تاریخ نگارش : پانزدهم ارديبهشت 1391
ورود پاکان به حریم قرآن
حاجیه تقی زاده فانید
در آیات قرآنى آمده است:
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ × فی کِتابٍ مَکْنُونٍ × لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ. (واقعه: 79)
همانا آن قرآن کریمى است که در کتاب محفوظى جاى دارد و جز پاکان بدان دست نیابند.
کلید واژه : ورود پاکان به حریم قرآن
در آیات قرآنى آمده است:
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ × فی کِتابٍ مَکْنُونٍ × لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ. (واقعه: 79)
همانا آن قرآن کریمى است که در کتاب محفوظى جاى دارد و جز پاکان بدان دست نیابند.
این آیات در مقام تجلیل از قرآن، آن را کریم معرفى مى کنند. قرآن کریم؛ یعنى کتابى که نزد خدا عزیز و محترم است، صفات پسندیده دارد و سودمند است. کریم است؛ یعنى از هر مرشدى، بى نیاز است؛ هر نوع درد، جهل و گمراهى را شفا(ترجمه المیزان، ج 19، ص 237)
مى بخشد؛ مخاطبان خد را به سوى کرامت و سلامتى رهنمون مى سازد؛ خیر بسیار مى بخشد؛ خواننده اش به امور غیب(محمدجاد مغنیه، الکاشف، ج 7، ص 232)
(لغات قرآن کریم در تفسیر مجمع البیان، ص 187)
نهان آگاه مى شود و به پاداش فراوان دست مى یابد.
(تفسیر سوره واقعه، ص 100)
با همه خیر فراوانى که قرآن در ابعاد مختلف دارد، هر کس نمى تواند به آفاق گسترده آن دست یاب، تنها افرادى مى تواند همه حقایق آن را دریابند و به حقیقت آن برسند که از طهارت روحى و باطنى برخوردار گشته و از صفات رذیله دورى جسته اند. خداوند، دل هاى چنین افرادى را از هرگونه پلیدى و گناه و شرک پاک کرده و قلبشان را شایسته درک مفاهیم عالى قرآن ساخته است.
(ترجمه تفسیر المیزان، ج 19، ص 238)
ناگفته نماند که قرآن داراى مراتب و منازل مختلف است و هر کس به مقدار عقل و ایمان و طهارت روحى و معنوى خود مى تواند مرتبه اى از آن را درک کند.
آن که از طهارت باطنى و عقل زلال بهره اى ندارد، از قرآن هم بهره اى نمى برد؛ چون میان قرآن و خواننده باید سنخیت باشد و گرنه پیوند با آن امکان پذیر نیست. عرضه قرآن به افرادى که بیمارى روحى دارند، حتى سبب تشدید بیمارى آنان مى گردد، مانند بیمارى که طعم آب و غذا را درک نمى کند و عسل در کامش تلخ و ناگوار مى آید. به تعبیر شیواى سعدى:
باران که در لطافت طبعش ملال نیست
در باغ، لاله روید و در شوره زار، خس
قرآن را ظاهر و باطنى است. ظاهر قرآن را مى توان دست کشید، و لمس کرد و کلماتش را به قوه حافظه سپرد مشروط بر آنکه با طهارت و داشتن وضو یا غسل و دورى از آلودگى هاى جسمانى همراه باشد. براى مس باطنى قرآن؛ یعنى دست یافتن و رسیدن به حقایق و مراتب عالى آن پاکى باطنى و طهارت از گناه و صفات رذیله و مانند آن ضرورى است. این آیه قرآن، هر دو هدف را دنبال مى کند. از یک طرف، ناپاکان ظاهرى را که وضو و غسل و تیمم ندارند از دست زدن به کلام خدا نهى مى کند. از طرفى دیگر، ناپاکان باطنى را از ورود به حریم معارف بلند آن باز مى دارد. بدین معنا که آنان هر چه بکوشند، باز نمى توانند به حقیقت آن برسند و معارفش را دریابند.
تأثیر شگفت انگیز قرآن
قرآن کریم توانسته است در طول تاریخ، انسان هایى را دگرگون ومسِ وجودشان را به طلاى ناب بدل سازد. چه بسیارند انسان هایى که با شنیدن آیات قرآن متحول شده اند که این امر در الهى بودن سخن ریشه دارد. به گفته هبة الدین شهرستانى »سخن، مرتبه نازلى از روحیه متکلم است و اگر جاذبه سخن قوى باشد و گوش دهنده توجه کامل کند، مجذوبیت به حدى مى رسد که شنونده در روح گوینده، فانى مى شود«. قرآن، سخن خدا، حق و صدق است و در دل(مرتضى مطهرى، آشنایى با قرآن، ص 71)
مى نشیند و از تلاوت آن تن کسانى که از پروردگارشان پروا دارند، به لرزه درمى آید و جسم و روح و ظاهر و باطن انسان اثر مى پذیرد. خداوند اثرگذارى قرآن را تا آنجا مى داند که کوه با آن همه استوارى و عظمت در برابر آن، تاب نمى آورد و متلاشى مى شود:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ. (حشر: 21)
اگر این قرآن را بر کوه نازل مى کردیم، آن را مى دیدى که از ترس خدا خاشع و متلاشى شده است و این مثال ها را براى مردم مى زنیم؛ شاید بیاندیشند.
وقتى کوه با آن استوارى و شکوه مندى، در برابر عظمت قرآن تسلیم مى شود؛ انسان با جثه کوچک و ناتوان خود سزاوارتر است که تسلیم و خاشع شود و معارف شگفت انگیز قرآن را دریابد.
(المیزان، ج 19، ص 221)
باید دانست اثر گذاشتن قرآن بر روح و جان آدمى هم شرایطى دارد. نخست آنکه انسان باید پاکدل باشد. »یکى از متعال ترین غرایز و احساسات هر انسانى، حس مذهبى و فطرت خداجویى اوست و سر و کار قرآن با این حس شریف و برتر است«.
(آشنایى با قرآن، ص 71)
بنابراین، باید فطرت و روان را براى فهم و درک معانى بلند قرآن پاک نگه داشت. پس از آن توجه و دقت در پیام قرآن اهمیت دارد. هر کسى هنگام خواندن قرآن، به این بیاندیشد که قرآن، کلام محبوب و سخن طبیب حقیقى است؛ آن گاه در آیات قرآن تفکر و تعقل کند و به انزارها و بشارت ها و داستان هاى قرآن با دیده عبرت بنگرد، به طور طبیعى، قلبش خاشع مى شود و معارف روح بخش این کتاب آسمانى را به جان مى پذیرد. شرط دیگر، رعایت آداب خواندن و شنیدن قرآن است. سکوت و دقت کردن هنگام شنیدن آیات و خواندن قرآن با صداى نیکو و ترتیل، اثرگذارى آیات را بیشتر مى کند؛ به ویژه تلاوت در خلوت و نیمه هاى شب با قلبى فارغ از دل مشغولى هاى دنیایى.
ایمان، مایه آرامش دل ها
عواملى همانند از دست دادن منفعت ها یا به خطر افتادن آنها، انسان را آشفته مى سازد و دچار بحران روانى مى کند. کسى که حفظ منافع را هدف اصلى خود بداند، هر گاه آن را در خطر ببیند، حیاتش را متزلزل مى یابد. چنین فردى ممکن است دیگر امیدى نداشته باشد و حتى در مراحلى به خودکشى روى آورد. در این میان، تنها ایمان مذهبى است که از اضطراب آدمى مى کاهد و به وى آرامش قلبى مى بخشد. کسى که اصول زندگى اش را بر پایه معارف صحیح و باورهاى یقینى استوار سازد، هرگز دچار بحران روانى نمى شود و ترس و تردید، او را فرانمى گیرد. چنین انسانى در رویارویى با حوادث ناگوار، خود را نمى بازد؛ زیرا حوادث جهان را معلول نظام الهى و برخاسته از اذن و تدبیر خداوند مى داند. پس روحیه خود را با توکل به خدا تقویت مى کند و هر حادثه تلخ و شیرینى را امتحان الهى مى پندارد. یک انسان موحد، سرنوشت خود را تنها در گذرگاه هاى طبیعى و مادى جهان نمى جوید و آن را به دست تدبیر شخصى خود نمى سپارد، بلکه پدیده هاى آفرینش را لشکر خدا مى داند. بدین ترتیب، با چنین بینشى، عوامل افسردگى، ناامیدى و اضطراب را خنثى مى کند تا در گرفتارى ها به بن بست نرسد. وى رنگ خدا را در سراسر زندگى مى بیند و با یارى جستن از او در همه مشکلات و گرفتارى ها، از آرامش قلبى برخوردار مى شود. در قرآن آمده است:
هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّکینَةَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ لِیَزْدادُوا إیمانًا مَعَ إیمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَلیمًا حَکیمًا. (فتح:4)
اوست که بر دل هاى مؤمنان آرامش فرستاد تا بر ایمانشان پیوسته بیفزاید و از آنِ خداست لشکرهاى آسمان و زمین و خداوند، دانا و حکیم است.
ایجاد آرامش در دل مؤمنان، سنت الهى و وعده حتمى خداوند است. خداوند، آرامش را در نهاد مؤمنان راستین قرار مى دهد تا در پرتو آن، در برابر عوامل درونى و بیرونى اضطراب و افسردگى پایدارى ورزند. این حالت به »سکینه« تعبیر شده است.
روگردانى از یاد خدا
کسى که خدا را فراموش و با او قطع رابطه کند، دیگر چیزى جز دنیا نمى ماند که به آن دل ببندد و مطلوب خود قرار دهد. در نتیجه، همه کوشش هاى خود را صرف دنیا مى کند و در صدد اصلاح و توسعه زندگى دنیایى و بهره گیرى بیشتر از مظاهر آن برمى آید. البته وى هرگز با آنچه به دست مى آورد، به آرامش حقیقى نمى رسد و خشنود نمى گردد. ازاین رو، همواره در صدد رسیدن به مرتبه بیشتر و بالاتر است و این حرص و ولع نیز هرگز تمامى ندارد، چنین کسى صرف نظر از غم و اندوه، دغدغه، اضطراب و ترسى که از نزول آفت ها و روى آوردن ناملایمات و فرا رسیدن مرگ، بیمارى، شر حسودان و کید دشمنان دارد، همواره در فکر این است که مبادا روزى فقیر شود. وى همیشه در حسرت و غم آرزوهاى برآورده نشده و ترس از دست دادن یافته هاى خویش، پریشان خاطر است. این در حالى است که اگر مقام پروردگارش را مى شناخت و با یاد او مى بود، باور مى کرد که دنیا، خانه گذر است و زندگى دنیا در برابر آخرت متاعى بیش نیست. آن گاه دلش به آنچه خدا روزى اش کرده است، قانع مى شد و زندگى دنیا برایش آسان و کم اهمیت جلوه مى کرد و روى »ضنک« و تنگى را نمى دید.
به خاطر همین اعتقاد است که مؤمن، زندگى آزاد و سعادتمندانه اى دارد و در حال ثروتمندى و فقر، سعادتمند است، ولى کافر چنین نیست. زندگى او در دو کلمه خلاصه مى شود: نارضایتى از آنچه دارد و دل بستگى به آنچه ندارد و این است معناى »معیشت ضنک« که قرآن مجید مى فرماید:
(ترجمه المیزان، ج 14، صص 14 - 316 (با تلخیص))
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکًا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى × قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمى وَ قَدْ کُنْتُ بَصیرًا × قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى. (طه: 124 -126)
همانا هر که از یاد من روى بگرداند، برایش زندگى سخت خواهد بود و او را در روز قیامت، کور محشور مى کنیم. مى گوید: پروردگارا! چرا مرا که بینا بوده ام، کور محشور کرده اى؟ خدا مى فرماید: همان طور که آیات ما به تو رسید، فراموش کردى، تو نیز امروز فراموش شده اى.
چنان که از این آیه برمى آید، یکى از آثار روگردانى از یاد حق، نابینایى در آخرت است. نابینایى کافران در حقیقت، تجسم فراموش کارى و خود را به فراموشى زدن در دنیاست. کافران در دنیا، چشم دلشان را به روى حقایق و نشانه هاى خدا مى بندند و خدا را به فراموشى مى سپارند. خداوند در قیامت آنها را فراموش مى کند و بینایى شان را مى گیرد. چون اعتراض مى کنند، پاسخ بالا را مى شنوند. به قول سعدى:
(با استفاده از تفسیر نمونه، ج 13، ص 330)
هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آن است که فرداش نبیند دیدار
آگاهى از خویشتن
در قرآن آمده است:
بَلِ اْلإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصیرَةٌ × وَ لَوْ أَلْقى مَعاذیرَهُ. (قیامت: 14 و 15)
بلکه انسان خود بر (نیک و بد) خویش آگاه است، هر چند (براى خود) عذرهایى بتراشد.
قرآن مجید در آیات فراوانى به بیان روحیه ها و رفتارهاى انسان پرداخته است. از جمله مى فرماید:
انسان بسیار ستمگر و قدرناشناس است. (ابراهیم: 34)
هر گاه به انسان نعمتى دهیم، روى بگرداند و به تکبر گردن افرازد. (فصلت: 51)
در آیات قرآنى، به تناسب، به صفات خوب و بد آدمى اشاره شده است. در آیه مورد بحث، انسان هاى خوب و بد، همگى بر نفس خویش؛ یعنى روحیه، نیت و انگیزه هایشان آگاهند و خود را بهتر از هر کس مى شناسند. البته این آگاهى، ذاتى و فطرى است. در این میان، انسان هاى باتقوا به این علم و آگاهى اعتراف مى کنند و مى گویند: اَنَا اَعْلَمُ بِنَفْسى مِنْ غَیْرى وَ رَبّى اَعْلَمُ بى مِنّى بِنَفْسى. من به خودم از هر کس آگاه ترم، خداوند به من از خودم آگاه تر.
(نهج البلاغه، خطبه 184)
در مقابل، انسان هاى گناه کار و گمراه در پى انکار این آگاهى برمى آیند و به عذرتراشى مى پردازند، در حالى که خود به موجه نبودن عذرهاى خویش واقفند.
علم به نفس و اعمال خویشتن، یکى از مواهب بزرگ خداوند به انسان است و با تکیه بر همین علم است که علماى اخلاق سفارش مى کنند آدمى در پایان روز، با خویش خلوت کند و به حساب خوب و بد کردار خود برسد. در تنهایى، دیگر نیازى به عذرتراشى نیست و انسان مى تواند از هر بهانه اى به واقعیت و انگیزه هاى کردار خویش بنگرد و خوب و بد آنها را ببیند. پس شایسته است انسان از عذرتراشى ها و ظاهرسازى هاى ناروا پرهیز کند و واقعیت نفس خود را در نظر بگیرد. وى باید در زیباسازى باطن خود بکوشد تا ظاهرش نیز زیبا جلوه کند، وگرنه اگر باطن او زشت باشد و ظاهرش را زیبا جلوه دهد، خداوند به زودى زشتى باطنش را آشکار خواهد کرد. امام صادق7 در این باره مى فرماید:
به چه کار کسى مى آید (چه فایده اى دارد) که خوبى اش را آشکار کند و بدى اش را بپوشاند؟ آیا این طور نیست که وقتى به خودش رجوع مى کند، مى داند که چنین نیست؟ و خداى سبحان مى فرماید: بلکه انسان بر نفس خویش آگاه است، به درستى که اگر باطن اصلاح شد، ظاهرش نیز نیرومند مى شود.
(المیزان، ج 20، ص 171)
شتاب زدگى انسان
یکى از ویژگى هاى انسان، شتاب زدگى در کارهاست. انسان شتاب زده، توفیق توجه کامل، اندیشه کافى و مطالعه دقیق در کارها را نمى یابد. ازاین رو، در تشخیص حق از باطل و خیر از شر، دچار اشتباه مى شود و به گونه اى در طلب یک امر شر یا باطل برمى آید که گویى خیرى را مى طلبد یا در جست وجوى حقى است. خداوند درباره این صفت انسانى مى فرماید:
وَ یَدْعُ اْلإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ وَ کانَ اْلإِنْسانُ عَجُولاً. (اسراء: 11)
و انسان (بر اثر شتاب زدگى) شر را مى طلبد، همان گونه که جویاى خیر است و انسان همواره شتاب زده است.
آدمى بر اثر شتاب زدگى و تشخیص ندادن خیر و شر خود، چیزى را به دعا از خداوند مى خواهد که در واقع، براى او شر است. با این حال، به اصرار تمام، چنان که گویى خیرى را از خداوند مى طلبد، براى رسیدن به خواسته خود، به درگاه خداوند دعا مى کند. ازاین رو، امام صادق7 با تلاوت آیه یاد شده فرمود:
راه نجات و رستگارى و هلاک و تباهى خود را بشناس تا خداوند را به خاطر طلب چیزى نخوانى که چه بسا هلاک تو در آن باشد، در حالى که تو مى پندارى نجات در آن است.
(تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 141)
بدیهى است که آدمى در موارد بسیارى، با واگذارى کارها به خداوند و با اندیشه کافى در عاقبت کارها، و شناخت دقیق خیر و شر و حق و باطل مى تواند از چنین اشتباه مهلکى در امان بماند. حضرت على7 مى فرماید:
فَکَمْ مِنْ مُسْتَعْجِلٍ بِما اِنْ اَدْرَکَهُ وَدَّ اَنَّهُ لَمْ یُدْرِکُهُ.
(نهج البلاغه، خطبه 150)
بسا شتابنده براى چیزى که اگر به آن دست یابد، دوست مى دارد که (کاش) به آن دست نیافته بود.
زندگى دنیا
از دو زاویه به زندگى دنیا مى توان نگاه کرد. گاهى انسان بینش الهى پیدا مى کند و با اندیشیدن در رابطه دنیا و آخرت، دنیا را کشتزار یا تجارت خانه اى مى یابد که باید در آن دانه نیکى بکارد. کار شایسته باور پاک و اخلاق عالى عرضه کند تا رستگار شود. قرآن وقتى مى خواهد از این زوایه دنیا را معرفى کند، مى فرماید:
إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ. (غافر: 39)
این زندگى دنیا، فقط متاع و کالاست.
»متاع«؛ یعنى کالایى که نباید به خود آن دل بست، بلکه باید آن را به بازار برد و عرضه کرد و با آن، کالاى مطلوب را خرید.
(المیزان، ج 11، ص 348)
روایاتى که دنیا را کشتزار آخرت یا تجارت خانه اولیاى الهى و مانند آن معرفى کرده اند، از همین زاویه به دنیا نگریسته اند.
زاویه دوم آن است که به دنیا براى خود دنیا توحه کنیم. در این صورت، آن را جز بازیچه و سرگرم کننده نمى یابیم. با این زوایه دید دنیا، لعب است؛یعنى داراى مقصد و غایت حقیقى و واقعى نیست. لعب، کارى است که براى رسیدن به یک مقصد خیالى و خالى از واقعیت انجام گیرد و زندگى دنیا بدون غایت آخرت جز لعب و سرابى بیش نیست. انسان هاى دنیایى همچون کودکان به بازى سرگرمند. فقط اسباب بازى ها فرق کرده یا بزرگ تر شده است. با چنین نگرشى، دنیا، لهو هم هست؛ زیرا شخص را به خود سرگرم کرده و از غایت حقیقى و واقعى که جهان آخرت است، باز داشته است. خداوند، آدمى را به این امر توجه داده و فرموده است:
وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ اْلآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ. (انعام: 32)
زندگى دنیا جز بازى و سرگرمى نیست و خانه آخرت براى کسانى که تقوا مى ورزند، بهتر است. آیا نمى اندیشید؟
گرچه زندگى دنیا با این بینش، نتیجه اى جز لغو و لهو ندارد، ولى در فریفتن آدمى، مراحلى را مى پیماید. نخستین مرحله آن، مرحله بازى است: »انما الحیوة الدنیا لعب«. در این دوره که دوران کودکى است، تمام فکر و همت او را بازى تشکیل مى دهد. دوره دوم، سرگرمى و لهو است. این دوره هم زمان با دوره نوجوانى است که در انسان، میل فراوانى به سرگرمى هاى گوناگون از قبیل شنیدن قصه، تماشاى تصویر و فیلم، مسافرت هاى دسته جمعى، مسابقه و مانند آن پیدا مى شود. آن گاه دوران عشق به زیبایى و زینت است که همان دوران جوانى است. در این زمان، انسان به زینت، تجمل، خودآرایى و لباس فاخر میل شدید دارد. سپس دوران تفاخر فرامى رسد. در این دوره، حس جاه طلبى و تفاخر و مباهات در انسان ها بیدار مى شود و فکر او را به خود مشغول مى دارد و انسان به آن چه وسیله فخر و مباهات را فراهم مى کند، رو مى آورد. این مرحله به دوران مسابقه در زیاد کردن ثروت و اولاد ختم مى شود: »تَکاثُرٌ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ«. (حدید: 20)
در این مرحله، روح ثروت اندوزى و جمع آورى اموال و رقابت با دیگران در انسان به وجود مى آید و میل به داشتن فرزندان متعدد در انسان افزایش مى یابد.
این است ماهیت زندگى دنیایى کسانى که آن را هدف نهایى خود قرار داده و عمر خود را براى رسیدن به آن صرف کرده اند.
راه دست یابى عزت
دنیاى فریبنده کافران، مسلمانان سست ایمان را فریب داده و به خود جذب کرده است. قدرت، ثروت و حکومت کافران چنان آنان را مسحور کرده که هر چه سعادت است، در دیار آنان مى جویند و ارتباط داشتن با آنها را راه رسیدن به عزت مى دانند، بى خبر از اینکه عزت حقیقى تنها نزد خداوند است. گویا این آیه قرآنى را از یاد برده اند که مى فرماید:
الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعًا. (نساء: 139)
آنان که کافران را به جاى مؤمنان، ولى خود برمى گزینند، آیا مى خواهند از آنان کسب عزت کنند. بى گمان، همه عزت ها از آنِ خداوند است.
باید توجه داشت که این حکومت هاى پوشالى، ثروت، قدرت و شوکت ظاهرى عزت نما، یک روى سکه است. روى دیگر سکه، مشکلات فرهنگى، سیاسى، اجتماعى و اخلاقى است که کافران به آن گرفتارند. دنیاى کنونى غرب به خوبى نشانى از سراب عزت است. چه بسیار مسلمانان سست ایمان که مجذوب و مشتاق شده اند، در حالى که حقیقت این سراب عزت نما، فساد، فحشا، غارت، تجاوز و وحشى گرى است وچه بسیارند کسانى که به امید عزت به سوى این سراب رفته اند و به پوچى رسیده و سرافکنده و شرمسار باز گشته اند.
باید دانست که عزت و سرافرازى، فرع ملک و دارایى است. کسى که مالک حقیقى باشد، عزیز است؛ چون از دیگران بى نیاز است و همه به او نیازمندند. وى هیچ گاه دست نیاز به سوى کسى دراز نمى کند و همه دست نیاز به سوى او دراز مى کنند. این است عزت و سرافرازى حقیقى و چنین عزتى جز نزد خداوند یافت نمى شود، چون خداوند تنها مالک حقیقى و مالک مطلق است. پس او تنها عزیز حقیقى است و عزت مطلق از آن اوست. جز خدا، کسى عزیز است که به منبع عزت پیوسته باشد. هر چه این پیوند بیشتر باشد، عزت نیز بیشتر است. پیامبران و پیروان آنان عزیزند؛ چون با عزیز مطلق رابطه دارند و از او کسب عزت مى کنند؛ چون کسب عزت از غیر او محال است. ازاین رو، خداوند به پیامبرش مى آموزد که بگوید:
بگو: بار خدایا! تو مالک ملکى. به هر کس خواهى، ملک دهى و از هر کس خواهى، ملک را بگیرى. هر که را بخواهى، عزت مى دهى و هر که را بخواهى، خوار دارى. (آل عمران:26)
در آیه دیگرى نیز مى فرماید:
وَ لِلّهِ العِزّةُ وَ لِرَسوُلِهِ وَ لِلمؤمنینَ وَلکِنَّ الْمُنافِقینَ لاَیَعْلَموُنَ. (منافقون: 7)
عزت فقط از آنِ خدا، پیامبرش و مؤمنان است، ولى منافقان نمى دانند.
منبع-راسخون