تاریخ نگارش : ششم آبان 1391
زندگانی امام محمد تقی (ع)
ندا ولیخانی
آگاهیهای تاریخی درباره زندگی امام جواد علیه السلام چندان گسترده نیست؛ زیرا افزون بر آن که محدودیتهای سیاسی همواره مانع از انتشار اخبار مربوط به امامان معصوم علیه السلام می گردید، تقیه و شیوه های پنهانی مبارزه که برای " حفظ امام و شیعیان از فشار حاکمیت" بود، عامل مؤثری در عدم نقل اخبار در منابع تاریخی است. افزون بر آن، زندگی امام جواد علیه السلام چندان طولانی نبوده است که اخبار فراوانی هم از آن در دسترس ما قرار گیرد.
و نیز گفتنی است، زمانی که امام رضا علیه السلام به خراسان برده شد، هیچ یک از اعضای خانواده خود را به همراه نبرد و در آنجا تنها زندگی می کرد. و از اخبار مربوط به شهادت امام رضا علیه السلام چنین بر می آید که امام جواد علیه السلام آن هنگام در مدینه اقامت داشت و تنها برای غسل پدر و اقامه نماز به آن حضرت در طوس حضور یافت.
هنگامی که مأمون بعد از شهادت امام رضا علیه السلام در سال 204 به بغداد بازگشت، از ناحیه حضرتش اطمینان خاطر پیدا کرده بود، ولی این را می دانست که شیعیان پس از امام رضا علیه السلام فرزند او را به امامت خواهند پذیرفت و در این صورت خطر همچنان بر جای خود خواهد ماند. او سیاست کنترل امام کاظم علیه السلام توسط پدرش را- که او را به بغداد آورده و زندانی کرده بود- به یادداشت و با الهام از این سیاست، همین رفتار را با امام رضا علیه السلام در پیش گرفت، ولی با ظاهری آراسته و فریبکارانه، به گونه ای که می کوشید نه تنها در ظاهر امر مسأله زندان و مانند آن در کار نباشد، بلکه با برخورد دوستانه، چنین تبلیغ شود که او علاقه و محبت ویژه نیز به ایشان دارد. اینک نوبت امام جواد علیه السلام فرا رسیده بود تا به نحوی کنترل شود. مأمون برای انجام این هدف، دختر خود را به عقد وی درآورد و او را داماد خود کرد. از همین رهگذر بود که مأمون به راحتی می توانست از طرفی امام را در کنترل خود داشته باشد و از طرف دیگر آمد و شد شیعیان و تماس های آنان را با آن حضرت زیر نظر بگیرد.
بر اساس برخی نقلها، مأمون پس از ورود به بغداد- در سال204- بلافاصله امام جواد علیه السلام را از مدینه به بغداد فراخواند.(1) افزون بر این، مأمون متهم بود که امام رضا علیه السلام را به شهادت رسانده است. اکنون می بایست با فرزند وی به گونه ای رفتار کند که از آن اتهام نیز مبرّی شود.
از روایتی که شیخ مفید از ریان بن شبیب نقل کرده، چنین بر می آید: موقعی که مأمون تصمیم به ازدواج ام فضل با امام جواد علیه السلام گرفت، عباسیان برآشفتند؛ زیرا ترس آن داشتند که پس از مأمون، خلافت به خاندان علوی برگردد، چنانکه درباره امام رضا علیه السلام هم به سختی دچار همین نگرانی شده بودند.(2) ولی به طوری که از دو روایت فوق برمی آید، آنان مخالفت خود را به گونه دیگری وانمود کرده و گفتند: دختر خود را به ازدواج کودکی درمی آورد که :" لَم یتَفَقَّهُ فی دینِ الله ولا یعرف حلاله من حرامه ولا فرضاً من سنّته"؛کودکی که تفقه در دین خدا ندارد، حلال را از حرام تشخیص نمی دهد و واجب را از مستحب باز نمی شناسد.
مأمون در مقابل این برخورد، مجلسی برپا کرد و امام جواد علیه السلام را به مناظره علمی با یحیی بن اکثم، بزرگترین دانشمند و فقیه سنی آن عصر، فراخواند تا بدین وسیله مخالفان و اعتراض کنندگان عباسی را به اشتباه خود آگاه کند.(3) این در حالی بود که بنا به این دو روایت، هنگام عقد ازدواج ام فضل با امام جواد علیه السلام هنوز به آن حضرت " صبی" اطلاق می شده است.
کلید واژه : زندگانی- امام محمد تقی
شناسه امام محمد تقی علیه السلام
امام نهم
مقام:
محمّد
نام:
جواد، التقی
لقب:
ابو جعفر
کنیه:
علی
نام پدر:
خیزران
نام مادر:
10 رجب سال 195 ه ق
روز ولادت(ه ق):
23 فروردین سال 190 ه ش
روز ولادت(ه ش):
مدینه-عربستان سعودی
مکان ولادت:
محمّد امین
سلاطین زمان تولّد:
17 سال
مدت امامت(ه ق):
25 سال
مدت عمر(ه ق):
30 ذیقعده سال 220 ه ق
روز شهادت(ه ق):
8 آذر سال 214 ه ش
روز شهادت(ه ش):
معتصم
فرمانروایان زمان:
معتصم
قاتل:
کاظمین-عراق
محل دفن:
4
فرزند پسر:
7
فرزند دخت
مروی بر سیره امام محمد تقی ( علیه السّلام )
بـدان کـه در تاریخ ولادت آن حضرت اختلاف است . اشهر بین علما و مشایخ آن است که در نوزدهم شهر رمضان یا نیمه آن سنه صد و پنج در مدینه مشرفه متولد شده ، و ابن عیاش ولادت شریف را در دهم رجب ذکر کرده و در دعاى ناحیه مقدسه :
( اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِالْمَوْلُودَیْنِ فى رَجِبٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍ الثّانى و ابْنِهِ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ ) . مؤ ید قول او است .
اسـم شـریـف آن جناب محمّد و کنیت مشهور او ابوجعفر .
القاب شریفش تقى و جواد است ، و مـخـتار و منتخب و مرتضى و قانع و عالم و غیر اینها نیز گفته شده ، شیخ صدوق فرموده که آن حضرت را ( تقى ) گفتند براى آنکه از حق تعالى ترسید پس خداوند عز و جـل او را نـگـاه داشـت از شـر مـاءمـون در وقـتـى کـه مـاءمـون بـا حال مستى شبى بر آن حضرت وارد شد و شمشیر زد بر آن حضرت تا آنکه گمان کرد که آن جناب را به قتل رسانید پس حق تعالى او را نگاه داشت از شر او.
عـلامـه مـجـلسـى و دیـگـران فـرمـوده انـد که سن شریف حضرت جواد علیه السلام در وقت وفـات پـدر بـزرگوارش نه سال و بعضى هفت نیز گفته اند و در هنگام شهادت حضرت امـام رضا علیه السلام آن جناب در مدینه بود و بعضى از شیعیان از صغر سن در امامت آن جـنـاب تـاءمـلى داشـتـنـد تـا آنـکـه عـلمـا و افـاضـل و اشـراف و امـاثـل شـیـعه از اطراف عالم متوجه حج گردیدند و بعد از فراغ از مناسک حج به خدمت آن حـضـرت رسـیـدنـد و از وفـور مشاهده معجزات و کرامات و علوم و کمالات اقرار به امامت آن مـنـبـع سـعـادات نـمودند و زنگ و شک و شبهه از آیینه خاطرهاى خود زدودند حتى آنکه شیخ کلینى و دیگران روایت کرده اند که در یک مجلس یا در چند روز متوالى سى هزار مساءله از غـوامـض مـسـائل از آن مـعـدن عـلوم و فـضـائل سـؤ ال کـردنـد و از هـمـه جـواب شـافـى شنیدند.
و چون ماءمون را بعد از شهادت حضرت امام رضا علیه السلام مردم بر زبان داشتند و او را هـدف طعن و ملامت مى ساختند مى خواست که به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بیرون آورد چون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه اى به خدمت امام محمّد تقى علیه السلام نوشت به اعزاز و اکرام تمام آن جناب را طلبید. چون آن حضرت به بغداد تشریف آورد پیش از آنکه مـاءمـون آن جـنـاب را ملاقات کند روزى به قصد شکار سوار شد در اثناء راه به جمعى از کـودکـان رسـیـد کـه در مـیـان راه ایـسـتاده بودند و حضرت جواد علیه السلام نیز در آنجا ایـسـتـاده بـود، چون کودکان کوکبه ماءمون را مشاهده کردند پراکنده شدند مگر آن حضرت کـه از جـاى خـود حـرکـت نـفـرمود و با نهایت تمکین و وقار در مکان خود قرار داشت تا آنکه مـاءمـون بـه نزدیک آن حضرت رسید و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحظه آثر متانت و مـهـابـت آن حضرت ، متعجب گردیده و عنان کشید و پرسید که اى کودک ! چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدى و از جاى خود حرکت ننمودى ؟ حضرت فرمود که اى خلیفه ! راه تـنـگ نـبـود کـه بـر تـو گـشاده گردانم و جرمى و خطایى نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم که بى جرم ، تو کسى را در معرض عقوبت درآورى .
از اسـتـمـاع ایـن سـخـنـان تـعـجـب مـاءمـون زیـاد گـردیـد و از مـشـاهـده حـسـن و جـمـال او دل از دسـت داد، پـس پـرسید که اى کودک ! چه نام دارى ؟ فرمود: محمّد نام دارم ، گـفت : پسر کیستى ؟ فرمود: پسر على بن موسى الرضا علیه السلام . ماءمون چون نسب شریفش را شنید تعجبش زایل گردید و از استماع نام آن امام مظلوم که او را شهید کرده بود منفعل گردید و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و روانه شد.
چـون به صحرا رسید نظرش بر درّاجى افتاد ( بازى ) از پى او رها کرد آن ( بـاز ) مدتى ناپیدا شد چون از هوا برگشت ماهى کوچکى در منقار داشت که هنوز بقیه حـیـاتـى در آن بـود، مـاءمـون از مـشـاهـده آن حـال در شگفت شد و آن ماهى را در کف گرفت و مـعـاودت نـمـود چون به همان موضع رسید که در هنگام رفتن حضرت جواد علیه السلام را ملاقات کرده بود باز دید که کودکان پراکنده شدند و حضرت از جاى خود حرکت نفرمود. مـاءمون گفت : اى محمّد! این چیست که در دست دارم ؟ حضرت به الهام ملک علام فرمود که حق تـعـالى دریـایـى چند خلق کرده است که ابر از آن دریاها بلند مى شود و ماهیان ریزه با ابـر بـالا مـى رونـد و بـازهـاى پادشاهان آن را شکار مى کنند و پادشاهان آن را در کف مى گـیـرنـد و سـلاله نـبـوت را بـه آن امـتـحان مى نمایند. ماءمون از مشاهده این معجزه تعجبش افـزون شـد و گـفـت : حـقـا کـه تـویـى فـرزنـد امـام رضـا عـلیـه السلام و از فرزند آن بزرگوار این عجایب و اسرار بعید نیست ، پس آن حضرت را طلبید و اعزاز و اکرام بسیار نـمـود و اراده کـرد کـه امـّالفضل دختر خود را به آن حضرت تزویج نماید. از استماع این قضیه بنى عباس به فغان آمدند و نزد ماءمون جمعیت کردند و گفتند خلعت خلافت که اکنون بر قامت بنى عباس درست آمد0 و این شرف و کرامت در ایشان قرار گرفته چرا مى خواهى که از میان ایشان به در برى و بر اولاد على بن ابى طالب قرار دهى با آن عداوت قدیم کـه در مـیـان سـلسـله مـا و ایـشـان بـوده اسـت و آنـچـه در حق امام رضا علیه السلام کردى خـاطـرهاى ما همیشه از آن نگران بود تا آنکه مهم او کفایت شد. ماءمون گفت : سبب آن عداوت پـدران شـمـا بـودنـد اگـر ایـشـان خلافت ایشان را غصب نمى کردند عداوتى در میان ما و ایـشـان نـبـود و ایـشـان سـزاواترند به امامت و خلافت از ما. ایشان گفتند: این کودکى است خـردسـال و هـنـوز اکـتـسـاب عـلم و کـمـال نـنـمـوده اسـت اگـر صـبـر کـنـى کـه او کامل شود بعد از آن به او مزاوجت نمایى انسب خواهد بود. ماءمون گفت : شما ایشان را نمى شـنـاسـیـد، عـلم ایـشـان از جـانـب حـق تـعـالى اسـت و مـوقـوف بـر کـسـب و تـحـصـیل نیست و صغیر و کبیر ایشان از دیگران افضلند و اگر خواهید شما را معلوم شود علماى زمان را جمع کنید و با او مباحثه نمایید. ایشان یحیى بن اکثم را که اعلم علماى ایشان بود و در آن وقت قاضى بغداد بود اختیار کردند و ماءمون مجلسى عظیم ترتیب داد و یحیى بن اکثم و سایر علما و اشراف را جمع کردند پس ماءمون امر کرد که صدر مجلس را براى آن حضرت فرش کردند و دو متکا براى آن حضرت نهادند.
شـیـخ مـفـیـد فـرمـوده : پـس حـضـرت جـواد عـلیـه السـلام تـشـریـف آورد در حـالى کـه هفت سـال و چند ماه از سن شریفش گذشته بود و در موضع خود بین المسورتین نشست و یحیى بـن اکـثـم مـقـابل آن حضرت نشست و مردم هم هر کدام در مرتبه خود نشستند و جاى ماءمورا را پهلوى حضرت جواد علیه السلام قرار دادند. پس یحیى خواست به جهت امتحان آن حضرت مـسـاءله سـؤ ال کـنـد اول رو کـر بـه مـاءمـون و گـفـت : یا امیرالمؤ منین ! رخصت مى دهى از ابـوجـعـفـر مـسـاءله سـؤ ال کـنـم ؟ ماءمون گفت : از خود آن جناب دستور بطلب یحیى از آن حـضـرت اذن طـلبـیـد، حـضرت فرمود: ماءذونى ، بپرس اگر خواهى . یحیى گفت : فدایت شـوم چـه مـى فـرمـایـى در حـق کـسـى کـه مـحـرم بـود و قـتـل صـیـد کـرد؟ حـضـرت فـرمـود: در حـل کـشـت او را یـا در حـرم ، عـالم بـود یـا جـاهل ، از روى عمد کشت یا از خطا، آزاد بود یا بنده ، صغیر بود یا کبیر، این ابتداء صید بود یا از کبار آن ، این محرم اصرار دارد یا پشیمان شده ، در شب بود صید آن یا در روز، احـرام عـمـره او اسـت یـا احـرام حـج او؟ یـحـیى از شنیدن این فروع در تحیر ماند و هوش از سـرش بـه در رفـت و عـجـز از صـورتـش ظاهرشد و زبانش در تلجلج افتاد. این وقت بر حـضـار مـجـلس امر واضح شد، پس ماءمون حمد کرد خدا را و گفت : آیا دانستید الا ن آنچه را کـه مـنـکـر بـودید؟ پس رو کرد به آن حضرت و گفت : آیا خطبه مى کنى ؟ فرمود: بلى ، عرض کرد: پس خطبه تزویج دخترم ام الفضل را از براى خود بخوان چه آنکه من شما را بـراى دامـادى خود پسندیدم اگرچه گروهى از این وصلت کراهت دارند و دماغشان به خاک مالیده خواهد شد، پس حضرت شروع کرد به خواندن خطبه نکاح و فرمود:
( اَلْحـَمـْدُللّهِ اِقـْرارَا بِنِعْمَتِه وَ لا اِله اِلاّ اللّهُ اِخْلاصا لِوَحْدانِیَّتِهِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مـُحـَمَّدٍ سـَیِّدِ بـَرِیِّتـِهِ وَ اْلاَصـْفـِیـآء مـِنْ عـِتـْرَتـِهِ. اَمـّا بـَعـْدُ: فـَقـَدْ کـانَ مـِنـْ فـَضـْل اللّهِ عـَلَى اْلاَنامِ اَن اَغْناهُمْ بِالْحلالِ عَنِ الْحَرامِ فَقالَ سُبْحانهُ: وَاَنْکِحُوا اْلاَیامى مـِنـْکُمُ وَ الصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ اِمائِکُمْ اَنْ یَکُونُوا فُقَرآءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ. )
پـس حـضـرت بـا مـاءمـون صـیـغـه نـکـاح را خـوانـد و ام الفضل را تزویج کرد و صداق آن را پانصد درهم جیاد موازى مهر جده اش حضرت فاطمه سـلام اللّه عـلیـهـا قـرار داد و چـون صـیـغه نکاح جارى شد خدم و حشم ماءمون آمدند غالیه بـسـیـار آوردنـد و ریـشـهـاى خواص را به غالیه خوشبو کردند پس نزد سایرین بردند ایـشـان نـیـز خود را خوشبو کردند آنگاه خوانهاى نعمت آوردند و مردم غذا خوردند پس از آن ماءمون هر طایفه و گروهى را که به اندازه شاءنش جایزه داد و مجلس متفرق شد و خواص باقى ماندند و سایرین رفتند.
آن وقـت مـاءمـون بـه آن حـضـرت عـرضـه داشـت : فـدایـت شـوم ! اگـر مـیـل داشـتـه بـاشـیـد جـواب مسائل محرم را بفرمایید تا مستفید شویم ، پس حضرت شروع فـرمود به جواب دادن و هر یک از شقوق مساءله را بیان فرمود. صداى احسنت ماءمون بلند شد. آنگاه خدمت آن حضرت عرضه کرد که شما هم سؤ الى از یحیى بفرمایید، حضرت به یحیى ، فرمود: بپرسم ؟ عرض کرد: هرچه میل شما باشد، اگر پرسیدید جواب دانم مى گـویـم و الا از شما یاد مى گیرم . حضرت فرمود: بیان کن جواب این مساءله را که مردى نـظـر کـرد بـه زنـى در اول روز و نـظـرش حـرام بـود چـون روز بـلنـد شـد بـر او حـلال شـد، چـون ظـهـر شـد حـرام شـد، چـون عـصـر شـد حـلال شـد، چـون آفـتـاب غـروب کـرد حـرام گـشـت ، چـون وقـت عـشـاء رسـیـد حـلال شـد، چـون نـصـف شـب شـد حـرام گـشـت چـون فـجـر طـالع گـردیـد حـلال شـد از بـراى او، بـگـو بـراى چـه بـوده کـه این زن گاهى حرام بوده بر آن مرد و گـاهـى حـلال ؟ یـحـیـى گـفـت : بـه خـدا سـوگـنـد کـه مـن جـواب ایـن سـؤ ال را نـدانـم شـمـا بـفـرمـایید تا یاد گیرم . فرمود: این زن کنیزکى بود و این مرد اجنبى بود، وقت صبح که نگاه کرد بر او نگاهش حرام بود، روز که بلند شد او را خرید بر او حـلال شـد وقـت ظـهـر او را آزاد کـرد حـرام شـد، وقـت عـصـر او را تـزویـج کـرد حـلال شـد، وقـت مـغـرب او را مـظـاهـره کـرد حـرام شـد، وقـت عـشـاء کـفـاره ظـهـار داد حـلال شـد، نـصـف شـب او را یـک طـلاق داد حـرام شـد، وقـت فـجـر رجـوع کـرد حلال شد.
ایـن وقـت مـاءمون رو کرد به حاضرین از بنى عباس و گفت : آیا در میان شما کسى هست که ایـن مـسـاءله را ایـنـطـور بـتـوانـد جـواب دهـد؟ یـا مـسـاءله سـابـقـه را بـه ایـن تـفـصـیـل بـدانـد؟ گـفـتـنـد: نـه بـه خـدا سـوگـنـد شـمـا اعـلم بـودیـد بـه حـال ابـوجـعـفـر عـلیـه السـلام از مـا. مـاءمـون گـفـت : واى بـر شـمـا! اهـل بـیـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم از مـیـان خـلق امـتـیازى دارند به فـضـل و کـمـال و کـمـى سـن مـانـع کـمـالات ایـشـان نـیـسـت و بـرخـى از فضایل ابوجعفر علیه السلام بگفت تا مجلس به هم خورد و مردم برفتند. روز دیگر نیز ماءمون جوائز و عطایاى بسیار به مردم بخششش کرد و از حضرت جواد علیه السلام اکرام و احـتـرام بـسـیـار مى نمود و آن حضرت را بر اولاد و اقرباء خود فضیلت مى داد تا زنده بود.
چرا شیعه دوازده امامی شد ؟
شیخ مفید و طبرسى و دیگران روایت کرده اند از على بن خالد که گفت : زمانى در عـسـکـر یـعنى در سر من راى بودم شنیدم که مردى را از شام در قید و بند کرده اند و آورده اند در اینجا حبس نموده اند و مى گویند او ادعاى نبوت و پیغمبرى کرده ، گفت من رفتم در آن خـانه که او را در آنجا حبس کرده بودند و با پاسبانان او مدارا و محبت کردم تا مرا به نـزد او بـردنـد. چـون بـا او تـکـلم کـردم یـافـتـم او را صـاحـب فـهـم و عـقـل پس از او پرسیدم که اى مرد بگو قصه تو چیست ؟ گفت : بدان که من مردى بودم که در شـام در مـوضع معروف به راءس الحسین علیه السلام یعنى موضعى که سر امام حسین عـلیـه السـلام را در آنـجـا گذاشته یا نصب کرده بودند عبادت خدا را مى نمودم ، شبى در مـحراب عبادت مشغول به ذکر خدا بودم که ناگاه شخصى را دیدم که نزد من است و به من فرمود: برخیز! پس برخاستم و مرا کمى راه برد ناگاه دیدم در مسجد کوفه مى باشم ، فـرمود: این مسجد را مى شناسى ؟ گفتم : بلى این مسجد کوفه است ، پس نماز خواند و من بـا او نـمـاز خـوانـدم . پـس بـیـرون رفـتـیـم و مـرا کـمـى راه بـرد دیـدم کـه در مـسـجـد رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم مـى بـاشـم پـس سـلام کـرد بـر رسـول خـدا صـلى اللّه علیه و آله و سلم و نماز کرد و من هم نماز کردم پس با هم بیرون آمـدیـم پس قدر کمى راه رفتیم دیدم که در مکه مى باشم پس طواف کرد و طواف کردم با او و بـیـرون آمدیم و کمى راه آمدیم دیدم که در همان محراب عبادت خود در شام مى باشم و آن شـخـص از نـظـر مـن غـائب شـد. پـس مـن در تـعـجـب مـانـدم تـا یـکـسـال ، چـون سـال دیـگر شد باز آن شخص را دیدم که نزد من آمد، من از دیدن او مسرور شـدم پـس مـرا خـوانـد و بـا خـود بـرد بـه هـمـان مـوضـعـى کـه در سـال گـذشـتـه بـرده بـود، چون مرا برگردانید به شام و خواست از من مفارقت کند با او گفتم که ترا قسم مى دهم به حق آن خدایى که این قدرت و توانایى را به تو داده بگو تو کیستى ؟ فرمود: منم محمّد بن على بن موسى بن جعفر علیهم السلام .
پس من این حکایت را براى شخصى نقل کردم ، این خبر کم کم به گوش وزیر معتصم محمّد بـن عـبـدالمـلک زیـات رسید فرستاد مرا در قید و بند کردند و آوردند مرا به عراق و حبس نمودند چنانکه مى بینى و بر من بستند که من ادعاى پیغمبرى کرده ام . راوى گفت : به آن مـردم گـفـتـم مـیـل دارى کـه مـن قـصـه تـرا بـراى مـحمّد بن عبدالملک بنویسم تا بر حقیقت حـال تـو مـطلع گردد و ترا رها کند؟ گفت : بنویس . پس من نامه اى به محمّد بن عبدالملک نـوشـتـم و شـرح حـال آن مرد محبوس را در آن درج کردم چون جواب آمد دیدم همان نامه خودم است در پشت آن نوشته که به آن مرد بگو که بگوید به آن کسى که او را در یک شب از شـام بـه کـوفه و مدینه و مکه برده و از مکه به شام برگردانیده بیاید او را از زندان بـیـرون بـرد. راوى گـفـت مـن از مـطـالعـه جـواب آن نـامـه خـیـلى مـغـمـوم شـدم و دلم بـر حـال آن مـرد سـوخـت روز دیـگر صبح زود گفتم بروم و او را از جواب نامه اطلاع دهم و امر کـنـم او را بـه صـبـر و شـکـیـبـایـى ، چـون بـه در زندان رسیدم دیدم پاسبانان زندان و لشـکـریـان و مـردمـان بسیارى به سرعت تمام گردش مى کنند و جستجو مى نمایند. گفتم مـگـر چـه خبر است ؟ گفتند: آن مردى که ادعاى نبوت مى کرد در زندان حبس بود دیشب مفقود شده و هیچ اثرى از او نیست نمى دانیم به زمین فرو رفته یا مرغ هوا او را ربوده على بن خالد گفت فهمیدم که حضرت امام محمّد تقى علیه السلام به اعجاز او را بیرون برده است و مـن در آن وقـت زیـدى مـذهـب بـودم چـون ایـن مـعـجـزه را دیـدم امـامى مذهب شدم و اعتقادم نیکو شد.
در بیان شهادت آن حضرت
مـکشوف باد که چون ماءمون حضرت جواد علیه السلام را بعد از فوت پدر بزرگوارش به بغداد طلبید و دختر خوب را تزویج آن حضرت نمود، آن جناب چندى که در بغداد بود از سوء معاشرت ماءمون منزجر گردید از ماءمون رخصت طلبید و متوجه حج بیت اللّه الحرام شـد و از آنـجـا به مدینه جد خود معاودت فرمود و در مدینه توقف فرمود و بود تا ماءمون وفـات کـرد و مـعـتـصـم بـرادر او غـصـب خـلافـت کـرد و ایـن در هـفـدهـم رجـب سال دویست و هیجده هجرى بوده .
و چون معتصم خلیفه شد از وفور استماع فضایل و کمالات آن معدن سعادت و خیرات نائره حـسـد در کانون سینه اش اشتعال یافت و در صدد دفع آن حضرت برآمد و آن جناب را به بـغـداد طـلبـیـد آن حـضـرت چـون اراده بـغداد نمود حضرت امام على النقى علیه السلام را خـلیـفـه و جـانـشین خود گردانید در حضور اکابر شیعه و ثقات اصحاب خود نص صریح بر امامت آن حضرت نمود و کتب علوم الهى و اسلحه و آثار حضرت رسالت پناهى و سایر پـیـغـمـبـران را بـه دو فـرزنـد خـود تـسـلیـم فـرمـود و دل بـر شـهـادت نـهـاده و فـرزنـد گـرامـى خـود را وداع کـرد و بـا دل خـونـیـن مـفـارقـت تربت جد خود اختیار نموده روانه بغداد گردید و در روز بیست و هشتم مـحـرم سـال دویـسـت و بـیـسـتـم هـجـرى داخـل بـغـداد شـد و مـعـتـصـم در اواخـر هـمـیـن سال آن حضرت را به زهر شهید کرد.
و کـیـفـیـت شـهـادت آن مـظـلوم بـه اخـتـلاف نـقـل شـده ، اشـهـر آن اسـت کـه زوجـه اش ام الفـضـل دخـتـر مـاءمـون بـه تـحـریـک عـمـویـش مـعـتصم آن حضرت را مسموم کرد؛ چه آنکه امـّالفـضـل از آن حـضـرت مـنـحـرف بـود بـه سـبـب آنـکـه آن جـنـاب مـیـل بـه کـنیزان و زنان دیگر خود مى فرمود و مادر امام على النقى علیه السلام را بر او تـرجـیـح مى داد به این سبب ام الفضل همیشه از آن حضرت در تشکى بود و در زمان حیات پدرش مکرر به نزد او شکایت مى کرد و ماءمون گوش به سخن او نمى داد به سبب آنچه بـا امـام رضـا علیه السلام نموده بود دیگر تعرض و اذیت کردن اهلبیت رسالت را مناسب دولت خـود نـدانـست مگر یک شب که امّالفضل رفت نزد پدر و شکایت کرد که حضرت جواد عـلیـه السلام زنى از اولاد عمر یاسر گرفته و بدگویى براى آن حضرت کرد ماءمون چـون مـسـت شـراب بـود در غـضـب شـد و شـمشیر برداشت و آمد به بالین آن حضرت و چند شـمـشـیر بر بدن آن جناب زد که حاضرین گمان کردند که بدن آن جناب پاره پاره شد چـون صـبـح شـد دیـدنـد آن حـضـرت سـالم اسـت و اثـر زخـمـى در بـدن نـدارد چنانکه در فصل سوم آن خبر تحریر یافت .
و بـالجـمـله : از ( کـتـاب عـیـون المـعـجـزات ) نـقـل شـده کـه چـون حـضـرت جـواد عـلیـه السـلام وارد بـغـداد شـد و مـعـتـصـم انـحـراف ام الفـضـل را از آن حـضـرت دانـسـت او را طـلبـیـد و بـه قـتـل آن حـضـرت راضـى کـرده زهـرى بـراى او فـرسـتـاد کـه در طـعـام آن جـنـاب داخل کند ام الفضل انگور رازقى را زهرآلود کرده به نزد آن امام مظلوم آورد و چون حضرت از آن تـنـاول نـمـود اثـر زهـر در بـدن مـبـارکـش ظـاهـر شـد و ام الفضل از کرده خود پشیمان شد و چاره اى نمى توانست کرد گریه و زارى کرد، حضرت فرمود: الحال که مرا کشتى گریه مى کنى ، به خدا سوگند که به بلایى مبتلا خواهى شـد کـه مـرهـم پـذیـر نـبـاشـد چـون آن نـونـهـال جـویـبـار امـامـت در اول سـن جـوانـى از آتـش زهـر دشـمـنـان از پـا درآمـد مـعـتـصـم ام الفـضـل را به حرم خود طلبید و در همان زودى ناسورى در فرج او به هم رسید و هر چه اطـبـاء مـعـالجـه کـردنـد مـفـیـد نـیـفـتـاد تـا آنـکـه از حـرم معتصم بیرون آمد و آنچه داشت از مـال دنـیـا صـرف مـداواى آن مـرض کـرد و چـنـان پـریـشـان شـد کـه از مـردم سـؤ ال مـى کرد و با بدترین احوال هلاک شد و زیانکار دنیا و آخرت گردید. و مـسـعـودى در ( اثـبـات الوصـیـة ) نـیـز قـریـب بـه هـمـیـن نـقـل کـرده الا آنـکـه گـفـتـه : مـعـتـصـم و جـعـفـر بـن مـاءمـون هـر دو ام الفـضـل را واداشـتـنـد بـر کـشـتـن آن حـضـرت و جـعـفـر بـن مـاءمـون بـه سزاى این امر در حال مستى به چاه افتاد او را مرده از چاه بیرون آوردند.
مکتب علمى امام جواد علیه السلام
مىدانیم که یکى از ابعاد بزرگ زندگى ائمه ما، بعد فرهنگى آنها است. این پیشوایان بزرگ هرکدام درعصر خود فعالیت فرهنگى داشته در مکتب خویش شاگردانى تربیت مىکردند و علوم و دانشهاى خود را توسط آنان در جامعه منتشر مىکردند، اما شرائط اجتماعى و سیاسى زمان آنان یکسان نبوده است، مثلا در زمان امام باقرعلیه السلام و امام صادق علیه السلام شرائط اجتماعى مساعد بود و به همین جهت دیدیم که تعداد شاگردان و راویان حضرت صادق علیه السلام بالغ برچهار هزار نفر مى شد، ولى از دوره امام جواد تا امام عسکرى علیه السلام به دلیل فشارهاى سیاسى و کنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و ازاین نظر تعداد راویان و پرورش یافتگان مکتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق علیه السلام کاهش بسیار چشمگیرى را نشان مىدهد.
بنابراین اگر مىخوانیم که تعداد راویان و اصحاب حضرت جوادعلیه السلام قریب صد و ده نفر بودهاند (4) و جمعا 250 حدیث از آن حضرت نقل شده (5) ، نباید تعجب کنیم، زیرا از یک سو، آن حضرت شدیدا تحت مراقبت و کنترل سیاسى بود و از طرف دیگر، زود به شهادت رسید و به اتفاق نظر دانشمندان بیش از بیست و پنج سال عمر نکرد!
درعین حال، باید توجه داشت که در میان همین تعداد محدود اصحاب و راویان آن حضرت، چهرههاى درخشان و شخصیتهاى برجستهاى مانند: على بن مهزیار، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، زکریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند که هر کدام در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مىرفتند، و برخى داراى تالیفات متعدد بودند.
از طرف دیگر، روایان احادیث امام جوادعلیه السلام تنها در محدثان شیعه خلاصه نمىشوند، بلکه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نیز معارف و حقایقى از اسلام را از آن حضرت نقل کردهاند. به عنوان نمونه «خطیب بغدادى» احادیثى با سند خود ازآن حضرت نقل کرده است. (6) هم چنین حافظ «عبد العزیز بن اخضر جنابذى» در کتاب «معالم العترة الطاهرة» (7) و مؤلفانى نیز مانند: ابو بکر احمد بن ثابت، ابواسحاق ثعلبى، و محمد بن مندة بن مهربذ در کتب تاریخ و تفسیر خویش روایاتى از آن حضرت نقل کردهاند. (8)
نحوه شهادت حضرت
درباره آمد و شد امام در مدینه و احترام مردم نسبت به آن حضرت، اطلاعات مختصری در پاره ای از روایات آمده است.(9)
فراخوانی آن حضرت به بغداد، در سال 220، توسط معتصم عباسی، آن هم درست در همان اولین سال حکومت خود، نمی توانست بی ارتباط با جنبه های سیاسی قضیه باشد. به ویژه که درست همان سال که حضرت جواد علیه السلام به بغداد آمد، رحلت کرد؛ این در حالی بود که تنها 25 سال از عمر شریفش می گذشت. عناد عباسیان با آل علی علیه السلام به ویژه با امام شیعیان که در آن زمان جمعیت متنابهی تابعیت مستقل آنها را پذیرفته بودند، شاهدی است بر توطئه حکومت در شهادت امام جواد علیه السلام. همچنین خواستن آن حضرت به بغداد و درگذشت وی در همان سال در بغداد، همگی شواهد غیرقابل انکاری بر شهادت آن بزرگوار به دست عوامل عباسی می باشد.
مرحوم شیخ مفید، با اشاره به روایتی درباره مسمومیت و شهادت امام جواد علیه السلام، رحلت آن حضرت را مشکوک دانسته است.(10) بنا به روایت مستوفی، عقیده شیعه بر این است که معتصم آن حضرت را مسموم نموده است.(11)
پاره ای از منابع اهل تسنن، اشاره بر این دارند که امام جواد علیه السلام به میل خود و برای دیداری از معتصم عازم بغداد شده است.(12) در حالی که منابع دیگر، حاکی از آنند که معتصم به ابن زیات مأموریت داد تا کسی را برای آوردن امام به بغداد بفرستد.(13) ابن صبّاغ نیز با عبارت" اِشخاص المعتصم له من المدینة"(14) این مطلب را تأیید کرده است.
مسعودی روایتی نقل کرده که بنابر آن، شهادت آن حضرت به دست ام فضل، در زمانی رخ داده که امام از مدینه به بغداد نزد معتصم آمده بود.(15) ام فضل پس از شهادت امام، به پاس این عمل خود به حرم خلیفه پیوست.(16) این نکته را نباید از نظر دور داشت که ام فضل در زندگی مشترک خود با امام جواد علیه السلام از دو جهت ناکام مانده بود:
نخست آن که از آن حضرت دارای فرزندی نشد.
دوم آن که امام نیز چندان توجهی به وی نداشت .
ام فضل یک بار (گویا از مدینه) نامه ای نگاشت و از امام نزد مأمون شکایت کرد و از این که امام چند کنیز دارد گله نمود، ولی مأمون در جواب او نوشت:
ما تو را به عقد ابوجعفر درنیاوردیم که حلالی را بر او حرام کنیم، دیگر از این شکایتها نکن.(17) به هر حال، ام فضل پس از مرگ پدر، امام را در بغداد مسموم کرد و راه یافتن او به حرم خلیفه و برخورداری از مواهب موجود در آن، نشانی از آن است که این عمل به دستور معتصم انجام شده است.(18) و بالاخره امام جواد علیه السلام به شهادت رسید و حرم مطهر ایشان در کاظمین عراق قرار دارد که ملجا و پناهگاه عاشقان ایشان است .
پی نوشت ها
1- الحیاة السیاسیة للامام الجوادعلیه السلام، ص 65.
2- الارشاد، ص 319.
3- همان، صص319-320.
4- شیخ طوسى، رجال، الطبعة الاولى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1381 ه. ق، ص 397-409. مؤلف «مسند الامام الجواد» تعداد یاران و شاگردان امام جواد را 121 نفر مىداند (عطاردی، شیخ عزیز الله، مسند الامام الجواد، مشهد، المؤتمر العالمی للامام الرضاعلیه السلام، 1410 ه. ق) و قزوینى آنها را جمعا 257 نفر مىداند (قزوینی، سید محمد کاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه. ق)
5- آقاى عطاردى در مسند الامام الجواد با احصائى که کرده مجموع احادیث منقول از پیشواى نهم را در زمینههاى مختلف فقهى، عقیدتى، اخلاقى، و... ، تعداد مذکور در فوق ضبط کرده است.
6- تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتاب العربی،ج3، صص54 و55.
7- امین، سید محسن، اعیان الشیعة، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات،1403 ه. ق،ج2، ص 35.
8- ابن شهرآشوب،قم،المطبعة العلمیة،ج 4، ص384.
9- الکافی، ج1، صص492-493.
10- الارشاد، ص 326.
11- تاریخ گزیده ، صص 205-206.
12- الائمه الاثنی عشر، ابن طولون، ص 103؛ شذرات الذهب، ج2، ص 48.
13- بحارالانوار، ج50، ص8.
14- الفصول المهمه، ص 275.
15- مروج الذهب، ج3، ص 464.
16- الائمة الاثنی عشر، ابن طولون ص 104، الفصول المهمه، ص 276. ام فضل، خواهرزاده معتصم بود.
17- الارشاد، ص 323.
18- الکافی، ج 1، ص 323.