تاریخ نگارش : بیست و ششم آذر 1392
بچه که بودیم...
مرضیه علمدار .ب
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ

دیگه همون بچه هم نیستیم




کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم، اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود، کاش همان کودکی بودیم که حرف هایش
را از نگاهش می توان خواند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلب ها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست
سکوتی را که یک نفر بفهمد
بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست

ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد
دنیا را ببین...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشم هایمان می آید!

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

بچه بودیم همه رودوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی تا دوست داشتیم
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی صد تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه

بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

بچه که بودیم تو بازی هامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر می گردیم به بچگی

بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمی فهمد

بچه بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره

بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ

دیگه همون بچه هم نیستیم