تاریخ نگارش : بیست و پنجم دي 1391
گامهاى عملى به سوى تهذیب اخلاقى باتکیه برآیات قرآن
علیرضا یعقوبی سورکی
آرامش دل همیشه توام با توکل بر خدا، و عدم وابستگى به مادیات و عشق به زرق‏وبرق دنیا و آز و طمع و بخل و حسد است. چرا که اگر این صفات رذیله در دل باشد، آرامشى در آن نخواهد بود. بنابراین، یاد خدا مى‏تواند اثر عمیقى در دور ساختن انسان از این رذائل داشته باشد، تا شکوفه آرامش بر شاخسار دل آشکار گردد.

به تعبیر دیگر، اگر یک نظر اجمالى به ریشه‏هاى ناآرامى روح و پریشانى خاطر و اضطرابها و نگرانیها بیندازیم، مى‏بینیم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه مى‏گیرد، ولى یاد خدا آنها را مى‏خشکاند و نا آرامى را به اطمینان و آرامش مبدل مى‏سازد
کلید واژه : گام/ تهذیب/ اخلاق/ عملی/ آیات / قران
گامهاى عملى به سوى تهذیب اخلاقى
در این فصل به سراغ امورى مى‏رویم که زمینه را براى پرورش «فضائل اخلاقى‏» فراهم مى‏سازد و گام به گام انسان را به خدا نزدیکتر مى‏سازد، و این بحث اهمیت فوق‏العاده‏اى در علم اخلاق دارد و از امور زیادى بحث مى‏کند:

گام اول: توبه
بسیارى از علماى اخلاق نخستین گام براى تهذیب اخلاق و سیر الى الله را «توبه‏» شمرده‏اند، توبه‏اى که صفحه قلب را از آلودگیها پاک کند و تیرگیها را مبدل به روشنایى سازد و پشت انسان را از بار سنگین گناه سبک کند، تا براحتى بتواند طریق به سوى خدا را بپیماید.

مرحوم «فیض کاشانى‏» در آغاز جلد هفتم «المحجه‏البیضاء» که در واقع آغاز گر بحثهاى اخلاقى است چنین مى‏گوید:

«توبه از گناه و بازگشت‏به سوى ستار العیوب و علام الغیوب آغاز راه سالکین و سرمایه پیروزمندان و نخستین گام مریدان و کلید علاقه‏مندان و مطلع برگزیدگان و برگزیده مقربان است‏»!

سپس اشاره به این حقیقت مى‏کند که غالبا انسانها گرفتار لغزشهایى مى‏شوند و با اشاره به لغزش آدم (که در واقع ترک اولى بود نه گناه) مى‏گوید: چه اشکالى دارد که همه فرزندان آدم به هنگام ارتکاب خطاها به او اقتدا کنند، چرا که خیر محض، کار فرشتگان است، و آمادگى براى شر بدون جبران، خوى شیاطین است،و باز گشت‏به خیر بعد از شر، طبیعت آدمیان است; آن کس که به هنگام ارتکاب گناه و انجام شر به خیر باز گردد، حقیقتا انسان است!

در واقع توبه اساس دین را تشکیل مى‏دهد، چرا که دین و مذهب انسان را به جدا شدن از بدیها و بازگشت‏به خیرات دعوت مى‏کند; و با توجه به این حقیقت،لازم است توبه در صدر مباحث مربوط به اعمال و صفات نجاتبخش قرار گیرد.» (1)

به تعبیر دیگر، بسیار مى‏شود که از انسان - مخصوصا در آغاز تربیت و سیر و سلوک الى الله لغزشهایى سر مى‏زند،اگر درهاى بازگشت‏به روى او بسته شود بکلى مایوس مى‏گردد و براى همیشه از پیمودن این راه باز مى‏ماند; به همین دلیل، در مکتب تربیتى اسلام، «توبه‏» به عنوان یک اصل مهم مطرح است و از تمام آلودگان به گناه دعوت مى‏کند که براى اصلاح خویش و جبران گذشته از این باب رحمت الهى وارد شوند.

این حقیقت در سخنان امام على بن الحسین علیهما السلام در مناجات تابئین با زیباترین صورتى بیان شده، « الهى انت الذى فتحت لعبدک بابا الى عفوک سمیته التوبة فقلت توبوا الى الله توبة نصوحا، فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه; معبود من! تو کسى هستى که به روى بندگانت درى به سوى عفوت گشوده‏اى و نامش را توبه نهاده‏اى، و فرموده‏اى باز گردید به سوى خدا و توبه کنید، توبه خالص! حال که این در رحمت‏باز است، عذر کسانى که از آن غافل شوند چیست‏»؟ (2)

جالب این که خداوند علاقه فوق‏العاده‏اى به توبه بندگان دارد، چرا که آغاز تمام خوشبختیهاى انسان است. در حدیثى از امام‏باقر علیه السلام مى‏خوانیم: «ان الله تعالى اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فى‏لیلة ظلماء فوجدها; خداوند از توبه بنده‏اش بسیار شاد مى‏شود، بیش از کسى که مرکب و توشه خود را در بیابان (خطرناکى) در یک شب تاریک گم کرده و سپس آن را بیابد.» (3)

این تعبیر که با کنایات و لطف خاصى آمیخته است، نشان مى‏دهد که در واقع توبه، هم مرکب است و هم توشه راه، تا انسان وادى ظلمانى عصیان را پشت‏سر بگذارد و به سر منزل نور و رحمت و صفات والاى انسانیت‏برسد.

به هر حال، در بحث «توبه‏» مسائل زیادى مطرح است که اهم آنها،امور زیر است:

1- حقیقت توبه

2- وجوب توبه

3- عمومیت توبه

4- ارکان توبه

5- قبولى توبه عقلى است‏یا نقلى

6- تبعیض در توبه

7- دوام توبه

8- مراتب توبه

9- آثار و برکات توبه

1- حقیقت توبه
«توبه‏» در اصل به معنى بازگشت از گناه است (این در صورتى است که به شخص گنهکارى نسبت داده شود) ولى در قرآن و روایات اسلامى بارها به خدا نسبت داده شده است در این صورت به معنى بازگشت‏به رحمت است، همان رحمتى که به خاطر ارتکاب گناه از گنهکار سلب شده بود، پس از بازگشت او به خط عبادت و بندگى خدا، رحمت الهى به او باز مى‏گردد و به همین دلیل یکى از نامهاى خدا، «تواب‏» (یعنى بسیار بازگشت کننده به رحمت‏یا بسیار توبه پذیر) است.

در واقع واژه «توبه‏» مشترک لفظى یا معنوى است میان «خدا» و «بندگان‏» (ولى هنگامى که به بنده نسبت داده شود با کلمه «الى‏» متعدى مى‏شود و هنگامى به خدا نسبت داده شود با کلمه «على‏» (4)

در «المحجة‏البیضاء» درباره حقیقت توبه چنین آمده است که توبه سه رکن دارد، نخست «علم‏» و دوم «حال‏» و سوم «فعل‏» که هر کدام علت دیگرى محسوب مى‏شود.

منظور از «علم‏» شناخت اهمیت ضرر و زیانهاى گناهان است، و این که حجاب میان بندگان و ذات پاک محبوب واقعى مى‏شود. هنگامى که انسان این معنى را بخوبى درک کند، قلب او به خاطر از دست دادن محبوب ناراحت مى‏شود و چون مى‏داند عمل او سبب این امر شده، نادم و پشیمان مى‏گردد; و این ندامت‏سبب ایجاد اراده و تصمیم نسبت‏به گذشته و حال و آینده مى‏شود.

درزمان حال آن‏عمل را ترک‏مى‏گوید،ونسبت‏به‏آینده تصمیم بر ترک‏گناهى که‏سبب از دست دادن محبوب مى‏گردد مى‏گیرد، و نسبت‏به گذشته درصدد جبران برمى‏آید.

در واقع نور علم و یقین سبب آن حالت قلبى مى‏شود که سرچشمه ندامت است، و آن دامت‏سبب موضعیگریهاى سه گانه نسبت‏به گذشته و حال و آینده مى‏گردد. (5)

این همان چیزى است که بعضى از آن به عنوان انقلاب روحى تعبیر کرده‏اند، و مى‏گویند توبه نوعى انقلاب در روح و جان آدمى است که او را وادار به تجدید نظر در برنامه‏هاى خود مى‏کند.

2- وجوب توبه
تمام علماى اسلام در وجوب توبه اتفاق نظر دارند، و در متن آیات قرآن مجید کرارا به آن امر شده است; در آیه‏8 سوره تحریم مى‏خوانیم: «یا ایها الذین آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم و یدخلکم جنات تجرى من تحتها الانهار; اى کسانى که ایمان آورده‏اید به سوى خدا باز گردید توبه کنید، توبه‏اى خالص و بى‏شائبه، امید است (با این کار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهایى از بهشت که نهرها از زیر درختانش جارى است داخل کند.»

همه انبیاى الهى هنگامى که براى هدایت امتهاى منحرف ماموریت مى‏یافتند، یکى از نخستین گامهایشان دعوت به توبه بود; چرا که بدون توبه و شستن لوح دل از نقش گناه، جایى براى نقش توحید و فضائل نیست.

پیغمبر بزرگ خداوند هود علیه السلام از نخستین سخنانش این بود: «و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه; اى قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوى او باز گردید و توبه نمایید!» (سوره هود، آیه‏52)

پیامبر بزرگ دیگر صالح علیه السلام نیز همین سخن را پایه کار خود قرار مى‏دهد و مى‏گوید: «فاستغفروه ثم توبوا الیه; از او طلب آمرزش کنید و به سوى او باز گردید و توبه کنید!» (سوره هود، آیه‏61)

حضرت شعیب علیه السلام نیز با همین منطق به دعوت قومش پرداخت، و گفت: «واستغفروا ربکم ثم توبوا الیه ان ربى رحیم ودود; از پروردگار خود آمرزش بطلبید و به سوى او باز گردید و توبه کنید که پروردگارم مهربان و دوستدار (توبه‏کاران) است!» (سوره هود، آیه‏90)

در روایات اسلامى نیز بر مساله وجوب فورى توبه تاکید شده است، از جمله:

1- در وصیت امیرمؤمنان على علیه السلام به فرزندش امام مجتبى علیه السلام مى‏خوانیم:

«وان قارفت‏سیئة فعجل محوها بالتوبة; اگر مرتکب گناهى شدى، آن را به وسیله توبه هرچه زودتر محو کن!» (6)

البته با توجه به این که امام مرتکب گناهى نمى‏شود، منظور در اینجا تشویق دیگران به توبه است.

2- در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که به ابن مسعود فرمود: «یابن‏مسعود لاتقدم الذنب و لا تؤخر التوبة، ولکن قدم التوبة و اخر الذنب; اى ابن مسعود! گناه را مقدم مشمار، و توبه را تاخیر مینداز، بلکه توبه را مقدم کن و گناه را به عقب بینداز (و ترک کن)!» (7)

3- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «مسوف نفسه بالتوبة من هجوم الاجل على اعظم الخطر; کسى که توبه را در برابر هجوم اجل به تاخیر بیندازد، در برابر بزرگترین خطر قرار مى‏گیرد، (که عمرش پایان گیرد در حالى که توبه نکرده باشد)!» (8)

4- در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیهما السلام مى‏خوانیم که از جدش رسول‏خدا صلى الله علیه و آله چنین نقل مى‏کند: «لیس شى‏ء احب الى الله من مؤمن تائب او مؤمنة تائبة; چیزى در نزد خدا محبوبتر از مرد یا زن با ایمانى که توبه کند نیست!» (9)

این تعبیر مى‏تواند دلیلى به وجوب توبه باشد به خاطر این که توبه محبوبترین امور در نزد خدا شمرده شده است.

علاوه بر این، دلیل عقلى روشنى بر وجوب توبه داریم و آن این که عقل حاکم بر این است که در برابر عذاب الهى- خواه یقین باشد یا احتمالى- باید وسیله نجاتى فراهم ساخت، و با توجه به این که توبه بهترین وسیله نجات است، عقل آن را واجب مى‏شمرد; چگونه افراد گناهکار خود را از عذاب الهى در دنیا و آخرت مى‏توانند محفوظ بشمرند در حالى که توبه نکرده باشند.

آرى! توبه واجب است، هم به دلیل صراحت آیات قرآن مجید و هم روایات اسلامى و هم دلیل عقل، و از این گذشته وجوب توبه در میان تمام علماى اسلام مسلم و قطعى است.

بنابراین، ادله اربعه بر وجوب توبه دلالت مى‏کند، و این وجوب فورى است زیرا مقتضاى ادله چهارگانه‏اى که به آن اشاره شد، وجوب فورى مى‏باشد، و در علم اصول این مساله بیان شده که تمام اوامر ظاهر در فوریت است، مگر این که دلیل بر خلاف آن قائم شود.

3- عمومیت توبه
«توبه‏» مخصوص به گناه یا گناهان خاصى نیست، و شخص و اشخاص معینى را شامل نمى‏شود، و زمان محدودى ندارد، و سن و سال و عصر و زمان خاصى در آن مطرح‏نیست.

بنابراین، توبه از تمام گناهان است و نسبت‏به همه اشخاص و در هر زمان و هر مکان مى‏باشد، همان‏گونه که اگر شرایط در آن جمع باشد بقبول درگاه الهى خواهد بود.

تنها استثنایى که در قبول توبه وجود دارد و در قرآن مجید به آن اشاره شده این است که اگر انسان زمانى به سراغ توبه رود که در آستانه برزخ قرار گرفته و مقدمات انتقال او از دنیا فراهم شده است و یا عذاب الهى فرا رسد (مانند توبه فرعون هنگامى که عذاب الهى فرا رسید و در میان امواج نیل در حال غرق شدن بود) پذیرفته نمى‏شود، و در آن زمان درهاى توبه بسته خواهد شد، زیرا اگر کسى در آن حال توبه کند، توبه او اضطرارى است نه اختیارى و توام با میل و رغبت; قرآن مى‏گوید:

«و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما; توبه کسانى که کارهاى بدى انجام مى‏دهند و هنگامى که مرگ یکى از آنها فرا رسد مى‏گوید: الآن توبه کردم، پذیرفته نیست و نه توبه کسانى که در حال کفر از دنیا مى‏روند ( و در عالم برزخ توبه مى‏کنند) اینها کسانى هستند که عذاب دردناکى برایشان فراهم شده است!» (10)

در داستان فرعون مى‏خوانیم: هنگامى که فرعون و لشکریانش وارد مسیر خشکى داخل دریا شدند و ناگهان آبها فرو ریختند و فرعون در حال غرق شدن بود گفت: «امنت انه لااله الا الذى امنت‏به بنواسرائیل و انا من المسلمین; من ایمان آوردم که هیچ معبودى جز آن کسى که بنى اسرائیل به او ایمان آورده‏اند نیست، و من از مسلمین هستم!» (11)

ولى بلافاصله جواب شنید: «آلئن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین; الان ایمان مى‏آورى؟! در حالى که قبلا عصیان کردى و از مفسدان بودى (توبه‏ات در این حال پذیرفته نیست)!» (12)

درباره بعضى از قوام گذشته نیز مى‏خوانیم: «فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین; هنگامى که عذاب (شدید) ما را دیدند گفتند هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایى که همتاى او مى‏شمردیم کافر شدیم!»

قرآن آن در پاسخ آنها مى‏گوید: «فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنة الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالک الکافرون; اما هنگامى که عذاب ما را مشاهده کردند، ایمانشان براى آنها سودى نداشت، این سنت‏خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آنجا کافران زیانکار شدند.» (13)

و به همین دلیل، در مورد حدود اسلامى هنگامى که شخص مجرم بعد از دستگیر شدن و گرفتارى در چنگال عدالت و کیفر و مجازات، توبه کند، توبه‏اش پذیرفته نیست; چرا که این گونه توبه‏ها معمولا جنبه اضطرارى دارد، و هیچ گونه دلالتى بر تغییر موضوع مجرم ندارد.

بنابراین توبه تنها در یک مورد پذیرفته نیست و آن جائى است که مساله از شکل اختیارى بودن بیرون رود و شکل اضطرارى و اجبارى بخود بگیرد.

بعضى چنین پنداشته‏اند که توبه در سه مورد دیگر نیز پذیرفته نیست:

اول در مورد شرک و بت پرستى زیرا قرآن مجید مى‏فرماید: «ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء; خداوند (هرگز) شرک را نمى‏بخشد و پایین‏تر از آن را براى هر کس بخواهد و شایسته بداند مى‏بخشد!» (14)

ولى این سخن صحیح نیست; زیرا در این آیه گفتگو از توبه نیست، بلکه سخن از «عفو بدون توبه‏» است، به یقین تمام کسانى که در آغاز اسلام از شرک توبه کردند و مسلمان شدند توبه آنها پذیرفته شد، و همچنین تمام مشرکانى که امروز نیز توبه کنند و رو به اسلام آورند به اتفاق همه علماى اسلام توبه آنها پذیرفته مى‏شود، ولى اگر مشرک توبه نکند و با حال شرک از دنیا برود مشمول غفران و عفو الهى نخواهد شد، در حالى که اگر با ایمان و توحید از دنیا بروند، ولى مرتکب گناهانى شده باشند، ممکن است مشمول عفو الهى بشوند، و مفهوم آیه‏فوق همین است.

کوتاه سخن این که، عفو الهى شامل مشرکان نخواهد نشد ولى شامل مؤمنان مى‏شود، اما توبه سبب آمرزش همه گناهان حتى شرک خواهد شد.

دوم و سوم این که، توبه باید در فاصله کمى بعد از گناه باشد نه فاصله‏هاى دور، و نیز باید از گناهانى باشد که از روى جهالت انجام گرفته است نه از روى عناد و لجاجت، به دلیل این که هر دو مطلب در آیه‏17 سوره نساء آمده است:

«انما التوبة على الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما; توبه تنها براى کسانى است که کار بدى را از روى جهالت انجام مى‏دهند سپس بزودى توبه مى‏کنند، خداوند توبه چنین اشخاص را مى‏پذیرد و خدا دانا و حکیم است.»

ولى این نکته قابل توجه است که بسیارى از مفسران این آیه را بر توبه کامل حمل کرده‏اند زیرا مسلم است که اگر افرادى از روى عناد و لجاج مرتکب گناهانى شوند سپس از مرکب لجاجت و غرور پایین آیند و رو به درگاه خدا آورند، توبه آنان پذیرفته مى‏شود، و در تاریخ اسلام نمونه‏هاى فراوانى براى این گونه افراد است که نخست در صف دشمنان لجوج و عنود بودند و سپس باز گشتند و از دوستان مخلص شدند.

همچنین مسلم است که اگر انسان سالیان دراز گناه کند و بعد پشیمان شود و حقیقتا توبه و جبران کند، توبه او پذیرفته خواهد شد.

در حدیث معروفى از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که فرمود: هر کس یکسال قبل از مرگش توبه کند خدا توبه او را مى‏پذیرد،سپس فرمود یک سال زیاد است، کسى که یک ماه قبل از مرگش توبه کند خدا توبه او را مى‏پذیرد سپس افزود یک ماه نیز زیاد است، کسى که یک جمعه (یک هفته) قبل از مرگش توبه کند توبه او مورد قبول خداوند واقع مى‏شود، باز افزود یک جمعه زیاد است کسى که یک روز قبل از مرگش توبه کند خداوند توبه‏اش را پذیرا مى‏شود، باز فرمود یک روز نیز زیاد است! کسى که یک ساعت قبل از مرگش توبه کند خداوند توبه او را مى‏پذیرد، سپس افزود یک ساعت هم زیاد است! کسى که قبل از آن که جانش به گلو رسد (در آخرین لحظه حیات و در حال اختیار) توبه کند، خداوند توبه او را مى‏پذیرد!» (15)

البته منظور این است که توبه با تمام شرایطش انجام گردد; مثلا، اگر حقوق افرادى ضایع شده در همان لحظه به افراد مطمئن توصیه کند که حقوق آنها را بپردازند و سپس توبه کند.

آیات فراوانى از قرآن نیز دلیل بر عمومیت توبه و شمول آن نسبت‏به جمیع گناهان است; از جمله:

1- در آیه‏53 سوره زمر مى‏خوانیم: «قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم; بگو اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‏اید! از رحمت‏خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مى‏آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.»

2- در آیه‏39 سوره مائده مى‏خوانیم: «فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم; اما آن کسى که پس از ستم کردن توبه کند و جبران نماید خداوند توبه او را مى‏پذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.»

درست است که این آیه بعد از این بیان حد سارق آمده است ولى داراى مفهوم عام و گسترده‏اى که شامل همه گناهان مى‏شود.

3- در آیه‏54 سوره انعام آمده: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم ;هرکس از شما کار بدى از روى نادانى کند سپس توبه و اصلاح نماید، مشمول رحمت‏خدا مى‏شود، چرا که خداوند غفور و رحیم است.»

در این آیه هرگونه عمل سوء که تمام گناهان را فرا مى‏گیرد، قابل توبه و باز گشت ذکر شده است.

4- در آیه‏135 سوره آل عمران چنین آمده است: «والذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواالله فاستغفروا لذنوبهم ومن یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا على ما فعلوا و هم یعلمون; و آنها که وقتى مرتکب عمل زشتى شوند یا به خود ستم کنند، به یاد خدا مى‏افتند، و بر گناه اصرار نمى‏ورزند با این که مى‏دانند.»

در این جا نیز با توجه به این که ظلم و ستم، هرگونه گناهى را شامل مى‏شود، چرا که بعضى‏از گناهان ستم بر دیگران است و بعضى ظلم به خویشتن، و در این آیه نسبت‏به همه آنهاوعده پذیرش توبه‏داده شده‏است، عمومیت‏توبه نسبت‏به تمام گناهان اثبات مى‏شود.

5- در آیه‏دیگرى (آیه 31 سوره نور) همه مؤمنان را مخاطب قرار داده مى‏فرماید: «وتوبوا الى الله جمیعا ایها المؤمنون لعلکم تفلحون; اى مؤمنان همگى به سوى خدا باز گردید تا رستگار شوید.»

واژه جمیعا دلیل بر این است که هر گناهکارى دعوت به توبه شده است، و اگر توبه داراى مشمول و عموم نباشد، چنین دعوتى صحیح نیست.

این نکته قابل دقت است که در آیات بالا در بعضى از موارد روى مساله اسراف تکیه شده و در مورد دیگر ظلم، و در مورد دیگر عمل سوء،و وعده آمرزش همه این عناوین بطور گسترده،در صورت توبه داده شده است; بنابراین، هر عمل سوء و هر ظلم و ستم و هر اسرافى بر خویشتن از انسان سر بزند و توبه کند، خداوند توبه او را مى‏پذیرد.

در این باره روایات زیادى در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده که درهاى توبه تا آخرین لحظات عمر، مادام که انسان مرگ را با چشم خود نبیند باز است.

این روایات را مى‏توانید در کتابهاى: بحارالانوار (16) و اصول کافى (17) و درالمنثور (18) و کنزالعمال (19) و تفسیر فخر رازى (20) و تفسیر قرطبى (21) و تفسیر روح البیان (22) و تفسیر روح‏المعانى (23) و کتب دیگر مطالعه فرمایید، و شاید بتوان گفت این حدیث از احادیث متواتر است.

4- ارکان توبه
همان‏گونه که در بالا آمد حقیقت توبه، بازگشت از نافرمانى خدا به سوى اطاعت است، که ناشى از پشیمانى و ندامت نسبت‏به اعمال گذشته مى‏باشد و لازمه این پشیمانى و علم به این که گناه حائل میان او و محبوب واقعى مى‏گردد، تصمیم بر ترک آن در آینده و همچنین جبران مافات است; یعنى، تا آنجا که در توان دارد، آثار سوء گناهان گذشته را از درون و برون وجود خویش برچیند، و اگر حقوق از دست رفته‏اى است و قابل جبران است، جبران نماید. به همین دلیل، در قرآن مجید در آیات بسیارى این معنى تکرار شده است که توبه را با اصلاح و جبران همراه ساخته.

1- در آیه‏160 سوره بقره بعد از اشاره به گناه بزرگ کتمان آیات الهى و مجازات سخت آنها مى‏فرماید: «الا الذین تابوا و اصلحوا و بینوا فاولئک اتوب علیهم و انا التواب الرحیم; مگر کسانى که توبه کنند و اصلاح نمایند و آنچه را کتمان کرده بودند آشکار سازند که من توبه آنها را مى‏پذیریم، و من تواب رحیم هستم.»

2- و در آیه‏89 سوره آل عمران بعد از اشاره به مساله ارتداد (کافر شدن بعد از ایمان) و مجازات سخت آنها مى‏افزاید: «الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; مگر کسانى که پس از آن توبه کنند و اصلاح نمایند (و در مقام جبران بر آیند) زیرا خداوند آمرزنده و بخشنده است.»

3- و درآیه‏146 سوره‏نساء، بعداز ذکرمنافقان و سرنوشت‏شوم آنها مى‏فرماید:«الا الذین تابوا واصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دینهم لله; مگر آنها که توبه کنند و جبران و اصلاح نمایند و به ذیل عنایت اهلى چنگ زنند و دین خود را براى خدا خالص نمایند.»

و در آیه‏5 سوره نور بعد از ذکر مجازات شدید قذف (وارد کردن اتهام زنا و مانند آن به دیگرى) و مجازات شدید آنها در دنیا و آخرت، مى‏افزاید: «الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; مگر کسانى که بعد از آن توبه کنند و جبران نمایند که خداوند (آنها را) مى‏بخشد زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است.»

5- و سرانجام به صورت یک قانون کلى در همه گناهان، در آیه‏119 سوره نحل مى‏خوانیم: «ثم ان ربک للذین عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلک و اصلحوا ان ربک من بعدها لغفور رحیم; اما پروردگارت نسبت‏به آنها که از روى جهالت‏بدى کرده‏اند و سپس توبه نموده و در مقام جبران بر آمده‏اند خداوند بعد از آن آمرزنده و مهربان است.»

6- شبیه همین معنى در آیه‏82 سوره طه نیز آمده است آن جا که مى‏فرماید: «و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى; من هر که را توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدایت‏شود مى‏آمرزم و مى‏بخشم.»

در این جا علاوه بر مساله باز گشت و عمل صالح (یعنى جبران گذشته) که دو رکن اساسى توبه است، به مساله ایمان و هدایت نیز اشاره شده است.

در واقع گناه نور ایمان را کم مى‏کند و انسان را از طریق هدایت منحرف مى‏سازد; به همین دلیل، باید بعد از توبه تجدید ایمان کند و به راه هدایت‏باز گردد.

7- باز شبیه همین معنى در آیه‏54 سوره انعام نیز آمده که مى‏فرماید: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم; هر کس از شما کار بدى از روى نادانى کند سپس توبه و اصلاح (و جبران) نماید (مشمول رحمت‏خدا مى‏شود چرا که ) او آمرزنده مهربان است.»

از مجموع آیات فوق، منطق قرآن در مساله توبه کاملا آشکار مى‏شود، که توبه حقیقى تنها به گفتن استغفار و حتى ندامت از گذشته و تصمیم بر ترک در آینده نیست، بلکه افزون بر این باید کوتاهى‏هایى که در گذشته رخ داده و مفاسدى که در روح و جان انسان به وجود آمده و آثار سوئى که گناه در جامعه گذارده تا آن جا که امکان دارد جبران گردد و شستشوى کامل حاصل شود، این است توبه حقیقى از گناه نه تنها گفتن استغفرالله!

نکته دیگرى که در اینجا شایان توجه است این است که کلمه اصلاح بعد از ذکر توبه در آیات بالا مانند بسیارى از تعبیرات قرآن مفهوم جامع و گسترده‏اى دارد که هرگونه جبران مافات را شامل مى‏شود، از جمله:

1- شخص توبه کار باید حقوقى را که از مردم پایمال کرده است‏به آنها باز گرداند; اگر در حیات هستند به خودشان، و اگر از دنیا رفته‏اند به وارثان آنها برساند.

2- اگر حیثیت کسى را به خاطر غیبت کردن یا اهانت لکه‏دار کرده باشد باید از او لیت‏بطلبد، و اگر از دنیا رفته است‏به تلافى حیثیت‏بر باد رفته، کار خیر براى او انجام دهد تا روح او راضى گردد.

3- اگر عباداتى از او فوت شد، قضا نماید. و اگر کفاره دارد (مانند ترک روزه عمدا و شکستن عهد و نذر) کفاره آن را بدهد.

4- با توجه به این که گناه قلب را تاریک مى‏سازد، باید آنقدر اطاعت و بندگى کند تا ظلمت دل را با نور اطاعت‏برطرف سازد.

جامعترین سخن درباره تفسیر معنى اصلاح همان چیزى است که در کلمات قصار امیرمؤمنان على علیه السلام در نهج‏البلاغه در شرح استغفار به معنى جامع و کامل آمده است.

کسى در محضر آن حضرت گفت: استغفر الله گویى امام از طرز سخن او و یا سوابق و لواحق اعمالش مى‏دانست که این استغفار جنبه صورى دارد و نه واقعى، به همین جهت از این استغفار بر آشفت و فرمود:

«ثکلتک امک اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العلیین; مادرت بر عزاى تو بگرید، آیا مى‏دانى استغفار چیست؟ استغفار مقام بلند مرتبگان است!»

سپس افزود: «وهو اسم واقع على ستة معان; استغفار یک کلمه است اما شش معنى (و مرحله) دارد.»

«اولها الندم على ما مضى; نخست، پشیمانى از گذشته است.»

«والثانى العزم على ترک العود الیه ابدا; دوم، تصمیم بر ترک آن براى همیشه است.»

«و الثالث ان توءدى الى المخلوقین حقوقهم حتى تلقى الله املس لیس علیک تبعة; سوم این که حقوقى را که از مردم ضایع کرده‏اى به آنها باز گردانى، به گونه‏اى که هنگام ملاقات پروردگار حق کسى بر تو نباشد.»

«و الرابع ان تعمد الى کل فریضة علیک ضیعتها فتؤدى حقها; چهارم این که هر واجبى که از تو فوت شده حق آن را به جا آورى (و قضایا کفاره آن را انجام دهى).»

«و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذیبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم وینشا بینهما لحم جدید; پنجم این که گوشتهایى که به واسطه حرام براندامت روئیده، با اندوه برگناه آب کنى، تا چیزى از آن باقى نماند، و گوشت تازه به جاى آن بروید.»

«والسادس ان تذیق الجسم الم الطاعة کما اقته حلاوة المعصیة فعند ذلک تقول استغفر الله; ششم آن که به همان اندازه که لذت و شیرینى گناه را چشیده‏اى درد و رنج طاعت را نیز بچشى، و پس از طى این مراحل بگو استغفر الله!» (24)

همین معنى در روایت دیگرى از کمیل بن زیاد از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده است که عرضه مى‏دارد: «یا امیرالمؤمنین العبد یصیب الذنب فیستغفرالله منه فما حد الاستغفار؟; اى‏امیرمؤمنان! انسان‏گناهى مى‏کند واز آن‏استغفار مى‏نماید، حداستغفار چیست؟»

امام فرمود: «یا بن زیاد، التوبة; اى کمیل بن زیاد! حد آن توبه است.»

کمیل مى‏گوید: «قلت‏بس; (25) گفتم: همین کافى است!»

«قال: لا; فرمود: نه‏»

«قلت فکیف؟; عرض کردم پس چگونه است؟»

«قال ان العبد اذا اصاب دنبا یقول استغفر الله بالتحریک; فرمود: هنگامى که انسان گناهى مرتکب مى‏شود، استغفار را به عنوان سرآغاز حرکتى بر زبان جارى کند.»

«قلت و ماالتحریک; عرض کردم منظور از حرکت چیست؟»

«قال: الشفتان و اللسان یرید ان یتبع ذلک بالحقیقة; فرمود:: لبها و زبان به گردش در مى‏آید و مقصودش این است که آن را با حقیقت هماهنگ سازد.»

«قلت وما الحقیقة؟; عرض کردم حقیقت چیست؟»

«قال تصدیق فى‏القلب، و اضمار ان لایعود الى الذنب الذى استغفر منه; فرمود: منظور تصدیقى است که در دل (نسبت‏به قبح و زشتى گناه) حاصل شود و تصمیم بگیرد که هرگز به گناهى که از آن استغفار کرده است‏باز گشت نکند.»

کمیل مى‏گوید عرض کردم: «فاذا فعل ذلک فانه من المستغفرین; هنگامى این کار را انجام دهد در زمره توبه کنندگان است؟»

«قال: لا; امام فرمود: نه‏»

کمیل مى‏گوید گفتم: «فکیف ذاک; پس توبه حقیقى چگونه است؟»

امام فرمود: «لانک لم تبلغ الى الاصل بعده; این به خاطر آن است که تو هنوز به اساس و ریشه توبه نرسیده‏اى!»

کمیل عرض مى‏کند: «فاصل الاستغفار ما هو؟; پس اصل استغفار، چیست؟»

امام فرمود: «الرجوع الى التوبة من‏الذنب الذى استغفرت منه و هى اول درجة العابدین; بازگشت‏به‏توبه از گناهى که‏استغفار از آن‏کردى، و این‏نخستین درجه عابدان است.»

سپس امام افزود: «و ترک الذنب و الاستغفار اسم واقع لمعان ست; ترک گناه و استغفار اسمى است که شش معنى و مرحله دارد:

سپس همان مراحل ششگانه‏اى را که در کلمات قصار نهج‏البلاغه آمده بود، با کمى تفاوت بیان فرمود. (26)

ممکن است گفته شود: اگر توبه این است که امیرمؤمنان على علیه السلام در این حدیث‏بیان فرموده، کمتر توبه کارى مى‏توان پیدا کرد.

ولى باید توجه داشت که بعضى از شرایط شش‏گانه بالا شرط توبه کامل است، مانند شرط پنجم و ششم، اما چهار شرط دیگر، جزء شرایط واجب و لازم است. و به تعبیر بعضى از محققان، قسمت اول و دوم از ارکان توبه است،و قسمت‏سوم و چهارم از شرایط لازم، و قسمت پنجم و ششم از شرایط کمال است. (27)

در حدیث دیگرى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که فرمود: «اما علامة التائب فاربعة: النصیحة لله فى عمله، و ترک الباطل، ولزوم الحق، و الحرص على الخیر; علامت انسان توبه کار چهار چیز است: نخست‏خیر خواهى براى (آیین و بندگان) خدا، و ترک باطل و ملازمت‏حق و تلاش فراوان براى انجام کار خیر.» (28)

این نکته نیز قابل توجه است که اگر گناه او عملى بوده که سبب گمراهى دیگران شده مانند تبلیغات سوء; بدعتگذارى در دین خدا، خواه از طریق بیان و سخن باشد یا از طریق کتابت و نوشته‏ها، اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مى‏شود یا از طریق کتابت و نوشته‏ها اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مى‏شود که تمام افرادى را که به خاطر عمل او به انحراف کشیده شده‏اند تا آنجا که در توان و قدرت دارد باز گرداند، در غیر این صورت توبه او پذیرفته نیست.

و از این جا روشن مى‏شود که تحریف کنندگان آیات الهى و بدعتگذاران و تمام کسانى که مایه گمراهى مردم مى‏شوند، تا چه حد توبه آنها سخت و سنگین است.

این صحیح نیست که یک نفر در ملا عام یا از طریق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى و نوشتن کتابها و مقالات مردم را به گمراهى بکشاند، و بعد در خانه خلوت بنشنید و از پیشگاه خدا تقاضاى عفو نماید، به یقین چنین توبه‏اى هرگز مقبول نیست!

همچنین کسانى که در حضور جمعیت و ملا عام، افرادى را به دروغگویى و بى‏عفتى و امثال این امور متهم مى‏سازند،و بعد خصوصى نزد طرف مى‏آیند و حلیت مى‏طلبند، یا در غیاب آنها در خانه خلوت توبه مى‏کنند، بى‏شک توبه آنها نیز قبول نیست، مگر این که طرف آنها را ببخشد، یا در ملا عام سخنان خود را باز پس بگیرند.

به همین دلیل، در روایات متعددى مى‏خوانیم افرادى که تهمت‏به مردم مى‏زنند، و نسبتهاى ناروا به اشخاص مى‏دهند، بعد از اجراى حد شرعى، در صورتى توبه آنها قبول مى‏شود که سخنان خود را باز پس گرفته، و خود را تکذیب کند.

در حدیث معتبرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که از حضرتش سؤال کردند: آیا کسى که حد الهى بر او جارى شد اگر توبه کند شهادتش مقبول است؟ فرمود: «اذا تاب و توبته ان یرجع مما قال و یکذب نفسه عند الامام و عند المسلمین، فاذا فعل فان على الامام ان یقبل شهادته بعد ذلک; (آرى) هنگامى که توبه کند و توبه‏اش به این است که از آنچه گفته باز گردد، و نزد امام و نزد مسلمین حاضر شود و سخنان خود را تکذیب کند، هنگامى که چنین کند بر امام لازم است که شهادت او را بپذیرد (و توبه‏اش قبول است)» (29)

در حدیث دیگرى مى‏خوانیم: «اوحى الله عزوجل الى نبى من الانبیاء قل لفلان وعزتى لو دعوتنى حتى تنقطع اوصالک، ما استجیب لک، حتى ترد من مات الى مادعوته الیه فیرجع عنه; خداوند به یکى از پیامبران وحى فرستاد که به فلان شخص بگو به عزتم سوگند اگر آن قدر مرا بخوانى که بندهاى تو از هم جدا شود، دعوت دعاى تو را اجابت نمى‏کنم ( و توبه‏ات را نمى‏پذیرم)، تا کسانى را که به خاطر دعوت تو منحرف شده‏اند واز دنیا رفته‏اند زنده کنى و از راه خطا باز گردند!» (30)

این حدیث‏بخوبى نشان مى‏دهد که مساله اصلاح و جبران تا چه حد گسترده است و بدون آن توبه بیشتر جنبه صورى یا مقطعى خواهد داشت.

آخرین سخنى که در این جا لازم به ذکر است این است که کسانى که در برابر انبوه گناهان تنها به ذکر استغفار قناعت مى‏کنند، بى آن که ارکان و شرایط آن را تحصیل نمایند گویى خود را به سخریه مى‏کشند و یا توبه و استغفار را استهزا مى‏نمایند.

به همین دلیل، در روایتى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود: «التائب من الذنب کمن لاذنب له، و المقیم على الذنب و هو مستغفر منه کالمستهزء; کسى که از گناه خویش توبه (کامل و جامع الشرایط) کند، مانند کسى است که گناهى از او سر نزده، اما کسى که گناه را ادامه مى‏دهد در حالى که از آن استغفار مى‏کند، مانند کسى است که استهزاء مى‏نماید. (31)

5- قبولى توبه عقلى است‏یا نقلى؟
همه علماى اسلام اتفاق نظر دارند که توبه اگر جامع الشرایط باشد در پیشگاه خداوند مقبول است. و آیات و روایات نیز بوضوح بر این مطلب دلالت مى‏کند، ولى در این که آیا قبول توبه عقلى یا عقلایى یا نقلى است، بحثهایى وجود دارد.

جمعى معتقدند: سقوط عقاب و مجازات الهى بعد از توبه، جنبه تفضل دارد; اگر خداوند اراده کند بعد از توبه گناه بنده‏اش را نبخشد کاملا ممکن است همان‏گونه که در میان مردم نیز معمول است که اگر کسى در حق دیگرى ظلم کند، سپس عذر خواهى نماید، مى‏تواند او را ببخشد یا نبخشد.

در حالى که جمعى دیگر سقوط عقاب را به وسیله توبه واجب و لازم دانسته‏اند، حتى عدم پذیرش او را بعد از عذر خواهى مجرم، زشت و ناپسند مى‏دانند، و این کار مسلما بر خداوند روا نیست.

ممکن است در این جا نظر سومى را پذیرفت،و آن این که لزوم قبول توبه، امر عقلایى است، یعنى اگر چه عقل، پذیرش توبه و عذر خواهى را واجب و لازم نمى‏شمرد ولى بناى عقلاى جهان بر این است که اگر کسى کار خلافى انجام داد، و بعد در مقام عذر خواهى برآمد، و تمام آثار سوء عمل خود را جبران نمود، به گونه‏اى که گویى هیچ چیز از میان نرفته است، اگر حیثیت کسى از دست رفته بود، اعاده حیثیت نمود، و اگر حقوقى پایمال شده بود، حق را بطور کامل جبران کرد، و اگر طرف قلبا ناراحت‏شده بود، ناراحتى او را از طرق مختلفى از میان برد; در چنین شرایطى، بناى تمام عقلاى جهان بر این است که غذر و توبه را مى‏پذیرند، و اگر کسى نپذیرد، او را کینه‏توز و خارج از موازین انسانیت و اخلاق مى‏شمرند.

بى شک خداوند قادر متعال و بى نیاز از هر کس و هر چیز، سزاوارتر است که در این گونه موارد، توبه و عذر خواهى توبه‏کاران را بپذیرد و از مجازات آنها صرف نظر کند.

بلکه ممکن است پا را از این فراتر گذاشت، و وجوب قبول توبه را عقلى شمرد و آن را متکى که «قاعده قبح نقض غرض‏» دانست.

توضیح این که: مى‏دانیم خداوند از عبادات و اطاعت‏بندگان بى‏نیاز است و تکالیف الهى الطاف او براى تکامل و تربیت‏بندگان است; نماز و روزه و سایر عبادات، روح و جان ما را پرورش مى‏دهد و روز به روز به خدا نزدیکتر مى‏سازد; سایر واجبات و محرمات هر کدام به نحوى در تکامل ما تاثیر دارد.

در باره حج مى‏خوانیم: «لیشهدوا منافع لهم‏»; مردم مامور به زیارت خانه خدا هستند تا از منافع مادى و معنوى آن بهره‏مند شوند» (32)

در آیات دیگر قرآن، نماز، سبب نهى از فحشاء و منکر (33) و روزه سبب تقوا (34) و زکات مایه پاکى فرد و جامعه از رذائل اخلاقى و انحرافات شمرده شده است. (35)

در روایات اسلامى نیز ایمان مایه پاکى از شرک، و نماز سبب پیراستن انسان از کبر ... و حج مایه وحدت مسلمین، و جهاد سبب عزت اسلام، و .... شمرده شده است. (36)

به این ترتیب، همه تکالیف الهى اسباب سعادت انسان و حلقه‏هاى تکامل او محسوب مى‏شوند، همان سعادت و تکاملى که هدف اصلى آفرینش انسان و رسیدن به مقام عبودیت و قرب به خداست (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) (37)

بى شک وجوب توبه و قبول آن یکى از این حلقه‏هاى تکامل است چرا که انسان به هرحال معصوم‏نیست و خطاهایى از اوسر مى‏زند، اگر راه بازگشت را به روى او نگشایند، به‏یقین ازتکامل بازمى‏ماند ولى‏اگر به‏او اعلام شود که اگر خطایى از تو سرزد به‏سوى خدا باز گرد، و تمام آنچه را درگذشت ضایع کردى جبران نما، خداوند توبه تو را مى‏پذیرد; چنین کسى به سعادت و تکامل نزدیکتر، و از انحراف و خطا دورتر خواهد بود.

نتیجه این که: عدم پذیرش توبه، سبب نقض غرض مى‏شود، چون هدف از تکالیف و طاعات، تربیت و تکامل انسان بوده، و عدم پذیرش توبه به این کار ضربه مى‏زند، و خداوند حکیم هرگز نقض غرض نمى‏نماید.کوتاه سخن این که: توبه داراى فلسفه‏اى است که با تکامل انسان ارتباط نزدیک دارد; اگر درهاى توبه بسته شود، انگیزه تکامل از بین مى‏رود; بلکه انسان به عقب بر مى‏گردد، چرا که تصور مى‏کند راه نجاتى براى او نیست و در این صورت چه دلیلى دارد که گناهان دیگر را ترک کند; و درست‏به همین دلیل، تمام مربیان بشرى خواه آنها که پایبند به ادیان الهى هستند و آنها که پایبند نیستند، راه توبه و بازگشت را به روى افراد مورد تربیت‏باز مى‏گذارند تا شعله انگیزه اصلاح و جبران و حرکت‏به سوى کمال در آنها خاموش نگردد.

و به این ترتیب، قبول توبه توام با شرایط نه تنها به حکم آیات و روایات، ثابت و مسلم ست‏بلکه به حکم عقلا و عقل، نیز امرى ثابت و غیر قابل انکار مى‏باشد.

6- تبعیض در توبه
آیا ممکن است انسان از بعضى از گناهان توبه کند در حالى که مرتکب گناهان دیگرى مى‏شود; مثلا، شخصى است که هم مرتکب نوشیدن شراب و هم غیبت مردم مى‏شود، تصمیم گرفته است، نوشیدن شراب را براى همیشه ترک کند در حالى که در مورد غیبت چنین تصمیمى را نگرفته است.

گاه گفته مى‏شود که توبه باید جنبه عمومى و همگانى داشته باشد و از تمام گناهان توبه کند، زیرا همه آنها بازگشت‏به مخالفت‏با پروردگار مى‏کند، و شکستن حریم مولاى حقیقى; کسى که از این کار پشیمان باشد، باید هر گناهى را ترک کند نه این که از گناهى توبه کند و گناهى دیگر را مرتکب شود و بر آن اصرار ورزد.

ولى حق آن است که تبعیض در توبه مانعى ندارد (بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «نراقى‏» در «معراج‏السعاده‏» نیز به این معنى تصریح کرده است و از قول پدرش نیز آن را نقل نموده).

زیرا ممکن است انسان از گناهى بیشتر بترسد و از عواقب شوم آن آگاهتر باشد، یا در پیشگاه خداوند قبیحتر و مجازاتش شدیدتر باشد; و به همین جهت، از آن گناه توبه کند در حالى که مرتکب گناهان دیگرى که قبحش کمتر یا مجازاتش خفیفتر یا آگاهى او نسبت‏به مفاسد و زیانهایش کمتر است مى‏شود.

توبه اکثر توبه کنندگان نیز همین گونه است، غالبا از گناهان خاصى توبه مى‏کنند، در حالى که ممکن است گناه دیگرى را انجام دهند و هرگز شنیده نشده که پیامبر صلى الله علیه و آله یا امامى از امامان: یا عالمى از علماى اسلام این گونه توبه‏ها را بى‏اعتبار بشمرد، و تاکید کند که باید توبه از همه گناهان باشد.

در آیات متعددى از قرآن مجید نیز اشارات روشنى به این معنى یعنى تبعیض در توبه دیده مى‏شود.

مثلا، در مورد ربا خواران مى‏خوانیم که مى‏فرماید: «و ان تبتم فلکم رئوس اموالکم; اگر توبه کنید (توبه شما پذیرفته مى‏شود و) سرمایه‏هاى شما از آن شماست. (سوره بقره، آیه‏279)

و در مورد افرادى که بعد از ایمان مرتد شوند، مى‏فرماید: «اولئک جزائهم ان علیهم لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین ... الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; کیفر آنها این است که لعن خداوند و فرشتگان و مردم، همگى بر آنها است... مگر کسانى که پس از آن توبه کنند، و اصلاح نمایند، خداوند آمرزنده و بخشنده است.» (سوره‏آل عمران، آیات‏87 و89).

و در مورد محاربین و کسانى که باعث تباهى جامعه مى‏شوند بعد از ذکر مجازات شدید آنها مى‏فرماید: «الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم فاعلموا ان الله غفور رحیم; مگر کسانى که پیش از دست‏یافتن شما به آنان توبه کنند، پس بدانید (خدا توبه آنها را مى‏پذیرد) خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره مائده، آیه‏34).

و در مورد کسانى که مرتکب عمل شنیع منافى عفت مى‏شوند، بعد از ذکر مجازات آنها، مى‏فرماید: «فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله کان توابا رحیما; و اگر توبه کنند و اصلاح نمایند، از آنها در گذرید، زیرا خداوند توبه پذیر و مهربان است.» (سوره‏نساء،آیه‏16).

و در جاى دیگر بعد از اشاره به گناهانى همچون شرک، قتل نفس و زنا، و بیان مجازات سنگین آنها، مى‏فرماید: «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات; مگر کسانى که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را مبدل به حسنات مى‏کند.» (سوره فرقان، آیه‏70)

گرچه قسمتى از این آیات درباره مجازاتهاى دنیوى و بخشودگى آنها به وسیله توبه است، ولى پیداست که از این نظر تفاوتى وجود ندارد; اگر توبه در مجازاتهاى دنیوى قبول شود، به یقین در مورد مجازاتهاى اخروى نیز پذیرفته خواهد شد.

کوتاه سخن این که: جدا سازى گناهان در توبه به خاطر جهات مختلف (تفاوت میزان آگاهیها، تفاوت انگیزه‏ها و تفاوت قبح و زشتى گناهان) مانعى ندارد، ولى بى شک توبه کامل توبه‏اى است که از همه گناهان صورت گیرد و تبعیضى در آن وجود نداشته باشد.

7- دوام توبه
توبه باید پابرجا و دائم بوده باشد;از یک سو، هرزمان خطایى از انسان بر اثر وسوسه‏هاى «نفس اماره‏» سربزند، باید بلافاصله به سراغ توبه رود، و در مرحله «نفس‏لوامه‏» در آید تا زمانى که به مرحله «نفس مطمئنه‏» رسد و ریشه‏هاى وسوسه‏ها از بیخ کنده شود.

واز سوى دیگر، از هر گناهى توبه مى‏کند باید کمال مراقبت را به خرج دهد که آن توبه را نشکند و بر تعهد خود در پیشگاه خدا نسبت‏به ترک آینده باقى بماند. و به تعبیر دیگر، اگر بعد از توبه از گناه هنوز انگیزه‏هاى آن در اعماق دل و جان او باقى مانده باید با آن به مبارزه برخیزد و جهاد با نفس را جزء برنامه خویش قرار دهد و به این ترتیب هم در صف تائبان باشد و هم در صف مجاهدان.

بعضى از علماى اخلاق بحث‏بى‏نتیجه یا کم نتیجه‏اى را در اینجا دنبال کرده‏اند که آیا مقام توبه‏کار جهاد کننده در برابر ریشه‏هاى گناه افضل است‏یا توبه کارى که ریشه‏هاى گناه را از سرزمین قلب خویش بر انداخته است. (38)

این مهم‏نیست که‏کدامیک ازآن دوافضلند، مهم آن است که توبه کننده چه دستوراتى را باید به‏کار بندد که به گناه گذشته بازگشت نکند; براى این امر رعایت امورى لازم است:

1- جدا شدن از محیط گناه و عدم شرکت در مجالس معصیت، چرا که توبه کار در آغاز امر آسیب پذیر است و مانند بیمارى است که تازه از بستر برخاسته، و اگر با پاى خود به مناطق آلوده به میکربهاى بیمارى زا رود، احتمال آلودگى مجدد او به بیمارى فراوان است; همچون معتادى است که ترک اعتیاد به مواد مخدر نموده ولى هرگاه به مناطق آلوده برگردد، بسرعت آلوده مى‏شود.

2- باید در دوستان و معاشران خود تجدید نظر کند; هرگاه در گذشته کسانى بوده‏اند که او را تشویق به گناه مى‏کردند، از آنها شدیدا فاصله گیرد.

3- هر زمان وسوسه‏ها و انگیزه‏هاى آن گناه در او پیدا مى‏شود، به ذکر خدا روى آورد، چرا که: «ذکر خدا مایه آرامش دلها است; الا بذکر الله تطمئن القلوب‏» (سوره‏رعد،آیه‏28).

4- همواره درباره آثار زیانبار گناهى که آن را ترک گفته بیندیشد و آن آثار را نصب‏العین خود قرار دهد، مبادا بر اثر غفلت از آن و فراموش کردن اثرات مرگبار آن گناه، بار دیگر انگیزه‏ها در او رشد کند، و وسوسه‏ها از هر سو به قلب او هجوم آورد.

5- در داستانهاى پیشینیان و کسانى که بر اثر گناهان مختلف گرفتار مصائب دردناکى شدند، بیندیشد، و سرگذشت آنها را از نظر بگذراند، حتى در حالات انبیاء و پیامبران معصومى که گاه گرفتار لغزش ترک اولى شدند،مطالعه کند; مثلا، ببیند که چه امرى سبب شد آدم با آن مقام والایش از بهشت رانده شود، یا حضرت یونس مورد خشم قرار گیرد، و به زندان شکم ماهى فرستاده شود یا بر اثر چه عواملى یعقوب، پیامبر بزرگ خدا، به درد جا نفرساى فراق فرزند سالها گرفتار آید.

مطالعه‏این‏امور بى‏شک وسوسه‏هاى گناه‏را کم‏مى‏کند، و به‏توبه دوام‏وثبات مى‏بخشد.

6- به عقوبتها و مجازاتهایى که بر یکایک از گناهان وعده داده شده بیندیشد، و این احتمال را از نظر دور ندارد که تکرار گناه بعد از توبه ممکن است مجازات شدیدترى داشته باشد.

و نیز به الطاف و عنایات الهیه که در انتظار توبه‏کاران است و شامل حال او شده است توجه کند و دائما به خود تلقین نماید بکوش، این عنایات و الطاف را حفظ کن، و این مقام والایى که خداوند نصیب تو کرده است‏به آسانى از دست مده!

7- باید وقت‏شبانه روزى خود را با برنامه‏هاى صحیح پرکند، برنامه تلاش براى زندگى آبرومند، برنامه عبادت و بندگى خدا و برنامه سرگرمى‏هاى سالم; زیرا بى‏کارى و خالى ماندن اوقات از برنامه، بلاى عظیمى است که زمینه را براى وسوسه‏هاى بازگشت‏به گناه فراهم مى‏سازد.

از دانشمندى پرسیدند که تفسیر حدیث التائب حبیب الله (توبه کننده دوست‏خداست) چیست؟ (39) گفت: منظور کسى است که مصداق این آیه‏شریفه باشد: «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین; (مؤمنان) توبه کنندگان، عبادتکاران، حمد خدا گویان، سیاحت کنندگان (که پیوسته در میان کانونهاى اطاعت‏خدا رفت و آمد دارند) رکوع کنندگان، ساجدان، آمران به معروف، نهى کنندگان از منکر و حافظان حدود الهى (هستند) و بشارت ده (این چنین) مؤمنان را!» (40)

8- مراتب توبه
علماى اخلاق براى توبه و توبه‏کاران درجات و مراتب مختلفى ذکر کرده‏اند.

از یک نظر توبه‏کاران را مى‏توان به چهار گروه تقسیم کرد:

گروه اول کسانى هستند که از گناهان خویش توبه مى‏کنند ولى بعد از مدتى توبه را مى‏شکنند و به گناه باز مى‏گردند بى آن که تاسف و ندامتى از کار خویش داشته باشند، اینها در واقع در مرحله نفس اماره قرار دارند و عاقبت و سرانجام آنها کاملا مبهم و پر مخاطره است، چرا که ممکن است‏یکى از مراحل توبه و بازگشت‏به سوى خدا مقارن با پایان عمر آنها باشد و به اصطلاح عاقبت آنها به خیر شود، ولى اى بسا پایان عمر آنها با یکى از زمانهاى توبه شکنى همراه گردد، و پایانى اسف انگیز و عاقبتى دردناک داشته باشند، و به اصطلاح عاقبت‏به شر» از دنیا بروند.

گروه دوم کسان هستند که از گناهان خود توبه مى‏کنند، و راه طاعت و بندگى حق را ادامه مى‏دهند، ولى گاه شهوات در مورد بعضى از گناهان بر آنها غالب مى‏شود و توبه را مى‏شکنند چون هنوز توان کافى در برابر شهوات پیدا نکرده‏اند; ولى با این حال، از توبه شکنى نادم و پشیمانند و پیوسته به خود مى‏گویند اى کاش چنین گناهى را نکرده بودیم، و انشاءالله بزودى توبه خواهیم کرد.

این گونه افراد هم در واقع در مرحله نفس اماره‏اند ولى امید نجاتشان زیادتر است.

گروه‏سوم توبه‏کارانى هستند که بعد از توبه از گناهان بزرگ پرهیز مى‏کنند، و نسبت‏به اصول‏طاعات پایبندند،ولى‏گاه گرفتار بعضى‏از گناهان مى‏شوند،بى‏آن که‏بطور عمدقصد توبه‏شکنى داشته باشند، اما بلافاصله پشیمان شده و به سرزنش نفس خویشتن مى‏پردازند و عزم خویش را بر توبه جزم مى‏کنند، وسعى دارند از اسباب گناه فاصله بگیرند.

این گروه در مرحله عالى از نفس لوامه قرار دارند و به سوى نفس مطمئنه نزدیک مى‏شوند و امید نجات براى آنها بسیار زیاد است.

گروه چهارم توبه‏کارانى هستند که بعد از توبه با اراده‏اى محکم و آهنین راه اطاعت و بندگى خدا را پیش مى‏گیرند و پا برجا مى‏مانند.

درست است که معصوم نیستند و گاه فکر گناه و لغزشها ممکن است در آنها پیدا شود ولى از آلودگى به گناه در عمل پرهیز دارند، چرا که نیروى عقل و ایمان در آنها به قدرى زیاد است که بر هواى نفس چیره شده و آن را مهار زده است.

این گروه صاحبان نفس مطمئنه‏اند که در سوره فجر، آیه‏27 تا 30، مخاطب به خطاب والا و پر افتخارى هستند که: «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة; تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.»

سپس لباس افتخار: «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى; سپس در سلک بندگانم درآى و در بهشتم داخل شو.» در بر مى‏کنند.

از سوى دیگر، توبه نیز مراتب و مراحل دارد.

مرحله اول: توبه از کفر به ایمان.

مرحله دوم: توبه از ایمان تقلیدى یا ایمان سست‏به ایمان تحقیقى و محکم.

مرحله سوم: توبه از گناهان کبیره و خطرناک.

مرحله چهارم: توبه از گناهان صغیره.

مرحله پنجم: توبه از فکر گناه هر چند آلوده به گناه نشود.

هر گروهى از بندگان خدا توبه‏اى دارند، توبه انبیاء از اضطرابات درونى (و لحظه‏اى عدم توجه در درون به خدا) است.

و توبه برگزیدگان از نفسى است که به غیر یاد او مى‏کشند. (41)

و توبه اولیاء الله از امور نامناسبى است که به فکر آنها مى‏گذرد.

و توبه خواص از اشتغال به غیر خداست.

و توبه عوام از گناهان است و هر کدام از آنها داراى نوعى معرفت و آگاهى در آغاز و انجام توبه است. (42)

9- آثار و برکات توبه
توبه هرگاه حقیقى و واقعى باشد، و از اعماق جان برخیزد و جامع شرایط باشد، به یقین مقبول درگاه خدا مى‏شود، و آثار و برکاتش نمایان مى‏گردد.

شخص توبه کار پیوسته در فکر جبران گذشته است، و از آنچه از نافرمانى‏ها و عصیان از او سر زده نادم و پشیمان است.

توبه‏کاران واقعى، خود را از مجالس گناه دور مى‏دارند واز عواملى که گناه را وسوسه و تداعى مى‏کند، بر حذر مى‏باشند .

توبه کاران خود را در پیشگاه خدا شرمنده مى‏بینند، و همواره درصدد کسب رضاى اوهستند.

با این علائمى که گفته شد توبه‏کنندگان حقیقى را از تظاهرکنندگان به توبه بخوبى مى‏توان شناخت.

بعضى از مفسران در تفسیر آیه‏شریفه «یا ایها الذین آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا; اى کسانى که ایمان آورده‏اید به سوى خدا توبه کنید، توبه خالص‏» (سوره تحریم، آیه‏8) در توضیح معنى «نصوح‏» چنین گفته‏اند: مراد از توبه نصوح، توبه‏اى است که مردم را نصیحت مى‏کند که مانند آن را به‏جا بیاورند، چرا که آثار آن در توبه کار ظاهر شده، یا شخص توبه کار را نصیحت مى‏کند که گناهان را ریشه کن کند، و هرگز به سوى آن باز نگردد. و بعضى آن را به توبه خالص تفسیر کرده، در حالى که بعضى دیگر نصوح را از ماده نصاحت‏به معنى دو زندگى گرفته‏اند، چرا که رشته‏هاى دین و ایمان را که گناه پاره کرده بود، بار دیگر به هم مى‏دوزد یا توبه کار را که از اولیاء الله جدا ساخته بود، به جمع آنها باز مى‏گرداند. (43)

برکات و منافع توبه بسیار فراوان است که در آیات و روایات بطور گسترده به آنها اشاره شده است.

از جمله امور زیر است:

1- گناهان را محو و نابود مى‏کند همان‏گونه که در ذیل آیه‏یا ایها الذین آمنوا توبوا الى‏الله توبة نصوحا آمده است: «عسى ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم; امید است (با این کار) پروردگارتان گناهانتان را بپوشاند.» (سوره تحریم، آیه‏8)

2- برکات زمین و آسمان را بر توبه‏کاران نازل مى‏کند، چنان که در آیات 10 و 11 و 12 سوره نوح آمده است: «فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا- یرسل السماء علیکم مدرارا- و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا; به آنها (قوم نوح) گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است تا بارانهاى پر برکت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد، و اموال و فرزندانتان را فزونى بخشد، و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد.»

3- نه تنها گناه را مى‏پوشاند و از بین مى‏برد، بلکه آن را مبدل به حسنه مى‏کند، همان‏گونه که در آیه 70 سوره فرقان آمده است که مى‏فرماید: «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات; مگر کسانى که توبه کنند، و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدل مى‏کند.»

4- هرگاه توبه کاملا خالص باشد، خداوند آنچنان آثار گناه را مى‏پوشاند که در حدیث آمده حتى فرشتگانى را که مامور ثبت اعمال او هستند به فراموشى وا مى‏دارد و به اعضاء پیکر او که مامور گواهى بر اعمال وى در قیامتند دستور مى‏دهد که گناهان او را، مستور دارند، و به زمین که گناه بر آن کرده و گواه بر عمل او در قیامت است نیز فرمان مى‏دهد که‏آن را کتمان‏کند به‏گونه‏اى که‏روز قیامت‏هنگامى که در صحنه رستاخیز حضور مى‏یابد، هیچ کس و هیچ چیز برضد او گواهى نخواهد داد. متن حدیث چنین‏است:

امام صادق علیه السلام فرمود:

«اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله و ستر علیه فى الدنیا و الآخرة فقلت و کیف یستر علیه؟ قال ینسى ملکیه ما کتبا علیه من الذنوب و یوحى الى جوارحه اکتمى علیه ذنوبه، ویوحى الى بقاع الارض اکتمى ما کان یعمل علیک من الذنوب فیلقى‏الله حین یلقاه ولیس شى‏ء یشهد علیه بشى‏ء من الذنوب.» (44)

5- توبه کار حقیقى چنان مورد عنایت و محبت پروردگار قرار مى‏گیرد که حاملان عرش الهى نیز براى او استغفار مى‏کنند، و تقاضاى ورود او و خانواده‏اش را در بهشت‏برین و جنات عدن مى‏نمایند.

درحدیثى مى‏خوانیم‏که:«ان‏الله عزوجل اعطى التائبین ثلاث خصال، لواعطى خصلة منها جمیع اهل‏السماوات و الارض لنجوا بها; خداوند به توبه کنندگان (واقعى) سه فضیلت داده است که هرگاه یکى از آنها را به جمیع اهل آسمانها و زمین بدهد، مایه نجات آنها است.»

سپس به آیه‏شریفه «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین; خداوند توبه‏کاران و پاکیزگان را دوست دارد!» (45) اشاره کرده مى‏فرماید: «فمن احبه الله لم یعذبه; هرکس خداوند او را دوست دارد، او را عذاب نخواهد کرد.»

بعد به آیه‏شریفه «الذین یحملون العرش ومن حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤمنون به و یستغفرون للذین آمنوا ربنا وسعت کل شى‏ء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الجحیم- ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آبائهم وازواجهم و ذریاتهم انک انت العزیز الحکیم - و قهم السیئات و من تق السیئات یومئذ فقد رحمته و ذلک هو الفوز العظیم; فرشتگان که حاملان عرشند و آنها که گرداگرد آن (طواف مى‏کنند) تسبیح و حمد پروردگارشان را مى‏گویند، و به او ایمان دارند، و براى مؤمنان استغفار مى‏کنند (و مى‏گویند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چیز را فرا گرفته است; پس کسانى را که توبه کرده و راه تو را پیروى مى‏کنند بیامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار- پروردگارا! آنها را در باغهاى جاویدان بهشت که به آنها وعده فرموده‏اى وارد کن، همچنین از پدران و همسران و فرزندانشان، هرکدام صالح بودند، که تو توانا و حکیمى!- و آنان را از بدیها نگاه دار، و هرکس را در آن روز از بدیها نگاه دارى، مشمول رحمتت‏ساخته‏اى و این است همان رستگارى عظیم! (46) » (47)

به این ترتیب مى‏رسیم به پایان بحث درباره نخستین گام به سوى تهذیب اخلاق; یعنى گام توبه، هرچند مطالب فراوان دیگرى در این زمینه وجود دارد که در خور بحث جداگانه و مستقلى درباره توبه است.

آرى! تا آئینه قلب از زنگار گناه پاک نشود و روح و جان انسان با آب توبه شستشو نگردد و نور توبه ظلمت و تاریکى گناه را از درون قلب بیرون نکند، پیمودن راه تهذیب اخلاق و سیر سلوک الى الله و رسیدن به جوار قرب پروردگار و غرق شدن در نور هدایت و جذبه‏هاى وصف ناپذیر عرفانى، غیر ممکن است.

این نخستین منزلگاه است، منزلگاهى که از همه سرنوشت‏سازتر و مهمتر است و جز با نیروى اراده و عزم راسخ و استمداد از الطاف الهى، گذشت از آن ممکن نیست.

گام دوم: مشارطه
در مورد گامهاى سیر و سلوک، که بخشى از آن در میان علماى بزرگ و رهروان این راه مشترک است در گذشته فهرست وار سخن گفته‏ایم، اکنون نوبت آن رسیده که این مراحل را با تکیه بر آیات و روایات به گونه‏اى مبسوط گسترده‏تر بیان کنیم.


نخستین گامى که علماى بزرگ اخلاق بعد از توبه ذکر کرده‏اند، همان «مشارطه‏» است، و منظور از آن شرط کردن با نفس خویش است‏با تذکرات و یادآورى‏هایى که همه روز تکرار شود، و بهترین وقت آن را بعد از فراغت از نماز صبح و نورانیت‏به انوار این عبادت بزرگ الهى دانسته‏اند.

به این طریق،که نفس خویش را مخاطب قرار دهد و به او یاد آور شود که من جز سرمایه گرانبهاى عمر کالایى ندارم،و اگر از دست‏برود تمام هستیم از دست رفته، و با یاد آورى سوره شریفه «و العصر ان الانسان لفى خسر» به نفس خویش بگوید: با از دست رفتن این سرمایه، من گرفتار خسران عظیم مى‏شوم، مگر این که کالایى از آن گرانبهاتر به دست آورم، کالایى که در همان سوره در ادامه آیات آمده است: «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر; مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند، و یکدیگر را به حق سفارش کرده و یکدیگر را به شکیبائى و استقامت توصیه نموده‏اند!

باید به خود بگوید: «فکر کن عمر تو پایان یافته، و از مشاهده حوادث بعد از مرگ و دیدن حقایق تلخ و ناگوارى که با کنار رفتن حجابها آشکار مى‏شود سخت پشیمان شده‏اى و فریاد بر آورده‏اى «رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فیما ترکت; اى (فرشتگان) پروردگار، شما را به خدا مرا باز گردانید تا عمل صالح انجام دهم در برابر کوتاهیهایى که کردم!» (سوره مؤمنون، آیه‏100)

باز فرض کن پاسخ منفى «کلا» را از آنها نشنیدى و به در خواست تو عمل کردند و امروز به جهان بازگشته‏اى، بگو چه کارى براى جبران کوتاهیها و تقصیرات گذشته مى‏خواهى انجام دهى؟!

سپس به نفس خویش در مورد اعضاء هفتگانه، یعنى چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و فرج (48) نیز سفارش کن و بگو اینها خدمتگزاران تو، و سر بر فرمان تو دارند، آیا مى‏دانى جهنم هفت در دارد، و از هر درى گروه خاصى از مردم وارد مى‏شوند؟ و آیا مى‏دانى که این درهاى هفتگانه احتمالا براى کسانى است که با این اعضاى هفتگانه عصیان کنند، بیا و با کنترل دقیق این اعضاء درهاى دوزخ را به روى خود ببند، و درهاى بهشت را به روى خود بگشا!

و نیز سفارش مراقبت از اعضاى خود را به نفس بنما، که این نعمتهاى بزرگ الهى را در طریق معصیت او به کار نگیرد و این مواهب عظیم را تنها وسیله طاعت او قرار دهد.

از بعضى از دعاهاى امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه بر مى‏آید که آن بزرگوار نیز عنایت‏خاصى به مساله «مشارطه‏» داشته‏اند.

در دعاى سى و یکم، دعاى معروف توبه، در پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: «ولک یا رب شرطى الا اعود فى مکروهک، و ضمانى ان لا ارجع فى مذمومک و عهدى ان اهجر جمیع معاصیک; پروردگارا! شرطى در پیشگاه تو کرده‏ام که به آنچه دوست ندارى، باز نگردم، و تضمین مى‏کنم به سراغ آنچه را تو مذمت کرده‏اى نروم و عهد مى‏کنم که از جمیع گناهانت دورى گزینم.»

از آیات قرآن نیز استفاده مى‏شود که یاران پیامبر صلى الله علیه و آله درباره مسائل مهم با خدا عهد و پیمان داشتند که آن نیز نوعى مشارطه است، در آیه‏23 سوره احزاب مى‏خوانیم: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدواالله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا; در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بسته‏اند صادقانه ایستاده‏اند، بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت‏شهادت نوشیدند) و بعضى دیگر در انتظارند و هرگز تبدیل و تغییرى در عهد و پیمان خود ندادند!» (49)

این در حالى بود که بعضى دیگر با خدا عهد مى‏بستند و شرط مى‏کردند و آن را مى‏شکستند. در همان سوره احزاب، در آیه‏15، چنین مى‏خوانیم: « ولقد کانوا عاهدوا الله من قبل لایولون الادبار و کان عهد الله مسئولا; (گروهى که در جنگ احزاب مردم را به بازگشت از میدان تشویق مى‏کردند) پیش از آن با خدا عهد کرده بودند که پشت‏به دشمن نکنند، و عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و همگى در برابر آن مسؤولند)!»

در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: « من لم یتعاهد النقص من نفسه غلب علیه الهوى، و من کان فى نقص فالموت خیر له; کسى که بررسى نقصان نفس خویش نکند، هواى نفس بر او چیره مى‏شود; و کسى که پیوسته در حال سقوط و نقصان است، مرگ براى او بهتر است!» (50)

کوتاه سخن این که: «مشارطه‏» از گامهاى مهمى است که براى تهذیب اخلاق برداشته مى‏شود; و بدون آن، ابرهاى تیره و تار غفلت و غرور، سایه تاریک و شوم خود را بر دل و جان آدمى مى‏افکند، و نجات او بسیار مشکل است.

گام سوم: مراقبه
«مراقبه‏» از ماده «رقبه‏» به معنى «گردن‏»، گرفته شده و از آنجا که انسان به هنگام نظارت و مواظبت از چیزى گردن مى‏کشد، و اوضاع را زیر نظر مى‏گیرد، این واژه بر معنى نظارت و مواظبت و تحقیق و زیر نظر گرفتن چیزى، اطلاق شده است.

این واژه در تعبیرات علماى اخلاق در مورد «مراقبت از خویشتن‏» به کار مى‏رود، و مرحله‏اى است‏بعد از «مشارطه‏» یعنى انسان بعد از عهد و پیمان با خویش براى طاعت فرمان الهى و پرهیز از گناه باید مراقب پاکى خویش باشد، چرا که اگر غفلت کند، ممکن است تمام شرط و پیمانها به هم بریزد.

البته پیش از آن که انسان مراقب خویش باشد، فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند; قرآن مجید مى‏فرماید:: «و ان علیکم لحافظین ; بى‏شک حافظان و مراقبانى بر شما گمارده شده است (که اعمال شما را به دقت زیر نظر دارند)!» (سوره انفطار، آیه‏10)

در اینجا منظور از «حافظین‏» همان حافظان و مراقبان اعمال است‏به قرینه آیات بعد که مى‏فرماید: «یعلمون ما تفعلون; آنها مى‏دانند شما چه مى‏کنید.» (51)

و در آیه‏18 سوره ق مى‏فرماید: «مایلفظ من‏قول الالدیه رقیب عتید; انسان هیچ سخنى‏را تلفظ نمى‏کندمگر این‏که نزد آن‏فرشته‏اى مراقب و آماده براى‏انجام ماموریت است.»

و از آن بالاتر، خداوند عالم و قادر، همیشه و در همه جا مراقب اعمال ما است.

در آیه‏1 سوره‏نساءمى‏خوانیم:«ان‏الله‏کان‏علیکم‏رقیبا;به‏یقین‏خداوندمراقب‏شماست!»

همین معنى در آیه‏52 سوره احزاب نیز آمده است; مى‏فرماید: «و کان الله على کل شى‏ء رقیبا; و خداوند ناظر و مراقب هر چیزى است!»

و در آیه‏14 سوره علق مى‏خوانیم: «الم یعلم بان الله یرى; آیا انسان نمى‏داند که خداوند (همه اعمالش را) مى‏بیند؟!»

و در آیه‏21 سوره سبا آمده است: «و ربک على کل شى‏ء حفیظ; پروردگار تو نگهبان و مراقب هر چیز است.»

ولى سالکان راه خدا، و رهروان راه دوست که پیوسته در طریق تقوا و تهذیب نفوس گام بر مى‏دارند، پیش از آن که فرشتگان خداوند مراقب اعمال آنها باشند خودشان مراقب اعمالشان هستند.

و به تعبیر دیگر، این مراقبت از درون مى‏جوشد، نه از برون; و به همین دلیل، تاثیر آن، بسیار زیاد، و نقش آن فوق‏العاده مهم است. البته توجه به «مراقبت از برون‏» سبب مى‏شود که پایه‏هاى «مراقبت از درون‏» محکم گردد.

در حقیقت انسان در این دنیا به کسى مى‏ماند که داراى گوهرهاى گرانبهایى است و از یک بازار آشفته مى‏گذرد، و مى‏خواهد با آن بهترین متاعها را برى خود تهیه کند در حالى که اطرافش را دزدان و شیادان گرفته‏اند، چنین کسى اگر لحظه‏اى از سرمایه نفیس خویش غافل گردد، آن را به غارت مى‏برند، و او مى‏ماند و یک عالم اندوه و افسوس.

دقیقا همین گونه است، شیاطین جن و انس در این جهان انسان را احاطه کرده‏اند و هوا و هوسهاى درون او را به سوى خود مى‏خوانند، اگر خویش را به خدا نسپارد و مراقب اعمال خویش نباشد سرمایه ایمان و تقواى او به غارت مى‏رود و دست‏خالى از این جهان به سراى دیگر منتقل خواهد شد.

در آیات قرآن و روایات اسلامى اشارات فراوانى نسبت‏به این مرحله آمده است; از جمله:

1- در آیه‏14 سوره علق مى‏خوانیم: «الم یعلم بان الله یرى; آیا انسان نمى‏داند که خدا او و اعمالش را مى‏بیند» که هم اشاره به مراقبت پروردگار نسبت‏به اعمال انسان است، و هم این که او باید مراقب خویش باشد.

و در جاى دیگر خطاب به مؤمنان مى‏فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون; اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از (مخالفت) خدا بپرهیزید و هر کس باید بنگرد تا براى فردایش چه چیز از پیش فرستاده و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مى‏دهید آگاه است.» (سوره حشر، آیه‏18)

جمله و لتنظر نفس ما قدمت لغد در واقع همان مفهوم مراقبه را مى‏رساند.

همین معنى در جاى دیگر قرآن، در شکل محدودترى بیان گردیده، مى‏فرماید: «فلینظر الانسان الى طعامه; انسان باید به طعام خویش بنگرد (و مراقب باشد که آیا از طریق حلال آنها را فراهم ساخته یا از طریق حرام)!» (سوره عبس، آیه‏24) (52)

2- در حدیثى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که در تفسیر احسان (در آیه‏شریفه ان الله یامر بالعدل و الاحسان) فرمود: «الاحسان ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک; نیکوکارى به این است که آن چنان خدا را پرستش کنى که گویى او را مى‏بینى، و اگر تو او را نمى‏بینى او تو را مى‏بیند.» (53)

بدیهى است که توجه به این حقیقت که خداوند در همه جا و در هر حال و در هر زمان، ناظر و شاهد و مراقب اعمال ما است، روح مراقبت را در ما زنده مى‏کند، تا پیوسته مراقب اعمال خویش باشیم.

3- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است که فرمود: «ینبغى ان یکون الرجل مهیمنا على نفسه، مراقبا قلبه، حافظا لسانه; سزاوار است انسان بر خویشتن مسلط و همیشه مراقب قلب خود و نگاهدار زبان خویش باشد!» (54)

4- در حدیثى از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است: «من رعى قلبه عن الغفلة و نفسه عن الشهوة و عقله عن الجهل، فقد دخل فى دیوان المتنبهین، ثم من رعى عمله عن الهوى، و دینه عن البدعة، و ماله عن الحرام فهو من جملة الصالحین; کسى که مراقب قلبش در برابر غفلت، و نفسش در برابر شهوت، و عقلش در مقابل جهل باشد، نام او در دفتر بیداران و آگاهان ثبت مى‏شود، و آن کسى که مراقب عملش از نفوذ هوا پرستى و دینش از نفوذ بدعت، و مالش از آلودگى به حرام بوده باشد در زمره صالحان است.» (55)

5- در حدیث قدسى مى‏خوانیم خداوند مى‏فرماید: «یا بؤسا للقانطین من رحمتى، و یا بؤسا لمن عصانى و لم یراقبنى; بدا به حال کسانى که از رحمت من مایوس شوند، و بدا با حال کسى که نافرمانى من کند، و مراقب (حضور) من نباشد.» (56)

6- دریکى از خطب‏امیرمؤمنان‏على علیه السلام‏آمده‏است:«فرحم‏الله امرء راقب‏ربه وتنکب ذنبه،وکابر هواه،وکذب مناه;خدارحمت کند کسى‏راکه(دراعمال خویش) مراقب پروردگارش باشد، واز گناه بپرهیزد و با هواى نفس خویش مبارزه کند و آرزوهاى واهى را تکذیب نماید.» (57)

7- در نهج‏البلاغه نیز آمده است: « فاتقوا الله عباد الله تقیة ذى لب شغل التفکر قلبه ... و راقب فى یومه غده; پس تقواى الهى پیشه کنید اى بندگان خدا، تقواى اندیشمندى که تفکر قلب او را به خود مشغول داشته ... و امروز مراقب فردا (ى قیامت) خویش است.» (58)

آرى! «مراقبت‏» از خویشتن یا پروردگار یا قیامت که در این روایات آمده همه به یک معنى است; یعنى، مراقب اعمال و اخلاق خویش بودن، و نظارت دقیق بر آن داشتن، و همه روز و در همه حال و در هر جا به کارهایى که از وى سر مى‏زند، توجه کند.

کوتاه سخن این که: رهروان راه حق و سالکان طریق الى الله باید بعد از «مشارطه‏»، یعنى عهد و پیمان بستن با خود و خداى خویش جهت اطاعت و بندگى حق و تهذیب نفس، بطور مداوم مراقب خود باشند که این پیمان الهى شکسته نشود، و درست همانند طلبکارى که از همپیمانانش مطالبه پرداخت دیون مى‏کند، از نفس خویش مطالبه وفاى به این عهد الهى را بنماید; بدیهى است هرگونه غفلت‏سبب عقب ماندگى و ضرر و زیان فاحش است، همان‏گونه که اگر انسان در مطالبات مادى‏اش کوتاهى کند، به آسانى سرمایه‏هاى خود را از دست مى‏دهد، بخصوص این که در برابر افرادى فریبکار و فرصت طلب قرار گیرد.

گام چهارم: محاسبه
چهارمین گامى که علماى اخلاق براى رهروان این راه ذکر کرده‏اند، محاسبه است; و منظور این است که هر کس در پایان هر سال یا ماه و هفته و یا در پایان هر روز به محاسبه کارهاى خویشتن بپردازد، و عملکرد خود را در زمینه خوبیها و بدیها، اطاعت و عصیان، خدا پرستى و هوا پرستى دقیقا مورد محاسبه قرار دهد، و درست مانند تاجر موشکاف و دقیقى که همه روز یا هر هفته و هر ماه و هر سال به حسابرسى تجارتخانه خود مى‏پردازد و سود و زیان خویش را از دفاتر تجارى بیرون مى‏کشد و ترازنامه و بیلان تنظیم مى‏کند، به یک محاسبه الهى و معنوى دست زند و همین کار را در مورد اعمال و اخلاق خویش انجام دهد.

روشن است محاسبه چه در امر دین باشد یا دنیا یکى از دو فایده مهم را دارد: اگر صورتحساب، سود کلانى را نشان دهد، دلیل بر صحت عمل و درستى راه و لزوم تعقیب آن است; و هر گاه زیان مهمى را نشان دهد دلیل بر وجود بحران و خطر و احتمالا افراد مغرض و دزد و خائن و یا خطا کار و ناآگاه در تجارتخانه اوست که باید هر چه زودتر براى اصلاح آن وضع کوشید.

در این زمینه نیز در منابع اسلامى اعم از آیات و روایات اشارات پر معنایى دیده مى‏شود.

آیات زیادى از قرآن خبر از وجود نظم و حساب در مجموعه جهان آفرینش مى‏دهد، و انسانها را به دقت و اندیشه در این نظم و حساب دعوت مى‏کند; از جمله، مى‏فرماید:

«و السماء رفعها و وضع المیزان- ان لاتطغوا فى المیزان; آسمان را برافراشت و میزان و قانون در آن گذاشت، تا در میزان طغیان نکنید (و از مسیر عدالت و حساب منحرف نشوید)!» (الرحمن، آیات‏7 و 8).

در جاى دیگر مى‏خوانیم: «و کل شى‏ء عنده بمقدار; و هر چیز نزد او (خدا) مقدار معینى (حساب روشنى) دارد..» (سوره رعد، آیه‏8).

و نیز مى‏فرماید: «و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم; و خزائن همه چیز فقط نزد ما است و ما جز به اندازه معین آن را نازل نمى‏کنیم.» (سوره حجر، آیه‏21)

از سوى دیگر قرآن مجید در آیات متعددى از حساب دقیق روز قیامت‏خبر داده است; از جمله، از زبان لقمان حکیم خطاب به فرزندش چنین نقل مى‏کند: « یا بنى انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فى صخرة او فى السموات او فى الارض یات بها الله ان الله لطیف خبیر; پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (کار نیک یا بد) باشد و در دل سنگى یا در (گوشه‏اى) از آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامت‏براى حساب) مى‏آورد; خداوند دقیق و آگاه است!» (سوره لقمان، آیه‏16).

و نیز مى‏فرماید: « و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله; اگر آنچه را در دل دارید آشکار کنید یا پنهان نمایید، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه مى‏کند.» (سوره‏بقره، آیه‏284).

این مساله بقدرى مهم است که یکى از نامهاى روز قیامت، «یوم‏الحساب‏» است: «ان ال-ذین یضلون عن سبیل الله له-م عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب; کسانى که از راه خدا منحرف مى‏شوند، به خاطر فراموش کردن روز حساب عذاب شدیدى دارند!» (سوره ص، آیه‏26)

مساله حساب در قیامت‏بقدرى روشن و آشکار است که انسان را در آنجا حسابرس خودش مى‏سازند، و به او گفته مى‏شود: «اقرء کتابک کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا; (در آن روز به انسان گفته مى‏شود) نامه اعمالت را بخوان، کافى است که امروز خود حسابگر خود باشى!» (سوره اسراء، آیه‏14).

با این حال و با توجه به این شرایط که همه چیز در دنیا و آخرت داراى حساب است، چگونه انسان مى‏تواند از حساب خویش در این جهان غافل بماند; او که باید فردا به حساب خود برسد چه بهتر که در این دنیا ناظر بر حساب خویش باشد; او که مى‏داند همه چیز در این جهان حساب و کتابى دارد چرا خود را از حساب و کتاب دور دارد؟!

بنابراین، مجموعه آیات فوق و مانندآن این پیام مهم را براى همه انسانها دارد که هرگز محاسبه را فراموش نکنید، و اگر مى‏خواهید بارشما فردا سبک باشد، در این جهان به حساب خویش برسید، پیش از آن که در آن جهان به حساب شما برسند.

در روایات اسلامى، مساله از این هم گسترده‏تر است; از جمله:

1- درحدیث معروف رسول‏خدا صلى الله علیه و آله‏مى‏خوانیم:«حاسبوا انفسکم قبل ان‏تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا و تجهزوا للعرض الاکبر;خویشتن‏را محاسبه‏کنید پیش‏از آن‏که به حساب شما برسند و خویش را وزن کنید قبل از آن که شما را وزن کنند! (و ارزش خود را تعیین کنید پیش‏از آن‏که ارزش شما را تعیین نمایند) و آماده شوید براى عرضه بزرگ (روز قیامت)!» (59)

2- در حدیث دیگر از همان حضرت خطاب به ابوذر مى‏خوانیم: « یا اباذر حاسب نفسک قبل ان تحاسب فانه اهون لحسابک غدا وزن نفسک قبل ان توزن ...; اى ابوذر! به حساب خویش برس، پیش از آن که به حساب تو برسند، چرا که این کار براى حساب فرداى قیامت تو آسانتر است، و خود را وزن کن پیش از آن که تو را وزن کنند!» (60)

3- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود: « ما احق للانسان ان تکون له ساعة لایشغله شاغل یحاسب فیها نفسه، فینظر فیما اکتسب لها و علیها فى لیلها و نهارها; چقدر شایسته است که انسان ساعتى براى خود داشته باشد، که هیچ چیز او را به خود مشغول نسازد و در این ساعت، محاسبه خویش کند و بنگرد چه کارى به سود خود انجام داده و چه کارى به زیان خود، در آن شب و در آن روز.» (61)

در این حدیث‏بوضوح مساله محاسبه در هر روز، آن هم در ساعتى که فراغت‏بطور کامل‏حاصل باشد، آمده‏است; و این‏امر از شایسته‏ترین اموربراى انسان‏شمرده‏شده‏است.

4- همین‏معنى درحدیث امام‏صادق علیه السلام به شکل دیگرى آمده است، مى‏فرماید:«حق على کل مسلم یعرفنا، ان یعرض عمله فى کل یوم و لیلة على نفسه، فیکون محاسب نفسه، فان راى حسنة استزاد منها و ان راى سی-ئة استغ-فر منها لئلا یخزى یوم القیامة; بر هر مسلمانى که معرفت ما را دارد لازم است که اعمال خود را در هر روز و شب، بر خویشتن عرضه بدارد، و حسابگر نفس خود باشد; اگر حسنه‏اى مشاهده کرد براى افزودن آن کوشش کند، و اگر سیئه‏اى ملاحظه نمود از آن استغفار نماید، مبادا روز قیامت رسوا گردد!» (62)

5- همین معنى از امام کاظم علیه السلام به گونه دیگرى روایت‏شده است; فرمود: «یاهشام لیس منا من لم یحاسب نفسه فى کل یوم فان عمل حسنة استزاد منه و ان عمل سیئا استغفر الله منه و تاب; کسى که هر روز به حساب خویش نرسد از ما نیست، اگر کار خوبى انجام داده از خدا توفیق فزونى طلبد (و خدا را بر آن سپاس گوید)و اگر عمل بدى انجام داده استغفار کند و به سوى خدا برگردد و توبه کند!» (63)

روایات در این زمینه فراوان است، علاقه‏مندان مى‏توانند براى توضیح بیشتر به مستدرک‏الوسائل، کتاب الجهاد، ابواب الجهادالنفس، مراجعه نمایند. (64)

این روایات بخوبى نشان مى‏دهد که مساله محاسبه نفس در اسلام از اهمیت والائى برخوردار است، و کسانى که اهل محاسبه نفس نیستند، از پیروان راستین ائمه اهل‏بیت علیهم السلام محسوب نمى‏شوند!

در این روایات به فلسفه و حکمت این کار نیز بروشنى اشاره شده است که این کار مى‏تواند مایه فزونى حسنات، و جلوگیرى از سیئات و جبران آنها گردد، و از سقوط انسان در گرداب هلاکت و غرق شدن در دریاى غفلت و بى‏خبرى جلوگیرى کند.

راستى چرا ما با امور مادى و معنوى حداقل یکسان برخورد نکنیم؟! امور مادى ما حساب و کتاب و دفترروزنامه و دفتر انبار و دفتر کل و دفاتر دیگر دارد،ولى براى امور معنوى حتى حاضر به یک حساب به اصطلاح سرانگشتى نیز نباشیم، در حالى که امور معنوى به درجات بالاتر و والاتر است و اصولا قابل مقایسه با امور مادى نیست! به همین دلیل، در حدیث پر معنایى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «لایکون العبد مؤمنا حتى یحاسب نفسه اشد من محاسبة الشریک شری-که، و السید عبده ; انسان هرگز اهل ایمان نخواهد شد مگر این که در حسابرسى خویش سختگیر باشد; حتى سختگیرتر از حساب شریک نسبت‏به شریکش و مولى نسبت‏به غلامش!» (65)

این موضوع به اندازه‏اى مهم است که حتى جمعى از بزرگان کتابهائى در موضوع «محاسبة‏النفس‏» نوشته‏اند، از جمله محاسبة‏النفس مرحوم سید بن طاووس حلى (متوفاى سنه 664 ه . ق) و محاسبه‏النفس مرحوم کفعى (از علماى قرن نهم هجرى) و محاسبة‏النفس فى اصلاح عمل الیوم و الاعتذار من الامس مرحوم حاج میرزا على حائرى مرعشى (متوفاى 1344 ه . ق ) و محاسبه‏النفس سید على مرعشى (متوفاى 1080 ه . ق) است. (66)

در اینجا اشاره به چند نکته لازم به نظر مى‏رسد:

1- در این که چگونه باید نفس را «محاسبه‏» کرد
و خویشتن را پاى حساب حاضر نمود و مورد باز خواست قرار داد; بهترین طریق همان است که در حدیثى از امیرمؤمنان‏على علیه السلام نقل شده که بعد از نقل حدیث پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله که فرمود: «اکیس الکیسین من حاسب نفسه; عاقل‏ترین مردم کسى است که به محاسبه خویش پردازد» مردى از آن حضرت پرسید «یا امیرالمؤمنین و کیف یحاسب الرجل نفسه; اى امیرمؤمنان! انسان چگونه نفس خویش را محاسبه کند؟»

امام ضمن بیان مشروحى چنین فرمود:

«هنگامى که صبح را به شام مى‏رساند، نفس خویش را مخاطب ساخته چنین گوید: اى نفس! امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمى‏گردد،و خداوند از تو درباره آن سؤال مى‏کند که در چه راه آن را سپرى کردى؟ چه عملى در آن انجام دادى؟ آیا به یاد خدا بودى، و حمد او را به‏جا آوردى؟ آیا حق برادر مؤمن را ادا کردى؟ آیا غم و اندوهى از دل او زدودى؟ و در غیاب او زن و فرزندش را حفظ کردى؟ آیا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا کردى؟ آیا با استفاده از آبروى خویش، جلو غیبت‏برادر مؤمن را گرفتى؟ آیا مسلمانى را یارى نمودى؟ راستى چه کار (مثبتى) امروز انجام دادى؟!

سپس آنچه را که انجام داده به یاد مى‏آورد، اگر به خاطرش آمد که عمل خیرى از او سر زده، حمد خداوند متعال و تکبیر او را به خاطر توفیقى که به او عنایت کرده به‏جا مى‏آورد، و اگر معصیت و تقصیرى به خاطرش آمد، از خداوند متعال آمرزش مى‏طلبد و تصمیم برترک آن در آینده مى‏گیرد، و آثار آن را از نفس خویش با تجدید صلوات بر محمد و آل پاکش، و عرضه بیعت‏با امیرمؤمنان علیه السلام برخویشتن و قبول آن و اعاده لعن بر دشمنان و مانعان از حقوقش، محو مى‏کند; هنگامى که این محاسبه (جامع و کامل) را انجام داد، خداوند مى‏فرماید: «من به خاطر دوستى تو با دوستانم و دشمنیت‏با دشمنانم (و محاسبه جامعى که با نفس خویش داشتى) در مورد گناهانت‏به تو سختگیرى نمى‏کنم و تو را مشمول عفو خود خواهم ساخت!» (67)

آرى این است‏بهترین طرز محاسبه نفس!

2- آثار محاسبه نفس چیست؟
از آنچه در بحثهاى گذشته آمد، پاسخ این سؤال روشن مى‏شود، ولى بسیار بجاست، از تعبیراتى که در احادیث اسلامى آمده است در اینجا بهره گیرى کنیم:

در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «من حاسب نفسه وقف على عیوبه و احاط بذنوبه، و استقال الذنوب و اصلح العیوب; کسى که محاسبه نفس خویشتن کند، بر عیوب خویش واقف مى‏شود، و از گناهانش با خبر مى‏گردد (و به دنبال آن) از گناه توبه مى‏کند، و عیوب را اصلاح مى‏نماید» (68)

و نیز از همان امام علیه السلام مى‏خوانیم: «من حاسب نفسه سعد; کسى که به محاسبه خویشتن پردازد، سعادتمند مى‏شود.» (69)

و باز در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «ثمرة المحاسبة صلاح النفس; میوه درخت محاسبه اصلاح نفس است.» (70)

بعضى از بزرگان علم اخلاق در توضیح حقیقت محاسبه، چنین گفته‏اند که مانند محاسبه با شریک است که درباره سرمایه و سود و زیان بیندیشد، اگر سودى حاصل شده، سهم خود را از شریک بگیرد و تشکر کند و اگر خسرانى حاصل گشته او را ضامن بشمرد و وادار به جبران در آینده کند.

سرمایه مهم انسان یعنى عمر که در اختیار نفس اوست نیز همین گونه است; سود آن کارهاى خیر، و خسران آن گناهان است; و موسم تجارت تمام طول روز، و شریک او در معامله، نفس اماره است.

نخست درباره فرائض مطالبه کند، اگر انجام یافته خدا را شکر گوید، و خویشتن را به ادامه این راه ترغیب کند، و اگر فریضه‏اى از دست رفته، قضاى آن را مطالبه کند، و اگر انجام یافته ولى بطورى ناقص بوده، وادار به جبران از طریق نوافل کند، و اگر معصیتى مرتکب شده، او را باز خواست کند و جبران آن را بطلبد; درست همان‏گونه که تاجر با شریکش محاسبه مى‏کند،که حتى جزئى‏ترین امور، و کمترین مبلغ را در حساب فرو گذارى نمى‏کند، تا در معامله مغبون نگردد; بخصوص که انسان در برابر نفس اماره قرار گرفته که خدعه‏گر است و نیرنگباز، و مکار و افسونگر ...!

در واقع کارى را که فرشتگان الهى در قیامت‏با او انجام مى‏دهند او در دنیا با خویشتن انجام دهد; و حتى به هنگام محاسبه، افکارى که در مغز او خطور کرده، و قیام و قعود و خوردن آشامیدن و خواب و سکوت را مورد محاسبه قرار دهد، و مثلا سؤال کند چرا فلانجا اکت‏شدى؟ و چرا در فلان مورد تکلم نمودى ... (و سزاوار است انسان محاسبه نفس خویشتن را روز به روز، و ساعت‏به ساعت انجام دهد وگرنه رشته کار از دست او بیرون مى‏رود); هرگاه انسان براى هر معصیتى که در طول عمر انجام مى‏دهد، سنگى در حیاط خانه خود بیندازد، بزودى حیاط خانه او پر مى‏شود; عیب کار اینجاست که انسان در حفظ و حساب معاصى سهل انگارى مى‏کند ولى دو فرشته‏اى که مامور حفظ اعمال او هستند همه را ثبت و ضبط مى‏کنند; و بالاتر از همه، خداوند همه را احصاء مى‏فرماید; همان‏گونه که قرآن مى‏گوید: «احصاه الله و نسوه; خداوند حساب آنها را نگه داشته و آنان فراموشش کرده‏اند!» (سوره مجادله، آیه‏6) (71)

به عنوان حسن ختام، این بحث را با حدیثى درباره چگونگى حساب روز قیامت که از آن مى‏توان روش محاسبه دنیا را فرا گرفت پایان مى‏دهیم:

رسول‏خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «لا تزول قدما عبد یوم القیامة حتى یسئل عن اربع: عن عمره فى ما افناه و عن شبابه فى ما اب-لاه، و عن ماله من این اکتسبه و فى ما انفقه وعن حبنا اهل البیت; در روز قیامت هیچ انسانى قدم از قدم بر نمى‏دارد تا از چهار چیز سؤال شود: از عمرش که در چه راهى آن را سپرى نموده، و از جوانى‏اش که در چه راهى آن را کهنه کرده، و از مالش که از کجا به دست آورده و در چه راهى مصرف نموده، و از محبت ما اهل‏بیت: (که آیا حق آن را ادا کرده یا نه.)» (72)

گام پنجم: معاتبه و معاقبه (سرزنش کردن و کیفر دادن)
پنجمین گام که بعد از «محاسبه‏» انجام مى‏گیرد، مساله معاتبه و معاقبه یعنى سرزنش و مجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهایى که از او سرزده است; زیرا اگر انسان حساب کند، و در مقابل کارهاى خلاف، هیچ واکنشى نشان ندهد، نتیجه معکوس خواهد شد; و به تعبیر دیگر، باعث جرات و جسارت نفس است.

همان‏گونه که وقتى انسان کارمندان و کارگران و شرکاى خود را پاى حساب حاضر مى‏کند و از آنها تخلفها و نادرستیهایى در حساب مى‏بیند، در برابر آن واکنش نشان مى‏دهد و به نوعى آنها را کیفر مى‏دهد - از مرحله خفیف و ملایم مانند سرزنش گرفته تا مرحله کیفرهاى مختلف - کسانى که در مسیر قرب خدا گام برمى‏دارند و به سیر و سلوک مشغولند، نیز در برابر نفس سرکش باید چنین باشند; در غیر این صورت، محاسبه نتیجه معکوس مى‏دهد;یعنى، موجب جرات و جسارت بیشتر مى‏شود.

قرآن مجید تا آن حد به این مساله اهمیت داده که به نفس «لوامه‏» سوگند یاد مى‏کند و مى‏فرماید: «و لا اقسم بالنفس اللوامة (73) » (74) و مى‏دانیم نفس لوامه همان وجدان بیدارى است که صاحبش را به هنگام ارتکاب کار خلاف ملامت و سرزنش مى‏کند، که این خود نوعى معاقبه و مجازات خویشتن است.

روشن است که معاقبه و مجازات خویشتن در برابر کارهاى خلافى که از انسان سرزده سلسله مراتبى دارد که از ملامت‏شروع مى‏شود، سپس به مراحل شدیدتر مانند محروم کردن خویشتن از بعضى لذائذ زندگى در یک مدت معین منتهى مى‏شود.

در قرآن مجید به نمونه جالبى از این موضوع در مورد سه نفر از متخلفان جنگ تبوک اشاره شده است که پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پس از بازگشت از جنگ، به مسلمانان دستور داد که با آنها ترک رابطه کنند تا آنجا که زمین با آن همه وسعتش بر آنها تنگ شده آنها در مقام توبه بر آمدند، و به مجازات خویش پرداختند، به این صورت که خودشان نیز یکدیگر را ترک گفتند و در انزواى کامل به ادامه توبه مشغول شدند; پس از مدتى خداوند توبه آنها را پذیرفت، و این آیه را نازل فرمود: «و على الثلاثة الذین خلفوا حتى اذا ضاقت علیهم الارض بما رحبت و ضاقت علیهم انفسهم و ظنوا ان لاملجا من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان الله هو التواب الرحیم; (همچنین) آن سه نفر را که (در مدینه) باز ماندند (و از شرکت در تبوک خود دارى کردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد که زمین با همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و (حتى) جایى در وجود خویش براى خود نمى‏یافتند، و دانستند که پناهگاهى از خدا، جز به سوى او نیست، در این هنگام خدا آنان را مشمول رحمت‏خود ساخت، (و به آنان توفیق داد) تا توبه کنند (و خداوند توبه آنها را پذیرفت) که خداوند توبه پذیر و مهربان است.» (سوره توبه، آیه‏118)

جمله «و ضاقت علیهم انفسهم; نفس آنها بر آنها (نیز) تنگ شد» ممکن است اشاره به همان مساله «معاقبه نفس‏» باشد که آنان براى مجازات خویشتن یکدیگر را ترک گفتند و در انزواى مطلق فرو رفتند، و اینجا بود که خداوند توبه آنان را پذیرفت.

در شان نزول آیه‏102 سوره توبه: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا عسى الله ان یتوب علیهم ان الله غفور رحیم;و گروه دیگرى به گناهان خود اعتراف کردند، و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آمیختند، امید مى‏رود که خداوند توبه آنها را بپذیرد، چرا که خداوند غفور و رحیم است.» داستانى درباره «ابولبابه انصارى‏» نقل شده،که از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله بود، ولى بر اثر سستى، از شرکت در جنگ تبوک خود دارى کرد، بعدا سخت پشیمان و ناراحت گشت; به مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و خود را به یکى از ستونها که امروز به «ستون ابولبابه‏»، یا «ستون توبه‏» معروف است‏بست، و سوگند یاد کرد که خود را بازنکند، مگر این که پیامبر صلى الله علیه و آله بیاید و گره را بگشاید; یا به تعبیر دیگر، خداوند اعلام قبولى توبه او را بنماید. مدتى بر این حال ماند، سپس آیه‏فوق نازل شد و قبولى توبه او را اعلام کرد.

روشن است که اقدام ابولبابه، نوعى «معاقبه‏» و مجازات خویشتن در برابر کار خلاف بود، و نشان مى‏دهد که این مرحله از سیر و سلوک در عصر پیامبر صلى الله علیه و آله و در میان یاران او نیز وجود داشته است.

جمله خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا (اعمال صالح و ناصالحى را به هم آمیختند) نیز مى‏تواند اشاره به این معنى باشد.

در احادیث اسلامى نیز اشاراتى به مساله معاقبه دیده مى‏شود; از جمله:

1- امیر مؤمنان على علیه السلام در اوصاف برجسته متقین و پرهیزکاران که در نهج‏البلاغه آمده است، در شرح یکى از اوصاف آنها مى‏فرماید: ان استصعبت علیه نفسه فى ما تکره لم یعطها سؤلها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظایفى که خوش ندارد، سرکشى کند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى‏سازد (و از این طریق نفس سرکش را مجازات مى‏کند).» (75)

منظور این است که در برابر سرکشى نفس، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و خوراک و استراحت است، از او دریغ مى‏دارد، تا از این طریق مجازات شود و دیگر به راه عصیان و نافرمانى حق نرود.

2- در حدیث دیگرى که در «غررالحکم‏» از آن حضرت آمده است، چنین مى‏خوانیم: «اذا صعبت علیک نفسک فاصعب لها تذل لک; هنگامى که نفس بر تو سخت گیرد (و در برابر طاعت فرمان حق به آسانى تسلیم نگردد) تو هم بر او سخت‏بگیر (و خواسته‏هایش را از او دریغ دار) تا در برابر تو تسلیم گردد!»

3- و نیز از آن حضرت آمده است: «من ذم نفسه اصلحها، من مدح نفسه ذبحها; آن کس که نفس خویشتن را مذمت ( و سرزنش) کند سبب اصلاح آن را فراهم کرده، و آن کس که خویشتن را مدح و ثنا گوید، گویى خود را ذبح کرده است.» (76)

4- باز در حدیثى از همان امام همام، امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است که فرمود: دواءالنفس الصوم عن الهوى، و الحمیة عن لذات الدنیا; داروى نفس (سرکش) روزه گرفتن از هوى و هوسها و پرهیز از لذات دنیا است.» (77)

در حالات صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و علماى بزرگ و مؤمنان پاکدل، نمونه‏هاى فراوانى از این مطلب دیده مى‏شود که آنها به هنگام ارتکاب گناهى، خویشتن را در معرض معاقبه و مجازات قرار مى‏دادند، و هر کدام به نوعى براى عدم تکرار گناه در آینده اقدام مى‏نمودند; از جمله:

1- در حالات یاران پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است که یکى از اصحاب به نام به «ثعلبه‏» (78) که از طایفه انصار بود; با «سعید بن عبدالرحمن‏» (که از مهاجران بود) پیمان برادرى داشت; در یکى از غزوات «سعید» به همراهى پیامبر صلى الله علیه و آله به میدان جهاد شتافت، و «ثعلبه‏» در مدینه ماند و به دوست‏خود اطمینان داد که مشکلات خانواده او را حل مى‏کند، و از همین رو هر روز براى آنها آب و هیزم مى‏آورد و در حل مشکلاتشان مى‏کوشید.

روزى زن «سعید» درباره مطلبى از پشت پرده با ثعلبه سخن مى‏گفت، هواى نفس بر او چیره شد، پرده را کنار زد، همین که چشمش به همسر زیباى سعید افتاد دل از دست‏بداد و گام پیش نهاد و دست دراز کرد که زن را در آغوش گیرد، ولى همسر سعید فریاد زد، ثعلبه چه مى‏کنى؟ آیا روا است‏برادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد باشد و تو در خانه او نسبت‏به همسرش قصد خلاف داشته باشى؟!

این سخن، ثعلبه را تکان داد، گوئى از خوابى عمیق برخاسته بود، فریادى کشید و از خانه بیرون رفت و سر به کوه و صحرا گذاشت،و به گریه زارى مشغول شد و مى‏گفت: «الهى انت المعروف بالغفران و انا الموصوف بالعصیان; خدایا تو معروف به آمرزش و من موصوف به گناهم!»

به این ترتیب او خود را در محرومیت و تنگنا براى مجازات خویشتن نسبت‏به خطایى که از او سرزده بود قرار داد; سرانجام طى داستان مفصل خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله رسید و به پیشگاه آن حضرت توبه خویش را عرضه نمود، و آیه‏135 سوره آل عمران در حق او نازل شد، و توبه‏اش مقبول درگاه الهى افتاد و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا على ما فعلوا و هم یعلمون; و آنها که وقتى مرتکب عمل زشتى شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا مى‏افتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مى‏کنند و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمى‏ورزند، با این که مى‏دانند!» (79)

2- در حالات فقیه بزرگ عالم شیعه، مرحوم آیت الله بروجردى (قدس سره الشریف) نقل شده که هرگاه عصبانى مى‏شد، و احیانا به بعضى طلاب درس خود پرخاش مى‏کرد، با این که این پرخاش همانند پرخاش پدر نسبت‏به فرزندش بود، بلافاصله از همین پرخاش مختصر، پشیمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران بر مى‏آمد، و طبق نذرى که داشت، فرداى آن روز را براى جبران این کار روزه مى‏گرفت; و به این ترتیب، خود را در برابر این کار کوچک معاقبه مى‏فرمود.

3- یکى از علماى بزرگ اخلاق نقل مى‏کرد که یکى از آقایان اهل منبر مى‏گفت: من در آغاز منبرم سلام بر امام حسین علیه السلام مى‏کنم و جواب مى‏شنوم، اگر جواب نشنوم منبر نمى‏روم! این حالت روحانى از آنجا براى من پیدا شد که روزى وارد مجلس مهمى شدم و واعظ معروفى را بر منبر دیدم، این خیال در دل من پیدا شد که بعد از او سخنرانى جالبى کنم و او را بشکنم! به خاطر این خیال غلط تصمیم گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبال این کار (معاقبه خویشتن در مقابل یک فکر خطا و خیال باطل) این نورانیت در قلب من پیدا شد که پاسخ سلامم را به حضرت، مى‏شنوم. (80)

کوتاه سخن این که: مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر قاطع دارد، که مساله «معاقبه‏» و کیفرهاى مناسب، نسبت‏به نفس اماره و هوى و هوسهاى سرکش را در پى داشته باشد وگرنه تاثیر آن بسیار ضعیف خواهد بود.

ولى این به آن معنى نیست که اعمال مرتاضان و بعضى از صوفیان منحرف را امضا کنیم، و بر داستانهایى که نمونه آن در پاره‏اى از کلمات «غزالى‏» در «احیاءالعلوم‏» آمده است صحه بگذاریم که مثلا انسان براى ریاضت نفس یا جبران خطاهایى که از او سرزده، دست‏به اعمال خشونتبار نسبت‏به خویشتن بزند و مجازاتهاى خطرناک و ابلهانه‏اى نسبت‏به خود انجام دهد، بلکه منظور از «معاقبه‏» کارهایى شبیه آنچه در بالا آمد مى‏باشد، مانند روزه گرفتن، تعطیل کردن برنامه‏هایى که در معرض هوى و هوس است، و محروم ساختن خویشتن از پاره‏اى لذات مادى و امثال آنها.

به گفته مرحوم نراقى در معراج‏السعاده: «اگر کار خلافى از او سرزد در مقام تنبیه خود بر آید; مثلا، تن به عبادات سنگین و انفاق اموالى که مورد علاقه اوست‏بدهد، اگر لقمه حرام یا مشتبهى خورده خویشتن را مقدارى گرسنگى دهد، و اگر زبان به غیبت مسلمانى گشوده، مدح او کند یا با سکوت، خود را تنبیه، یا با ذکر خدا آن را جبران نماید; اگر شخص فقیر و تنگدستى را کوچک شمرده و نسبت‏به او توهین کرده، مال فراوانى را به او ببخشد، و همچنین نسبت‏به سایر معاصى و تقصیرات در مقام جبران برآید.» (81)

«نیت‏» و «اخلاص‏نیت‏»
بسیارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از «نیت‏» و «اخلاص‏نیت‏» به میان آورده‏اند و این دوا را از یکدیگر جدا ساخته‏اند; نیت را چیزى و اخلاص‏نیت را چیزى دیگر شمرده‏اند; ولى هنگام بحث از این دو، تفاوت روشنى بیان نکرده‏اند و مباحث‏خلوص نیت را در بحث نیت آورده‏اند، به گونه‏اى که تمیز میان مفهوم این دو مشکل است.

براى تفکیک این دو، مى‏توان چنین گفت: منظور از «نیت‏» همان عزم راسخ و اراده محکم‏براى انجام‏کار است، قطع‏نظر ازاین که‏انگیزه الهى درآن باشد یاانگیزه‏هاى مادى.

بدیهى است کار هنگامى به ثمر مى‏رسد که انسان با اراده قوى و خلل ناپذیر و عزمى راسخ وارد آن شود; تحصیل دانش، تجارت، زارعت، کارهاى تولیدى، کارهاى اجتماعى و سیاسى و خلاصه هر عمل مثبتى هنگامى به نتیجه مى‏رسد که با تردید و دو دلى آغاز نشود; و این در صورتى ممکن است که انسان قبلا روى برنامه‏اى که مى‏خواهد انجام دهد مطالعه کافى داشته باشد; از منافع کار و نتائج و شرایط و موانع احتمالى آن کاملا مطلع باشد، و با اراده قوى وارد عمل شود،و با گامهاى استوار و محکم به سوى مقصد حرکت کند.

در طریق تهذیب اخلاق و سیر سلوک الى الله نیز اراده و نیت قاطع لازم است. افراد سست اراده هرگز به جایى نمى‏رسند، و با برخورد به اندک مانعى از راه مى‏مانند; اصولا اراده ضعیف نیروى انسان را نیز تضعیف مى‏کند و بعکس اراده قوى تمام نیروها و استعدادهاى درون را بسیج مى‏نماید و انسان را به سوى مقصد به حرکت در مى‏آورد.

این همان چیزى است که در قرآن مجید از آن تعبیر به «عزم‏» شده است و پیامبران بزرگ الهى به خاطر اراده نیرومندشان «اولواالعزم‏» نامیده شده‏اند. (82)

قرآن خطاب به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مى‏گوید: «فاذا عزمت فتوکل على الله; (نخست‏با یارانت مشورت کن) و هنگامى که تصمیم گرفتى (محکم بایست و) توکل بر خدا کن!» (سوره‏آل‏عمران، آیه‏159)

در مورد حضرت آدم علیه السلام مى‏فرماید: «و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزما; ما از آدم پیمان گرفته بودیم (که نزدیک درخت ممنوع نشود و فریب شیطان را نخورد) ولى او فراموش کرد،و عزم و اراده محکمى (براى وفاى به عهد) در او نیافتیم.» (سوره‏طه، آیه‏115)

در روایات اسلامى نیز اشارات قابل ملاحظه‏اى به این معنى شده است:

از جمله، در یکى از دعاهاى ماه رجب از امام کاظم علیه السلام مى‏خوانیم: «و قد علمت ان افضل زاد الراحل الیک عزم ارادة یختارک بها و قد ناجاک بعزم الارادة قلبى; من بخوبى مى‏دانم که برترین زاد و توشه رهروان راه تو، اراده محکمى است که تو را به وسیله آن برگزیند، و دل من با اراده محکم به مناجات تو پرداخته است.» (83)

و در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «انما قدر الله عون العباد على قدر نیاتهم فمن صحت نیته تم عون الله له، و من قصرت نیته قصر عنه العون بقدر الذى قصره; خداوند به قدر نیتهاى بندگان به آنها کمک مى‏کند، کسى که نیت صحیح و اراده محکمى داشته باشد، یارى خداوند براى او کامل خواهد بود، و کسى که نیتش ناقص باشد به همان اندازه یارى الهى در حق او کم خواهد شد.» (84)

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «ما ضعف بدن عما قویت علیه النیة; هنگامى که نیت محکم و قوى باشد، بدن (از پذیرش کارهاى سخت و سنگین در راه وصول به مقصود) ضعیف و ناتوان نخواهد شد.» (85)

این حدیث‏بخوبى نشان مى‏دهد که تصمیم و عزم راسخ در کارها چگونه قدرت و توان جسمى را بالا مى‏برد و به انسان نیرو و توان مى‏بخشد.

یکى از دیگر از معانى «نیت‏» تفاوت انگیزه‏ها در انجام اعمالى است که ظاهرا یکسان است; مثلا، انسانى که به جهاد مى‏رود، ممکن است انگیزه او کسب غنائم یا برترى جویى باشد، همان‏گونه که ممکن است نیت او یارى آئین حق و دفع ظلم ظالم و خاموش کردن آتش فتنه باشد.

در هر دو صورت در ظاهر حرکت واحدى انجام مى‏گیرد، حرکت‏به سوى میدان جنگ و نبرد با دشمن، ولى این دو نیت از زمین تا آسمان با یکدیگر فرق دارد.

روى همین جهت، دستور داده شده است که در ابتداى راه، انسان باید نیت‏خود را روشن سازد و اصلاح کند.

سالکان راه خدا نیز باید دقیقا به نیت‏خود توجه داشته باشند; آیا هدف اصلاح خویشتن و تکامل جنبه‏هاى اخلاق و رسیدن به مقام قرب الى الله است‏یا هدف رسیدن به کرامات و خارق عادات و برترى جویى بر مردم از این طریق مى‏باشد.

حدیث معروف انما الاعمال بالنیات اشاره به همین معنى است، چرا که دقت در ذیل حدیث، مفهوم و معنى آن را روشن مى‏سازد; در بحارالانوار از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله چنین نقل شده است که فرمود: «انما الاعمال بالنیات و انما لکل امرء مانوى فمن کانت هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من کان هجرته الى دنیا یصیبها او امراة یتزوجها فهجرته الى ما هاجر الیه; ارزش اعمال بستگى به نیتها دارد و بهره هرکس از عملش مطابق نیت اوست، کسى که به خاطر خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله هجرت کند، هجرت به سوى خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله کرده است. و کسى که به خاطر رسید به مال دنیا یا به دست آوردن همسرى، هجرت کند بهره‏اش همان چیزى است که به سوى آن هجرت کرده است.» (86)

حدیث‏«على قدر النیة تکون من‏الله عطیة; عطایاى الهى به اندازه نیت انسان است.» (87)

که از على علیه السلام نقل شده مى‏توان اشاره‏اى به این معنى یا معنى سابق باشد.

از مجموع آنچه در این بحث آمد بخوبى مى‏توان نتیجه گرفت که براى پیروزى در هرکار و رسیدن به مقصود - مخصوصا در کارهاى مهم - تصمیم و عزم راسخ و استحکام نیت و قوت اراده لازم است، و تا این معنى حاصل نشود،سعى و تلاش انسان بى‏حاصل یا کم حاصل است.

آنها که‏مى‏خواهند در طریق‏اصلاح نفس‏وتهذیب اخلاق گام بردارند نیز از این قاعده مستثنا نیستند.باید با اراده‏آهنین کار را شروع‏کنند;و با توکل بر خداوند بزرگ پیش بروند.

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که قوت و قدرت اراده که در بالا به آن اشاره شد چگونه به دست مى‏آید؟

پاسخ این سؤال روشن است، راه اصلى آن اندیشه و تفکر در نتائج کار و عظمت هدف و بزرگى مقصد است; هرگاه انسان تحلیل روشنى در این زمینه داشته باشد و مقصود را بخوبى بشناسد و از اهمیت آن آگاه و با خبر باشد، با اراده‏اى قوى و عزمى استوار در این راه گام مى‏نهد.

هرگاه انسان درست فکر کند که ارزش وجود او جز به فضائل اخلاقى نیست و هدف آفرینش انسان چیزى جز تکامل اخلاق و قرب الى الله نمى‏باشد، و هر لحظه از این هدف مهم غافل شود، عقب گرد و سقوط او آغاز خواهد شد، هر اندازه این حقیقت را بهتر بشکافد و باور کند گامهاى او، در این راه استوارتر خواهد بود.

در یک جمله باید گفت: اراده‏هاى قوى، از معرفت کامل و توجه به اهمیت هدف سرچشمه مى‏گیرد.

اخلاص
منظور از «اخلاص‏» همان خلوص نیت است، و منظور از خلوص نیت این است که انگیزه تصمیم گیرى تنها خدا باشد و بس.

ممکن است کسانى داراى اراده‏هاى محکم براى انجام مقاصدى باشند، ولى انگیزه آنها رسیدن به اهداف مادى باشد; اما سالکان راه خدا کسانى هستند که اراده نیرومند آنان آمیخته با خلوص نیت، و برخاسته از انگیزه‏هاى الهى است.

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى، به کمتر چیزى به اندازه اخلاص‏نیت اهمیت داده شده است. در جاى جاى قرآن مجید و کلمات معصومین(ع) سخن از اخلاص‏نیت‏به میان آمده، و عامل اصلى پیروزى در دنیا و آخرت شمرده شده است; و اصولا از نظر اسلام هر عملى بدون اخلاص‏نیت‏بى‏ارزش است. این از یک سو.

از سوى دیگر، مساله اخلاص از مشکلترین کارها شمرده شده به گونه‏اى که تنها اولیاء الله و بندگان خاص خدا به اخلاص کامل مى‏رسند، هرچند اخلاص در هر مرحله‏اى محبوب و مطلوب است.

بهتر است در اینجا نخست‏به سراغ قرآن مجید برویم و گوشه‏اى از آیات مربوط به اخلاص را که ویژگیهاى خاصى دارد از نظر بگذرانیم:

در آیات متعددى از قرآن، سخن از مخلصین (خالصان) یا مخلصین (خالص شدگان!) به میان آمده، و آنها را با تعبیرات گوناگون و پرمعنى توصیف و تمجید مى‏کند، از جمله:

1- در آیه‏5 سوره بینه مى‏خوانیم: «و ماامروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین حنفاء و یقیموا الصلوة و یؤتوا الزکوة و ذلک دین القیمة; به آنها دستورى داده نشده بود جز این که خدا را بپرستند در حالى که دین خود را خالص کنند و از شرک به توحید باز گردند نماز را بر پا دارند و زکات را بپردازند; و این است آیین مستقیم و پایدار!»

با توجه به این که دین مفهوم گسترده‏اى دارد که عقاید و اعمال و درون و برون را همگى شامل مى‏شود، و با توجه به این که ضمیر در «ما امروا» به همه پیروان مذاهب آسمانى برمى‏گردد، و با توجه به این که: اخلاص و نماز و زکات در آیه به عنوان تنها دستورهاى الهى به همه آنها است، اهمیت این موضوع کاملا روشن مى‏شود، این تعبیر نشان مى‏دهد که همه دستورهاى الهى از حقیقت توحید و اخلاص سرچشمه مى‏گیرد.

2- در جاى دیگر همه مسلمانها را مخاطب ساخته و مى‏فرماید: «فادعوا الله مخلصین له الدین و لو کره الکافرون; خداوند (یگانه) را بخوانید و دین خود را براى او خالص کنید، هرچند کافران ناخشنود باشند.» (سوره غافر، آیه‏14)

3- در جاى دیگر، شخص پیامبراسلام صلى الله علیه و آله را مخاطب ساخته و بطور قاطع به او دستور مى‏دهد: «قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدین; بگو من مامورم خدا را پرستش کنم، در حالى که دینم را براى او خالص کرده باشم!» (سوره زمر، آیه‏11)

از این آیات و آیات متعدد دیگر که همین معنى را مى‏رساند بخوبى استفاده مى‏شود که اخلاص اساس دین و شالوده محکم و رکن رکین آن است.

درباره مخلصان (خالص شدگان) که تفاوت آن را مخلصین (خالصان) شرح خواهیم داد، تعبیراتى از این مهمتر دیده مى‏شود:

1- در آیه‏39 و 40 سوره حجر مى‏خوانیم که شیطان بعد از رانده شدن از درگاه خدا، از سر لجاجت و خیره سرى عرض مى‏کند: «و لاغوینهم اجمعین - الا عبادک منهم المخلصین; من همه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را!»

این تعبیر نشان مى‏دهد که موقعیت‏بندگان مخلص آن چنان تثبیت‏شده است که حتى شیطان افسونگر و لجوج طمع خود را از آنها بریده است.

2- در آیه‏39 و40 سوره صافات، وعده پاداش فوق‏العاده‏اى که جز خدا از آن آگاه نیست‏به آنان داده شده، مى‏فرماید: «و ما تجزون الا ما کنتم تعملون - الا عباد الله المخلصین; شما جز به آنچه انجام مى‏دادید جزا داده نمى‏شوید، مگر بندگان مخلص خدا (که رابطه‏اى میان اعمال و جزاى آنها نیست، و بر سرخوان نعت‏الهى بى‏حساب پاداش‏مى‏گیرند.)»

3- در آیه‏127 و 128 همین سوره (صافات) مقام مخلصین را چنان والا شمرده که از حضور در دادگاه الهى در قیامت معافند (و یکسره به بهشت جاویدان پروردگار روانه مى‏شوند!)

4- در آیه‏159 و 160 همین سوره تنها بیان و توصیف مخلصین را شایسته ذات پروردگار شمرده است، که نشان عمق واقعى معرفت آنان است; مى‏فرماید: «سبحان الله عما یصفون - الا عباد الله المخلصین; منزه است‏خداوند از آنچه آنها توصیف مى‏کنند، مگر (توصیف) بندگان مخلص خدا!»

5- در آیه‏24 سوره یوسف، هنگامى که سخن از حمایت الهى در برابر وسوسه‏هاى خطرناک همسر عزیز مصر به میان مى‏آورد، مى‏فرماید: «کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین; اینچنین کردیم، تا بدى و زشتى را از او دور سازیم; چرا که او از بندگان مخلص ما بود.»

در این که میان «مخلص‏» و «مخلص‏» («خالصان‏» و «خالص شدگان‏») چه تفاوتى وجود دارد؟ سخنهایى گفته شده است; ولى شاید بهترین تفسیر در این زمینه این باشد که «مخلصان‏» کسانى هستند که خود در راه خالص سازى خویشتن از هرگونه آلودگى به شرک و انگیزه‏هاى غیر الهى، و رذائل اخلاقى گام مى‏نهند، و تا آنجا که در توان دارند پیش مى‏روند; اما «مخلصان‏» کسانى هستند که امدادهاى الهى و عنایات ربانى، آخرین ناخالصیهاى وجودشان از میان مى‏برد، و به لطف پروردگار از هر نظر خالص مى‏شوند.

توضیح این که: ناخالصیها در وجود انسان در واقع دو گونه است:

گونه‏اى از آن طورى است که انسان از آن آگاه مى‏شود، و توان بر طرف ساختن آن را دارد، ودر این‏راه مى‏کوشدوتلاش مى‏کند وموفق‏به اخلاص‏نیت وعقیده‏و عمل مى‏شود.

اما گونه‏اى دیگر از آن بقدرى مخفى و مرموز است که انسان توانایى بر تشخیص، و در صورت تشخیص، توانایى بر پاکسازى آن ندارد; همان‏گونه که در روایت معروف نبوى وارده شده: «ان الشرک اخفى من دبیب النمل على صفاة سوداء فى لیلة ظلماء; شرک (و نفوذ آن در اعمال) مخفى تر است از حرکت مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک!» (88)

در این گونه موارد هرگاه لطف الهى شامل حال سالکان راه نشود، از این گذرگاه صعب‏العبور گذر نخواهند کرد، و در ناخالصیها مى‏مانند; اما گویى خداوند جایزه کسانى را که در اخلاص خویش تا آخرین مرحله توان و قدرت مى‏کوشند، این قرار داده که باقى مانده راه را تنها با عنایت او بپویند، و این مخلصان را مخلص کند.

هنگامى که انسان به این مرحله برسد دیگر در برابر وساوس شیاطین و هواى نفس بیمه خواهد شد، و طمع شیطان از او بریده مى‏شود، و شیطان در برابر این افراد رسما اظهار عجز مى‏کند.

اینجاست که از خوان نعمت الهى بى‏حساب بهره مى‏گیرند، و توصیف آنها درباره صفات جلال و جمال پروردگار، رنگ توحید خالص به خود مى‏گیرد، و طبیعى است که در قیامت نیز بدون حساب وارد بهشت مى‏شوند چرا که حساب خود را در این جهان صاف کرده‏اند.

این همان است که امیرمؤمنان على علیه السلام طبق بعضى از خطب نهج‏البلاغه بدان اشاره کرده، و در توصیف بندگان شایسته پروردگار مى‏فرماید: «قد اخلص لله فاستخلص; یکى از صفات برجسته آنان این است که خویش را براى خدا خالص کرده، و خداوند خلوص او را پذیرفته (و به مرحله نهایى رسانیده است). (89)

به همین دلیل درباره پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله در حدیثى چنین آمده است: «فعند ذلک استخلص الله عزوجل لنبوته و رسالته من الشجرة المشرفة الطیبة ... محمدا صلى الله علیه و آله اختصه للنبوة و اصطفاه بالرسالة; در این هنگام خداوند بزرگ محمد صلى الله علیه و آله را براى نبوت و رسالتش از شجره پر ارزش پاک برگزید و خالص گردانید.» (90)

و در حدیث دیگرى که از بعضى معصومان: روایت‏شده مى‏خوانیم: «وجدت ابن آدم بین الله و بین الشیطان فان احبه الله تقدست اسمائه، خلصه و استخلصه و الا خلى بینه و بین عدوه; فرزندم آدم را در میان خدا و شیطان مى‏بینم، اگر خداوند متعال او را (به سبب تلاش و کوشش در راه اخلاص) دوست دارد، خالص و مخلصش مى‏سازد، وگرنه او را در برابر شیطان، رها مى‏سازد.» (91)

کوتاه سخن این که: مساله خلوص و اخلاص در نیت و اعتقاد و اخلاق و عمل، از مهمترین گامها و اساسى‏ترین پایه‏هاى تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله است.

اخلاص در روایات اسلامى
این معنى در روایات اسلامى نیز فوق‏العاده مورد بحث قرار گرفته است که گوشه‏هایى از آن را در ذیل از نظر مى‏گذرانیم:

1- در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «ثلات لایغ-ل علیهن قلب رجل مسلم اخلاص العمل لله عزوجل و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم; سه چیز است که قلب هیچ مسلمانى نباید درباره آن خیانت کند (و همه مسلمین باید آن را رعایت کنند): خالص کردن عمل براى خدا، و خیرخواهى براى پیشوایان اسلام و ملازمت جماعت مسلمین و جدا نشدن از آن.» (92)

2- در حدیث دیگرى از آن حضرت مى‏خوانیم که اخلاص از اسرار الهى است: «الاخلاص سر من اسرارى استودعه قلب من احببته من عبادى; اخلاص یکى زا اسرار من است و آن را در قلب هر کس از بندگانم را که دوست‏بدارم به ودیعه مى‏گذارم.» (93)

3- امیر مؤمنان على علیه السلام مى‏فرماید: «الاخلاص اشرف نهایة; اخلاص باارزشترین مقامى است که انسان به آن مى‏رسد.» (94)

4- و در تعبیر بلند دیگر مى‏فرماید: «الاخلاص اعلى الایمان; اخلاص برترین مقام ایمان است. » (95)

5- و در تعبیر پرمعناى دیگرى از همان امام مى‏خوانیم: «فى اخلاص الاعمال تنافس اولوا النهى و الالباب; رقابت عاقلان و اندیشمندان با یکدیگر در اخلاص عمل است.» (96)

6- این مساله تا آنجا اهمیت دارد که رسول‏اکرم صلى الله علیه و آله تفاوت مقامات مؤمنان را در تفاوت درجات اخلاص مى‏شمرد و مى‏فرماید: «بالاخلاص تتفاضل مراتب المؤمنین‏» (97)

7- امیرمؤمنان على علیه السلام نیز آخرین مرحله یقین را اخلاص معرفى مى‏کند و مى‏فرماید: «غایة الیقین الاخلاص‏» (98)

8- اخلاص بقدرى اهمیت دارد که مقدار مختصرى از عمل که با آن باشد سبب نجات انسان مى‏گردد، چنان‏که در حدیث رسول‏خدا صلى الله علیه و آله آمده است: «اخلص قلبک یکفک القلیل من العمل‏» (99)

9- اخلاص تا آن حد اهمیت دارد که على علیه السلام آن را عبادت مقربان درگاه خدا مى‏شمرد، و مى‏گوید: «الاخلاص عبادة المقربین.» (100)

10- این بحث دامنه‏دار را با حدیث جالب دیگرى از على علیه السلام به پایان مى‏بریم که فرمود: «طوبى لمن اخلص لله العبادة و الدعاء ولم یشغل قلبه بما ترى عیناه، و لم ینس ذکر الله بما تسمع اذناه و لم یحزن صدره بما اعطى غیره; خوشا به حال کسى که عبادت و دعایش را براى خدا خالص کند، و قلب خود را به آنچه مى‏بیند مشغول ندارد، و یاد خدا را با آنچه مى‏شنود، به فراموشى نسپرد، درونش به خاطر نعمتهایى که به دیگران داده شده است، غمگین نشود.» (101)

حقیقت اخلاص
مرحوم فیض کاشانى در محجة‏البیضاء در این زمینه چنین مى‏نویسد: «حقیقت اخلاص آن است که نیت انسان از هرگونه شرک خفى و جلى پاک باشد»، قرآن مجید مى‏فرماید: و ان لکم فى الانعام لعبرة نسقیکم مما فى بطونه من بین فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربین; در وجود چهارپایان براى شما درسهاى عبرتى است، چرا که از درون شکم آنها، از میان غذاهاى هضم شده و خون، شیر خالص و گوارا به شما مى‏نوشانیم. (102)

«شیر خالص آن است که نه رگه‏هاى خون در آن باشد، و نه اثرى از آلودگى درون شکم و نه غیر آن، صاف و پاک و بدون غل و غش باشد; نیت و عمل خالص نیز همان‏گونه است، باید هیچ انگیزه‏اى جز انگیزه الهى بر آن حاکم نگردد.» (103)

در روایات اسلامى نیز تعبیرات بسیار لطیفى درباره حقیقت اخلاص و نشانه‏هاى مخلصین بیان شده که به بخشى از آن اشاره مى‏کنیم:

1- در حدیثى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که فرمود: «ان لکل حق حقیقة و مابلغ عبد حقیقة الاخلاص حتى لا یحب ان یحمد على شى‏ء من عمل لله; هر حقیقتى نشانه‏اى دارد، هیچ بنده‏اى به حقیقت اخلاص نمى‏رسد مگر زمانى که دوست نداشته باشد که او را به خاطر اعمال الهى‏اش بستانید.» (104)

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت نقل شده که فرمود: «اما علامة المخلص فاربعة; یسلم قلبه، و تسلم جوارحه، و بذل خیره و کف شره; اما علائم مخلص چهار چیز است: قلبش تسلیم خداست، همچنین اعضایش تسلیم فرمان اوست، خیر خود را در اختیار مردم مى‏گذارد و شر خود را باز مى‏دارد.» (105)

3- در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم: «لایکون العبد عابدا لله حق عبادته حت-ى ینقطع عن الخلق کله الیه، فحینئذ یقول هذا خالص لى فی-تقبله بکرمه; هیچ عبادت کننده‏اى حق عبادت خدا را به‏جا نمى‏آورد، مگر این که از تمام مخلوقات چشم بردارد و متوجه او شود; در این هنگام، خداوند مى‏فرماید: این براى من خالص شده است; پس به کرمش او را مى‏پذیرد.» (106)

4- و بالاخره امام صادق علیه السلام جان سخن را در یک جمله کوتاه خلاصه کرده، و درباره اخلاص مى‏فرماید: «ما انعم الله عزوجل على عبد اجل من ان لایکون فى قلبه مع الله غیره; خداوند متعال نعمتى بزرگتر از این به بنده‏اى نداده است که در قلبش با خدا، دیگرى نباشد. » (107)

اکنون با توجه به اهمیت فوق‏العاده اخلاص، و تاثیر عمیق آن در پیمودن راه حق، و وصول به مقامات عالیه قرب الى الله، این سؤال پیش مى‏آید که اخلاص را چگونه مى‏توان به دست آورد؟

بى شک اخلاص‏نیت همیشه برخاسته از ایمان و یقین و عمق معارف الهیه است; هر قدر یقین انسان به توحید افعالى خدا بیشتر باشد و هیچ مؤثرى را در عالم هستى، جز ذات پاک او نشناسد، و همه چیز را از او و از ناحیه او و به فرمان او بداند، و اگر اسباب و عواملى در عالم امکان وجود دارد، آن را نیز سر بر فرمان او ببیند چنین کسى اعمالش توام با خلوص است; زیرا جز خدا مبدا تاثیرى نمى‏بیند که براى او کار کند.

این حقیقت در روایات اسلامى در عبادات کوتاه و پر معنایى منعکس است: امام على‏بن‏ابیطالب علیهما السلام در حدیثى مى‏فرماید: «الاخلاص ثمرة الیقین; اخلاص میوه درخت‏یقین است.» (108)

و از آنجا که عبادت به مقتضاى واعبد ربک حتى یاتیک الیقین یکى از اسباب یقین مى‏باشد، در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است که «الاخلاص ثمرة العبادة; اخلاص میوه درخت عبادت است.» (109)

و نیز از آنجا که علم و معرفت‏یکى از سر چشمه‏هاى یقین است، و یقین چنان‏که گفتیم سرچشمه اخلاص است، در حدیثى از همان حضرت آمده است که فرمود: «ثمرة العلم اخلاص العمل; میوه علم، اخلاص عمل است.» (110)

و بالاخره در گفتار جامعى از مولى على علیه السلام به سرچشمه‏هاى اخلاص چنین اشاره شده است: «اول الدین معرفته، و کمال معرفته التصدیق به، و کمال التصدیق به توحیده، و کمال توحیده الاخلاص له; سرآغاز دین معرفت‏خداست، و کمال معرفتش تصدیق ذات اوست، و کمال تصدیق ذاتش، توحید و شهادت بر یگانگى او مى‏باشد; و کمال توحید او اخلاص است. » (111)

موانع اخلاص
بزرگان علم اخلاق در این زمینه اشارات روشن و دقیقى دارند، بعضى معتقدند اخلاص موانع و آفات آشکار و نهان دارد; بعضى بسیار قوى و خطرناک و بعضى ضعیفتر است، و شیطان و هواى نفس براى مشوب ساختن ذهن انسان و گرفتن صفا و اخلاص و آلوده کردن اعمال به ریا نهایت تلاش و کوشش را مى‏کنند.

بعضى از مراحل ریا کارى و آلودگى نیت‏به قدرى روشن است که هر کسى آن را در مى‏یابد; مثل این که شیطان در نمازگزار نفوذ مى‏کند و مى‏گوید نماز را آرام و آهسته و با آداب و خشوع انجام ده، تا حاضران تو را انسانى مؤمن و صالح بدانند و هرگز به غیبت تو آلوده نشوند، این یک فریب آشکار از ناحیه شیطان است!

گاه این وسوسه‏هاى شیطانى به شکل مخفى‏ترى صورت مى‏گیرد، و در لباس اطاعت ظاهر مى‏شود; مثلا، مى‏گوید: تو انسان برجسته‏اى و مردم به تو نگاه مى‏کنند، اگر نماز و اعمالت را زیبا سازى دیگران به تو اقتدا کرده و در ثواب آنها شریک خواهى شد، و انسان بى‏خبر گاه تسلیم چنین وسوسه‏اى مى‏شود، و در دره هولناک ریا سقوط مى‏کند.

گاه وسوسه‏هاى شیطان از این هم پیچیده‏تر و پنهان تر است; مثل این که به نماز گزار مى‏گوید انسان مخلص کسى است که در خلوت و جلوت یکسان باشد، کسى که عبادتش در خلوات کمتر از جلوات باشد، ریا کار است، و به این ترتیب او را وادار مى‏کند که در خلوت نماز خود را جالب و جاذب کند تا بتواند در بیرون و در مقابل مردم نیز چنین کند و به اهداف خود برسد این نیز یک نوع ریا کارى خفى است که ممکن است‏بسیارى از آن غافل شوند و از درک آن عاجز گردند. و همچنین مراحل مخفى‏تر و پنهان‏تر. (112)

براستى موانع و آفات اخلاص به قدرى زیاد و متنوع و پنهان است که هیچ انسانى جز از طریق پناه بردن به لطف الهى از آن رهایى نمى‏یابد.

در روایات اسلامى نیز هشدارهاى مهمى درباره آفات اخلاص آمده است:

از جمله در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «کیف یستطیع الاخلاص من یغلبه الهوى; چگونه توانایى بر اخلاص دارد کسى که هواى نفس بر او غالب است؟» (113)

در حقیقت، عمده‏ترین آفت اخلاص و مهمترین مانع آن در این حدیث‏شریف بیان شده است. آرى! هواى نفس است که سرچشمه اخلاص را تیره و تاریک مى‏سازد.

در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار مى‏خوانیم: «قلل الآمال تخلص لک الاعمال; آرزوها را کم کن (و دامنه آرزوهاى دور و دراز را جمع نما) تا اعمال تو خالص شود!» (114)

این نکته حائز اهمیت است که گاه انسان در این مورد، گرفتار وسواس مى‏شود که آن خود یکى دیگر از نیرنگهاى شیطان است، به او مى‏گوید به نماز جماعت مرو، چرا که در آنجا ممکن است نیتت آلوده شود، فقط در خانه نماز بخوان، یا هنگامى که در میان جمعیت‏به نماز بر مى‏خیزى مستحبات را ترک کن و نماز را بسیار سریع و دست و پا شکسته بخوان مبادا آلوده ریا گردى. و بسیار دیده‏ایم افرادى را که به خاطر همین گرفتارى از مستحبات مؤکدى که شرع، به آن دعوت کرده است‏باز مانده‏اند.

و شاید به همین دلیل است که قرآن مجید مردم را دعوت به انفاق پنهان و آشکار هر دوکرده است.مى‏فرماید:«الذین ینفقون‏اموالهم باللیل‏والنهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عندربهم ولاخوف علیهم ولاهم یحزنون;آنها که اموال خود را شب و روز، پنهان و آشکار انفاق مى‏کنند مزدشان نزد پروردگارشان است، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین مى‏شوند.» (115)

این بحث را با ذکر نکته دیگرى پایان مى‏دهیم و آن این‏که داشتن اخلاص در خلوت و تنهایى. چندان افتخار نیست، مهم آن است که انسان در جلوت و در میان مردم و در مرئى و منظر همگان بتواند اعمال خالصانه انجام دهد.

آثار اخلاص
از آنجا که اخلاص گرانبهاترین گوهرى است که در خزانه قلب و روح انسان پیدا مى‏شود، آثار فوق‏العاده مهمى نیز دارد که در روایات اسلامى با تعبیرات کوتاه و بسیار پر معنى به آن اشاره شده است.

در حدیث معروفى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «ما اخلص عبد لله عزوجل اربعین صباحا الا جرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه; هیچ بنده‏اى از بندگان خدا چهل روز اخلاص را پیشه خود نمى‏سازد مگر این که چشمه‏هاى حکمت و دانش از قلبش بر زبانش جارى مى‏شود.» (116)

در حدیث دیگرى از امام على بن ابیطالب علیهما السلام مى‏خوانیم: «عند تحقق الاخلاص تستنیر البصائر; به هنگام تحقق اخلاص، چشم بصیرت انسان نورانى مى‏شود.» (117)

در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «فى اخلاص النیات نجاح الامور; در اخلاص‏نیت پیروزى در کارها است.» (118)

این نکته روشن است که هر قدر نیت‏خالصتر باشد به باطن کارها اهمیت‏بیشترى داده مى‏شود تا به ظاهر کار، و به تعبیر دیگر، محکم کارى در حداعلى خواهد بود; به همین دلیل پیروزى در کار تضمین خواهد شد. و بعکس اگر نیت آلوده به ریا باشد به ظاهر بیش از باطن اهمیت داده مى‏شود و کارها و برنامه‏ها توخالى مى‏گردد و همین امر سبب شکست است.

و نیز به همین دلیل، در حدیث دیگرى از همان امام علیه السلام مى‏خوانیم: «لو خلصت النیات لزکت الاعمال; اگر نیات خالص شود اعمال پاکیزه خواهد شد.» (119)

ریا کارى
نقطه مقابل اخلاص «ریا» است، که در آیات و روایات اسلامى از آن مذمت‏شده است و آن را عاملى براى بطلان اعمال و نشانه‏اى از نشانه‏هاى منافقان و نوعى شرک به خدا معرفى کرده‏اند.

ریاکارى تخریب کننده فضائل اخلاقى و عاملى براى پاشیدن بذر رذائل در روح و جان انسانهاست. ریاکارى اعمال را تو خالى و انسان را از پرداختن به محتوا و حقیقت عمل باز مى‏دارد.

ریاکارى یکى از ابزارهاى مهم شیطان براى گمراه ساختن انسانهاست.

با این اشاره به آیات قرآن باز مى‏گردیم و چهره ریاکاران و نتیجه اعمال آنها را بررسى مى‏کنیم.

1- یا ایها الذین آمنوا لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى کالذى ینفق ماله رئاء الناس و لایؤمن بالله و الیوم الاخر فمثله کمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا لایقدرون على شى‏ء مما کسبوا و الله لایهدى القوم الکافرین (سوره بقره، آیه‏264)

2- فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه اح-دا (سوره کهف، آیه‏110)

3- ان المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالى یرآؤن الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا (سوره نساء، آیه‏142)

4- و الذین ینف-قون اموال-هم رئ-اء الناس و لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و من یکن الشیطان له قرینا فسآء قرینا (سوره نساء، آیه‏38)

5- و لا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل الله و الله بما یعملون محیط (سوره انفال، آیه‏47)

6- فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون، الذین هم یرآؤن و یمنعون الماعون (سوره ماعون، آیات 4 تا7)

ترجمه:

1- اى کسانى که ایمان آورده‏اید بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازید همانند کسى که مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏کند و به خدا و روز رستاخیز ایمان نمى‏آورد (کار او) همچون قطعه سنگى است که بر آن (قشر نازکى از) خاک باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاکها و بذرها را بشوید) و آن را صاف (و خالى از خاک و بذر) رها کند، آنها از کارى که انجام داده‏اند چیزى به دست نمى‏آورند و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمى‏کند!

2- پس هر که به لقاى پروردگارش امید دارد باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند.

3- منافقان مى‏خواهند خدا را فریب دهند در حالى که او آنها را فریب مى‏دهد و هنگامى که به نماز بر مى‏خیزند با کسالت‏بر مى‏خیزند و در برابر مردم ریا مى‏کنند و خدا را جز اندکى یاد نمى‏نمایند.

4- و آنها کسانى هستند که اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏کنند و ایمان به خدا و روز باز پسین ندارند (چرا که شیطان رفیق و همنشین آنها است) و کسى که شیطان قرین او باشد بد همنشین و قرینى دارد.

5- و مانند کسانى نباشید که از روى هوا پرستى و غرور و خود نمائى در برابر مردم از سرزمین خود (به سوى میدان بدر) بیرون آمدند و (مردم را) از راه خدا باز مى‏داشتند (و سرانجام شکست‏خوردند) و خداوند به آنچه عمل مى‏کنند احاطه (و آگاهى) دارد.

6- پس واى بر نماز گزارانى که، در نماز خود سهل انگارى مى‏کنند، همان کسانى که ریا مى‏کنند، و دیگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مى‏نمایند!

شرح و تفسیر

در نخستین آیه، منت گذاردن و آزار دادن و ریا کردن در یک ردیف شمرده شده و همه آنها را موجب بطلان و نابودى صدقات (و اعمال نیک) معرفى مى‏کند بلکه تعبیراتى از این آیه نشان مى‏دهد که شخص ریا کار ایمان به خدا و روز آخرت ندارد; مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید انفاقهاى خود را با منت و آزار باطل نکنید!» (یا ایها الذین آم-نوا لات-بطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى) سپس این‏گونه افراد را به کسى تشبیه مى‏کنند که مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏نماید و به خدا روز رستاخیز ایمان ندارد! (کالذى ینفق ماله رئاء الناس و لایؤمن بالله و الیوم الاخر)

در ذیل آیه، مثال بسیار گویا و پر معنائى براى این‏گونه اشخاص زده و مى‏فرماید: «مثل (کار) او همچون قطعه سنگى است که بر آن قشر نازکى از خاک باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران بر آن فرود آید (و همه خاکها و بذرها را با خود بشوید و با خود ببرد) و آن را صاف (و خالى از همه چیز رها سازد)!» (فمثله کمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا)

این‏گونه اشخاص (به یقین) «از کارى که انجام داده‏اند بهره‏اى نمى‏گیرند و خداوند کافران را هدایت نمى‏کند!» (لایقدرون على شى‏ء مما کسبوا و الله لایهدى القوم الکافرین)

در این آیه تلویحا یک بار ریاکاران را فاقد ایمان به خدا و روز قیامت معرفى کرده و یک بار به عنوان قوم کافر، و اعمال آنها را هیچ و پوچ و فاقد هرگونه ارزش مى‏شمرد چرا که بذر اعمالشان در سرزمین ریا کارى پاشیده شده که هیچ‏گونه آمادگى براى رشد و نمو ندارد.این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که ریاکاران خودشان همانند قطعه سنگى هستند که قشر نازکى از خاک بر آن است و هیچ‏گونه بذر مفیدى را پرورش نمى‏دهد; آرى! قلب آنها همچون سنگ و روحشان نفوذ ناپذیر و اعمالشان بى‏ریشه و نیاتشان آلوده است.

جالب این که در آیه‏اى که پشت‏سر این آیه در همان سوره بقره آمده است اعمال خالصان و مخلصان را به باغى پر برکت تشبیه مى‏کند که بذر و نهال صالح در آن کاشته شده و باران کافى بر آن مى‏بارد و نور آفتاب از هر سو به آن مى‏تابد و نسیم باد از هر طرف به آن مى‏وزد و میوه و ثمره آن را مضاعف مى‏سازد.

در دومین آیه، پیامبر صلى الله علیه و آله را مخاطب قرار داده و دستور مى‏دهد مساله توحید خالص را به عنوان اصل اساسى اسلام به مردم برساند; مى‏فرماید: «بگو من بشرى همچون شما هستم (تنها امتیاز من این است که) به من وحى مى‏شود که معبود شما تنها یکى است‏» (قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد)

سپس نتیجه گیرى مى‏کند که بر این اساس، اعمال باید از هر نظر خالص و خالى از شرک باشد و مى‏فرماید: «پس هر کس امید به لقاى پروردگارش را دارد باید عمل صالح انجام دهد و کسى را در عبادت پروردگارش شریک نسازد!» (فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا)

به این ترتیب، شرک در عبادت، هم اساس توحید را ویران مى‏سازد و هم اعتقاد به معاد را; و به تعبیر دیگر، گذرنامه ورود در بهشت جاویدان عمل خالص است.

قابل توجه این که در شان نزول این آیه آمده است که مردى به نام «جندب بن زهیر خدمت رسول‏خدا صلى الله علیه و آله عرض کرد من کارهایم را براى خدا به‏جا مى‏آورم و هدفم رضاى اوست اما هنگامى که مردم از آن آگاه مى‏شوند مسرور و شاد مى‏شوم; پیامبر فرمود: «ان الله طیب و لایقبل الاالطیب و لایقبل ما شورک فیه; خداوند پاک است و جز عمل پاک را نمى‏پذیرد و عملى که غیر او در آن شرکت داده شود مقبول او نخواهد بود!» سپس آیه‏فوق نازل شد. (120)

در شان نزول دیگرى آمده است که مردى خدمتش عرض کرد: «من جهاد فى سبیل الله را دوست دارم و در عین حال دوست دارم مردم موقعیت مرا در جهاد بدانند.» در این هنگام آیه‏فوق نازل شد. (121)

شبیه همین معنى در مورد انفاق در راه خدا و صله رحم نیز نقل شده است (122) و نشان مى‏دهد که آیه‏بالا بعد از سؤالات گوناگون در مورد اعمال آلوده به اهداف غیر خدائى نازل شده است و ریا کار به عنوان مشرک و کسى که ایمان محکمى به آخرت ندارد، معرفى گردیده است.

در حدیث دیگرى نیز از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که فرمود: «من صلى یرائى فقد اشرک و من صام یرائى فقد اشرک و من تصدق یرائى فقد اشرک ثم قرء فمن کان یرجوا لقاء ربه ...; کسى که نماز را به خاطر ریا بخواند مشرک شده و کسى که روزه را براى ریا به جا آورد مشرک شده و کسى که صدقه و انفاق را براى ریا انجام دهد مشرک شده سپس آیه: فمن کان یرجوا لقاء ربه ... را تلاوت فرمود.» (123)

در سومین آیه، ریا را یکى از اعمال منافقان شمرده مى‏فرماید: «منافقین مى‏خواهند خدا را فریب دهند در حالى که او آنها را فریب مى‏دهد و هنگامى که به نماز مى‏ایستند از روى کسالت است و در برابر مردم ریا مى‏کنند و خدا را جز اندکى یاد نمى‏کنند!» (ان المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالى یرآؤن الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا)

این نکته قابل توجه است که نفاق نوعى دوگانگى ظاهر و باطن است و ریاکارى نیز شکل دیگرى از دوگانگى ظاهر و باطن مى‏باشد چرا که ظاهر عمل الهى و باطن آن شیطانى و ریائى است و به خاطر جلب توجه مردم! بنابراین، طبیعى است که ریا جزء برنامه منافقان باشد.

در چهارمین آیه، اعمال ریائى را همردیف عدم ایمان به خدا و روز قیامت و همنشینى با شیطان شمرده مى‏فرماید: «آنها کسانى هستند که اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏کنند و ایمان به خداوند و روز باز پسین ندارند (چرا که شیطان رفیق و همنشین آنها است) و کسى که شیطان قرین اوست‏بد قرینى انتخاب کرده است‏» (و الذین ینفقون اموالهم رئاء الناس و لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و من یکن الشیطان له قرینا فسآء قرینا ).

به این ترتیب، ریاکاران دوست‏شیطان و فاقد ایمان قاطع به مبدا و معاد هستند.

در پنجمین آیه، خداوند مسلمانان را از همسوئى با کفار که اعمالشان ریاکارانه و از روى هوا پرستى و خود نمائى بوده است نهى مى‏کند،مى‏فرماید: «مانند کسانى نباشید که از سرزمین خود به خاطر هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم بیرون آمدند! و مردم را از راه خدا باز مى‏داشتند و خداوند به آنچه عمل مى‏کنند احاطه (کامل) دارد.» (و لاتکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل الله و الله بما یعملون محیط)

طبق قرائنى که در آیه موجود است‏بتصدیق مفسران، آیه اشاره به حرکت‏سپاهیان قریش به سوى میدان بدر است که به هنگام خارج شدن از مکه آلات لهو و لعب و بعضى از خوانندگان و شراب همراه خود آوردند حتى اگر دم از بت پرستى مى‏زدند آنهم ریاکارانه و عملا براى جلب نظر بت پرستان بود.

بعضى ازمفسران نیزگفته‏اند ازآنجا که‏بدر یکى‏از مراکز تجمع و از بازارهاى عرب بود و درعرض سال‏گاهى در آنجا اجتماع مى‏کردند، ابوجهل مخصوصا وسائل عیش و نوش را با خود برد و هدفش این بود که از همه کسانى که با آنجا آشنا بودند زهر چشم بگیرد.

به هر حال قرآن مؤمنان را از این گونه کارها نهى مى‏کند و به آنها دستور مى‏دهد که با رعایت تقوا و اخلاص بر همه مشکلات غلبه کنند و سرنوشت ریاکاران هوسباز و بى‏تقوا را در میدان بدر فراموش ننمایند.

در آخرین آیه‏مورد بحث، باز هم از ریاکارى به بیان دیگرى نکوهش مى‏کند و مى‏فرماید: «واى بر نماز گزارانى که نماز را به دست فراموشى مى‏سپارند و از آن غفلت مى‏کنند، آنها که ریا مى‏کنند و مردم را از ضروریات زندگى باز مى‏دارند» (فویل للمصلین، الذین هم عن صلاتهم ساهون ، الذین هم یرآؤن و یمنعون الماعون ).

تعبیر به «ویل‏» در قرآن مجید در27 مورد آمده است و غالبا در مورد گناهان بسیار سنگین و خطرناک است. به کار بردن، این تعبیر در مورد ریاکاران نیز حکایت از شدت زشتى عمل آنها مى‏کند.

از آنچه در آیات بالا آمد زشتى این گناه و خطرات آن براى سعادت انسان آشکار مى‏شود و بخوبى روشن مى‏گردد که یکى از موانع مهم تهذیب نفس و پاکى قلب و روح همین ریا کارى است که نقطه مقابل آن خلوص نیت و پاکى دل است.

ریا در روایات اسلامى
در احادیث اسلامى فوق‏العاده به این مساله اهمیت داده شده و ریاکارى به عنوان یکى از خطرناکترین گناهان معرفى شده است که به گوشه‏اى از آن در ذیل اشاره مى‏شود:

1- در حدیثى از پیغمبر اکرم مى‏خوانیم: «اخوف ما اخاف علیکم الریا والشهوة الخفیة; خطرناکترین چیزى که از آن بر شما مى‏ترسم ریاکارى و شهوت پنهانى است!» (124)

ظاهرا منظور از شهوت پنهانى همان انگیزه‏هاى مخفى ریاکارى است.

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «ادنى الریاء شرک; کمترین ریا شرک به خداست.» (125)

3- باز از همان حضرت آمده است که فرمود: «لایقبل الله عملا فیه مقدار ذرة من ریاء; خداوند عملى را که ذره‏اى از ریا در آن باشد قبول نمى‏کند!» (126)

4- در حدیث دیگرى از همان بزرگوار آمده است «ان الم-رائى ی-نادى ع-لیه ی-وم القیامة یا فاجر یا غادر یامرائى ضل عملک و حبط اجرک اذهب فخذ اجرک ممن کنت تعمل له; روز قیامت‏شخص ریا کار را صدا مى‏کنند و مى‏گویند اى فاجر! اى حیله‏گر پیمان شکن! و اى ریاکار! اعمال تو گم شد و اجر تو نابود گشت‏برو و پاداش خود را از کسى که براى او عمل کردى بگیر!» (127)

5- یکى از اصحاب مى‏گوید: پیامبر صلى الله علیه و آله را گریان دیدم، عرض کردم: چرا گریه مى‏کنید؟ فرمود: «انى تخوفت على امتى الشرک، اما انهم لایعبدون صنما و لا شمسا و لا قمرا و لا حجرا، و لکنهم یرائون باعمالهم; من بر امتم از شرک و چند گانه پرستى بیمناکم! بدانید آنها بت نخواهند پرستید و نه خورشید و ماه و قطعات سنگ را، ولى در اعمالشان ریا مى‏کنند (و از این طریق وارد وادى شرک مى‏شوند).» (128)

6- در حدیث دیگرى از همان حضرت صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: ان الملک لیصعد بعمل العبد مبتهجا به فاذا صعد بحسناته یقول الله عزوجل اجعلوها فى سجین انه لیس ایاى اراد بها; فرشته عمل بنده‏اى را با شادى به آسمان مى‏برد هنگامى که حسنات او را به بالا مى‏برد خداوند عزوجل مى‏فرماید آن را در جهنم قرار دهید، او عمل خود را به نیت من انجام نداده است!» (129)

7- باز در حدیث دیگرى از همان حضرت صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «یقول الله سبحانه انى اغنى الشرکاء فمن عمل عملا ثم اشرک فیه غیرى فانا منه برى‏ء و هو للذى اشرک به دونى; خداوند سبحان مى‏فرماید: من بى‏نیازترین شریکانم، هرکس عملى بجا آورد و غیر مرا در آن شریک کند من از او بیزارم، و این عمل از آن کسى است که شریک قرار داده نه از آن‏من! » (130)

این هفت‏حدیث پر معنى و تکان دهنده که همه از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است‏بخوبى نشان مى‏دهد گناه ریا به قدرى عظیم است که چیزى با آن برابرى نمى‏کند و این به خاطر آثار بسیار بدى است که ریا در فرد و جامعه و در جسم و روح انسان ایجاد مى‏کند.

از امامان معصوم علیهم السلام احادیث تکاندهنده‏اى دیده مى‏شود، از جمله:

8- در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که از جدش نقل مى‏کند: «سیاتى على الناس زمان تخبث فیه سرائرهم و تحسن فیه علانیتهم، طمعا فى‏الدنیا لایریدون ما به عند ربهم یکون دینهم ریاء، لایخالطهم خوف یعمهم الله بعقاب فیدعونه دعاء الغریق فلایستجیب لهم; زمانى بر مردم فرا مى‏رسد که باطن آنها آلوده و ظاهرشان زیبا است، و این به خاطر طمع در دنیا مى‏باشد، هرگز آنچه را نزد پروردگارشان است اراده نمى‏کنند، دین آنها ریا است، و خوف خدا در قلبشان نیست، خداوند مجازاتى فراگیر بر آنها مى‏فرستد و آنها همچون فرد غریق او را مى‏خوانند ولى دعاى آنان را اجابت نمى‏کند!» (131)

9- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است: «کل ریاء شرک انه من عمل للناس کان ثوابه للناس و من عمل لله کان ثوابه على الله; هر ریائى شرک است، هر کس براى مردم عمل کند پاداش او بر مردم است، و هر کس براى خدا عمل کند ثوابش بر خداست!» (132)

10- در حدیثى از امام امیرالمؤمنین علیه السلام مى‏خوانیم: «المرائى ظاهره جمیل و باطنه علیل ...; ریا کار ظاهر عملش زیبا و باطنش زشت و بیمار است!» (133)

و نیز فرمود: «ما اقبح بالانسان باطنا علیلا و ظاهرا جمیلا; چه زشت است که باطن انسان خراب و بیمار و ظاهرش زیبا باشد»! (134)

و در این زمینه روایات از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله و ائمه هدى بسیار فراوان است.

فلسفه تحریم ریا
شاید افراد ظاهر بین هنگامى که به این روایات تکاندهنده نگاه مى‏کنند از عظمت گناه ریا و آثار وحشتناک آن در شگفتى فرو روند و تصورشان این باشد که اگر عمل انسان خوب باشد چه فرق مى‏کند نیت او هر چه مى‏خواهد باشد، فرض کنید انسانى بیمارستان، مسجد، جاده و پل یا مانند اینها براى رفاه مردم بسازد، نیتش هرچه باشد بالاخره عمل او نیکو است، به فرض که قصدش ریاکارى باشد خدمت او به مردم در جاى خود ثابت است. بگذاریم مردم کار خیر و خدمت کنند نیتشان هر چه مى‏خواهد باشد.

ولى این اشتباه بسیار بزرگى است; زیرا اولا، هر عملى داراى دو نوع تاثیر است: تاثیرى در خود انسان مى‏گذارد، و تاثیرى در بیرون. ریاکار با عمل خود درون خود را ویران مى‏سازد و از مقام والاى توحید دور مى‏شود و در قعر دره شرک پرتاب مى‏گردد; مردم را وسیله عزت و احترام خود مى‏بیند و قدرت خدا را به دست فراموشى مى‏سپارد و این ریاکارى که نوعى بت پرستى است‏سر از مفاسد بیشمار اخلاقى در مى‏آورد.

ثانیا، از نظر عمل بیرونى و خدماتى که به ظاهر انجام داده و قصد او تظاهر و ریاکارى بوده نیز جامعه دچار خسارت مى‏شود چرا که سعى او این است که ظاهر عملش را درست کند و اهمیتى به باطن عمل نمى‏دهد و چه بسا این امر سبب مى‏شود که آن اسباب رفاه تبدیل به اسباب عذاب براى مردم گردد و لطمه‏هاى جبران ناپذیرى از آن ببینند.

به عبارت دیگر، هنگامى که جامعه‏اى عادت به ریاکارى و تظاهر کند همه چیز او از محتوا تهى مى‏شود، فرهنگ و اقتصاد و سیاست و بهداشت و نظم و نیروهاى دفاعى همه تو خالى و تهى مى‏گردد و همه جا به ظاهرسازى قناعت مى‏کنند، دنبال خیر و سعادت جامعه نیستند بلکه به سراغ چیزى مى‏روند که ظاهرجالبى داشته باشد، و این طرز کار، ضربات هولناکى بر جامعه وارد مى‏کند که بر هوشمندان مخفى و پنهان نیست.

نشانه‏هاى ریاکاران
بسیارى از افراد بعد از مطالعه و بررسى احادیث‏بالا و مانند آن که شدیدترین تعبیرات را درباره ریاکاران دارد در تشخیص موضوع ریا گرفتار وسوسه مى‏شوند، البته جا دارد که انسان در مورد ریا سختگیر باشد، چرا که نفوذ ریا در عمل بسیار مرموز و مخفى است، چه بسا انسان سالها عملى را انجام مى‏دهد بعدا مى‏فهمد که عمل او ریائى بوده است، مثل داستان معروفى که درباره یکى از مؤمنین پیشین نقل مى‏کنند که نماز جماعت‏سالیان دراز را قضا کرد، و دلیلش این بود که همه روز در صف اول مى‏ایستاد، یک‏روز دیر به‏جماعت آمد و در صفوف آخر ایستاد احساس کرد از این جریان ناراحت است، چرا که مردم او را در صفوف آخر مى‏بینند، باید همیشه در صف اول باشد!

ولى افراط و تفریط در این مساله مانند همه مسائل، اشتباه و خطاست، باید از علامات ریا پى به وجود آن برد و از آن پرهیز کرد، ولى وسواس غلط است.

علماى اخلاق در این زمینه بحثهاى جالبى دارند; از جمله، مرحوم فیض کاشانى در «محجة‏البیضاء» سؤالى به این‏صورت طرح مى‏کند: «اگر عالم و واعظ بخواهد بداند در وعظ خود صادق و مخلص است و ریاکار نیست از کجا بداند؟»

سپس به پاسخ این سؤال پرداخته مى‏گوید: «این امر نشانه‏هائى دارد، از جمله این که اگر واعظى بهتر از او و آگاه‏تر و مقبول‏تر در میان مردم پیدا شود خوشحال گردد و حسد او را به دل نگیرد، آرى! مانعى ندارد که در مقام غبطه بر آید و آرزو کند که او مانند آن عالم و واعظ گردد (یا از او بهتر).

«نشانه دیگر این که اگر بزرگان و شخصیتها در مجلس او حضور یابند سخنانش تغییر نکند، و همه مردم را به یک چشم نگاه کند (و به خاطر جلب توجه آن عالم و اظهار فضل و کمال در پیشگاه او در سخنانش تغییرى حاصل نشود).

«نشانه دیگر این که اگر گروهى از مستمعین پشت‏سر او در کوچه و بازار به راه بیفتند خوشحال نباشد.» (135)

بهترین محک براى شناخت اعمال ریائى از غیر ریائى همان معیارهائى است که در روایات اسلامى آمده است; از جمله:

1- در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که فرمود: «اما علامة المرائى فاربعة: یحرص فى العمل لله اذا کان عنده احد و یکسل اذا کان وحده و یحرص فى کل امره على المحمدة و یحسن سمته بجهده; اما علامت ریاکار چهار چیز است: هنگامى که کسى نزد اوست تلاش مى‏کند اعمال الهى انجام دهد و هنگامى که تنها شد در انجام عمل کسل است! و در تمام کارهایش اصرار دارد مردم از او مدح و ستایش کنند، وسعى مى‏کند ظاهرش را در نظر مردم خوب جلوه دهد.» (136)

2- در حدیث دیگرى همین معنى با تعبیرات جالب دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده است فرمود:

«للمرائى اربع علامات:

یکسل اذا کان وحده

وینشط اذا کان فى الناس

و یزید فى العمل اذا اثنى علیه

وینقص منه اذا لم یثنى علیه;

ریا کار چهار علامت دارد:

اگر تنها باشد اعمال خود را با کسالت انجام مى‏دهد،

و اگر در میان مردم باشد بانشاط انجام مى‏دهد،

هرگاه او را مدح و ثنا گویند بر عملش مى‏افزاید،

و هرگاه ثنا نگویند از آن مى‏کاهد!» (137)

شبیه همین معنى از لقمان حکیم نیز نقل شده است. (138)

خلاصه، هرکارى که با انگیزه بهتر نشان دادن عمل در انظار مردم صورت گیرد، سبب نفوذ ریا در عمل است و این انگیزه را هر چند مرموز باشد از دوگانگى برخورد انسان به اعمالى که در خلوت و جلوت انجام مى‏دهد مى‏توان دریافت.

این مطلب به اندازه‏اى ظریف و مرموز است که گاه انسان براى فریب وجدان خود اعمال خود را در خلوت بسیار جالب انجام مى‏دهد تا خود را قانع کند که در اجتماع نیز همان‏گونه انجام دهد و دوگانگى در آن نباشد در حالى که هم عملى را که در اجتماع انجام مى‏دهد ریا است و هم آن را که در خلوت انجام داده آلوده به نوعى ریا است.

اما همان‏گونه که در بالا نیز اشاره شد، افراط در این مساله جایز نیست چرا که دیده شده افرادى از نماز جماعت و وعظ و ارشاد بر سر منبر و تدریس و تصنیف کتاب محروم مى‏شوند به این عنوان که مى‏ترسیم عمل‏ما ریائى باشد.

در روایات اسلامى نیز به این مطلب اشاره شده است که اگر انسان عملى انجام دهد و مردم از آن با خبر شوند و از آن مسرور گردد در حالى که انگیزه او از آغاز ارائه به مردم نبوده ضررى به قصد قربت و عمل الهى او نمى‏زند. (139)

از اینجا روشن مى‏شود که تشویق نیکوکاران نسبت‏به اعمال صالحى که انجام داده‏اند در یک مجلس عمومى یا در وسائل ارتباط جمعى به این قصد که دیگران نیز به این کار تشویق شوند منع شرعى ندارد، بلکه از کارهائى است که بزرگان همیشه انجام مى‏داده‏اند و اجر و پاداش انجام دهنده کار نیز ضایع نمى‏شود، مشروط به این که انگیزه‏اش از آغاز چنین مطلبى نبوده باشد.

در آیات قرآنى و روایات اسلامى نیز بارها تشویق به صدقات و خیرات پنهانى و آشکار شده است، و این نشان مى‏دهد که انسان مى‏تواند با انجام اعمال صالحه بطور آشکار انگیزه‏هاى الهى خود را نیز حفظ کند، و از ریا برکنار بماند.

در پنج آیه از قرآن مجید تشویق به انفاق «سرا وعلانیة‏» یعنى بخشش در پنهان و آشکار یا «سرا و جهرا» که همان معنا را مى‏دهد شده است. (140)

اصولا قسمتى از عبادات اسلامى بطور آشکار انجام مى‏شود همانند نماز جمعه و جماعت و مراسم با شکوه حج‏خانه خدا و تشییع جنازه مؤمن و جهاد و امثال آن; درست است که باید انگیزه در تمام اینها الهى باشد ولى اگر گرفتار وسوسه شود همه این اعمال را ترک مى‏کند و این نیز ضایعه بزرگى است.

طریق درمان ریا
راه مبارزه با ریا کارى، مانند همه اخلاق و اعمال مذموم و ناپسند، دو چیز است: نخست توجه به علل و ریشه‏هاى آن براى خشکانیدن و نابود کردن آنها، و سپس مطالعه در پیامدهاى آن براى آگاه شدن از عواقب دردناکى که در انتظار آلودگان به این اخلاق مذموم است.

گفتیم ریشه ریا همان «شرک افعالى‏» و عدم توجه به حقیقت توحید است.

اگر پایه‏هاى توحید افعالى در درون جان ما محکم شود و بدانیم عزت و ذلت و روزى و عمت‏به دست‏خداست و دلهاى مردم نیز در اراده و اختیار اوست هرگز به خاطر جلب رضاى این و آن اعمال خود را آلوده به ریا نمى‏کنیم!

اگر به یقین بدانیم کسى که با خداست همه چیز دارد، و کسى که از او جداست فاقد همه چیز است، و به مصداق «ان ینصرکم الله فلا غالب لکم و ان یخذلکم فمن ذاالذى ینصرکم من بعده; اگر خداوند شما را یارى کند هیچ کس بر شما غلبه نخواهد کرد و اگر دست از یارى شما بر دارد هیچ کس نمى‏تواند شما را یارى کند!» (141)

و اگر به این حقیقت قرآنى توجه کنیم که تمام عزت نزد خدا و به دست‏خداست: «ایبتغون عندهم العزة فان العزة لله جمیعا; آیا کسانى که با دشمنان خدا طرح دوستى مى‏ریزند مى‏خواهند عزت و آبرو نزد آنها کسب کنند، با این که همه عزتها از آن خداست!» (142)

آرى! اگر ایمان به این امور در اعماق جان مستقر شود دلیلى ندارد که انسان براى جلب توجه مردم و کسب وجاهت و آبرو یا جلب اعتماد آنها خود را آلوده به اعمال نفاق آلود کند!

بعضى از علماى اخلاق گفته‏اند ریشه اصلى ریاکارى حب جاه و مقام است که اگر آن را تشریح کنیم به سه اصل باز مى‏گردد: علاقه به ستایش مردم، فرار از مذمت و نکوهش آنها، و طمع ورزیدن به آنچه در دست مردم است.

سپس مثالى براى آن در مورد جهاد فى سبیل الله مى‏زنند که انسان گاه به جهاد مى‏رود براى این که مردم از شجاعت و قهرمانى او سخن بگویند، و گاه به جهاد مى‏رود تا او را به ترس و جبن متهم نسازند، و گاه به خاطر به چنگ آوردن غنائم جنگى قدم در میدان مى‏گذارد! تنها کسى مى‏تواند از جهادش بهره بگیرد که براى عظمت آئین حق و دفاع از دین خدا پیکار کند.

این‏از یک‏سو، و از سوى دیگر، هنگامى که انسان به آثار مرگبار ریاکارى بیندیشد که:

ریا همچون آتش سوزانى است که در خرمن اعمال انسان مى‏افتد و همه را خاکستر مى‏کند; نه تنها عبادات و طاعات انسان را بر باد مى‏دهد بلکه گناه عظیمى است که مایه روسیاهى صاحب آن در دنیا و آخرت است.

ریا همچون موریانه‏اى است که ستونهاى کاخ سعادت انسان را از درون تهى مى‏کند و بر سر صاحبش ویران مى‏سازد.

ریا کارى نوعى کفر و نفاق و شرک است.

ریاکارى شخصیت انسان را در هم مى‏کوبد و آزادگى و حریت و کرامت انسانى را از او مى‏گیرد و بدبخترین مردم در قیامت ریاکارانند!

توجه به این حقایق، اثر باز دارنده مهمى بر ریاکاران دارد.

این نکته نیز قابل توجه است که پنهان کردن نیتهاى آلوده به ریا، براى مدت طولانى ممکن نیست، و ریاکاران غالبا در همین دنیا شناخته و رسوا مى‏شوند و از لابه‏لاى سخنان و رفتار آنها آلودگى نیت آنها فاش مى‏شود، و ارزش خود را نزد خاص و عام از دست مى‏دهند; توجه به این معنى نیز اثر باز دارنده مهمى دارد.

لذتى که از عمل خالص و نیت پاک به انسان دست مى‏دهد با هیچ چیز قابل مقایسه نیست، و همین امر براى خلوص نیت کافى است.

بعضى از علماى اخلاق گفته‏اند: یکى از طرق درمان عمل ریا این است که انسان تلاش براى پنهان نگاه داشتن عبادات و حسنات خود کند و به هنگام عبادت در را بر روى خود ببندد، و هنگام انفاق و کارهاى خیر دیگر سعى بر کتمان آن نماید تا تدریجا به این کار عادت کند.

ولى این به آن معنا نیست که از شرکت در جمعه و جماعت و مراسم حج و اعمال دسته جمعى دیگر خوددارى نماید که آن نیز ضایعه‏اى است‏بزرگ!

آیا نشاط در عبادت منافات با اخلاص دارد؟
این سؤالى است که بسیارى از خود مى‏کنند که بعد از انجام یک عبادت خوب احساس نشاط مى‏کنیم آیا این نشانه ریا نیست؟ و پاسخ آن این است که اگر سرچشمه نشاط توفیقى باشد که خدا به او داده و نورانیت و روحانیتى باشد که از ناحیه عبادات در وجود انسان حاصل مى‏شود هیچ منافاتى با خلوص نیت ندارد; آرى! اگر این نشاط از مشاهده مردم از اعمال او حاصل گردد منافات با خلوص دارد هر چند موجب بطلان عمل نمى‏شود مشروط به این که مقدار یا کیفیت اعمال خود را بر اثر مشاهده مردم به هیچ وجه تغییر ندهد.

این معنى در روایات اسلامى نیز آمده است:

در حدیثى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم: که در پاسخ سؤالى که یکى از یارانش در این زمینه عنوان کرد و عرضه داشت کسى عمل خیرى انجام داده و دیگرى آن را مى‏بیند و صاحب عمل خوشحال مى‏شود، آیا این معنى با خلوص نیت منافات دارد؟ فرمود: لا باس، ما من احد الا و هو یحب ان ی-ظهر ل-ه فى الن-اس الخیر اذا ل-م یکن صن-ع ذلک ل-ذلک! ; اشکالى ندارد، هر کسى دوست دارد که در میان مردم کار خیر او آشکار گردد (و مردم او را به نیکوکارى بشناسند) مشروط بر این که عمل خیر را براى این هدف انجام نداده باشد. (143)

در حدیث دیگر مى‏خوانیم که «ابوذر» شبیه این سؤال را از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نمود و عرض کرد انسان عملى براى خویش (به قصد قربت) انجام مى‏دهد و مردم او را دوست مى‏دارند; پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «تلک عاجل بشرى المؤمن; این بشارت سریعى است که نصیب مؤمن (در دنیا) مى‏شود.» (144)

تفاوت ریا و سمعه؟
در اینجا سؤال دیگرى مطرح است و آن این که در میان ریا و سمعه چه تفاوتى وجود دارد؟ و آیا هر دو با خلوص نیت منافات دارد، و موجب بطلان عمل است؟!

درجواب عرض‏مى‏کنیم:«ریا» آن‏است که عمل را طورى انجام دهد که دیگران ببینند و از این طریق کسب وجاهت و موقعیت‏براى عمل کننده حاصل شود، ولى «سمعه‏» آن است که عمل نیکى دور از چشم مردم انجام دهد به این هدف که بعدا به گوش مردم برسد و موقعیتى در جامعه براى او فراهم شود، بنابراین هر دو عمل، انگیزه غیر الهى دارد منتها یکى از طریق مشاهده به اطلاع مردم مى‏رسد، و دیگرى از طریق شنیدن و اشتهار و در واقع هیچ تفاوتى از نظر فساد و بطلان عمل و فقدان قصد قربت و آلودگى نیت در میان این دو نیست.

ولى اگر سمعه را این چنین تفسیر کنیم که فاعل در حین انجام عمل قصد قربت داشته بعدا که مردم از آن آگاه مى‏شوند و او را مى‏ستایند شاد و خوشحال مى‏شود، این حالت‏به یقین موجب بطلان عمل نخواهد شد.

و هرگاه عملى را با قصد قربت انجام دهد و بعد به این فکر بیفتد که انجام آن را اینجا و آنجا بازگو کند تا کسب موقعیت کند (و این کار را ریاى بعد از عمل مى‏نامند) موجب بطلان عمل نمى‏گردد هرچند ارزش کار او را بسیار پائین مى‏آورد و از نظر اخلاقى موجب انحطاط است.

بعضى از بزرگان فقهاء چگونگى ورود ریا را در عمل انسان به ده صورت ترسیم کرده‏اند:

نخست این که، انگیزه او بر عمل فقط ارائه به مردم باشد که قطعا عمل او باطل است.

دوم این که، هدفش هم خدا باشد و هم ریا و آن نیز موجب بطلان عمل مى‏شود.

سوم این که، تنها در بعضى از اجزاء واجب عمل خود قصد ریا کند مثل این که رکوع یا سجود نماز واجب را به قصد ریا انجام دهد این نیز موجب بطلان عمل است هرچند محل تدارک آن جزء باقى باشد، به همین جهت ریا را تشبیه به باطل شدن وضو هنگام نماز کرده‏اند، هرچند احتیاط آن است که جزء ریائى را دوباره به‏جا آورد و بعد از پایان، نماز را اعاده نماید.

چهارم این که، در بعضى از اجزاء مستحب مانند قنوت قصد ریا کند و آن را نیز موجب بطلان عمل دانسته‏اند.

پنجم این که، اصل عمل براى خداست ولى آن را در مکانى (مانند مسجد) به‏جا مى‏آورد که انگیزه الهى ندارد، آن هم موجب بطلان عمل است.

ششم این‏که، درمورد زمان عمل، ریا مى‏کند; مثلا، اصل نماز بقصد خداست اما انجام آن در اول وقت‏به نیت ریا مى‏باشد آن هم مانند ریاى در مکان موجب فساد عمل است.

هفتم این که، در مورد بعضى از ویژگیها و اوصاف عمل قصد ریا دارد; مثل این که انجام نماز را با جماعت‏یا با حالت‏خضوع و خشوع به قصد ریا باشد هرچند نسبت‏به اصل نماز به راستى قصد خدا دارد، آن هم موجب بطلان عمل است; زیرا این ویژگیها از اصل عمل جدا نیست و به تعبیر دیگر این اوصاف با موصوف خود متحد مى‏باشد.

هشتم این که، اصل عمل به نیت‏خداست اما مقدمات آن جنبه ریائى دارد; مثل این که نماز را در مسجد به قصد خدا به‏جا مى‏آورد ولى حرکت‏به سوى مسجد به قصد ریا است، بسیارى از فقهاء این نوع ریا را موجب بطلان عمل نمى‏دانند زیرا مقدمات ریائى خارج از عمل بوده است، و قاعده فقهى نیز همین را اقتضا مى‏کند.

نهم این که، بعضى از اوصاف بیرونى را به نیت ریا انجام مى‏دهد، مثل این که اصل نماز را به قصد خدا انجام مى‏دهد ولى انداختن تحت‏الحنک را به قصد ریا، این نوع ریا هر چند کار زشت و مذمومى است ولى موجب بطلان اصل عمل نمى‏شود. (145)

دهم این که انجام عمل فقط براى خداست ولى اگر مردم او را ببینند خوشحال مى‏شود بى آن‏که هیچ تاثیرى در کیفیت انجام عمل داشته باشد این قسم نیز موجب بطلان عمل یست‏بلکه در حقیقت ریا محسوب نمى‏شود، زیرا ریا آن است که انگیزه‏اى براى عمل شود.

در اینجا به پایان بحث ریا مى‏رسیم هرچند در اینجا مباحث دیگرى نیز وجود دارد ولى براى پرهیز از اطاله سخن از آن صرف نظر مى‏کنیم.

سکوت و اصلاح زبان
در بسیارى از روایات درباره این دو مساله بحث‏شده و اهمیت فوق‏العاده‏اى براى هر دو بیان گردیده است، و از نظر علماى اخلاق نیز این دو داراى اهمیت ویژه‏اى هستند، تا آنجا که آنها معتقدند سالکان راه حق بدون رعایت‏سکوت و بدون حفظ زبان از انواع گناهانى که به آن آلوده مى‏شوند به جائى نمى‏رسند، هرچند در ریاضتهاى بدنى و روحانى و انجام انواع عبادات کوشا باشند.

به تعبیر دیگر: کلید ورود به مسیر تهذیب نفس و سیر الى الله توجه به این دو موضوع است و آنها که در این دو مرحله وامانند از وصول به مقاصد عالیه محروم خواهند شد.

با این اشاره به اصل بحث‏باز مى‏گردیم و به بررسى آیات و روایات در این زمینه مى‏پردازیم.

سکوت در آیات قرآن مجید
در دو مورد از آیات قرآن مجید مساله سکوت به عنوان یک ارزش والا مطرح شده‏است.

نخست در داستان حضرت مریم علیها السلام مى‏خوانیم که در آن لحظات طوفانى که درد سخت زائیدن به او دست داد آن گونه که او را از آبادى به بیابان خشک و خالى کشاند، به قدرى غم و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود که حساب نداشت، مخصوصا از این که نوزادش متولد شود و رگبار تهمتهاى مردم بى‏ایمان متوجه او گردد تا آنجا که تقاضاى مرگ از خدا کرد; در این هنگام ندائى شنید که به او دستور مى‏دهد غمگین مباش پروردگارت از پائین پاى تو چشمه آب گوارائى جارى ساخته (و درخت‏خشکیده خرما به فرمان او به بار نشسته است) ... از آن غذاى لذیذ بخور و از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه) روشن دار و هرگاه انسانى را دیدى و از تو توضیح خواست‏با اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفته‏ام و امروز با احدى سخن نمى‏گویم (فاجاءها المخاض الى جذع النخلة قالت‏یا لیتنى مت قبل هذا و کنت نسیا منسیا - فنادها من تحتها الاتحزنى قد جعل ربک تحتک سریا - و هزى الیک بجذع النخلة تساقط علیک رطبا جنیا - فکلى و اشربى و قرى عینا فاما ترین من البشر احدا; فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اکلم الیوم انسیا) (146)

در این که این ندا کننده جبرئیل بوده است‏یا نوزاد مریم (یعنى حضرت مسیح) در میان مفسران گفتگو است; بعضى این پیام را مناسب مقام جبرئیل دانسته‏اند ولى به گفته علامه طباطبائى در «المیزان‏» تعبیر به «من تحتها» (از پائین پاى او) تناسب با حضرت‏مسیح علیه السلام دارد، افزون بر این ضمیرهائى که در آیه وجود دارد غالبا به حضرت‏مسیح علیه السلام بر مى‏گردد، و مناسب است که ضمیر در «نادى‏» نیز به او بر گردد، ولى به هرحال آنچه در اینجا مورد توجه ما است این است که دستور به نذر سکوت، یک دستور الهى بود، خواه به وسیله فرشته الهى به (جبرئیل) ابلاغ شده باشد یا به وسیله حضرت‏مسیح علیه السلام و مى‏دانیم نذر همواره به کارى تعلق مى‏گیرد که داراى رجحان و مطلوبیت الهى باشد، بنابراین «روزه سکوت‏» - حداقل - در آن امت‏یک عمل الهى بود، و از تعبیر آیه چنین بر مى‏آید که نذر سکوت براى مردم آن زمان یک کار شناخته شده بود; به همین دلیل، هنگامى که مریم با اشاره اظهار داشت که روزه سکوت گرفته‏ام ظاهرا کسى بر این کار او ایراد نگرفت.

این احتمال نیز داده شده است که روزه او از آب و غذا و کلام بوده نه تنها سکوت.

البته روزه‏سکوت در شریعت اسلام به خاطر تفاوت شرایط زمان و مکان تحریم شده و در حدیثى از امام سجاد، على‏بن‏الحسین علیهما السلام مى‏خوانیم «وصوم الصمت‏حرام; روزه سکوت حرام است!» (147)

همین معنى در حدیث دیگرى در وصایاى پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام نیز آمده است (148)

در حدیث دیگرى نیز از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «ولاصمت‏یوما الى اللیل; روزه سکوت از صبح تا به شب در اسلام وجود ندارد!» (149)

البته یکى از آداب صوم کامل در اسلام این است که انسان هنگام روزه گرفتن زبان خود را از آلودگى به گناه و سخنان باطل حفظ کند همان‏گونه که چشم و گوش را باید از آلودگى به گناه محافظت کرد. امام صادق علیه السلام در حدیثى مى‏فرماید: «ان الصوم لیس من الطعام و الشراب وحده ان مریم قالت انى نذرت للرحمان صوما اى صمتا فاحفظوا السنتکم و غضوا ابصارکم ... ; روزه تنها از غذا و نوشیدنیها نیست (مگر نمى‏بیند که) مریم گفت: من براى خداوند رحمان روزه‏اى نذر کرده‏ام; یعنى، سکوت را، بنابراین هنگامى که روزه هستید زبانهاى خود را حفظ کنید و چشمان خود را (از گناه) ببندید!» (150)

به هر حال، از مجموع آیه و روایاتى که در تفسیر آن آمده اهمیت‏سکوت و ارزش آن ظاهر مى‏شود.

در آیه‏10 همین سوره (مریم) اشاره دیگرى به اهمیت‏سکوت دیده مى‏شود آنجا که در داستان «زکریا» علیه السلام مى‏خوانیم: «هنگامى که مژده تولد حضرت «یحیى‏» علیه السلام در آینده نزدیک به او داده شد در حالى که هم خودش پیر و ناتوان بود و هم همسرش نازا، از خداوند تقاضاى نشانه‏اى کرد، (قال رب اجعل لى آیة) و به او وحى شد که: نشانه تو آن است که سه شبانه روز تمام در حالى که زبانت‏سالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت (تنها زبانت‏به ذکر خدا و مناجات با او گردش مى‏کند) (قال آیتک الا تکلم الناس ثلاث لیال سویا).

درست است که در این آیه تحسین یا مذمتى از سکوت نیست، ولى همین اندازه که آن‏را به‏عنوان یک آیت الهى براى «زکریا» قرار داد دلیل بر این است که ارزش‏الهى دارد.

همین معنى در سوره آل عمران، آیه‏41 نیز آمده است که «زکریا» پس از شنیدن این مژده‏بزرگ (مژده‏صاحب فرزند شدن، آن هم فرزند صالح و بسیار برجسته‏اى همچون یحیى علیه السلام) تقاضاى آیت و نشانه‏اى از پروردگارش کرد، در پاسخ به او فرمود: آیت و نشانه تو آن است که سه روز جز با اشاره و رمز با مردم سخن نخواهى گفت (قال آیتک الا تکلم الناس ثلاثة ایام الا رمزا).

بعضى از مفسران احتمال داده‏اند که خود دارى زکریا از سخن گفتن با مردم جنبه اختیارى داشته نه این‏که زبان او بى‏اختیار جز با ذکر خدا باز نمى‏شده; و به تعبیر دیگر، او مامور به روزه سکوت در آن سه روز بود.

«فخر رازى‏» این قول را از «ابومسلم‏» نقل مى‏کند و آن را تفسیر زیبا و معقولى مى‏شمرد، ولى این تفسیر با محتواى آیه چندان سازگار نیست; زیرا زکریا درخواست آیه و نشانه‏اى براى آن بشارت الهى کرده بود و سکوت اختیارى نمى‏تواند دلیل بر این معنى باشد جز با تکلف.

به هر حال، این گفتگوها درباره تفسیر آیه در آنچه ما به دنبال آن هستیم یعنى ارزش سکوت از نظر قرآن تاثیر چندانى ندارد; زیرا از آیات بالا بخوبى استفاده مى‏شود که سکوت یک ارزش والا داشته که به عنوان یک آیت الهى ارائه شده است.

سکوت در روایات اسلامى
اهمیت «صمت‏» (سکوت) در روایات اسلامى بازتاب بسیار گسترده‏اى دارد، و نکته‏هاى دقیق و ظریفى درباره آن بیان شده، و آثار و ثمرات آن با تعبیرات جالبى تشریح شده است، که به بخشى از آن ذیلا اشاره مى‏شود.

1- در زمینه تاثیر سکوت در تعمیق تفکر و استوارى عقل، از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «اذا رایتم المؤمن صموتا فادنوا منه فانه یلقى‏الحکمة و المؤمن قلیل الکلام کثیر العمل و المنافق کثیر الکلام قلیل العمل; هنگامى که مؤمن را خاموش ببینید به او نزدیک شوید که دانش و حکمت‏به شما القا مى‏کند، و مؤمن کمتر سخن مى‏گوید و بسیار عمل مى‏کند، و منافق بسیار سخن مى‏گوید و کمتر عمل مى‏کند.» (151)

2- در حدیث دیگرى در همین زمینه از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود: «دلیل العاقل التفکر و دلیل التفکر الصمت; نشانه عاقل فکر کردن و نشانه فکر کردن، سکوت نمودن است.» (152)

3- در حدیث دیگرى از امام امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است: «اکثر صمتک یتوفر فکرک و یستنر قلبک و یسلم الناس من یدک; بسیار خاموشى برگزین تا فکرت زیاد شود، و عقلت نورانى گردد، و مردم از دست (و زبان) تو سالم بمانند!» (153)

از این روایات بخوبى استفاده مى‏شود که رابطه دقیق میان بارور شدن فکر و اندیشه، با سکوت وجود دارد; دلیل آن هم روشن است، زیرا قسمت مهمى از نیروهاى فکرى انسان در فضول کلام و سخنان بیهوده از میان مى‏رود; هنگامى که انسان سکوت را پیشه مى‏کند، این نیروها متمرکز مى‏گردد، و فکر و اندیشه را به کار مى‏اندازد، و ابواب حکمت را به روى انسان مى‏گشاید; به همین دلیل، مردم سخن گفتن بسیار را دلیل کم عقلى مى‏شمرند و افراد کم عقل سخنان بیهوده بسیار مى‏گویند.

4- از بعضى از روایات استفاده مى‏شود که یکى از مهمترین عبادت سکوت است; از جمله، در مواعظ پیامبراکرم صلى الله علیه و آله به ابوذر مى‏خوانیم: «اربع لایصیبهن الا مؤمن، الصمت و هو اول العبادة ...; چهار چیز است که تنها نصیب مؤمن مى‏شود، نخست‏سکوت است که سرآغاز عبادت مى‏باشد ...» (154)

5- از بعضى از احادیث استفاده مى‏شود که پرگویى مایه قساوت و سنگدلى است، در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «کان المسیح علیه السلام یقول لا تکثر الکلام فى غیر ذکر الله فان الذین یکثرون الکلام فى غیر ذکر الله قاسیة قلوبهم ولکن لا یعلمون; حضرت مسیح علیه السلام مى‏فرمود; جز به ذکر خدا سخن زیاد مگویید، زیرا کسانى که در غیر ذکر خدا سخن بسیار مى‏گویند دلهایى پر قساوت دارند ولى نمى‏دانند!» (155)

6- در حدیث دیگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا علیهما السلام مى‏خوانیم: سکوت نه تنها از اسباب علم و دانش است، بلکه راهنما به سوى هرخیر و نیکى است; فرمود: «ان الصمت‏باب من ابوااب الحکمة، ان الصمت‏یکسب المحبة انه دلیل على کل خیر; سکوت درى از درهاى دانش است، سکوت محبت مى‏آورد، و دلیل و راهنماى همه خیرات است.» (156)

این که مى‏فرماید: سکوت محبت مى‏آورد به خاطر این است که بسیارى از رنجشها و عداوتها از نیش زبان زدن و تعبیرات نامناسب درباره اشخاص حاصل مى‏شود، و سکوت انسان را از آن نجات مى‏دهد.»

7- سکوت سبب نجات از بسیارى از گناهان مى‏شود و در نتیجه کلید ورود در بهشت است. چنان‏که در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: که مردى نزد آن حضرت آمد (و طالب سعادت و نجات بود) پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: آیا تو را به چیزى راهنمایى کنم که خدا به وسیله آن تو را وارد بهشت مى‏سازد، عرض کرد آرى اى رسول‏خدا! سپس دستور به انفاق و یارى مظلوم و کمک از طریق مشورت فرمود، و بعد دستور به سکوت داد و فرمود: «فاصمت لسانک الا من خیر; سکوت اختیار کن جز از نیکیها» و در پایان افزود: «هرگاه یکى از این صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مى‏برد.» (157)

8- بى شک یکى از آثار مثبت‏سکوت، آراسته شدن به زیور و قار است. همان‏گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «الصمت‏یکسیک الوقار، و یکفیک مئونة الاعتذار;سکوت لباس وقار برتو مى‏پوشاند و مشکل عذر خواهى را از تو بر مى‏دارد!» (158)

شخصى که زیاد سخن مى‏گوید; اشتباهات فراوانى دارد که هم از ابهت او مى‏کاهد، و هم او را وادار به عذر خواهى مکرر مى‏کند.

9- همین معنى به شکل گویاترى در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است، فرمود: «ان کان فى الکلام بلاغة ففى الصمت السلامة من العثار; اگر در سخن گفتن، بلاغت‏بوده باشد، در سکوت سلامت از لغزشهاست!» (159)

از این حدیث استفاده مى‏شود که سکوت حتى بر سخنان بلیغ گاهى برترى دارد!

10- این بحث را با حدیث دیگرى از امام حسن علیه السلام پایان مى‏دهیم هرچند در این زمینه احادیث فراوان دیگرى باقى مانده که ذکر همه آنها ما را از روشى که در این مباحث داریم درو سازد; فرمود: «نعم العون الصمت فى مواطن کثیرة و ان کنت فصیحا; سکوت یاور خوبى است در بسیارى از موارد، هرچند سخن گویى فصیح باشى!» (160)

رفع یک اشتباه
آنچه در بالا درباره اهمیت‏سکوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعمیق تفکر آدمى و جلوگیرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصیت و ابهت و وقار، و عدم نیاز به عذر خواهى‏هاى مکرر و مانند آن آمد، به این معنى نیست که سخن گفتن همه جا نکوهیده و مذموم باشد، و انسان از همه چیز لب فرو بندد، چرا که این خود آفت‏بزرگ دیگرى است.

هدف از ستایش سکوت در آیات و روایات اسلامى، باز داشتن از پرگویى و سخنان لغو و بیهوده و گفتارهاى اضافى و غیر لازم است وگرنه در بسیارى از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سکوت، حرام مسلم است.

مگر نه این است که نعمت‏بیان به صورت بزرگترین نعمت در سوره الرحمن بعد از نعمت آفرینش انسان شمرده شده است، و یکى از بزرگترین افتخارات نوع بشر داشتن زبان گویا و قدرت بر تکلم است.

بسیارى از عبادات بزرگ مانند نماز، مراسمى از حج، تلاوت قرآن و اذکار، به‏وسیله زبان انجام مى‏شود:

امر به معروف و نهى از منکر، تعلیم علوم واجبه، ارشاد جاهل، تنبیه غافل، و راهنمایى به سوى حق و عدالت، و بسیارى از شؤون تعلیم و تربیت‏به وسیله زبان انجام مى‏گیرد; هیچ دانشمند و صاحب فکرى نمى‏گوید در این گونه موارد باید سکوت کرد. آنچه مایه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله است‏سخنان اضافى و به اصطلاح «فضول‏الکلام‏» است; بنابراین، باید از هرگونه افراط و تفریط در این مساله شدیدا پرهیز کرد.

امام سجاد على‏بن‏الحسین علیهما السلام در این باره سخنى دارد، که سخن آخر و قول فصل است و حق مطلب را بخوبى ادا فرموده است.

کسى از آن حضرت پرسید: آیا سخن گفتن افضل است‏یا سکوت؟ امام علیه السلام در جواب فرمود:

«لکل واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالکلام افضل من السکوت. قیل کیف ذلک یا بن رسول الله علیه السلام؟ قال: لان الله عزوجل ما بعث الانبیاء و الاوصیاء بالسکوت، انما بعث-هم بالکلام، و لا استحقت الجنة بالسکوت و لا استوجبت ولایة بالس-کوت و لا توقیت النار بالسکوت انما ذلک کله بالکلام، ما کنت لاعدل القمر بالشمس انک تصف فضل السکوت بالکلام و لست تصف فضل الکلام بالسکوت‏»; هرکدام از این دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفت در امان باشد، سخن گفتن از سکوت افضل است، عرض شد اى پسر رسول‏خدا چگونه است این مطلب؟ فرمود: این به خاطر آن است که خداوند متعال، پیامبران و اوصیاى آنها را به سکوت مبعوث و مامور نکرد، بلکه آنها را به سخن گفتن مبعوث کرد،هرگز بهشت‏با سکوت به دست نمى‏آید، و ولایت الهى با سکوت حاصل نمى‏شود، و از آتش دوزخ با سکوت رهایى حاصل نمى‏شود، همه اینها به وسیله کلام و سخن به دست مى‏آید، من هرگز ماه را با خورشید یکسان نمى‏کنم، حتى هنگامى که مى‏خواهى فضیلت‏سکوت را بگویى با کلام آن را بیان مى‏کنى و هرگز فضیلت کلام را با سکوت شرح نمى‏دهى!» (161)

بى‏شک «سکوت‏» و «سخن گفتن‏» هر کدام جائى و مقامى دارد و هر یک از آنها داراى جنبه‏هاى مثبت و جنبه‏هاى منفى است، و بى شک جنبه‏هاى مثبت‏سخن گفتن فزونتر از جنبه‏هاى منفى آن است; ولى از آنجا که جنبه‏هاى مثبت‏سخن گفتن هنگامى آشکار مى‏شود که انسان در مراحل تهذیب نفس توفیق کافى یافته باشد; به همین دلیل کسانى را که در آغاز راهند بیشتر توصیه به سکوت مى‏کنند، و بعد از کسب سلطه بر هواى نفس و به اصطلاح مالک زبان شدن، مامور به سخن گفتن و هدایت مردم مى‏شوند.

در اینجا معیار روشنى داریم، هرگاه ما سخنانى را که در شبانه روز مى‏گوییم روى یک نوار ضبط کنیم و بعد با دقت و سختگیرى و خالى از تعصب به بررسى آن بپردازیم مشاهده مى‏کنیم که از میان صدها یا هزاران کلمه که در طول یک شبانه روز از ما صادر شده، مقدار کمى از آن مربوط به اهداف الهى یا حوائج زندگى و ضروریات حیات مى‏باشد و بقیه فضول کلام و سخنان اضافى است که در لابه‏لاى آن احیانا مطالب ناروا و گناه آلود یا سخنان مشکوک و مشتبه مى‏باشد.

هدف از سکوت مبارزه با انبوه فضول کلام و سخنان اضافى و بى‏هدف، و احیانا بى‏معنى یا گناه آلود است.

این نکته نیز شایان توجه است که «صمت‏» و «سکوت‏» هر چند در منابع اصلى لغت تقریبا به یک معنى تفسیر شده است، ولى در کلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در میان آن دو دیده مى‏شود; به این معنى که، سکوت ترک کلام بطور مطلق است، ولى «صمت‏» به معنى ترک سخن گفتن در امورى است که هدف صحیحى را تعقیب نمى‏کند (ترک ما لا یعنیه) و آنچه براى سالکان الى الله و راهیان راه خدا و علاقه‏مندان به تهذیب نفس ضرورت دارد، بیشتر «صمت‏» است نه «سکوت‏». (دقت کنید)

اصلاح زبان
آنچه در بحث پیشین، یعنى اهمیت‏سکوت و صمت و تاثیر آن در تهذیب نفوس و اخلاق گذشت، در واقع یکى از طرق اساسى براى پیشگیرى از آفات زبان است، چرا که زبان مهمترین کلید دانش و فرهنگ و عقیده و اخلاق است; و اصلاح آن سرچشمه همه اصلاحات اخلاقى، و انحراف آن سبب انواع انحرافات است; بنابراین، بحث اصلاح زبان بحثى فراتر از مساله سکوت مى‏باشد.

اصلاح زبان و گفتار از آنجا اهمیت فوق‏العاده در بحثهاى اخلاقى به خود گرفته، که زبان ترجمان دل و نماینده عقل و کلید شخصیت انسان و مهمترین دریچه روح است.

به تعبیر دیگر، آنچه بر صفحه روح انسان نقش مى‏بندد، قبل از هر چیز بر صفحه زبان و در لابه‏لاى گفته‏هاى او ظاهر مى‏شود. جالب این که اطباى پیشین سلامت و انحراف مزاج انسان را نیز از مشاهده زبان او کشف مى‏کردند، و در آن زمان که مساله آزمایش خون و ترشحات بدن، یا عکسبردارى وجود نداشت، زبان به عنوان تابلویى براى تشخیص سلامت و بیمارى دستگاههاى درون شمرده مى‏شد، و پزشکان آگاه، با یک نگاه به زبان، بسیارى از مسائل را درباره سلامتى و بیمارى افراد کشف مى‏کردند.

در مورد مسائل اخلاقى و فکرى نیز همین امر صادق است; زبان مى‏تواند تابلویى براى کشف انواع مفاسد اخلاقى درونى مورد استفاده قرار گیرد; همان‏گونه که آلودگى زبان مى‏تواند انعکاس وسیعى در روح انسان داشته باشد.

روى این جهات، همواره علماى اخلاق اهمیت‏خاصى براى اصلاح زبان قائل بوده و هستند، و اصلاح آن را گام مهمى براى تقویت فضائل اخلاق، و تکامل روح مى‏شمرند.

در حدیث معروفى که در لابه‏لاى کلمات قصار مولا امیرمؤمنان على علیه السلام آمده این حقیقت منعکس شده‏است; آنجاکه مى‏فرماید:«تکلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه;سخن‏بگویید تاشناخته شوید، چراکه شخصیت انسان در زیر زبان او نهفته شده‏است.» (162)

و در حدیثى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «لا یستقیم ایمان عبد حتى یستقیم قلبه، و لا یستقیم قلبه حتى یستقیم لسانه; ایمان کسى استقامت و راستى پیدا نمى‏کند، مگر این که قلب او راستى و استقامت‏یابد قلب نیز راستى استقامت نمى‏یابد مگر این که زبان راستى و استقامت پیدا کند.» (163)

با این اشاره به اصل سخن باز مى‏گردیم، و بحث را در چهار محور آغاز مى‏کنیم:

1- اهمیت زبان به عنوان یک نعمت‏بزرگ الهى

2- رابطه نزدیک اصلاح زبان با اصلاح روح و فکر و اخلاق

3- آفات زبان

4- اصول کلى جهت مبارزه با آفات زبان

در محور اول، قرآن مجید در دو آیه از سوره «بلد» و «الرحمن‏» حق سخن را ادا کرده‏است.

در سوره بلد، آیه‏8 تا 10، مى‏خوانیم: «ال-م نجعل له عی-نین - و لسانا و ش-فتین - و هدیناه النجدین; آیا براى او (انسان) دو چشم قرار ندادیم - و یک زبان دو لب ؟ - و او را به خیر و شرش هدایت نمودیم!» (164)

آیات فوق در مقام بیان بزرگترین نعمتهاى الهى است، نعمت چشم و زبان و لبها، نعمت هدایت، و معرفت‏خیر و شر.

براستى زبان از شگفت‏انگیزترین اعضاى بدن انسان است و وظائف سنگین برعهده دارد که بر عهده هیچ یک از اعضاء بدن نیست; علاوه بر این که کمک‏مؤثرى به بلع غذا مى‏کند و در جویدن نقش مهمى دارد و مرتبا لقمه غذا را به زیر چکش دندانها هل مى‏دهد ولى به قدرى این کار ماهرانه انجام مى‏گیرد که خود را از ضربات دندانها دور نگه مى‏دارد، در حالى که دائما در کنار آن و چسبیده به آن است!

گاهى بندرت هنگام جویدن غذا زبان خود را جویده‏ایم و این عضو بسیار ظریف و آسیب پذیر آزرده شده، و فهمیده‏ایم که اگر آن مهارت فوق‏العاده در زبان نبود که خود را از ضربات دندانها حفظ کند همه روز چه بر سر ما مى‏آمد!

اضافه بر این، بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندانها را کاملا جاروب و تمیز مى‏کند.

ولى از همه مهتر مساله سخن گفتن است که با حرکات بسیار سریع و منظم و پى در پى و جست‏وخیز زبان در جهات ششگانه، انجام مى‏گیرد.

جالبتر این که خداوند براى سخن گفتن وسیله‏اى براى انسان قرار داده که بسیار سهل‏التناول و در دسترس همگان است; نه خسته مى‏شود، نه ملالى به آن دست مى‏دهد، و نه هزینه‏اى دارد.

و از آن عجیبتر، مساله استعداد تکلم در انسان است که در روح آدمى به عنوان یک نایت‏بزرگ الهى به ودیعه گذارده شده و انسان مى‏تواند جمله‏بندى‏هاى نامحدودى در اشکال بى‏شمار براى بیان مقاصد بسیار متنوع خود ترتیب دهد.

اضافه بر این، آنچنان استعدادى براى وضع لغات مختلف به او داده که محصول آن هزاران نوع زبان است; و با گذشت زمان، برآن نیز افزوده مى‏شود.

با این حال، آیا عجیب است که خداوند از این نعمت در آیات بالا به عنوان یکى از بزرگترین نعمتهایش یاد کند؟

شایان توجه این که: در آیات بالا نعمت «لبها» را در کنار زبان قرار داده چرا که از یک سو بسیارى از حروف الفبا به کمک لبها ادا مى‏شود، و وسیله‏مؤثرى است‏براى بریدن اصوات و کلمات و تنظیم حروف در کنار یکدیگر.

و از سوى دیگر، وسیله بسیار مؤثرى است‏براى کنترل زبان و مهار کردن آن، همان‏گونه که در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «خداوند متعال به انسانها مى‏گوید: یا ابن آدم ان نازع-ک لسانک فى ما ح-رمت عل-یک فقد اعن-تک بطبق-تین فاطبق; اى فرزند آدم! اگر زبانت‏خواست تو را وادار به حرام کند، من دو لب را براى جلوگیرى از آن در اختیار تو قرار داده‏ام در چنان حالتى لب فرو بند!»

در آغاز سوره الرحمن (آیات 1 تا 4) نیز تعبیر بسیار مهمى درباره نعمت‏بیان که مولود زبان است آمده، و بعد از ذکر نام خداوند «رحمان‏» که رحمتش دوست و دشمن را احاطه کرده، اشاره به مهمترین مواهب الهى یعنى قرآن و سپس اشاره به آفرینش انسان و بعد نعمت‏بیان را به عنوان یک موهبت عظیم بیان مى‏دارد و مى‏فرماید: «الرحمن - علم القرآن - خلق الانسان - عل-مه البیان; خداوند رحمان - قرآن را تعلیم فرمود، انسان را آفرید - (و) به او بیان آموخت.»

به‏این ترتیب، نعمت‏بیان را به عنوان مهمترین نعمتها بعد از آفرینش انسان ذکر مى‏کند.

اگر نقش بیان را در تکامل و پیشرفت زندگى انسانها و پیدایش و گسترش تمدنها در نظر بگیریم یقین خواهیم کرد که اگر این نعمت‏بزرگ الهى نبود، هرگز انسان نمى‏توانست دانشها و تجربیات خود را به آسانى از نسلى به نسل دیگر انتقال دهد، و سبب پیشرفت علم و دانش و تمدن و دین و اخلاق گردد.

بى شک اگر یک روز این نعمت‏بزرگ از انسانها گرفته شود، همان روز جامعه انسانى به قهقرا باز مى‏گردد.

بیان، ابزارى دارد و نتیجه‏اى، که ما به خاطر عادت کردن به سخن گفتن هر دو را ساده مى‏پنداریم، در حالى که کارى است‏بسیار ظریف و پیچیده و هنرى است‏بسیار مهم و بى‏نظیر.

زیرا از یک سو، دستگاههاى صوتى براى ایجاد اصوات مختلف با یکدیگر همکارى مى‏کنند، هواى فشرده در ریه‏ها، تارهاى صوتى را به صدا در مى‏آورند و این صداها با کمک زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان و حلق، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت‏خاصى به وجود مى‏آورند، و آن صداى ممتدى که از حنجره بیرون مى‏آید به وسیله ابزار فوق در اشکال و اندازه‏هاى مختلف بریده و چینش پیدا مى‏کند و حروف الفبا و کلمات را تشکیل مى‏دهد.

وضع لغات که پایه اصلى سخن گفتن است و برحسب انواع نیازهاى مادى و معنوى صورت مى‏گیرد، خود داستان عجیبى دارد که اگر تعدد زبانها (که به گفته بعضى از دانشمندان هم‏اکنون بالغ بر سه‏هزار زبان در دنیا داریم در نظر بگیریم) پیچیدگى و اهمیت این موضوع روشنتر مى‏شود، بویژه این که مى‏دانیم که این عدد نیز نقطه پایانى زبانهاى بشرى نیست و با گذشت زمان لغات تازه و زبانهاى دیگرى تدریجا به وجود مى‏آید.

به هر حال، نعمت‏بیان از مهمترین و شگفت‏انگیزترین نعمتها و مواهب الهى است که آسایش و آرامش و پیشرفت و تکامل انسانها رابطه بسیار نزدیکى با آن دارد.

این مساله در روایات اسلامى نیز بازتاب گسترده‏اى دارد، از جمله از سخنان امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «ما الانسان لو لا اللسان الا ص-ورة ممثلة، او بهیمة مهملة! ; اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چیزى جز یک مجسمه یا حیوان رها شده در بیابان!» (165)

امام در این گفتار پر معنى حق مطلب را درباره اهمیت زبان بیان کرده و مى‏فرماید آنچه انسان را از حیوانات ممتاز ساخته است همین نعمت زبان اوست.

در حدیث دیگرى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که فرمود: «الجمال فى اللسان; تمام زیبایى انسان در زبان است!» (166)

همین معنى به تعبیر دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده که فرمود: «الجمال فى اللسان و الکمال فى العقل; زیبایى انسان در زبان اوست، و کمال او در عقل اوست!» (167)

این احادیث را با حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام پایان مى‏دهیم، هر چند روایات در این زمینه بیش از اینهاست، فرمود: «ان فى الانسان عشر خصال یظهرها لسانه: شاهد یخبر عن الضمیر، وحاکم یفصل بین الخطاب، و ناطق یرد به الجواب، و شافع یدرک به الحاجة، و واصف یعرف به الاش-یاء، و امیر یامر بال-حسن، و واعظ ینهى عن القبیح، و معز ت-سکن به الاحزان، و حاضر (حامد) تجلى به الض-غائن و مونق تلذ به الاسماع;

در انسان ده خصلت است که آنها را با زبان ظاهر مى‏کند:

شاهدى است که از درون خبر مى‏دهد.

و داورى است که حق و باطل را از هم جدا مى‏سازد.

و سخنگویى است که به سؤالات پاسخ مى‏گوید.

و شفاعت کننده‏اى است که سبب وصول به نیازها است.

و توصیف کننده‏اى است که اشیاء را معرفى مى‏کند.

و امیرى است که به نیکیها دعوت مى‏نماید.

و واعظى است که از قبیح باز مى‏دارد.

و تسلى دهنده‏اى است که غمها با او فرو مى‏نشیند.

و ستایشگرى است که زنگار کینه‏ها را از دلها پاک مى‏کند.

و هنرمندى است که گوشها به سبب او لذت مى‏برند.» (168)

و جهت‏حسن ختام در این بحث‏به سراغ سخنى از «محجة‏البیضاء فى تهذیب الاحیاء» مى‏رویم:

او در آغاز سخن تحت عنوان «کتاب آفات اللسان‏» چنین مى‏گوید: «زبان از نعمتهاى بزرگ الهى، و از لطائف و شگفتیهاى صنعت اوست، جرمش کوچک و طاعت و جرمش بزرگ است، چرا که کفر و ایمان با شهادت زبان شناخته مى‏شوند و این دو نهایت طاعت و طغیان است; هیچ موجود و معدوم، و خالق و مخلوق، و امور پندارى و واقعى، و مظنون و موهوم نیست، مگر این‏که زبان درباره آن سخن مى‏گوید، و به اثبات و نفى درباره آن مى‏پردازد.

«این خاصیتى است که در هیچ یک از اعضاء وجود ندارد، چرا که چشم غیر از رنگها و صورتها را نمى‏بیند، و گوش جز صداها را نمى‏شنود، و دست تنها با اجسام سرو کار دارد; و به همین ترتیب سایر اعضاء بدن، در حالى که میدان زبان گسترده است و هیچ حد و مرزى ندارد، جولانگاه آن در نیکیها وسیع و در شر و بدیها گسترده‏تر است، هر کس زبانش را رها کند و هیچ نظارتى بر آن نداشته باشد، شیطان او را در هر میدانى وارد مى‏سازد و به لبه پرتگاه آتش مى‏راند.» (169)

رابطه زبان با فکر و اخلاق
بى شک زبان دریچه روح آدمى است، یعنى از لابه‏لاى کلمات هر کس بخوبى مى‏توان به اعماق درون او پى برد; و بعکس سخنان و کلمات هر کس در روح و جان او اثر مى‏گذارد و تدریجا آن را به رنگ خود در مى‏آورد و به این ترتیب این دو در یکدیگر تاثیر متقابل دارند.

از میان آیات قرآن مجید، آیه‏30 سوره محمد صلى الله علیه و آله گواه بر این است که میان زبان و فکر و اخلاق، رابطه خاصى است‏به گونه‏اى که با توجه به کلماتى که بر زبان جارى مى‏شود مى‏توان اعماق ضمیر انسان را کاوش کرد، وبا استفاده از همین رابطه از قدیمترین ایام و بویژه امروز، براى پى بردن به نیات، افکار و اسرار درون اشخاص از بازجویى‏هاى ماهرانه و حساب شده استفاده کرده و مى‏کنند.

در این آیه که درباره منافقین آمده چنین مى‏خوانیم: «و لو نشاء لاریناکهم فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله یعلم اعمالکم; اگر بخواهیم آنها را به تو نشان مى‏دهیم، تا آنها را با قیافه‏هایشان بشناسى (ولى این کار لزومى ندارد) تو مى‏توانى آنها را از سخنانشان بشناسى، و خداوند اعمال همه شما را مى‏داند.»

به گفته «راغب‏» در «مفردات‏»، «لحن‏» به معنى منحرف ساختن سخن از قواعد و سنن خاص آن است; یا اعراب غلطى به آن بدهند و یا از صورت صراحت‏به کنایه و اشاره بکشانند، و منظور از «لحن‏القول‏» در آیه‏شریفه همین معنى اخیر است، یعنى از کنایه‏ها و تعبیرات دو پهلو یا موذیانه منافقان مى‏توانى آنها را بشناسى و به اسرار درون آنها پى‏ببرى!

در حدیثى از «ابو سعید خدرى‏» آمده است که مى‏گوید: «لحن القول بغضهم على بن ابیطالب، و کنا نعرف المنافقین على عهد رسول‏الله ببغ-ضهم على بن ابیطالب; منظور از لحن قول کینه و عداوت على‏بن‏ابیطالب علیه السلام است (یعنى یکى از مصداقهاى روشن آن، ابراز و دشمنى با آن حضرت مى‏باشد.) و ما منافقان را در عصر پیامبر صلى الله علیه و آله از کینه توزى آنها با على علیه السلام مى‏شناختیم.» (170)

در روایات اسلامى بطور گسترده به رابطه این دو اشاره شده است از جمله:

1- در حدیث معروفى از امام على‏بن‏ابیطالب علیهما السلام مى‏خوانیم:

«ما اضمر احد شیئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه; هیچ انسانى چیزى را در درون خود پنهان نمى‏کند مگر این که در سخنانى که از دهان او مى‏پرد، یا آثارى که در چهره و قیافه او منعکس مى‏گردد، آشکار مى‏شود!» (171)

این سخن که مى‏تواند یکى از پایه‏هاى روانکاوى و روانشناسى را تشکیل دهد گویاى این حقیقت است که زبان آیینه تمام نماى روح آدمى است.

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: الانسان لبه لسانه; خلاصه وجود انسان در زبان اوست!» (172)

3- در حدیث جالب دیگرى از همان بزرگوار آمده است که فرمود:«قلت اربعا، انزل الله تصدیقى بها فى کتابه، قلت المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تکلم ظهر، فانزل الله تعالى و لتعرفن-هم فى لحن القول، قلت فمن جهل شیئا عاداه، فانزل الله، بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه، و قلت قیمة کل امرء ما یحسن، فانزل الله فى قص-ة طالوت ان الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فى‏العلم والجسم، و قلت القتل یقل القتل، فانزل الله و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب; من چهار سخن (در عهد رسول‏خدا صلى الله علیه و آله)گفتم و خداوند (این افتخار را به من داد که) تصدیق آن را در کتابش نازل فرمود; من گفتم (شخصیت) انسان زیر زبانش نهفته شده است و هنگامى که سخن بگوید ظاهر مى‏شود، خداوند متعال در این زمینه چنین نازل فرمود: آنها (منافقان) را از طرز سخنانشان مى‏شناسى (ولتعرفنهم فى لحن القول (173) ); من گفتم هر کسى نسبت‏به چیزى جاهل است، دشمن آن است; و خداوند نازل فرمود: بلکه آنها تکذیب کردند چیزى را که بر آن آگاهى نداشتند. (بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه (174) ); من گفتم قیمت هر کسى به اندازه کار خوبى است که مى‏تواند انجام دهد، و خداوند در قصه طالوت چنین نازل فرمود: خداوند او را از میان شما برگزیده، و او را در علم و توانایى‏جسمى وسعت‏بخشیده است. (ان الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فى العلم والجسم (175) ); من گفتم کشتن سبب مى‏شود که کشتن کم شود (قصاص سبب کاهش آدم کشى است.)، خداوند چنین نازل فرمود: براى شما در قصاص حیات و زندگى است اى صاحبان عقل!» (و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب (176) ) (177)

4- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: یستدل على ع-قل کل ام-رء بما یجرى على لسانه; آنچه بر زبان هر کس جارى مى‏شود، دلیل بر میزان عقل اوست!» (178)

باز از همان امام بزرگوار علیه السلام جمله گویا و پر معنى دیگرى در این زمینه وارد شده است آنجا که مى‏فرماید: «ایاک و الکلام فى مالا تعرف طریقته و لا تعلم حقیقته فان قولک یدل على عقلک و عبادتک تنبؤ عن معرفتک; بر حذر باش از این که درباره چیزى سخن بگویى که راه و رسم آن را نمى‏دانى و از حقیقت آن آگاه نیستى، زیرا گفتار تو دلیل بر میزان عقل توست، و چگونگى عبادت تو از میزان معرفت تو خبر مى‏دهد!» (179)

کوتاه سخن این که، اهمیت زبان و نقش بسیار حساس و مؤثر آن در ساخت‏شخصیت‏بشر و جامعه انسانى بقدرى زیاد است که بر هیچ کس پوشیده نیست; به همین دلیل، در آیات و روایات اسلامى بازتاب گسترده‏اى دارد و آنچه در بالا آمد تنها بخشى از آن‏بود.

بدیهى است نعمتهاى بزرگ الهى سرمایه عظیمى هستند که خطرات و آفات آن نیز به همان اندازه عظیم است; کوهها هر چه عظیمتر و بلندتر باشند برکات و آثار آنها بیشتر است; ولى به همان نسبت، سقوط از آنها نیز خطرناکتر مى‏باشد.

معروف است: «در کنار کوههاى بلند دره‏هاى عمیق وجود دارد» و به همین ترتیب در کنار نعمتهاى بزرگ خطرات بزرگى نهفته شده است. نیروى اتم اگر در مسیر سازندگى قرار گیرد دنیایى را مى‏تواند آباد کند، و اگر مبدل به بمبهاى ویرانگر شود قادر است در مدت کوتاهى جهان را به ویرانى کشاند و از همین جا دریچه‏اى به سوى آفات زبان مى‏گشاییم.

آفات اللسان (خطرات زبان)
همان‏گونه که در بالا اشاره شده به همان نسبت که برکات زبان و آثار سازنده آن زیاد است، آفات و گناهانى که به وسیله آن انجام مى‏گیرد و آثار مخربى که در فرد و جامعه دارد بسیار زیاد مى‏باشد.

محقق بزرگوار مرحوم «فیض کاشانى‏» در کتاب «المحجة‏البیضاء»، و «غزالى‏» در «احیاءالعلوم‏» بحث‏بسیار مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذکر کرده‏اند، از جمله غزالى بیست نوع انحراف و آفت‏براى زبان شمرده; به این ترتیب:

1- گفتگو کردن در امورى که به انسان مربوط نیست (و در سرنوشت او اثر مادى و معنوى ندارد).

2- بیهوده گویى و پرحرفى

3- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قمار و زنان آلوده

4- جدال و مراء(منظور از «جدال‏» جرو بحث‏هایى‏است که براى تحقیر دیگران انجام مى‏شود، و «مراء» به معنى بحثهایى است که به عنوان اظهار فضل و برترى جویى است.)

5- خصومت و نزاع و لجاج در کلام

6- تکلف در سخن گفتن و تصنع در سجع و قافیه پردازى و مانند آن

7- بد زبانى و دشنام

8- لعن کسى که مستحق لعن نیست

9- غنا و اشعار (منظور اشعارى است که محتواى باطل دارد یا با آهنگ لهوى خوانده مى‏شود.)

10- مزاح و شوخى‏هاى رکیک و زشت

11- سخریه و استهزاى دیگران

12- فاش کردن اسرار مردم

13- وعده‏هاى دروغین

14- دروغ و خبرهاى خلاف گفتن

15- غیبت کردن

16- سخن چینى (حرف این را براى آن بردن و میان دو نفر یا دو گروه نفاق و آشوب بپا کردن. )

17- نفاق در سخن (که در تعبیرات عربى به چنین کسان ذوللسانین گفته مى‏شود; مثلا، در پیش رو چیزى بگوید و در پشت‏سر چیز دیگر.)

18- مدح نابه‏جا و ستایش از کسانى که شایسته ستایش نیستند

19- نسنجیده و بى‏مطالعه سخن گفتن که غالبا توام با خطاها و خلافها است

20- سؤال از مسائل پیچیده‏اى که درک آن خارج از توان فکرى سؤال کننده است

دقت و بررسى نشان مى‏دهد که آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نیست هر چند بخش مهمى از آن را تشکیل مى‏دهد; و شاید نظر مرحوم فیض کاشانى و غزالى نیز احصاء تمام گناهان زبان نبوده است; به همین دلیل، موارد دیگرى را مى‏یابیم که مى‏توان بر آن بیست مورد افزود، مانند موارد دهگانه زیر:

1- تهمت زدن

2- شهادت به باطل

3- خودستایى

4- نشر شایعات بى‏اساس و اکاذیب، و اشاعه فحشاء، هرچند به عنوان ذکر احتمال باشد.

5- خشونت در سخن و بى ادبى در کلام

6- اصرار بى‏جا (مانند اصرار بنى‏اسرائیل در مورد گاوى که مامور به ذبح آن بودند.)

7- ایذاء دیگران با گفتار، و به اصطلاح نیش زبان زدن

8- مذمت کسى که سزاوار مذمت نیست

9- کفران و ناسپاسى با زبان

10- تبلیغ باطل و تشویق بر گناه و امر به منکر و نهى از معروف

شاید نیاز به توضیح نباشد که آنچه در بالا آمد نیز تمام گناهان زبان را تشکیل نمى‏دهد بلکه موارد سى‏گانه فوق، قسمت عمده آن است.

ولى ذکر این نکته نیز لازم به نظر مى‏رسد که بعضى در این زمینه افراط کرده‏اند، و گاه براى بالا بردن عدد گناهان زبان، گناهانى که مربوط به زبان نیست،جزء گناهان زبان شمرده‏اند; مانند: اظهار فقر و نادارى، و بدعت و بدعتگذارى در دین، و تفسیر به راى، و جاسوسى و امثال این امور که هر یک گناه مستقلى است; و گاه ممکن است‏با زبان یا قلم و گاه با اعمال دیگر انجام شود; و قرار دادن اینها در زمره گناهان ویژه زبان، زیاد مناسب به نظر نمى‏رسد; زیرا اگر بخواهیم این گونه محاسبه کنیم تمام گناهان و همه رذائل اخلاقى مانند، ریا، حسد، تکبر، قتل نفس و زنا، همه اینها را به نوعى مى‏توان با زبان مرتبط کرد.

گاه نیز آمده‏اند یکى از آفات زبان را شاخه شاخه کرده‏اند و هر کدام را عنوان مستقلى شمرده‏اند، مانند تندى سخن با استاد، تندى سخن با پدر و مادر، صدا زدن به نامهاى زشت و مانند اینها.

به هر حال، بهتر است در اینجا مانند همه جاى دیگر از افراط و تفریط بپرهیزیم هر چند تقسیمات، تغییر مهمى در اصل بحث ایجاد نمى‏کند.

اصول کلى براى دفع خطرات زبان
حال که روشن شد زبان در عین این که یکى از بزرگترین نعمتهاى پروردگار است تا چه اندازه خطرناک مى‏تواند باشد تا آنجا که سرچشمه گناهان بى‏شمار مى‏گردد، و خرمن سعادت انسان را به آتش مى‏کشد، باید به فکر بود که با رعایت کدام اصول مى‏توان این خطر بزرگ را بر طرف کرد یا به حداقل رسانید؟

از روایات اسلامى و کلمات بزرگان اخلاق و رهروان سیر و سلوک الى الله امورى استفاده مى‏شود که ما آنها را به عنوان اصول کلى براى مبارزه با آفات زبان مى‏آوریم:

1- توجه جدى به خطرات زبان!
براى پرهیز از خطرات هر موجود خطرناک قبل از هر چیز توجه کامل به خطرات آن لازم است، هر روز که انسان از خواب بیدار مى‏شود باید به خودش توصیه کند که باید مراقب خطرات زبانش باشد زیرا این عضو مى‏تواند تو را به اوج سعادت برساند و یا بر خاک ذلت و شقاوت بنشاند; اگر غافل شوى همچون حیوان درنده غافلگیرى، تو را مى‏درد.

این معنى بطرز زیبائى در روایات اسلامى وارد شده است.

در حدیثى از «سعید بن جبیر» از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«اذا اصبح ابن آدم اصبحت الاعضاء کلها تستکفى اللسان انى تقول اتق الله فینا فانک ان استقمت استقمنا و ان اعوججت اعوججنا; هنگامى که فرزندان آدم صبح مى‏کنند تمام اعضاى بدن به زبان هشدار مى‏دهند و مى‏گویند تقواى الهى را در مورد ما مراعات کن، چرا که اگر تو به راه راست‏بروى ما نیز به راه راست مى‏رویم و اگر تو به راه کج‏بروى ما نیز به راه کج مى‏رویم!» (180)

در حدیث دیگرى از امام على‏ابن‏الحسین علیهما السلام آمده است: «ان لسان ابن آدم یشرف على جمیع جوارحه کل صباح فیقول کیف اصبحتم؟! فیقولون بخیر ان ترکتنا و یقولون الله الله فینا، و یناشدونه و یقولون انما نثاب و نعاقب بک; زبان انسان هر روز صبح به تمام اعضاء بدن نظر مى‏افکند و مى‏گوید: صبح شما چگونه است؟ مى‏گویند خوب است اگر تو ما را به حال‏خود واگذارى! (سپس اضافه مى‏کنند) خدارا، خدارا، رعایت‏حال ما را بکن، و به او قسم مى‏دهند و مى‏گویند ما به واسطه تو مشمول ثواب یا عقاب واقع مى‏شویم!» (181)

2- سکوت
در بحثهاى گذشته گفتار مشروحى درباره اهمیت‏سکوت داشتیم و روایات زیادى در مورد اهمیت‏سکوت نقل شده و در آیات قرآن اشارات پر معنایى درباره سکوت دیدیم; این به خاطر آن است که هر قدر انسان کمتر سخن بگوید لغزشهاى او کمتر است، و هر قدر بیشتر سکوت کند سلامت او بیشتر خواهد بود.

اضافه بر این، ممارست‏بر سکوت سبب مى‏شود که انسان زبانش را در اختیار خود بگیرد، و از طغیان و سرکشى آن بکاهد و به این ترتیب به جائى مى‏رسد که جز حق نگوید و جز به رضاى خداوند سخن نراند.

باید توجه داشت که مراد از سکوت، سکوت مطلق نیست - زیرا بسیارى از مسائل مهم زندگى اعم از معنوى و مادى و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در میان مردم، از طریق سخن گفتن است - بلکه منظور از قلة‏الکلام (کم سخن گفتن) یا به تعبیر دیگر، خاموشى،در برابر سخنان فساد انگیز یا مشکوک و بى محتوا و مانند آن است.

به همین دلیل، در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم:

من کثر کلامه کثر خطؤه، و من کثر خطؤه قل حیاؤه، و من قل حیاؤه قل ورعه، و من قل ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار; کسى که سخن بسیار بگوید خطا و لغزش او فراوان مى‏شود; و کسى که خطا و لغزشش فراوان گردد، حیاء او کم مى‏شود; و کسى که حیائش کم شود، پرهیزگارى‏اش کم مى‏شود; و کسى که ورعش کم شود، قلبش مى‏میرد; و کسى که قلبش بمیرد، داخل آتش دوزخ مى‏شود!» (182)

همین مضمون با تعبیر فشرده‏ترى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله نیز نقل شده است. (183)

در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار مى‏خوانیم: «الکلام کالدواء قلیله ینفع و کثیره قاتل; سخن مانند دارو است، اندکش مفید و کثیرش قاتل است!» (184)

3- حفظ زبان (نخست اندیشه کردن سپس گفتار)
اگر انسان پیش از آن که شروع به سخن گفتن کند در محتوا و انگیزه و نتیجه سخنان خود کمى بیندیشد، بسیارى از لغزشهاى زبان و گناهان، از او دور مى‏شود. آرى! بى‏مطالعه سخن گفتن است که انسان را در انواع گناهان که از این عضو مخصوص سرچشمه مى‏گیرد، غوطه‏ور مى‏سازد!

در حدیث معروفى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله آمده است: «ان لسان المؤمن وراء قلبه، فاذا اراد ان یتکلم بشى‏ء تدبره بقلبه، ثم امضاه بلسانه، وان لسان المنافق امام قلبه، فاذا هم بشى‏ء امضاه بلسانه و لم یتدبره بقلبه; زبان انسان با ایمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامى که اراده سخن گفتن کند، نخست در آن مى‏اندیشد، سپس با زبانش آن را امضا مى‏کند; ولى زبان منافق در جلو قلب اوست، هنگامى که تصمیم به گفتن چیزى بگیرد نحست آن را با زبانش امضا مى‏کند و در آن نمى‏اندیشد!» (185)

همین مضمون با کمى تفاوت در خطبه‏176 نهج‏البلاغه در کلام امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است.

و در تعبیر دیگرى از امام حسن‏عسکرى علیه السلام چنین مى‏خوانیم: ق-لب الاح-مق فى فمه و فم الحکیم فى قلبه; قلب نادان در دهان اوست، و دهان دانا در دل او!» (186)

بدیهى است مراد از قلب در این جا همان عقل و فکر است، و بودن زبان در جلو قلب، یا در عقب آن، کنایه از تفکر و اندیشه درباره محتواى سخن یا عدم آن است.

راستى چه مى‏شد اگر همیشه ما پیش از آن که سخن را آغاز کنیم فکر خود را به کار مى‏گرفتیم و درباره انگیزه‏ها و نتیجه‏ها و محتواى سخنان خود مى‏اندیشیدیم که آیا این سخن بیهوده است‏یا زیانبار یا هتک حرمت مؤمن یا حمایت از ظالم و مانند آن، یا این که سخنى است‏براى خدا، و در طریق امر به معروف و نهى از منکر و حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا!

این سخن را با حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام که جامع همه مباحث‏بالا است و بر دل انسان نور و صفا مى‏پاشد پایان مى‏دهیم، فرمود: «ان احببت‏سلامة نفسک وستر معایبک فاقلل کلامک واکثر صمتک، یتوفر فکرک و یستنر قلبک; اگر دوست دارى از سلامت نفس برخوردار شوى و عیوب و کاستیهایت پوشیده بماند، کمتر سخن بگوى و بیشتر خاموش باش تا فکرت قوى، و قلبت نورانى گردد!» (187)

این بود خلاصه نقش زبان در تهذیب نفس و پاکى اخلاق و اصول کلى مربوط به حفظ زبان; البته، درباره جزئیات هر یک از انحرافات و گناهان زبان مانند غیبت و تهمت و دروغ و سخن چینى و نشر اکاذیب و اشاعه فحشاء و غیر آن بحثهاى مشروحى داریم که به خواست‏خدا در جلد دوم این کتاب که پس از پایان بحثهاى کلى درباره اصول اخلاقى وارد آن مى‏شویم، خواهد آمد.

خودشناسى و خداشناسى
یکى دیگر از گامهاى نخستین در راه اصلاح نفس و تهذیب اخلاق و پرورش ملکات والاى انسانى، خود شناسى است.

چگونه ممکن است انسان به کمال نفسانى برسد و عیوب خود را اصلاح کند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى که خویشتن را آن گونه که هست نشناخته باشد!

آیا بیمار تا از بیمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبیب مى‏رود؟

آیا کسى که راه خود را در سفر گم کرده، تا از گمراهى خویش با خبر نشود به جستجوى دلیل راه بر مى‏خیزد؟

آیا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانه‏اش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده مى‏سازد؟

به یقین پاسخ تمام این سؤالها منفى است، همین گونه آن کس که خود را نشناسد و از کاستیها و عیوب خویش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خویش و بهره گیرى از طبیبان مسیحا نفس روحانى، نخواهد رفت.

با این اشاره به اصل مطلب باز مى‏گردیم، و رابطه خودشناسى و تهذیب نفس و همچنین رابطه خداشناسى و تهذیب نفس را مورد بررسى قرار مى‏دهیم.

1- رابطه خود شناسى و تهذیب نفس
چگونه خودشناسى سبب تهذیب نفوس مى‏شود؟ دلیل آن روشن است زیرا:

اولا: انسان از طریق خود شناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقت‏بزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوارالهى و نفحه‏اى از نفحات ربانى است پى مى‏برد; آرى! درک مى‏کند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهاى ناچیز فروخت و به آسانى از دست داد!

تنها کسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى‏کنند و گوهر پاک روح انسانى را به فساد و نابودى مى‏کشانند که از عظمت آن بى‏خبرند.

ثانیا: انسان با شناخت‏خویشتن به خطرات هواى نفس و انگیزه‏هاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مى‏برد، و براى مقابله با آنها آماده مى‏شود.

بدیهى است کسى که خود را نشناسد از وجود این انگیزه‏ها بى‏خبر مى‏ماند و شبیه کسى است که گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بى‏خبر است; طبیعى است که چنین کسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى‏کند و سرانجام ضربات سنگینى از سوى دشمن دریافت مى‏دارد.

ثالثا: انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهاى گوناگونى که براى پیشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى‏برد و تشویق مى‏شود که براى پرورش این استعدادها بکوشد، و آنها را شکوفا سازد; گنجهاى درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.

کسى که عارف به نفس خویش نیست‏به انسانى مى‏ماند که در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قیمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممکن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بمیرد، در حالى که در زیر پاى او گنجهایى است که هزاران نفر را سیر مى‏کند.

رابعا: هر یک از مفاسد اخلاقى ریشه‏هایى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ریشه‏ها شناخته مى‏شود، و درمان این دردهاى جانکاه را آسان مى‏سازد، و به این ترتیب راه وصول به تهذیب را در برابر انسان هموار مى‏کند.

خامسا: از همه مهمتر این که خودشناسى بهترین راه براى خدا شناسى است، و چنان‏که خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قویترین عامل براى پرورش ملکات اخلاقى و کمالات انسانى و نجات از پستى و حضیض رذائل و رسیدن به اوج قله فضائل است.

و اگر به مطالب گذشته این جمله را بیفزاییم که رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مى‏کشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مى‏سازد، و شهد زندگى را در کام انسانها مبدل به شرنگ مى‏کند، به اهمیت‏خود شناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بیشتر پى خواهیم برد.

در کتاب «اعجاز روانکاوى‏» نوشته «کارل منینگر» چنین آمده است: «خود آگاهى عبارت از این است که هم از قواى مثبت و مهر انگیز نهاد خود آگاهى داشته باشیم و هم از نیروهاى منفى که موجب نابودى ما مى‏گردد و ما را به خاک سیاه مى‏افکند; ندیده گرفتن قواى منفى یا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان یا دیگران، پایه‏هاى زندگى را متزلزل مى‏کند.» (188)

در کتاب «انسان موجود ناشناخته‏» جمله‏اى آمده است که شاهد خوبى براى بحث ما است; مى‏گوید: «بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبیعى و فطرى پایه‏گذارى نشده است; لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پیشرفت علم به دنبال هیچ طرحى صورت نگرفت و (تقریبا) اتفاقى بود ... اگر «گالیله‏» و «نیوتن‏» و «لاووازیه‏»، نیروى فکرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى کرده بودند، شاید نماى دنیاى، امروز فرقهاى زیادى با آنچه امروز است مى‏داشت.» (189)

و به خاطر این امور است که خداوند یکى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مى‏دهد که: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون; همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشید! و آنها فاسقان (حقیقى) و گنهکارانند.» (190)

2- خود شناسى در روایات اسلامى
در احادیث اسلامى که از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: نقل شده اثرات بسیار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، که ما را از هرگونه توضیح بى‏نیاز مى‏سازد از جمله:

1- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس; کسى که خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نایل شده است!» (191)

2- و در نقطه مقابل آن چنین مى‏فرماید: «من لم یعرف نفسه بعد عن سبیل النجاة وخبط فى الضلال و الجهالات; کسى که خود را نشناسد، از طریق نجات دور مى‏شود و در گمراهى و جهل گرفتار مى‏آید!» (192)

3- در تعبیر دیگرى از همان امام همام آمده است: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها; عارف حقیقى کسى است که خود را بشناسد، و (از قید و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چیز که او را از سعادت دور مى‏سازد پاک و پاکیزه کند!» (193)

از این تعبیر بخوبى استفاده مى‏شود که معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قید و بند اسارتها و پاکسازى از رذائل اخلاقى است.

4- باز حدیث دیگرى از همان پیشواى بزرگ علیه السلام مى‏خوانیم: «اکثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه; کسى که بیش از همه خود را بشناسد، بیش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!» (194)

از این حدیث نیز رابطه نزدیکى میان احساس مسؤولیت و خوف پروردگار که سرچشمه تهذیب نفس است‏با خودشناسى استفاده مى‏شود.

5- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «من عرف نفسه جاهدها; و من جهل نفسه اهملها; کسى که خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مى‏خیزد و کسى که خود را نشناسد آن را رها مى‏سازد!» (195)

مطابق این حدیث پایه اصلى جهاد با نفس که طبق صریح روایات جهاد اکبر نامیده شده، خود شناسى است.

6- در نهج‏البلاغه در کلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته; کسى که (در سایه خود شناسى) براى خود، کرامت و شخصیت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسلیم هوى و هوس نمى‏شود)!» (196)

7- همان‏گونه که خودشناسى پایه مهم تهذیب نفس و تکامل در جنبه‏هاى اخلاقى و مسائل دیگر است، جاهل بودن به قدر خویش، سبب بیگانگى از همه چیز و دورى از خدا مى‏گردد; لذا در حدیث دیگرى از امام دهم، امام هادى علیه السلام مى‏خوانیم: «من هانت علیه نفسه فلا تامن شره; کسى که نزد خود قدر و قیمتى ندارد، از شر او ایمن نباش!» (197)

از مضمون آنچه در این بحث آمد، به روشنى مى‏توان استفاده کرد،که یکى از پایه‏هاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تکامل معنوى، خودشناسى و معرفة‏النفس است، و تا انسان این مرحله دشوار و این گردنه صعب‏العبور را پشت‏سر نگذارد، به هیچ یک از مقامات معنوى نایل نخواهد شد; به همین دلیل، علماى بزرگ اخلاق تاکید و اصرار زیادى بر این دارند که رهروان این راه باید به خود شناسى پردازند، و از این امر حیاتى غافل نشوند.

3 - خود شناسى وسیله خداشناسى است
قرآن مجید با صراحت مى‏گوید: «ما آیات آفاقى و انفسى (عجائب آفرینش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مى‏دهیم تا آشکار گردد که او حق است.» (سنریهم آیاتنا فى‏الآفاق و فى انفسهم حتى یتب-ین لهم انه الحق) (198)

در جاى دیگر مى‏فرماید: در درون وجود شما آیات خداست، آیا نمى‏بینید؟

(و فى انفسکم افلا تبصرون) (199)

بعضى از محققان از آیه‏مربوط به عالم ذر نیز همین استفاده را کرده‏اند که «معرفة‏النفس‏» پایه «معرفة‏الله‏» است، آنجا که مى‏فرماید: «و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظ-هورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست‏بربکم قالوا بلى شهدنا ;به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنها همگى گفتند: آرى گواهى مى‏دهیم!» (200)

در تفسیر المیزان مى‏خوانیم: «انسان هر قدر متکبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمى‏تواند این حقیقت را انکار کند که مالک وجود خویش نیست، و استقلالى در تدبیر خویشتن ندارد، چه این‏که اگر مالک خویشتن بود، خود را از مرگ و سایر آلام و مصائب زندگى باز مى‏داشت، و اگر مستقل به تدبیر خویش بود، هرگز نیاز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراین، نیاز ذاتى انسان به پروردگار و مالک مدبر، جزء حقیقت وجود اوست، و فقر و نیاز بر پیشانى جانش نوشته شده، این حقیقتى است که هر کس از کمترین شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى‏کند، و تفاوتى میان عالم و جاهل و صغیر و کبیر، در این مساله نیست!

«بنابراین، انسان در هر مرحله‏اى از انسانیت‏باشد، به روشنى مى‏بیند که مالک و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبیند در حالى که نیاز ذاتى خود را به روشنى مى‏بیند.

«لذا بعضى گفته‏اند که آیه اشاره به حقیقتى مى‏کند که انسان در زندگى دنیا آن را در مى‏یابد که در همه چیز از شؤون حیات خود، نیازمند است - نیازمند به بیرون وجود خود - پس معنى آیه‏شریفه این است که ما انسانها را به نیاز و احتیاجشان آگاه ساختیم و آنها به ربوبیت ما اعتراف کردند.» (201)

به این ترتیب ثابت مى‏شود که شناخت‏حقیقت نفس انسان با صفات و ویژگیهایش، سبب معرفة الله و شناخت‏خداست.

حدیث معروف «من عرف نفسه عرف ربه; هرکس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نیز ناظر به همین است.

این حدیث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و گاه از امیرمؤمنان على علیه السلام و گاه از صحف ادریس، نقل شده است.

در بحارالانوار از کتاب ادریس پیامبر علیه السلام در صحیفه چهارم که صحیفه معرفت است چنین نقل شده: «من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه; کسى که مخلوق را بشناسد خالق را مى‏شناسد، و کسى که رزق را بشناسد رازق را مى‏شناسد، و کسى که خود را بشناسد پروردگارش را مى‏شناسد.» (202)

به هر حال مضمون این حدیث در چند جاى از بحارالانوار از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله یا سایر معصومین(ع) یا ادریس پیامبر علیه السلام نقل شده است و همچنین از امام على‏بن ابى‏طالب علیهما السلام در غررالحکم. (203)

علامه طباطبایى در تفسیر المیزان بعد از ذکر این حدیث‏شریف مى‏فرماید: «شیعه و سنى این حدیث را از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل کرده‏اند و این یک حدیث مشهور است. (204)

تفسیرهاى هفتگانه براى حدیث من عرف نفسه
براى این حدیث‏شریف، تفسیرهاى گوناگونى گفته شده یا مى‏توان گفت، از جمله:

1- این حدیث در حقیقت اشاره به «برهان نظم‏» است، یعنى هرکس شگفتیهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پیچیده و حیرت‏انگیز این اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى‏شود; زیرا این نظم عجیب و آفرینش شگفت انگیز نمى‏تواند از غیر مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراین، شناختن خویشتن سبب معرفة الله است.

2- ممکن است این حدیث اشاره به «برهان وجوب و امکان‏» باشد، چرا که اگر انسان دقت در وجود خویش کند مى‏بیند وجودى است از هر نظر وابسته و غیر مستقل، علم و قدرت و توانایى و هوشیارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهایش، وجودى است غیر مستقل و نیازمند که بدون اتکا به یک وجود مستقل و بى‏نیاز، یک لحظه امکان ادامه بقاء او نیست. او به اصطلاح شبیه به معانى حرفیه است که در ضمن جمله به کار مى‏روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسمیه، مفهوم و معنى خود را بکلى از دست مى‏دهند; (مثلا، هنگامى که گفته مى‏شود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم‏» واژه «از» و «تا» بدون تکیه بر «خانه‏» و «مسجد»، هیچ مفهومى ندارد. بنابراین، معانى اسمیه است که به معانى حرفیه مفهوم مى‏بخشد.) و به این ترتیب هر کس خود را با این ویژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا که وجود وابسته بدون وجود مستقل غیر ممکن است.

3- حدیث مى‏تواند اشاره به «برهان علت و معلول‏» باشد; براى این که انسان هرگاه در وجود خویش کمى دقت کند مى‏فهمد که روح و جسم او معلول علت دیگرى است که او را در آن زمان و مکان خاص به وجود آورده، هنگامى که به سراغ علت وجود خویش (فى‏المثل پدر و مادر) مى‏رود باز آنها را معلول علت دیگرى مى‏بیند، و هنگامى که سلسله این علت و معلول را پى‏گیرى مى‏کند، به اینجا مى‏رسد که آنها نمى‏توانند تا بى نهایت پیش بروند چرا که تسلسل لازم مى‏آید و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است. (205)

بنابراین، بایداین سلسله به‏جایى ختم‏شود که‏علت نخستین و به‏تعبیر دیگر علة‏العلل و واجب‏الوجوداست،هستى‏اش ازدرون ذاتش‏مى‏جوشد و در هستى‏خود محتاج دیگرى نیست. هنگامى که‏انسان خودش را بااین وصف بشناسد به خداى خویش پى مى‏برد.

4- این حدیث مى‏تواند اشاره به «برهان فطرت‏» باشد، یعنى هرگاه انسان به زوایاى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحید که در درون فطرت اوست، بر او آشکار مى‏شود، و از «معرفة‏النفس‏» به «معرفة‏الله‏» مى‏رسد، بى آن‏که نیازى به دلیل و استدلال داشته باشد.

5- این حدیث مى‏تواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به این معنى که هرکس خویشتن را با صفات ویژه ممکنات و مخلوقات که در اوست‏بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد; از محدودیت‏خویش پى به نامحدود بودن حق تعالى مى‏برد; چرا که اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خویش پى به بقاى او مى‏برد، چه اگر او هم فانى مى‏شد مخلوق بود نه خالق، و همچنین از نیاز خویش پى به بى نیازى او، و از ضعف خویش پى به قدرت او مى‏برد. این همان است که امیرمؤمنان على علیه السلام در نخستین خطبه به آن اشاره کرده، مى‏فرماید: و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة; نهایت ایمان خالصانه به خداوند آن است که وى را از صفات ممکنات پیراسته بدانند، چرا که هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مى‏دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى‏دهد غیر از صفت است.» (206)

6- مرحوم علامه مجلسى تفسیر دیگرى از بعضى از علما درباره این حدیث نقل مى‏کند و حاصل آن این است که:

«روح انسان یک موجود لطیف لاهوتى است در صفت ناسوتى (یعنى از جهان ماوراء طبیعت است که با صفات عالم طبیعت ظاهر گشته) و از ده طریق دلالت‏بر یگانگى و ربوبیت‏خداوند مى‏کند:

1- از آنجا که روح مدبر بدن است مى‏دانیم که جهان هستى مدبرى دارد!

2- از آنجا که یگانه است دلالت‏بر یگانگى خالق دارد!

3- از آنجا که قدرت بر حرکت دادن تن دارد دلیل بر قدرت خداست!

4- از آنجا که از بدن آگاه است دلیل بر آگاهى خداوند است!

5- از آنجا که سلطه بر اعضاء دارد دلیل بر سلطه او بر مخلوقات است!

6- از آنجا که قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود دلیل بر ازلیت و ابدیت‏خداست!

7- از آنجا که انسان از حقیقت نفس آگاه نیست دلیل بر این است که احاطه به کنه ذات خدا امکان ندارد!

8- از آنجا که انسان محلى براى روح در بدن نمى‏شناسد دلیل بر این است که خدا محلى ندارد!

9- از آنجا که روح را نمى‏توان لمس کرد دلیل بر این است که خداوند لمس کردنى نیست!

10- و از آنجا که روح و نفس آدمى دیده نمى‏شود دلیل بر این است که خالق روح قابل رؤیت نیست!» (207)

7- تفسیر دیگرى که براى این حدیث‏به نظر مى‏رسد این‏که جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» از قبیل تعلیق به محال است، یعنى همان‏گونه که انسان نمى‏تواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نیز نمى‏تواند حقیقتا بشناسد.

ولى تفسیر اخیر بعید به نظر مى‏رسد و تفسیرهاى قبل مناسبتر است و هیچ مانعى ندارد که تمام تفسیرهاى بالا در مفهوم این حدیث‏شریف و پر محتوا جمع باشد.

آرى! هرکس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى است‏به خدا شناسى و به یقین خداشناسى، مهمترین وسیله تهذیب اخلاق و پاکسازى روح و دل از آلودگیهاى اخلاقى است چرا که ذات پاکش منبع تمام کمالات و فضائل است و از اینجا روشن مى‏شود که یکى از مهمترین گامهاى سیر و سلوک و تهذیب نفوس خود شناسى است، ولى خودشناسى موانع زیادى دارد که در بحث آینده به آن اشاره خواهدشد.

موانع خودشناسى
نخستین گام براى درمان بیماریهاى جسمى شناخت‏بیماریهاست; به همین دلیل، امروز که از طریق آزمایشهاى مختلف مى‏توان به وجود بیماریهاى گوناگون و کم و کیف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است، با پرتونگارى و عکس بردارى از شکستگى استخوانها، طبیب جراح قدرت مى‏یابد که دقیقا به سراغ محل آسیب دیده برود و به درمان آن بپردازد; و با تجزیه دقیق خون و ترشحات بدن از وجود هرگونه عامل بیمارى آگاه مى‏شود.

در بیماریهاى روحى و آلودگیهاى اخلاقى نیز مطلب دقیقا همین گونه است.

تا به کمک طبیبان مسیحا دم اخلاق و راهنماییهاى سودمند رهروان این راه، ریشه‏هاى رذائل اخلاقى را در خود نشناسیم چگونه مى‏توان بر درمان آن دست‏یافت!

ولى بسیارى از مردم را مى‏بینیم که علائم بیماریهاى جسمانى خطرناک را نادیده مى‏گیرند چرا که حب ذات به آنها اجازه نمى‏دهد به بیمارى مهمى در خود اعتراف کنند; این گریز از واقعیت غالبا بسیار گران تمام مى‏شود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مى‏شود که گاه کار از کار گذشته و کار درمان مشکل یا غیر ممکن شده است!

در بیماریهاى اخلاقى نیز مطلب همین گونه است; غالبا خود خواهى و حب ذات مانع از شناخت صفات رذیله و پذیرفتن عیوب اخلاقى خویش و اعتراف به آن است. بسیار دیده شده که گروهى از مردم در برابر صفات نکوهیده خود در مقام توجیه برمى‏آیند و خود را فارغ و پیراسته از عیوب و نقائص معرفى مى‏کنند و با این توجیهات نادرست راه درک واقعیتها را بر خود مى‏بندند.

خود شناسى و اعتراف به عیوب خویش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنین لازم دارد، وگرنه انسان سعى خواهد کرد بر عیوب خویش سرپوش نهد و اگر عیبى از پرده برون افتاد با تردستى آن را براى همه حتى خودش توجیه نماید!

آرى! گاه آشنایى با عیوب خویش وحشتناک است و بسیارى از مردم حاضر نیستند تن به این وحشت‏بدهند; همان‏گونه که حاضر نیستند به بیمارى وحشتناک جسمى خود اعتراف کنند ولى این گریز از واقعیت‏بسیار گران تمام مى‏شود و انسان باید بهاى سنگینى را در برابر آن بپردازد!

به هر حال، مانع اصلى خود شناسى حجاب و پرده حب ذات و خود خواهى و خود برتر بینى است، و تا این پرده‏ها کنار نرود خودشناسى ممکن نیست; و تا انسان خود شناسى نکند و به نقاط ضعف خویش آگاه نگردد، و راه تهذیب اخلاق به روى او بسته خواهدبود.

هشدارهایى که در این زمینه از سوى پیشوایان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده این مدعاست.

در خبرى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «اذا اراد الله بعبد خیرا فقهه فى‏الدین و زهده فى الدنیا و بصره عیوبه; هنگامى که خدا اراده نیکى درباره بنده‏اى کند او را در امور دین آگاه و در امور دنیا زاهد و نسبت‏به عیوبش آگاه مى‏سازد!» (208)

حضرت‏على علیه السلام در گفتار کوتاه و پر معنى دیگرى مى‏فرماید: «جهل المرء بعیوبه من اکبر ذنوبه; ناآگاهى انسان نسبت‏به عیوبش از بزرگترین گناهان اوست.» (209)

اکنون این سؤال پیش مى‏آید که چگونه انسان مى‏تواند حجاب خود خواهى را بدرد و به عیوب خویش آشنا شود؟

مرحوم فیض کاشانى در این زمینه بحث مفید و راهگشایى دارد; مى‏گوید، براى پى بردن به عیوب خویش چهار راه است:

نخست این که: به سراغ استادى برود که آگاه از عیوب نفس است و بر خفایا و آفات اخلاقى آگاهى دارد، او را حاکم بر نفس خویش سازد و از ارشادات او بهره گیرد، و این در زمان ما کم است!

دوم این که: دوست راستگوى آگاه با ایمانى جستجو کند و او را مراقب خویش سازد تا احوال و افعال او را مورد بررسى دقیق قراردهد; هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و عیوب پنهان و آشکارى از او ببیند به او اطلاع دهد، همان‏گونه که بعضى از بزرگان دین مى‏فرمودند: «رحم الله امرء اهدى الى عیوبى; خدا رحمت کند کسى که عیوب مرا به من هدیه کند.» (210) (تعبیر به هدیه تعبیر جالبى است که دلیل بر اهمیت فوق‏العاده این مطلب است) ... ولى این گونه افراد نیز کم‏اند زیرا دوستان غالبا مداهنه و مجامله مى‏کنند، و بعضى بعکس به خاطر حسد عیوب را بیش از اندازه بزرگ مى‏سازند. به داوود طائى (211) گفتند: چرا از مردم کناره‏گیرى کردى و با آنها آمیزش ندارى؟ گفت: من چه کنم با کسانى که گناهان مرا از من پنهان مى‏کنند!

آرى! افراد دیندار شدیدا علاقه داشتند که با استفاده از نصیحت دیگران از عیوبشان آگاه شوند; ولى امروز کار ما به جایى رسیده که منفورترین افراد نزد ما کسانى هستند که ما را نصیحت مى‏کنند و از عیوبمان آگاهمان مى‏سازند; نه تنها از تذکرات آنها خوشحال نمى‏شویم، بلکه به مقابله با آنان بر مى‏خیزیم و مى‏گوییم: تو خود نیز داراى این عیوبى، و چنین و چنان کردى، کینه او را به دل مى‏گیریم، و از نصایح او محروم مى‏مانیم!

طریق سوم آن است که: انسان عیوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا که دشمنان با دقت تمام مراقب لغزشها و عیوب انسانند; به همین دلیل، گاهى انسان از دشمن کینه‏توزش بیش از دوست متملق و چاپلوسش بهره مى‏گیرد.

طریق چهارم این است که: انسان با مردم معاشرت کند، آنچه را از صفات آنها نکوهیده مى‏بیند در مورد خودش نیز بررسى کند که آیا او نیز داراى این صفات نکوهیده هست‏یا نیست؟ زیرا مؤمن آیینه و مرآت مؤمن است، و مى‏تواند عیوب خویش را با مشاهده عیوب دیگران ببیند. به عیسى‏بن‏مریم علیهما السلام گفتند چه کسى تو را ادب آموخت؟ گفت کسى مرا ادب نیاموخت ولى من جهل جاهل را دیدم و در نظر ناپسند آمد و از آن دورى نمودم. (داستان معروف لقمان را که به او گفتند ادب را از که آموختى گفت از بى ادبان تعبیر دیگرى از این مطلب است.) (212)

عبادت و نیایش روح را پرورش مى‏دهد
گام دیگر براى تهذیب اخلاق، توجه به عبادات و نیایشهاست.

براى پى بردن به تاثیر عبادت و نیایش در تهذیب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى، قبل از هر چیز باید با مفهوم و حقیقت عبادت آشنا شد.

گرچه بحث درباره حقیقت عبادت سخنى مبسوط و گسترده را مى‏طلبد و بزرگان در تفسیر و اخلاق و فقه و حدیث درباره آن سخن بسیار گفته‏اند، اما در یک اشاره کوتاه چنین مى‏توان گفت: براى یافتن حقیقت عبادت باید به واژه «عبد» و مفهوم آن که ریشه اصلى عبادت است توجه نمود.

«عبد» از نظر لغت‏به انسانى گفته مى‏شود که سرتاپا تعلق به مولا و صاحب خود دارد; اراده‏اش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست اوست; در برابر او خود را مالک چیزى نمى‏داند و در اطاعت او سستى بخود راه نمى‏دهد.

بنابراین، عبودیت اظهار آخرین درجه خضوع در برابر کسى است که همه چیز از ناحیه اوست، و بخوبى مى‏توان نتیجه گرفت که تنها کسى مى‏تواند «معبود» باشد که نهایت انعام و اکرام را کرده است و او کسى جز خدا نیست!

به تعبیر دیگر، و از بعد دیگر - «عبودیت‏» نهایت اوج تکامل روح یک انسان و قرب او به خداست، و عبودیت تسلیم مطلق در برابر ذات پاک اوست; عبادت تنها رکوع و سجود و قیام و قعود نیست، بلکه روح عبادت تسلیم بى‏قید و شرط در برابر کمال مطلق و ذات بى‏مثالى است که از هر عیب و نقص مبراست.

بدیهى است چنین عملى بهترین انگیزه توجه به کمال مطلق و پرهیز از هرگونه آلودگى و ناپاکى است; چرا که انسان سعى مى‏کند خود را به معبود خویش نزدیک و نزدیکتر سازد تا پرتوى از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود که گاه از آن تعبیر به «مظهر صفات خدا شدن‏» مى‏کنند.

در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة; عبودیت گوهرى است که ربوبیت در درون آن نهفته شده است.» (213) اشاره به این که عبد تلاش و کوشش مى‏کند که خود را در صفات شبیه معبود سازد و پرتوى از صفات جلال و جمال او را در خود منعکس کند، و نیز انسان در سایه عبودیت‏به جاى مى‏رسد که به اذن پروردگار مى‏تواند در جهان تکوین، تدبیر و تصرف کند، و صاحب ولایت تکوینیه شود، همان‏گونه که آهن سرد و سیاه بر اثر مجاورت با آتش، گرم و سرخ و فروزان مى‏شود; این حرارت و نورانیت از درون ذات او نیست‏بلکه پرتو ناچیزى از آتش به او افتاده و به این رنگ در آمده است.

با این اشاره به قرآن باز مى‏گردیم و چگونگى تاثیر عبادت را در پرورش فضائل اخلاقى در آیات قرآن بررسى مى‏کنیم.

1- یا ای-ها الن-اس اعبدوا ربکم الذى خ-لق-کم و الذین من قبلکم لعلکم تتق-ون (سوره بقره، آیه‏21)

2- یا ایها الذین آمنوا کت-ب عل-یکم الص-یام کما ک-تب على ال-ذین من قبلکم لعلکم تتقون (سوره بقره، آیه‏183)

3- و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر (سوره عنکبوت، آیه‏45)

4- ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر ج-زوعا - و اذا مسه الخیر منوعا - الا المصلین - الذین هم على صلاتهم دائ-مون (سوره معارج، آیات‏19 تا 24)

5- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها (سوره توبه، آیه‏103)

6- الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم‏بذکرالله‏الاب-ذکرالله تطمئن القل-وب (سوره‏رعد،آیه‏28)

7- یا ایها الذین‏آمنوااستعینوابالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرین (سوره‏بقره،آیه‏153)

ترجمه:

1- اى مردم! پروردگار خود را پرستش کنید، آن کس که شما و کسانى را که پیش از شما بودند آفرید، تا پرهیزگار شوید.

2- اى کسانى که ایمان آورده‏اید! روزه بر شما نوشته شده، همان‏گونه که بر کسانى که قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهیزگار شوید.

3- ... و نماز را بر پا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مى‏دارد.

4- به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است - هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مى‏کند - و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مى‏شود (و بخل مى‏ورزد) - مگر نماز گزاران - آنها که نماز را پیوسته به جا مى‏آورند.

5- از اموال آنها صدقه‏اى (به عنوان زکات) بگیر تا به وسیله آن، آنها را پاک سازى و پرورش دهى.

6- آنان کسانى هستند که ایمان آورده‏اند، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشید تنها با یاد خدا دلها آرامش مى‏یابد!

7- اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از صبر (روزه) و نماز کمک بگیرید! (زیرا) خداوند با صابران است!

تفسیر و جمع بندى

در تمام آیاتى که در بالا آمده، رابطه نزدیکى میان «عبادت‏» و تقوا و پرهیز از گناه و پرورش فضائل اخلاقى دیده مى‏شود و نشان مى‏دهد کسانى که مى‏خواهند به تهذیب نفس راه یابند باید از در عبودیت و پرستش خداوند وارد شوند; سالکان راه خدا، و پویندگان طریق خودسازى و تقوا، باید از نیایش و عبادت یارى طلبند و ناخالصیهاى وجود خود را در کوره داغ عشق به خدا بسوزانند و از بین ببرند، و مس وجود خود را با کیمیاى عبادت زر کنند.

در همین راستا، در نخستین آیه، همه انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و راه تقوا را این گونه به آنها نشان مى‏دهد; مى‏فرماید: «اى مردم! پروردگارتان را که شما و پیشینیان شما را آفریده پرستش کنید تا پرهیز کار شوید!» (یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذى خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون)

تکیه بر آفرینش پیشینیان ممکن است اشاره به این باشد که اعراب جاهلى براى توجیه پرستش بتها، تکیه بر فعل پیشینیان داشتند، آیه‏فوق مى‏گوید خداوند هم آفریدگار شماست و هم آفریننده پیشینیان است; آرى! او خالق همه کس و همه چیز و مالک همه کس و همه چیز است; و تنها او شایسته عبادت است، نه بتها; اگر رو به سوى عبودیت‏خالص او آرید، شکوفه‏هاى تقوا بر شاخسار جان شما آشکار مى‏شود; و این آلودگیهاى اخلاقى شما ناشى از عبادت خرافى شماست.

این آیه رابطه نزدیک تقوا و عبادت را بطور مطلق بیان مى‏کند.

در حالى که در آیه بعد به رابطه «روزه‏» - که یکى از عبادات مهم است - و «تقوا» اشاره شده است; مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید روزه بر شما نوشته شده - همان‏گونه که بر کسانى که قبل از شما بودند نوشته شد - تا پرهیزگار شوید!» (یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون)

هرکس به روشنى در مى‏یابد که به هنگام روزه داشتن، نور و صفاى تازه‏اى در دل احساس مى‏کند، خود را به نیکیها نزدیکتر، و از زشتیها و بدیها دورتر مى‏بیند، حتى آمارهاى مستند نشان مى‏دهد که در ایام ماه مبارک سطح جرائم در جامعه روزه‏دار، بسیار پایین مى‏آید، تا آنجا که ماموران انتظامى به اعتراف خودشان در این ماه به کارهاى عقب مانده ماههاى دیگر مى‏پردازند!

این امور بخوبى نشان مى‏دهد که هر قدر انسان به عبودیت‏خداوند نزدیکتر شود از زشتیها دورتر خواهد شد.

در سومین آیه، به رابطه نزدیک «نماز» و پرهیز از گناه و فحشاء و منکر اشاره شده است; در این آیه شخص پیامبر صلى الله علیه و آله به عنوان یک الگو و اسوه، مخاطب به این خطاب شده است: نماز را بر پا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مى‏دارد (و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر)

«فحشاء و منکرات‏» مجموعه افعال غیر اخلاقى است، و مى‏دانیم تمام افعال غیر اخلاقى سرچشمه‏اى از صفات ضد ارزشى در درون جان انسان دارد; و به تعبیر دیگر، همیشه اخلاق درونى است که در اخلاق برونى اثر مى‏گذارد.

تاثیر نماز در بازداشتن از فحشاء و منکر نیز درست‏به همین دلیل است; زیرا نماز با افعال و اذکار بسیار پر محتوایش، انسان را در جهانى برتر و والاتر - جهان قرب به خدا - وارد مى‏کند; و این نزدیکى او را از سرچشمه‏هاى اصلى فحشاء و منکر که همان هواى نفس و حب افراطى به دنیا است دور مى‏سازد.

به همین دلیل، نماز گزاران واقعى کمتر گرد گناه مى‏گردند; و هر قدر نماز روح و جان و محتواى بیشترى داشته باشد، به همان نسبت انسان از منکرات و زشتیها دورتر مى‏شود و شکوفه‏هاى فضائل و اخلاق در درون جانش آشکارتر مى‏گردد.

در چهارمین آیه، بعد از اشاره به بعضى از رذائل اخلاقى مانند جزع و بى تابى به هنگام بروز مشکلات، و بخل به هنگام دست‏یافتن به خیرات، تنها نماز گزاران را استثنا مى‏کند، و مى‏فرماید: انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است - هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مى‏کند - و هنگامى که خوبى به او رسد بخل مى‏ورزد و مانع دیگران مى‏شود - مگر نمازگزاران - آنها که نماز را بطور مرتب به‏جا مى‏آورند. (ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر جزوعا - و اذا مسه الخیر منوعا - الا المصلین - الذین هم على صلاتهم دائمون)

این آیات به روشنى ثابت مى‏کند که توجه به ذات پاک پروردگار و عبادت و نیایش در پاکسازى روح و جان از رذائل اخلاقى مانند بخل و جزع و بى‏تایى اثر مستقیم دارد.

در پنجمین آیه، اشاره به تاثیر مساله زکات در پاکسازى روح و تزکیه نفس مى‏کند و مى‏دانیم زکات در اسلام یکى از عبادات مهم محسوب مى‏شود; مى‏فرماید: از اموال آنها صدقه‏اى (به عنوان زکات) بگیر تا به وسیله آن، آنها را پاک سازى و پرورش دهى (خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها)

تعبیر «تزکیهم بها» دلیل روشنى بر این حقیقت است که تطهیر و تزکیه نفس به وسیله زکات حاصل مى‏شود، چرا که زکات، رذائلى همچون بخل و دنیاپرستى و حرص و آز را از روح، زائل مى‏کند، و نهال نوعدوستى و سخاوت و حمایت از مستضعفان را در سرزمین دل پرورش مى‏دهد.

روایاتى که در ذیل این آیه نقل شده است نیز این حقیقت را روشنتر مى‏کند:

در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «ما تصدق احدکم بصدقة من طیب - و لا یقبل الله الا الطیب - الا اخذها الرحمان بیمینه و ان کانت تمرة فتربو من کف الرحمان فى الرحمان حتى تکون اعظم من الجبل; هیچ کس از شما صدقه‏اى از مال حلال نمى‏پردازد - و البته خداوند جز حلال قبول نمى‏کند - مگر این که خداوند آن را با دست‏خود مى‏گیرد، حتى اگر یک دانه خرما باشد، سپس در دست‏خدا نمو مى‏کند تا بزرگتر از کوه شود!» (214)

این حدیث که تشبیه و کنایه پرمعنایى در بردارد اهمیت فوق‏العاده این عبادت بزرگ، و ارتباط مستقیم آن را با خدا و مسائل معنوى روشن مى‏سازد.

در ششمین آیه، به یکى دیگر از عبادات مهم و معروف، یعنى ذکرخدا اشاره شده و از تاثیر عمیق آن در آرامش دلها، سخن مى‏گوید; مى‏فرماید: آنان کسانى هستند که ایمان آورده‏اند، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشید با یاد خدا دلها آرامش مى‏پذیرد! (الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب)

آرامش دل همیشه توام با توکل بر خدا، و عدم وابستگى به مادیات و عشق به زرق‏وبرق دنیا و آز و طمع و بخل و حسد است. چرا که اگر این صفات رذیله در دل باشد، آرامشى در آن نخواهد بود. بنابراین، یاد خدا مى‏تواند اثر عمیقى در دور ساختن انسان از این رذائل داشته باشد، تا شکوفه آرامش بر شاخسار دل آشکار گردد.

به تعبیر دیگر، اگر یک نظر اجمالى به ریشه‏هاى ناآرامى روح و پریشانى خاطر و اضطرابها و نگرانیها بیندازیم، مى‏بینیم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه مى‏گیرد، ولى یاد خدا آنها را مى‏خشکاند و نا آرامى را به اطمینان و آرامش مبدل مى‏سازد. (215)

در هفتمین و آخرین آیه، به تاثیر نماز و روزه در تقویت روح انسان اشاره کرده، مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از صبر (روزه) و نماز کمک بگیرید! (زیرا) خداوند با صابران است!» (یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرین)

در بعضى از روایات اسلامى صبر به روزه تفسیر شده است (216) که یکى از مصداقهاى روشن صبر است، و گر نه صبر مفهوم وسیعى دارد که هرگونه استقامت در برابر هواى نفس و وسوسه‏هاى شیطان و استقامت در طریق اطاعت پروردگار، و در برابر حوادث ناگوار و مصائب را شامل مى‏شود.

در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم که هرگاه کار مهمى براى او پیش مى‏آمد نماز مى‏خواند، سپس آیه‏واستعینوا بالصبر و الصلوة را تلاوت مى‏فرمود (کان على اذا احاله امر فزع، قام الى الصلوة ثم تلا هذه الآیة و استعینوا بالصبر و الصلوة) (217) اشاره به این که نماز به من نیرو مى‏بخشد.

آرى! این عبادتهاى مهم فضائلى همچون توکل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت را در وجود انسان زنده مى‏کند، و از رذائل اخلاقى همچون جبن و ترس، تردید و دو دلى، و اضطراب و نگرانى در برابر حوادث مهم، و دنیاپرستى، دور مى‏سازد; و به این ترتیب، بخش مهمى از فضائل اخلاقى را در وجود انسان زنده مى‏کند، همان‏گونه که بخش قابل توجهى از رذائل را مى‏میراند.

نتیجه:

از آنچه در بالا آمد بخوبى مى‏توان نتیجه گرفت که عبادات اثر بسیار عمیقى از جهات مختلف در تهذیب اخلاق دارند; این تاثیر را مى‏توان در چند جهت‏خلاصه کرد:

1- توجه به مبدا آفرینش و حضور پروردگار در تمام زندگى انسانها سبب مى‏شود که انسان مراقب اعمال و رفتار خویش باشد، و هواى نفس را تا آنجا که مى‏تواند کنترل کند، چرا که عالم محضر خداست، و در محضر خداوند کریم، گناه کردن و راه خلاف پیمودن عین ناسپاسى است.

2- توجه به صفات جلال و جمال او که در عبادات و مخصوصا دعاها آمده است، نیایش کننده را دعوت مى‏کند که پرتوى از آن اوصاف کریمه را در درون روح و جان خود منعکس کند و در مسیر تکامل اخلاقى قرار گیرد.

3- توجه به معاد، همان دادگاه بزرگى که همه چیز در آنجا حسابرسى مى‏شود، نیز اثر باز دارنده قوى و نیرومندى براى پاکسازى روح و جسم انسان دارد.

4- عبادت و نیایش اگر با حضور قلب و آداب آن باشد، صفا و نورانیت غیر قابل توصیفى مى‏آورد که در برابر آن ظلمات اخلاق رذیله تاب مقاومت ندارد; به همین دلیل، انسان پس از یک عبادت آمیخته با حضور قلب، خود را به نیکیها نزدیکتر مى‏بیند.

5- محتواى عبادات و دعاها مملو است از آموزشهاى اخلاقى و بیان راه و رسم سیر و سلوک الى الله، که دقت در آنها نیز درسهاى بزرگى به انسان در این زمینه مى‏دهد. عاشقان خود سازى و سالکان الى الله از طریق عبادت مى‏توانند به هدف والاى خود برسند و بدون عبادت و نیایش و مناجات و راز و نیاز با پروردگار مخصوصا در خلوت و بویژه در سحرگاهان راه به جایى نمى‏برند.

تاثیر عبادات در پالایش روح، در روایات اسلامى
این مساله در روایات اسلامى بازتاب بسیار وسیع و گسترده‏اى دارد که به گوشه‏اى از آن، در ذیل اشاره مى‏شود، و شرح تمام آن در خور کتاب مستقلى است:

1- در تمام روایاتى که سخن از فلسفه احکام به میان آمده، اشاره به تاثیرعبادت در تهذیب نفوس و پالایش روح و صفاى دل شده است; از جمله، در کلمات قصار امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است: «فرض الله الایمان تطهیرا من الشرک، والصلوة تنزیها عن الکبر و الزکاة تسبیبا للرزق، و الصیام ابتلاء لاخلاص الخلق; خداوند ایمان را براى تطهیر دل از شرک واجب فرموده، و نماز را براى پاک شدن از تکبر، و زکات را سبب روزى قرار داده، و روزه را وسیله‏اى براى پرورش اخلاص بندگان ...» (218)

شبیه همین معنى با مختصر تفاوتى در خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا3 دیده مى‏شود آنجا که مى‏فرماید: «فجعل الله الایمان تطهیرا لکم من الشرک، و الصلوة تنزیها لکم عن الکبر، و الزکاة تزکیة للنفس و نماء فى الرزق، و الصیام تثبیتا للاخلاص ... ; خداوند ایمان را سبب پاکسازى شما از شرک قرار داده است و نماز را وسیله‏اى براى تطهیر قلوب از کبر، و زکات را موجب تزکیه نفس (از بخل و حرص و دنیا پرستى) و نمو روزى، و روزه را عامل تثبیت‏خلوص نیت.» (219)

2- در حدیث معروفى که درباره نماز از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله آمده، نماز را تشبیه به نهر آب زلال جارى مى‏کند که بر در خانه انسان باشد و همه روز انسان خود را پنج‏بار در آن شست‏وشو کند; بدیهى است که براثرآن، چیزى از آلودگیها در وى باقى نمى‏ماند; این حدیث نیز دلیل روشنى بر این مدعاست. (220)

و به همین ترتیب، درباره هر یک از عبادات آثارى ذکر شده که شاهد گویاى تاثیر عبادت در تهذیب نفوس انسانى است.

3- در حدیث دیگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا علیهما السلام درباره آثار عبادت بطور کلى چنین مى‏خوانیم: «فان قال فلم تعبدهم؟ قیل لئلا یکونوا ناسین لذکره و لا تارکین لادبه، و لا لاهین عن امره و نهیه، اذا کان فیه صلاحهم و قوامهم، فلو ترکوا بغیر تعبد، لطال علیهم الامد فقست قلوبهم; اگر کسى بگوید: چرا خداوند به بندگانش دستور عبادات داده (مگر نیاز به عبادت آنها دارد؟) در پاسخ گفته مى‏شود، این به خاطر آن است که یاد خدا را به فراموشى نسپارند، و ادب را در پیشگاه او ترک نکنند، و از امر و نهى او غافل نشوند، چرا که در آن صلاح و قوام آنها است، و اگر مردم بدون پرستش و عبادت رها شوند، مدت زیادى بر آنها مى‏گذرد (و از یاد خدا غافل مى‏شوند) لذا دلهاى آنها قساوت پیدا مى‏کند.» (221)

به این ترتیب، روشن مى‏شود که عبادت پروردگار قلب را بیدار، و روح را هشیار مى‏کند، و مایه یاد خداست که آن نیز خمیر مایه اصلاح درون و برون است.

4- در حدیث دیگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا علیهما السلام مى‏خوانیم که در ضمن بر شمردن آثار سازنده نماز مى‏فرماید: «مع ما فیه من الایجاب و المداومة على ذکر الله عزوجل باللیل و النهار لئلا ینسى العبد سیده و م-دبره و خالق-ه، فیب-طر و یط-غى و یکون فى ذکره ل-ربه و قیامه بین یدیه زاجرا له عن المعاصى و مانعا له عن انواع الفساد; علاوه بر این که عبادت، سبب تداوم ذکر خداوند متعال در شب و روز مى‏شود، تا بنده مولى و مدبر و خالقش را فراموش نکند، و نعمتهاى الهى مایه مستى و غرور او نشود، و به طغیان بر نخیزد، و یاد پروردگار و قیام در برابر او، وى را از معاصى باز مى‏دارد و مانع انواع فساد مى‏شود.» (222)

5- در حدیث دیگرى، از امام صادق علیه السلام در مورد آثار نماز و میزان قبولى آن چنین آمده است: «من احب ان یعلم ان قبلت صلاته ام لم تقبل فلینظر هل منعت صلاته عن الفحشاء و المنکر، فبقدر ما منعته قبلت; هر کس مى‏خواهد بداند آیا نماز او قبول شده یا نه ببیند آیا نمازش او را از زشتیها و بدیها باز داشته است‏یا نه؟ به همان اندازه که او را باز داشته نمازش قبول شده است!» (223)

این عبارت با صراحت و وضوح، روشن مى‏کند که نماز صحیح و کامل رابطه مستقیم و تنگاتنگى با مسایل اخلاقى و دعوت به خوبیها و نهى از بدیها دارد; و آنها که نمازشان این اثر را ندارد، تنها به جسم نماز پرداخته‏اند; و به تعبیر، دیگر نمازى است اسقاط کننده تکلیف نه مورد قبول پروردگار.

6- در حدیث دیگرى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله در مورد فلسفه روزه چنین مى‏خوانیم: «ان الصوم یمیت مراد النفس و شهوة الطبع الحیوانى، و فیه صفاء القلب و طهارة الجوارح، و عمارة الظاهر و الباطن، و الشکر على النعم، و الاحسان الى الفقراء، و زیادة التضرع و الخشوع، و البکاء و جعل الالتجاء الى الله، و سبب انکسار الهمة، و تخفیف السیئات، و تضعیف الحسنات، و فیه من الفوائد ما لا یحصى; روزه هواى نفس و شهوت طبیعت‏حیوانى را مى‏میراند (و طغیان آن را فرو مى‏نشاند)، و در آن صفاى قلب و پاکى اعضاء، و آبادى بیرون و درون انسان، و شکر بر نعمتها، و احسان به فقرا، و فزونى تضرع و خشوع و گریه است; و وسیله‏اى است‏براى التجاء به پروردگار، و سبب شکستن دلبستگیها و کم شدن سیئات، و فزونى حسنات است; و در آن فوائد بیشمارى است.» (224)

در این حدیث چهارده اثر مثبت‏براى روزه ذکر شده که مجموعه‏اى از صفات فضیلت و افعال اخلاقى است.

7- این بحث دامنه دار را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام پایان مى‏دهیم (و کسانى که مایل باشند مطالب بیشترى را در این زمینه بخوانند به «وسائل‏الشیعه‏»، ابواب نخستین هر یک از عبادات، و همچنین به «بحارالانوار» مراجعه کنند.)، فرمود: «دوام الع-بادة برهان الظفر بالس-عادة;استمرار و پى‏گیرى عبادت، دلیلى بر وصول به سعادت‏است.» (225)

آرى! آنها که مى‏خواهند سعادتمند شوند باید به سراغ نیایش پروردگار بروند!

نتیجه:

از روایات بالا و روایات دیگرى که در این زمینه در لابه لاى کتب معروف روایى وارد شده و به خاطر عدم اطاله سخن از نقل همه آنها چشم پوشیدیم، رابطه بسیار نزدیک عبادت و پاکسازى روح و صفاى دل و تهذیب نفوس را روشن مى‏سازد.

مخصوصا هر قدر عبادت خالصتر و بى‏ریاتر و آمیخته باحضور قلب و آداب باشد، این تاثیر قوى‏تر خواهد بود.

این مساله کاملا محسوس است که انسان وقتى عبادتى را خالصانه و مخلصانه و با حضور قلب انجام مى‏دهد، بعد از آن نورانیت و صفاى دیگرى در قلب و جان خود احساس مى‏کند، میل او به خوبیها بیشتر مى‏شود و تنفر او از بدیها افزون مى‏گردد; خود را به خدا نزدیکتر مى‏بیند و روح خضوع و تواضع و عبودیت و تسلیم در برابر حق را در خود زنده مى‏بیند.

این نکته قابل توجه است که همه عبادات یک اثر مشترک دارند و هر کدام یک تاثیر ویژه، اثر مشترک همه آنها پرورش روح خضوع و اخلاص و تسلیم در مقابل حق، و بیدارى و هوشیارى و ترک غفلت است.

و اثر ویژه هر کدام متناسب آن عبادت است; نماز نهى از فحشاء و منکر مى‏کند، و روزه اراده را قوى و هواى نفس را تحت کنترل نیروى عقل در مى‏آورد; حج، انسان را از تمام رزق و برق‏هاى زندگى و تعلقات حیات دور مى‏سازد، و زکات، بخل و حرص و دنیا پرستى را کم مى‏کند.

ذکر خدا مایه آرامش دل است; و هر یک از اذکار، انسان را متوجه یکى از صفات جلال و جمال خدا مى‏کند، و او را به هماهنگى با حق تشویق مى‏نماید.

به این ترتیب، کسى که همه این عبادات را به‏جا مى‏آورد، هم از اثرات عام آن بهره مى‏گیرد و هم از تاثیرات ویژه آنها استفاده مى‏کند; و مى‏تواند فضایل اخلاقى را در پرتو آنها در وجود خود پرورش دهد; بنابراین، عبادت و نیایش ما در برابر پروردگار، یکى از گامهاى‏مؤثر خود سازى ماست، مشروط بر این که با روح و فلسفه عبادت آشنا باشیم و تنها به جسم آن قناعت نکنیم! البته، درباره ذکرخدا به خاطر اهمیت فوق‏العاده آن بحث جداگانه‏اى خواهیم داشت.

یاد خدا و پرورش روح
علماى اخلاق به پیروى از قرآن مجید و روایات اسلامى اهمیت فوق‏العاده‏اى براى ذکر به عنوان یکى از شاخه‏هاى مهم عبادت در پاکسازى روح و جان و بیدارى و آگاهى و تهذیب نفس قائل هستند; و براى هر مرحله از مراحل سیر و سلوک، اذکارى ذکر کرده‏اند; مثلا، در مرحله توبه، توجه به ذکر «یا غفار» و در مرحله محاسبه نفس «یاحسیب‏» و در مرحله جلب رحمتهاى الیه «یا رحمان) و «یا رحیم‏» امثال آن.

این اذکار به تناسب حالاتى است که انسان دارد و مسیرهائى که مى‏پیماید; ولى به عنوان ذکر مطلق که در هر حالى خوب است، نه به عنوان قصد ورود.

آرى! ذکر خدا از بزرگترین عبادات و بهترین حسنات است و در برابر تهاجم وسوسه‏هاى نفس و نفوذ شیطان به انسان مصونیت مى‏بخشد.

پرده‏هاى خودخواهى و غرور راکه بزرگترین دشمن‏سعادت انسان‏است مى‏درد، او را از خواب‏غفلت‏بیدار مى‏کند و از خطراتى که سعادت وى را تهدید مى‏کند آگاه مى‏سازد.

ذکر خدا مانند دانه‏هاى حیاتبخش باران است که بر سرزمین روح و قلب انسان مى‏بارد و انواع بذرهاى فضیلت و تقوا را شکوفا و بارور مى‏سازد، و هر اندازه درباره اهمیت این عبادت سخن گفته شود باز کم است.

با این اشاره به قرآن مجید باز مى‏گردیم و اهمیت ذکر الله را در آن جستجو مى‏کنیم:

1- الذین‏آمنواوتطمئن‏قلوبهم‏بذکرالله‏الابذکر الله تطمئن القلوب (سوره رعد، آیه‏28)

2- اقم‏الصلوة‏ان‏الصلوة‏تنهى‏عن‏الفحشاءوالمنکرولذکر الله اکبر (سوره عنکبوت، آیه 45)

3- اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذکرى (سوره طه، آیه‏14)

4- اذهب انت واخوک بآیاتى و لا تنیا فى ذکرى (سوره طه، آیه‏42)

5- و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا (سوره طه، آیه‏124)

6- و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشى یریدون وجهه و لاتعد عیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه وکان امره فرطا (سوره کهف، آیه‏28)

7- فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا (سوره نجم، آیه‏29)

8- یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا - هو الذى یصلى علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الى النور و کان بالمؤمنین رح-یما (سوره احزاب، آیات 41 تا43)

9- انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فى الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلوة (سوره مائده، آیه‏91)

10- رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله (سوره نور، آیه‏37)

ترجمه:

1- (هدایت‏یافتگان) کسانى هستند که ایمان آورده‏اند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام ) است; آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مى‏یابد!

2- نماز را بر پا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مى‏دارد و یاد خدا مهمتر است!

3- (اى موسى!) من «الله‏» هستم، معبودى جز من نیست! مرا بپرست و نماز را براى یاد من بپادار

4- (اکنون) تو و برادرت با آیات من بروید و در یاد من کوتاهى نکنید!

5- و هرکس از یاد من روى گردان شود زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت!

6- با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند و تنها رضاى او را مى‏طلبند و هرگز به‏خاطر زیورهاى‏دنیا چشمان‏خود را از آنها برمگیر! و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن، همانها که از هواى نفس پیروى کردند و کارهایشان افراطى است!

7- از کسى که از یاد ما روى مى‏گرداند و جز زندگى مادى دنیا را نمى‏طلبد اعراض کن!

8- اى کسانى که ایمان آورده‏اید! خدا را بسیار یاد کنید - و صبح و شام او را تسبیح گویید! - او کسى است که بر شما درود و رحمت مى‏فرستد، و فرشتگان او (نیز براى شما تقاضاى رحمت مى‏کنند)، تا شما را از ظلمات (جهل و شرک و گناه) به سوى نور (ایمان و علم تقوا) رهنمون گردد، او نسبت‏به مؤمنان همواره مهربان بوده است.

9- شیطان مى‏خواهد به وسیله شراب و قمار در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد!

10- مردانى (آنها کسانى هستند) که هیچ تجارت و معامله‏اى آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و اداى زکات غافل نمى کند!

تفسیر و جمع بندى

در نخستین آیه، سخن از تاثیریاد خدا در آرامش دلها است; آرامشى که مى‏تواند انسان را از لغزشها برهاند و به فضائل اخلاقى بیاراید; مى‏فرماید: آنها (هدایت‏یافتگان) کسانى هستند که ایمان آورده‏اند و دلهایشان به ذکر خدا مطمئن و آرام است.» (الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله)

سپس همین معنى را به صورت یک قاعده کلى بیان کرده، مى‏افزاید: «آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مى‏یابد!» (الا بذکر الله تطمئن القلوب)

این آرامش‏فوق‏العاده به خاطر آن است که نگرانیها گاه به خاطر آینده تاریک و مبهمى است که در پیش دارد; مثلا، از احتمال زوال نعمتها یا گرفتارى در چنگال بیمارى و درماندگى و ناتوانى و مانند آن ناشى مى‏شود، و گاه گذشته تاریک زندگى، فکر او را به خود مشغول مى‏دارد، و نیز دنیاپرستى و دلباختگى نسبت‏به دنیا، سوءظن‏ها و توهمها و ترس و وحشت از مرگ، هر یک از اینها مى‏تواند عاملى براى نگرانى و سلب آرامش انسان شود.

بخل و حسد و حرص و طمع و مانند آنها نیز از عوامل نگرانى انسان است.

یادخدا، همان خداوندى که جواد و کریم و رحمان و رحیم و خالق و رازق و بخشنده و بنده نواز است - خداوندى که حل هر مشکلى در بربر قدرتش آسان، و هر امرپیچیده‏اى در برابراراده‏اش ساده است.

آرى! یاد چنین پروردگار مایه آرامش دلها و سبب پرورش فضائل اخلاقى است. این نکته قابل توجه است که نفس مطمئنه همان نفسى است که مخاطب به خطاب «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلک بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!» (226)

در دومین آیه، بعد از بیان این نکته که نماز انسان را از زشتیها و منکرات باز مى‏دارد (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر ) مى‏فرماید: « ذکر خدا از نماز هم بالاتر است!» (و لذکر الله اکبر )

آرى! یاد خدا روح نماز است، و روح شریفترین بخش وجود مى‏باشد; اگر نماز سبب ترک فحشاء و منکر مى‏شود نیز به خاطر همین ذکر الله است; زیرا یاد خدا انسان را به یاد نعتمهاى او مى‏اندازد که تمام وجود انسان در آن غرق است، و یادآورى این نعمتها انسان را از نافرمانى بخشنده نعمت، باز مى‏دارد و از گناه شرمنده مى‏کند.

از سوى دیگر، او را به یاد روز قیامت و دادگاه عدل الهى مى‏اندازد; خود را در برابر دادگاه بزرگ حق مى‏بیند و پرونده اعمال خویش را در آنجا حاضر، و ماموران مجازات را آماده مجازات بدکاران، و فرشتگان رحمت را آماده پذیرائى از بندگان خوب‏خدا در بهشت‏برین مشاهده مى‏کند; و این عامل دیگرى براى ترک عصیان و ترک کارهاى ضد اخلاق است.

بعضى از مفسران گفته‏اند: جمله «و لذکر الله اکبر» اشاره به این است که ذکر خدا برترین اعمال و عبادات بندگان است.

این احتمال نیز داده شده است که منظور از «ذکر الله‏» در اینجا یادى است که خدا از بنده‏اش مى‏کند (در برابر یادى که بنده از خدا دارد.) (227) و این یاد خدا او را به درجات عالیه عبودیت و بندگى سوق مى‏دهد و از هر چیز برتر و والاتر است; ولى احتمال اول با معنى آیه تناسب بیشترى دارد.

در سومین آیه، سخن از نخستین وحى الهى به موسى بن عمران است که در سرزمین طور و وادى ایمن، از کنار درختى این پیام الهى را شنید: من خدا هستم! معبودى جز من نیست، مرا پرستش کن، نماز را برپا دار تا به یاد من باشى!» (اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذکرى)

در اینجا، در حقیقت، فلسفه اصلى نماز ذکر خدا شمرده شده است، و در نخستین وحى الهى به‏موسى علیه السلام توجه به‏ذکر الله گوشزد شده و این به‏خاطر اهمیت فوق‏العاده ذکر است، بخصوص این که مساله نماز و ذکر الله بلافاصله بعد از بحث توحید ذکر شده‏است.

در چهارمین آیه، مخاطب موسى و برادرش هارون هستند، در آن زمان که فرمان نبوت موسى علیه السلام صادر شده، و مامور مى‏شوند براى مبارزه با فرعون آماده گردند، مى‏فرماید: تو و برادرت با آیات من (کتاب آسمانى و معجزات) به سوى فرعون بروید، و در ذکر من کوتاهى و سستى نکنید! (اذهب انت واخوک بآیاتى و لا تنیا فى‏ذکرى)

دستور به ذکر خدا آن هم بدون سستى به هنگام مبارزه باطغیانگرى همچون فرعون، بسیار پرمعنى است; این امر نشان مى‏دهد که ذکر خداوند تا چه اندازه در قدرت و قوت و شجاعت و شهامت انسان اثر دارد، و به او نیرو و توان براى مبارزه مى‏بخشد که در این هنگام به آن دستور داده شده است.

در تفسیر «فى ظلال‏» مى‏خوانیم که در توضیح این آیه مى‏گوید: «خداوند به موسى و هارون گفت که ذکر و یاد من، وسیله کار شما، و اسلحه برنده، و تکیه گاهى است که مى‏توانید به آن متکى شوید!» (228)

بعضى از مفسران «ذکر» را در این آیه به معنى ابلاغ دعوت نبوت و بعضى به معنى مطلق امر و فرمان، و بعضى به معنى یاد خدا گرفته‏اند، در حالى که هیچ منافاتى بین این امور نیست، و ممکن است همه در مفهوم جامع آیه جمع باشد.

بدیهى است هنگامى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به یاد خدا باشد و از یاد او نیرو و توان بگیرد، در ابلاغ رسالت و اطاعت فرمان او نیز قوى‏تر و کوشاتر خواهد بود.

در پنجمین آیه، بعضى از آثار ترک ذکر خدا بیان شده است; مى‏فرماید: «و هرکس از یاد من روى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا محشور مى‏کنیم!» (و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة اعمى)

عذاب دنیوى آنها، تنگى معیشت، و عذاب اخروى آنها، نابینا بودن در محشر است!

گاه تنگى معیشت‏به خاطر این است که انسان در آمد کمى دارد، و گاه به خاطر آن است که با داشتن درآمد هنگفت، به خاطر بخل و حرص و آز و طمع، صحنه زندگى بر او تنگ مى‏شود; مایل نیست در خانه‏اش باز باشد و دیگران از زندگانى او استفاده کنند، و حاضر نیست محرومان را در زندگى خود شریک سازد; و به فرموده على علیه السلام: «ثروتمندان بخیل همچون فقیران زندگى مى‏کنند و همانند اغنیا و ثروتمندان حساب پس مى‏دهند» (یعیش فى‏الدنیا عیش الفقراء و یحاسب فى الآخرة حساب الاغنیاء) (229)

غالب ثروتمندان از خدابى‏خبر حریصند و این حرص و آز همیشه آنها را در التهاب و نگرانى و ناراحتى نگه مى‏دارد، به گونه‏اى که از اموال سرشار خود، بهره کافى توام با آرامش نمى‏برند.

اما چرا در قیامت نابینا محشور مى‏شود؟ ممکن است‏به این دلیل باشد که حوادث آن جهان هماهنگى کاملى با حوادث این جهان دارد; غافلان از ذکر خدا چشمهاى خود را بر حقایق این جهان بسته، و آیات حق را که از در و دیوار این جهان نمایان است نادیده گرفته‏اند; به همین، دلیل در قیامت نابینا وارد عرصه محشر مى‏شوند.

ذکر خدا چگونه است؟
در بسیارى از روایات اسلامى ذکر خدا، به معنى «حج‏» و در بعضى به معنى ولایت امیرمؤمنان على علیه السلام تفسیر شده است; بدیهى است هر کدام از اینها مصداق مهمى از مصادیق مفهوم وسیع ذکر خداست; حج، مجموعه‏اى است از یاد خدا، و ولایت امیرمؤمنان، بنده خاص‏خدا نیز انسان را به یاد خدا مى‏اندازد.

ششمین آیه، خطاب به پیامبراکرم صلى الله علیه و آله کرده و او را از پیروى کسانى که قلبشان از ذکرخدا غافل است، بر حذر مى‏دارد، و به همراهى کسانى‏که صبح و شام به یادخدا هستند، دعوت مى‏کند; مى‏فرماید: «با کسانى باش که پروردگارخود را هر صبح و شام مى‏خوانند و تنها ذات او را مى‏طلبند; هرگز چشمان خود را به خاطر زینتهاى دنیا از آنها برمگیر! و از کسانى که قلبشان را از یاد ما غافل ساخته‏ایم، اطاعت مکن! همانها که پیروى از هواى نفس کردند و کارهایشان افراطى است! (و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشى یریدون وجهه و لاتعد عیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه وکان امره فرطا)

بدیهى است‏خداوند بى‏دلیل کسى را به مجازات غفلت از یاد حق، گرفتار نمى‏کند; این مجازات از آن کسانى است که به دشمنى با حق برخاسته‏اند; و از سر لجاج و کبر و غرور، یا تعصب کورکورانه، با حق دشمنى دارند.

بنابراین، منظور از اغفال قلب، مسلط ساختن غفلت از یاد خدا بر آن به خاطر کیفر اعمالشان است; و به همین دلیل، به هیچ وجه مستلزم جبر نیست.

این گروه از غافلان، پیرو هواى نفسند; و اعمالشان آلوده به افراط و تفریط است; به همین دلیل، در پایان آیه مى‏فرماید: (واتبع هواه وکان امره فرطا)

از این آیه بخوبى مى‏توان نتیجه گرفت که غافل شدن از یاد خدا در اخلاق انسان اثر مى‏گذارد، و او را به وادى هواپرستى و افراط مى‏کشاند.

آرى! روح انسان را یا «خدا» پر مى‏کند و یا «هوى‏» که جمع میان این دو ممکن نیست. هوا پرستى سرچشمه غفلت از خدا و خلق خداست; هوا پرستى عامل بیگانگى از همه اصول اخلاقى است; و سرانجام، هوا پرستى انسان را در خویشتن فرو مى‏برد، و از همه چیز غافل مى‏کند.

یک انسان هوا پرست جز به اشباع شهوات خویش نمى‏اندیشد; رحم و مروت و ایثار و فداکارى براى او مفهوم ندارد.

در هفتمین آیه، باز روى سخن به پیامبراکرم صلى الله علیه و آله است; و او را از آنها که از یاد خدا بیگانه‏اند، برحذر مى‏دارد; مى‏فرماید: « از کسانى که از یاد ما روى برگردانده‏اند و جز زندگى دنیا را نمى‏خواهند و نمى‏جویند، روى بگردان! (فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا)

در تفسیر «ذکر خدا» در این آیه، بعضى گفته‏اند منظور قرآن است، و بعضى آن را اشاره به دلائل عقلى و منطقى مى‏دانند، و بعضى اشاره به ایمان، ولى ظاهر این است که ذکر خدا مفهوم گسترده‏اى دارد که همه این امور، و مانند آن را شامل مى‏شود.

بعضى چنین پنداشته‏اند که این آیه دعوت به ترک جهاد مى‏کند، و لذا گفته‏اند به وسیله آیات جهاد، نسخ شده است، در حالى که نسخى در کار نیست، بلکه منظور بى‏اعتنایى و ترک همنشینى نسبت‏به غافلان از ذکر خداست; و این کار هیچ گونه منافاتى با مساله جهاد در شرایط خاصش ندارد.

در این آیه، رابطه «دنیا پرستى‏» و «ترک ذکر خداوند» بخوبى روشن است; و به این ترتیب آثار ذکر خدا را در پرورش فضائل اخلاقى، و آثار ترک آن را در پیدایش رذائل روشن مى‏سازد.

در هشتمین آیه، روى سخن به تمام مؤمنان است، و همه آنان را به سوى ذکر خدا دعوت مى‏کند، و آن را با خروج از ظلمات و پیوستن به نور مرتبط مى‏سازد; مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! خدا را بسیار یاد کنید، و صبح و شام او را تسبیح گویید! - او کسى است که بر شما درود و رحمت مى‏فرستد و فرشتگان او (نیز براى شما) تقاضاى رحمت مى‏کنند، تا شما را از ظلمات جهل و شرک و گناه به سوى نور (ایمان و توحید و تقوا) رهنمون گردد; و او نسبت‏به مؤمنان مهربان است!» (یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا - هو الذى یصلى علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الى النور و کان بالمؤمنین رحیما)

قابل توجه این که، بعد از امر به مؤمنان در مورد ذکر الله آن هم به صورت وسیع و گسترده، و همچنین دستور به تسبیح ذات پاک او، هر صبح و شام، خبر از درود و رحمت‏خداوند و دعاى فرشتگان مى‏دهد، و نتیجه آن را خروج از ظلمتها به سوى روشنائى ذکر مى‏کند; آیا این همان چیزى نیست که ما به دنبال آن هستیم که ذکر خدا اثر عمیقى در زدودن تاریکیهاى رذائل اخلاق از درون جان انسان دارد و او را تدریجا به فضائل اخلاقى آراسته مى‏کند؟

در تفسیر المیزان آمده است که آیه‏اخیر در واقع به منزله بیان علت دستور «ذکرکثیر» است که در آیات قبل آمده است; و این سخن‏گواه بر مطلبى است که در بالا ذکر کردیم. (230)

در این که منظور از ذکر کثیر چیست؟ تفسیرهاى مختلفى ذکر شده است:

بعضى گفته‏اند: منظور این است که خدا را هرگز فراموش نکند.

بعضى گفته‏اند: منظور ذکر اسماء و صفات حسنى است.

و بعضى طبق روایتى آن را به معنى تسبیحات اربعه را سى بار تکرار کردن، و یا تسبیح حضرت فاطمه علیها السلام گفته‏اند.

ابن عباس مى‏گوید: هر دستورى که خدا مقرر فرموده، حد و حدودى دارد، و به هنگام عذر، ساقط مى‏شود، جز ذکر خدا که نه محدود است، نه عذرى براى ترک آن وجود دارد!

به هر حال، ذکر کثیر مفهوم وسیعى دارد که همه آنچه در بالا آمد در آن جمع است.

و در این که منظور از «ظلمات‏» و «نور»، در ذیل این آیات چیست؟ نیز تفسیرهاى متعددى کرده‏اند; گاه به خروج از تاریکى کفر به سوى ایمان، و گاه به خروج از ظلمات جهان ماده به نور روحانیت و معنویت، و گاه به خروج از ظلمات معصیت‏به نور اطاعت، تفسیر شده است.

ولى معلوم است که اینها منافاتى با هم ندارند.

اضافه بر این، خروج از ظلمات رذائل اخلاق به سوى فضائل اخلاق را نیز شامل مى‏شود که از مهمترین آثار ذکر خداست.

در نهمین آیه، سخن از عواقب آلودگى به شراب و قمار به میان آمده است; مى‏فرماید: «شیطان مى‏خواهد به‏وسیله شراب و قمار در میان شما عداوت ایجاد کند، و شما را از ذکر خدا و نماز باز دارد (با این همه زیان و فساد) آیا خوددارى خواهید کرد!» (انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فى الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون)

در این آیه سه مفسده مهم براى شراب و قمار ذکر شده: پیدایش عداوت و دشمنى; و باز داشتن از ذکر خدا; و از نماز; از این تعبیر بخوبى روشن مى‏شود که ذکر خدا همچون نماز و همانند دوستى و محبت در میان مردم سرمایه مهمى است که از دست دادن آن ضایعه بزرگى محسوب مى‏شود.

اضافه بر این، مى‏توان از لحن آیه چنین استفاده کرد که میان «ترک ذکر خدا و نماز» و «پیدایش عداوت و بغض و مفاسد اخلاقى دیگر» رابطه‏اى وجود دارد; و این همان است که ما در جستجوى آن هستیم.

در دهمین و آخرین آیه که بعد از آیه‏معروف نور (آیه 35 سوره نور) آمده است، سخن از مردان بزرگى است که در بیوت رفیعى که مرکز انوار الهى است جاى دارند; درباره ویژگیهاى آنها چنین مى‏فرماید: «این (نور الهى) در خانه‏هایى قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شیاطین و هوسبازان در امان باشد). خانه‏هایى که نام خدا در آن برده مى‏شود و صبح و شام در آن تسبیح مى‏گویند; کسانى که هیچ تجارت و معامله‏اى آنان را از یاد خدا، و بر پا داشتن نماز و اداى زکات غافل نمى‏کند» (فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال - رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة)

به این ترتیب، نخستین ویژگى مردانى که پاسداران نور الهى هستند این است که سرگرمیهاى زندگى دنیا و امور مادى آنها را از یاد خدا غافل نمى‏کند; آرى! یاد خداست که آنها را به این افتخار بزرگ مفتخر کرده است; سپس به ویژگیهاى دیگر آنها، مانند بر پا داشتن نماز و اداء زکات اشاره مى‏کند.

نتیجه:

از آنچه در آیات بالا آمد، و آیات دیگر قرآن که از ذکر همه آنها به خاطر اختصار صرف نظر کردیم، بخوبى استفاده مى‏شود که ذکر خدا مایه آرامش دل; نهى از فحشاء و منکر; و قدرت و قوت در مقابل دشمن; ترک بخل و حرص و دنیا پرستى و رذائل دیگر اخلاقى مى‏شود.

رهروان راه حق، سالکان الى الله، و تمام کسانى که به خود سازى و تهذیب نفس مشغولند، باید ازاین کیمیاى‏سعادت و اکسیر خوشبختى غافل‏نشوند;و بدانند آنچه‏به آنها در این مسیر پر فراز و نشیب و مملو از خطرات و پرتگاهها، هوشیارى و قدرت و قوت مى‏دهد، همان یاد خداست که به صورت مستمر در آید، و جزء برنامه حیات انسان شود.

رابطه یاد خدا با تهذیب نفوس در احادیث اسلامى
اهمیت ذکر الله در احادیث اسلامى بیش از آن است که در این مختصر بگنجد; آنچه ما به دنبال آن هستیم این است که یاد خدا را به عنوان یکى از عوامل تهذیب نفس و پرورش فضائل اخلاقى، و سازندگى روح انسان، مورد بررسى قرار دهیم; در این زمینه نیز روایات زیادى در منابع معروف اسلامى از معصومین(ع) نقل شده است، که گلچینى از آن را در ذیل ملاحظه مى‏کنید:

1- در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «من عمر قلبه بدوام الذکر حسنت افعاله فى السر و الجهر; هر کس قلب خود را با یاد پیوسته الهى آبادان کند، اعمال او در پنهان و آشکار نیکو مى‏شود.» (231) این حدیث‏شریف با صراحت تمام این رابطه را روشن مى‏سازد.

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت علیه السلام مى‏خوانیم: «مداومة الذکر قوت الارواح و مفتاح الصلاح; تداوم یاد خدا غذاى روح و کلید رستگارى است.» (232)

3- در حدیث دیگرى از همان امام علیه السلام آمده است: «اصل صلاح القلب اشتغاله بذکرالله; ریشه اصلاح قلب (و تهذیب نفس) اشتغال به یاد خداست!» (233)

4- باز در حدیث دیگرى از همان حضرت علیه السلام مى‏خوانیم: «ذکر الله دواء اعلال النفوس; یاد خدا داروى بیماریهاى جانها است!» (234)

5- و نیز از همان بزرگوار علیه السلام مى‏خوانیم: «ذکر الله راس مال کل مؤمن، و ربحه السلامة من الشیطان; یاد خدا سرمایه کل فرد با ایمان است و سود آن حفظ از وسوسه‏هاى شیطان (و خلق‏وخوهاى شیطانى) است!» (235)

6- باز از همان امام بزرگ علیه السلام نقل شده است که فرمود: «الذکر جلاء البصائر و نور السرائر; ذکر خدا مایه روشنى چشم دل و نور درون است!» (236)

7- و نیز از همان پیشواى متقیان علیه السلام مى‏خوانیم: «من ذکر الله سبحانه احیى الله قلبه و نور عقله و لبه; هرکس یاد خداوند سبحان کند، دلش را زنده مى‏کند، و عقل‏وخرد او را نورانى مى‏سازد!» (237)

8- و نیز از همان امام بزرگوار آمده است که فرمود: «استدیموا الذکر فانه ینیر القلب، و هو افضل العبادة; پیوسته به یاد خدا باشید که قلب را نورانى، و دل را صفا مى‏بخشد و برترین عبادات است!» (238)

9- در «میزان‏الحکمه‏» از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است که فرمود: «اذکروا الله ذکرا خالصا تحیوا به افضل الحیاة و تسلکوا به طرق النجاة; خدا را خالصانه یاد کنید تا برترین حیات براى شما حاصل گردد، و نیز به وسیله آن، راه نجات را بپیمایید!» (239)

10- در نهج‏البلاغه از همان حضرت علیه السلام نقل شده است که در وصیت معروفش به فرزند گرامى‏اش امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: «اوصیک بتقوى الله یا بنى! و لزوم امره و عمارة قلبک بذکره; فرزندم! تو را به تقواى الهى و التزام به او امر او، و آباد ساختن قلبت‏با ذکر خدا، توصیه و سفارش مى‏کنم!» (240)

11- در «غررالحکم‏» از مولى‏الموحدین امیرمؤمنان على علیه السلام چنین نقل شده است که فرمود: «ذکر الله مطردة للشیطان; یاد خدا شیطان را از شما طرد مى‏کند.»

12- به عنوان حسن ختام، این بحث را با حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مى‏دهیم، هر چند روایات در این زمینه بیش از آن است که در این مختصر بگنجد; فرمود: «ذکرالله شفاء القلوب; ذکر خدا موجب شفاى الها است!» (241)

از مجموع آنچه در احادیث دوازده گانه بالا آمد، بخوبى مى‏توان استفاده کرد که رابطه بسیار نزدیکى میان «یاد خدا» (ذکر الله) و «تهذیب نفوس‏» است; قلب را نورانى مى‏کند; بیماریهایى همچون کبر و غرور و غفلت و بخل و حسد را از دل دور مى‏سازد; شیطان را طرد مى‏کند; و دل را صیقل مى‏دهد.

به گفته بعضى از علماى بزرگ اخلاق، دل و جان انسان جایگاهى است که هرگز نمى‏تواند خالى بماند; اگر ذکر خدا آن را پر کند، وسوسه‏هاى شیطانى از آن دور مى‏شود،و اگر خالى از یادخدا باشد جولانگاه لشکر شیطان و وسوسه‏هاى او خواهدشد.

از سوى دیگر، مى‏دانیم که ذات پاک خداوند منبع کل کمالات است، یاد او سبب مى‏شود، که انسان هر روز به منبع کمال مطلق نزدیک و نزدیکتر گردد، و از رذائل اخلاقى که پایه همه آنها را کاستیها و فقدان کمال تشکیل مى‏دهد، دور مى‏سازد.

بنابراین، راهیان این راه باید ذکر خدا را به عنوان برنده‏ترین سلاح، راهوارترین مرکب، و پرفروغترین چراغ، با خود داشته باشند، تا این راه صعب‏العبور را بسرعت پشت‏سربگذارند و جاده خود را به سوى کمالات انسانى و ملکات فاضله اخلاقى، نورانى و هموار سازند.

در پایان این بحث ذکر سه نکته لازم به نظر مى‏رسد:

1- حقیقت ذکر چیست؟
به گفته «راغب‏» در «مفردات‏» ذکر دو معنى دارد; گاه به معنى حضور چیزى در ذهن (یادآورى) وگاه به‏معنى حفظ و نگاهدارى معارف و اعتقادات حق در درون جان است.

بزرگان اخلاق گفته‏اند: «ذکر خدا» تنها این نیست که نام خدا را بر زبان بیاوریم و مکرر تسبیح و تهلیل و تکبیر گویى; بلکه منظور آن است که با تمام قلب، متوجه او و عظمتش باشیم، و او را همه جا حاضر و ناظر بدانیم.

بى‏شک چنین ذکرى سرچشمه حرکت‏به سوى نیکیها و خوبیها است، و مى‏تواند میان انسان و گناه و رذائل اخلاقى سد محکمى ایجاد کند.

به همین دلیل، در حدیثى مى‏خوانیم که پیامبراکرم صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: سه چیز است که این امت طاقت آن را ندارند (و از هرکسى ساخته نیست): مواسات با برادران دینى، در مال; و دادن حق مردم; و ذکر خدا در هر حال; سپس افزود: «و لیس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر ولکن اذا ورد على ما یحرم علیه خاف الله عزوجل عنده و ترکه; ذکر تنها گفتن سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر نیست، بلکه هنگامى که زمینه‏هاى حرام فراهم گردد، از خدا بترسد و آن را ترک گوید.» (242)

شبیه همین معنى با مختصر تفاوتى از امام باقر و امام صادق‏8 نقل شده است. (243)

در حدیث دیگرى از حضرت على علیه السلام مى‏خوانیم: «الذکر ذکران: ذکر عند المصیبة حسن جمیل و افضل من ذلک ذکر الله عند ماحرم الله علیک فیکون ذالک حاجزا; ذکر بر دوگونه است: یاد خدا کردن به هنگام مصیبت (و شکیبایى نمودن) زیبا و جالب است، و از آن برتر، آن است که خدا را در برابر گناهان یاد کنى، و میان تو و حرام سدى ایجاد نماید!» (244)

از آنچه در بالا آمد بخوبى مى‏توان نتیجه گرفت که ذکر الله واقعى ذکرى است که در اعماق وجود انسان اثر بگذارد، و در جهت گیریهاى فکرى و عملى او تاثیر کند، و روح و جان انسان را پرورش دهد و به راه خدا دعوت کند.

آن کس که ذکر خدا مى‏گوید و راه شیطان را مى‏پوید، در واقع ذاکر صادق و خالص نیست; به همین دلیل، در حدیثى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا علیهما السلام مى‏خوانیم که فرمود: «من ذکرالله و لم یستبق الى‏لقائه فقد استهزء بنفسه;کسى که ذکرخدا بگوید و به‏سوى لقاى‏او سبقت نجوید(و اعمال‏نیکى براى رستاخیز فراهم‏نسازد)خود را به‏سخریه‏گرفته‏است!» (245)

2- مراتب ذکر
بزرگان اخلاق براى ذکر، مراتب و مراحلى ذکر کرده‏اند:

نخستین مرحله: ذکر لفظى است که انسان نام خدا واوصاف جلال و جمال او و اسماء حسنایش را بر زبان جارى کند، بى آن که توجهى به مفاهیم و محتواى آن داشته باشد; مانند بسیارى از نمازگزاران که بى‏توجه به معانى نماز، الفاظى را بر زبان جارى مى‏سازند. درست است که این گونه ذکر، بى‏اثر نیست، چرا که اولا مقدمه‏اى است‏براى رسیدن به مراحل بالاتر و ثانیا همیشه با یک مفهوم و توجه اجمالى آمیخته است، زیرا شخص نمازگزار اجمالا مى‏داند رو به خدا ایستاده و براى خدا نماز مى‏خواند، هرچند مفاهیم آن را به تفصیل نداند; ولى به یقین این ذکر کم ارزش است، و تاثیر چندانى در تربیت نفوس و تهذیب اخلاق ندارد.

مرحله دوم: ذکر معنوى است، و آن این است که انسان در حالى که مشغول ذکر لفظى ست‏به معانى آن نیز توجه کند; بدیهى است که توجه به معانى و مفاهیم اذکار بویژه اگر متوجه تفاوت این مفاهیم و خصوصیت هر یک از آنها باشد، عمق بیشترى به ذکر مى‏بخشد و آثار فزونترى در تربیت انسان دارد; و انسان با تداوم چنین ذکرى آثار آن را در خود احساس مى‏کند.

مرحله سوم: ذکر قلبى است، و در تفسیر آن گفته‏اند: ذکر قلبى آن است که توجه به پروردگار، نخست از دل بجوشد، و سپس بر زبان جارى گردد; مثلا، هنگام دقت و مطالعه در آثار خداوند در جهان آفرینش و مشاهده نظم عجیب کائنات و ظرافت فوق‏العاده آنان به یاد عظمت‏خدا افتد و بگوید: «العظمة لله الواحد القهار; عظمت از آن خداوند یکتا و قاهر است!» این ذکرى است که از درون دل جوشیده و بیانگر حالتى در درون جان انسان است.

گاه انسان یک نوع حضور معنوى در جان خود مشاهده مى‏کند، و بى آن که واسطه‏اى در میان باشد، به ذکر یاسبوح و یا قدوس و یا اذکارى همچون سبحانک اللهم لا اله الا انت مترنم مى‏شود.

این اذکار قلبیه، تاثیر فوق‏العاده‏اى در تهذیب نفس و پرورش فضایل اخلاقى دارد، و همانند ذکر فرشتگان است که وقتى اعجوبه عالم آفرینش یعنى «آدم‏» را با علم وسیع و گسترده‏اش درباره اسماء الهى مشاهده کردند، عرضه داشتند: «سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم; بار الها! منزهى‏تو، چیزى جز آنچه به ما تعلیم داده‏اى نمى‏دانیم و تو دانا و حکیمى!» (246)

در قرآن مجید اشاره به مراحلى از ذکر شده است; آنجا که مى‏فرماید: «و اذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا; نام پروردگارت را ذکر کن و تنها به او دل ببند!» (247)

و در جاى دیگر مى‏فرماید: «و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الآصال و لا تکن من الغافلین; پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، یاد کن و از غافلان مباش!» (248)

در آیه‏اول، توجه به ذکر لفظى عمیق شده، و سرانجام به تبتل و انقطاع الى‏الله; یعنى، از همه بریدن و به خدا پیوستن، منتهى گردیده است.

در آیه‏دوم، توجه به ذکر قلبى شده که آمیخته با تضرع و خوف خدا باشد و منتهى به ذکرخفى زبانى شود، که آهسته از درون بجوشد و برزبان جارى گردد.

3- موانع ذکر
ذکر لفظى موانع مهمى برسرراه ندارد، چرا که هر وقت انسان بخواهد مى‏تواند اذکار مقدسى را مشتمل بر اسماى حسناى خداوند و صفات جمال و کمال او بر زبان جارى سازد مگر این‏که آن‏قدر غرق دنیا شود که حتى مجال براى ذکرلفظى باقى نماند.

ولى ذکر قلبى و معنوى موانع زیادى بر سر راه دارد، که مهمترین آنها از سوى خود انسان است; با این‏که خداوند همه جا حاضر و ناظر است، و از ما به ما نزدیکتر مى‏باشد (و نحن اقرب الیه من حبل الورید) (249) و قبل از هر چیز و بعد از هر چیز او مى‏باشد، و همراه همه چیز است، و طبق حدیث مشهور علوى «ما رایت‏شیئا الا ورایت الله قبله و بعده ومعه; چیزى را ندیدم مگر این که خدا را قبل از آن; و بعد از آن; و همراه آن دیدم! (قبل از آن به دلیل این که خالق آن اوست، و بعد از آن به دلیل این که همه چیز فانى مى‏شود و او باقى است، و همراه آن به دلیل این که حافظ و نگهدار همه چیز است!)»; ولى با این حال، بسیار مى‏شود که اعمال انسان و صفات شیطانى او، حجابى ضخیم در برابر چشمانش مى‏شود به گونه‏اى که هرگز حضور خود را در پیشگاه خدا احساس نمى‏کند; همان‏گونه که در دعاى معروف امام سجاد علیه السلام (دعاى ابوحمزه ثمالى) مى‏خوانیم: «وانک لا تحتجب عن خلقک الا ان تحجبهم الاعمال دونک; تو هرگز از مخلوقات خود پنهان نیستى مگر این که اعمال آنها حجابى در برابر تو گردد!» و مهمترین این حجابها، «خودپرستى‏» است که انسان را از «خداپرستى‏» و ذکر الله باز مى‏دارد.

انسان خود بین، خدا بین نمى‏شود، و خود خواهى و خود بینى نوعى شرک است که با حقیقت توحید و حق بینى سازگار نیست!

در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «کل‏ما الهى من ذکر الله فهو من ابلیس; هر چیز انسان را از یاد خدا غافل سازد، از سوى شیطان است!» (250)

و در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «کل ما الهى عن ذکر الله فهو من المیسر; هر چیزى که انسان را از یاد خدا غافل کند، نوعى قمار است!» (251) (و مى‏دانیم قمار در قرآن مجید در ردیف بت پرستى ذکر شده است. (252) )

این سخن را با حدیث ناب و جالبى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مى‏دهیم:

در تفسیر آیه‏شریفه «یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله; اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اموال و فرزندانتان شما را از ذکر خدا غافل نسازد!» (253)

فرمود: «هم عباد من امتى الصالحون منهم، لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله و عن الصلوة المفروضة الخمس; این مؤمنان، بندگان صالحى از امت من هستند که هیچ تجارت و معامله‏اى، آنها را از یاد خدا و نمازهاى فریضه پنجگانه، غافل نمى‏کند!» (254)

آرى! آنها هر جا باشند و هرچه بگویند و هر چه بشنوند باز نظرى به سوى خدا دارند.

سررشته دولت اى برادر به کف آر وین عمر گرامى به خسارت مگذار! دائم همه جا، با همه کس، در همه کار مى‏دار نهفته چشم دل جانب یار!

پى‏نوشتها:

1- المحجة البیضاء، جلد7، صفحه‏6 و7 (باتلخیص).

2- مناجاتهاى پانزده‏گانه امام سجاد(ع)،مناجات اول، بحار، جلد94 صفحه 142.

3- اصول کافى، جلد 2، باب التوبه صفحه 435، حدیث 8.

4- تفسیر فخر رازى و تفسیر صافى، ذیل آیه‏37، سوره بقره.

5- المحجة البیضاء، جلد7، صفحه 5.

6- بحار، جلد 74، صفحه 208.

7- بحار، جلد74، صفحه 104.

8- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 130.

9- همان مدرک، صفحه 125.

10- سوره نساء، آیه‏18.

11- سوره یونس، آیه‏90.

12- سوره یونس، آیه‏91.

13- سوره غافر، آیات 84 و 85.

14- سوره نساء، آیه‏48.

15- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 145 (باب صحة التوبه فى آخر العمر، حدیث 5).

16- بحارالانوار، جلد6، صفحه‏19، و جلد 2، صفحه 440.

17- اصول کافى، جلد2، صحفه 440.

18- الدر المنثور، جلد2، صفحه 131.

19- کنز العمال، حدیث‏10187 و 10264.

20- تفسیر فخر رازى، جلد10، صفحه‏7 ذیل آیه‏فوق.

21- تفسیر قرطبى، جلد3، صفحه 1662 ذیل آیه‏فوق.

22- تفسیر روح البیان، جلد 2، صفحه 178، ذیل آیه‏فوق.

23- روح المعانى، جلد 4، صفحه‏233.

24- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه‏417.

25- این کلمه همان کلمه فارسى بس مى‏باشد.

26- بحار، جلد6،صفحه‏27.

27- گفتار معنوى از مرحوم شهید آیت الله مطهرى، صفحه‏139.

28- تحف العقول، صفحه 32.

29- وسائل الشیعه، جلد18، صفحه‏283 (حدیث‏یک، باب‏37، از ابواب شهادات).

30- بحار، جلد69، صفحه‏219.

31- اصول کافى،جلد 2 (باب التوبه، حدیث 10) صفحه 435.

32- سوره حج، آیه‏28.

33- سوره عنکبوت، آیه‏45.

34- سوره بقره، آیه‏183.

35- سوره توبه، آیه‏103.

36- نهج البلاغه، کلمات قصار، اقتباس از جمله 252.

37- سوره ذاریات، آیه‏56.

38- محجة البیضاء، جلد7، صفحه 75.

39- محجة البیضاء، جلد7، صحفه‏187.

40- سوره توبه، آیه‏112.

41- مرحوم علامه مجلسى تنفس را در اینجا به همین معنى که ذکر شد تفسیر کرده ولى در بعضى از منابع لغت آمده است که تنفس گاه به معنى سخنهاى طولانى گفتن مى‏آید.

42- بحارالانوار، جلد6، صفحه 31.

43- بحارالانوار، جلد6، صفحه‏17.

44- اصول کافى، جلد 2، صفحه 430 (باب التوبه، حدیث 1).

45- سوره بقره، آیه‏222 .

46- سوره مؤمن (غافر)، آیات‏7 تا9.

47- اصول کافى، جلد 2، صفحه 432.

48- «فرج‏» اشاره به شهوت جنسى است.

49- بحارالانوار، جلد67، صفحه 64.

50- بحار الانوار، جلد67، صفحه 64.

51- سوره انفطار، آیه‏12.

52- آنچه در بالا آمد یکى از تفاسیر آیه است، تفسیر دیگرى که در آیات سوره عبس نیز شواهدى بر آن وجود دارد این است که معنى آیه نظر کردن به طعام براى کشف نکات توحیدى و آیات عظمت‏خلقت است، در عین حال دو تفسیر با هم منافاتى ندارد.

53- کنز العمال، حدیث 5254، جلد3، صفحه 22، بحارالانوار، جلد 25، صفحه 204.

54- غرر الحکم.

55- بحارالانوار، جلد67، صفحه 68.

56- اصول کافى، جلد 2، صفحه‏67.

57- بحارالانوار، جلد 74، صفحه‏349.

58- نهج البلاغه، خطبه‏83 (خطبه غراء)

59- بحارالانوار، جلد67، صفحه‏73.

60- امالى طوسى، (طبق نقل میزان الحکمه، جلد 1، صفحه‏619).

61- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 154.

62- تحف العقول، صفحه 221.

63- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه‏153.

64- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 152 تا156 - همین معنى در اصول کافى، جلد2، باب محاسبة العمل، صفحه‏453، حدیث 2، آمده است.

65- محاسبه النفس سید بن طاووس، صفحه 14 - بحارالانوار، جلد67، صفحه 72، حدیث 22.

66- الذریعه، جلد20.

67- بحارالانوار، جلد89، صفحه 250.

68- غرر الحکم.

69- مستدرک، جلد 12، صفحه 154.

70- غرر الحکم.

71- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه‏167 (باتلخیص)

72- خصال صدوق، صفحه‏253.

73- سوره قیامت، آیه‏2.

74- معروف در میان مفسران اسلام این است که «لا» در جمله بالا زائده و براى تاکیداست. این نکته نیز قابل توجه است که براى «نفس لوامه‏» تفسیرهاى مختلفى ذکر شده بعضى آن را اشاره به افراد کافر و عاصى دانسته‏اند که در روز قیامت‏خود را ملامت مى‏کنند، و بعضى اشاره به آنها در دنیا مى‏دانند که شایسته ملامتند هر چند خود را ملامت نکنند; ولى معنى بالا (وجدان بیدار ملامت کننده) از همه مناسبتر است، چرا که قرآن به آن قسم یاد کرده، قسمى که نشانه اهمیت فوق‏العاده آن است. (دقت کنید)

75- نهج البلاغه، خطبه‏193.

76- غرر الحکم

77- همان مدرک، حدیث‏شماره‏5153 .

78- در میان یاران پیامبر صلى الله علیه و آله افراد زیادى بودند که نام ثعلبه داشتند، و این ثعلبه غیر از ثعلبة بن حاطب انصارى است که از پرداخت زکات خوددارى کرد، پیامبر صلى الله علیه و آله و مسلمانان او را از جامعه اسلامى طرد کردند.

79- این داستان را بطور مشروح در کتب مختلفى از کتاب خزینة‏الجواهر صفحه 320 نقل کرده‏اند و فخررازى در تفسیر در ذیل آیه‏آن را به صورت بسیار فشرده آورده است (تفسیر کبیر فخررازى، جلد9، صفحه‏9).

80- داستان معروف على بن یقطین و ابراهیم جمال نیز نمونه دیگرى است.

81- معراج السعاده، چاپ جدید، صفحه‏703 (با کمى تلخیص)

82- در مقاییس اللغه آمده است که «عزم‏»در اصل به معنى قطع و بریدن چیزى است (از آنجا که به هنگام تصمیم گیرى قاطع گویى انسان چیزى را مى‏برد و جدا مى‏کند به آن عزم گفته شده است).

83- محدث قمى در مفاتیح در اعمال ماه رجب این دعا را از اقبال ابن طاووس نقل کرده است.

84- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211.

85- بحارالانوار، جلد67، صفحه 205، حدیث 14

86- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211 - در پاورقى‏هاى بحارالانوار آمده که این حدیث، مورد اتفاق همه علماى اسلام است. سپس به کلام بخارى در صحیحش در کتاب الایمان، صفحه‏23 اشاره مى‏کند.

87- غرر الحکم، حدیث 1594.

88- بحارالانوار، جلد69، صفحه‏93.

89- نهج البلاغه، خطبه‏87.

90- بحار، جلد 14، صفحه 520 .

91- بحار، جلد 5، صفحه 55 .

92- محجة‏البیضاء، جلد 8، صفحه 125 - حدیث‏بطور کامل در خصال شیخ صدوق، باب الثلاثه، صفحه‏167، نیز آمده است.

93- محجة‏البیضاء، جلد 8، صفحه 125.

94- تصنیف الغرر، صفحه‏197، رقم 3894.

95- غرر الحکم، جلد 1، صفحه 30.

96- غرر الحکم، جلد 2، صفحه‏513.

97- میزان الحکمه، ماده خلص جلد 1، صفحه 754.

98- غرر الحکم، جلد 2، صفحه‏503.

99- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 175 ذیل حدیث 15.

100- غرر الحکم، جلد 1، صفحه 25 (رقم 718).

101- اصول کافى، جلد، صفحه‏16.

102- سوره نحل، آیه‏66.

103- المحجة‏البیضاء، جلد 8،صفحه 128 (باتلخیص).

104- بحار، جلد69، صفحه 304.

105- تحف العقول، صفحه‏16.

106- مستدرک الوسائل، جلد 1، صفحه 101.

107- همان مدرک.

108- غرر الحکم جلد 1، صفحه 30 (شماره‏903).

109- غرر الحکم، جلد1، صفحه‏17 (شماره 444).

110- غرر الحکم، جلد 1، صفحه 361 (شماره 55).

111- نهج البلاغه، خطبه 1.

112- محجة‏البیضاء، جلد 8، صفحه‏133.

113- غرر الحکم، جلد 2، صفحه‏553، شماره 4.

114- غرر الحکم، حدیث‏2906.

115- سوره بقره، آیه‏274.

116- عیون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه‏69; بحارالانوار، جلد67، صفحه 242.

117- غرر الحکم، جلد 2،صفحه 490، شماره 12.

118- غرر الحکم، جلد 2، صفحه 14، شماره 68.

119- غرر الحکم، جلد 2، صفحه‏603، شماره 11.

120- و 121- و 122- تفسیر قرطبى، جلد6، صفحه 4108، و4109

123- الدر المنشور (طبق تفسیر المیزان، جلد13، صفحه‏407)

124- محجة‏البیضاء، جلد6، صفحه 141 .

125- و126- و127- و 128- محجة‏البیضاء، جلد6، صفحه 141 .

129- کافى، جلد2، صفحه 295.

130- میزان الحکمه، جلد 2، صفحه‏1017، چاپ جدید.

131- کافى، جلد 2، صفحه‏296.

132- همان مدرک، صفحه‏293.

133- امالى صدوق، صفحه 398 - غرر الحکم جلد 1، صفحه 60، شماره 1614.

134- غرر الحکم، جلد 2،صفحه‏749، شماره‏209.

135- محجة‏البیضاء، جلد6، صفحه 200.

136- تحف العقول، صفحه‏17.

137- شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 180.

138- خصال (مطابق نقل میزان الحکمة، جلد 2، صفحه 1020 چاپ جدید.)

139- وسائل الشیعه، جلد 1، ابواب مقدمة العبادات، باب 15، صفحه 55.

140- بقره - 274; رعد - 22; ابراهیم - 31; نحل - 75; فاطر -29.

141- سوره آل عمران، آیه‏160.

142- سوره نساء، آیه‏139.

143- و 144- وسائل الشیعه، جلد 1، صفحه 55.

145- توجه داشته باشید استحباب تحت الحنک در نماز ثابت نیست، آنچه در روایات معتبر آمده است مربوط به تمام حالات است و آن نیز در شرایط فعلى شبهه لباس شهرت دارد.

146- سوره مریم، آیات‏23 تا26.

147- و 148- و149- وسائل الشیعه، جلد7، صفحه 390، باب تحریم صوم الصمت.

150- نورالثقلین، جلد3، صفحه 332.

151- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 312.

152- همان مدرک، صفحه 300.

153- میزان الحکمه، جلد 2،صفحه‏1667، شماره 10825.

154- میزان الحکمة، ماده صمت، حدیث 10805.

155- اصول کافى، جلد 2،صفحه 114، (باب الصمت و حفظ اللسان، حدیث 11).

156- و157- اصول کافى، جلد 2، صفحه‏113.

158- غرر الحکم، شماره‏1827.

159- غرر الحکم، شماره 3714.

160- میزان الحکمه،ماده صمت، حدیث‏10826.

161- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 274.

162- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 392.

163- بحارالانوار، جلد 68، صفحه‏287 محجة‏البیضاء، جلد 5، صفحه‏193.

164- مجمع البیان، جلد 10، صفحه 494 ذیل آیه‏مورد بحث. و نورالثقلین، جلد 5، صفحه 581.

165- غرر الحکم، شماره 9644.

166- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 141، حدیث 24.

167- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 80، حدیث 64.

168- کافى، جلد 8، صفحه 20، حدیث 4.

169- المحجة‏البیضاء، جلد 5، صفحه 190.

170- مجمع البیان، جلد9، صفحه‏106، ذیل آیه مورد بحث - مضمون این حدیث را بسیارى از معاریف اهل سنت در کتابهاى خود نقل کرده‏اند از جمله «احمد حنبل‏» در کتاب «فضائل‏» و «ابن عبدالبر» در «استیعاب‏»، و «ذهبى‏» در «تاریخ اول الاسلام‏» و «ابن اثیر» در «جامع الاصول‏» و غیر آنها.

171- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه‏26.

172- بحار، جلد 78، صفحه‏56

173- سوره محمد، آیه‏30.

174- سوره یونس، آیه‏39.

175- سوره بقره، آیه‏247.

176- سوره بقره، آیه‏179.

177- بحارالانوار، جلد 68، صفحه‏283.

178- و179- غرر الحکم.

180- محجة‏البیضاء، جلد 5، صفحه‏193.

181- کافى، جلد 2، صفحه 115، حدیث‏13.

182- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه‏349.

183- محجة‏البیضاء، جلد 5، صفحه‏196.

184- غرر الحکم، شماره 2182.

185- المحجة‏البیضاء، جلد 5، صفحه 195.

186- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 374.

187- تصنیف غرر الحکم، صفحه‏216، شماره 4252.

188- اعجاز روانکاوى، صفحه‏6.

189- انسان موجود ناشناخته، صفحه 22.

190- سوره حشر، آیه‏19 .

191- غرر الحکم، حدیث 9965.

192- غرر الحکم، حدیث 9034.

193- غرر الحکم، طبق المیزان، جلد6، صفحه‏173.

194- غرر الحکم، حدیث‏3126.

195- تفسیر المیزان (طبق نقل میزان الحکمه، جلد3، ماده معرفت، صفحه 1881.)

196- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه‏409.

197- تحف العقول، کلمات قصار امام هادى(ع).

198- سوره فصلت، آیه‏53 .

199- سوره ذاریات، آیه‏21 .

200- سوره اعراف، آیه‏172.

201- تفسیر المیزان جلد 8،صفحه‏307. ذیل آیه‏مورد بحث (باتلخیص).

202- بحار الانوار، جلد 92، صفحه‏456 - در جلد 58 بحار، صفحه‏99، و جلد66، صفحه‏293، این حدیث‏به عنوان کلام معصوم علیه السلام و در جلد 2، صفحه 32 از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است.

203- غرر الحکم، حدیث‏7946.

204- تفسیر المیزان، جلد6، صفحه‏169 (بحث روانى ذیل آیه‏105، سوره مائده).

205- راجع به تسلسل، براى توضیح بیشتر به کتاب پیام قرآن جلد دوم، صفحه‏6 مراجعه کنید.

206- نهج البلاغه، خطبه 1.

207- بحارالانوار، جلد 58، صفحه‏99 و 100

208- نهج الفصاحه، صفحه‏26 - شبیه همین معنى از امام صادق علیه السلام در اصول کافى، جلد 2، صفحه 130 آمده است.

209- بحارالانوار، جلد 74، صفحه‏419.

210- این حدیث در کتاب «تحف‏العقول‏» در کلمات قصار امام صادق علیه السلام به این صورت نقل شده: احب اخوانى الى من اهدى الى عیوبى (محبوبترین برادران دینى نزد من کسى است که عیوب مرا به من هدیه کند.)

211- داود بن نصیر طائى را از بزرگان فقها و زهاد و عباد قرن دوم هجرى شمرده‏اند و همطراز با ابراهیم ادهم و فضیل دانسته‏اند; (لغتنامه دهخدا).

212- محجة‏البیضاء، جلد 5، صفحه 112 تا 114 (باتلخیص).

213- مصباح الشریعه، صفحه‏536 (طبق نقل میزان الحکمه، واژه عبد).

214- صحیح مسلم، جلد 2، صفحه 702 (طبع بیروت).

215- براى توضیح بیشتر به تفسیر نمونه، جلد 10، ذیل همین آیه مراجعه فرمایید، که تحلیل روشن و مبسوطى در این زمینه در آنجا آمده است.

216- مجمع البیان، جلد 1، ذیل آیه‏45 سوره بقره که مشابه آیه‏مورد بحث است; و تفسیر برهان، جلد 1، صفحه‏166، ذیل آیه‏153، سوره بقره - در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است که در ذیل آیه‏«استعینوا بالصبر و الصلوة‏» فرمود: «الصبر هو الصوم‏» (بحارالانوار، جلد93، صفحه 294)

217- اصول کافى، طبق نقل المیزان، جلد 1، صفحه 154.

218- نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 252.

219- به کتاب زندگى حضرت فاطمه زهرا(س) مراجعه شود.

220- محجة‏البیضاء، جلد 1، صفحه‏339 (کتاب اسرار الصلاة).

221- عیون اخبار الرضا، مطابق نقل نور الثقلین، جلد1، صفحه‏39، حدیث‏39.

222- وسائل الشیعه، جلد3، صفحه 4.

223- مجمع البیان، جلد 8، صفحه 285، ذیل آیه‏45 سوره عنکبوت.

224- بحارالانوار، جلد93، صفحه 254.

225- غرر الحکم، شماره‏5147

226- سوره فجر، آیات‏27 تا 30 .

227- المحجة‏البیضا، جلد 2، صفحه‏266.

228- «فى ظلال القرآن‏»، جلد 5، صفحه 474.

229- بحارالانوار، جلد69، صفحه‏119.

230- تفسیر المیزان، جلد16، صفحه‏329 ذیل آیه‏مورد بحث.

231- تصنیف درر الحکم،صفحه‏189، شماره 3658.

232- همان مدرک، شماره 3661.

233- همان مدرک، صفحه 188، شماره 3608.

234- همان مدرک، صفحه 188، شماره‏3619.

235- همان مدرک، شماره 3621.

236- همان مدرک، صفحه‏189، حدیث 3631.

237- همان مدرک، شماره 3645.

238- همان مدرک، حدیث 3654.

239- میزان الحکمه، جلد 2، چاپ جدید، صفحه‏969.

240- نهج البلاغه، نامه 31.

241- کنز العمال، حدیث 1751.

242- بحارالانوار، جلد90، صفحه 151، حدیث 4.

243- همان مدرک، حدیث 5 و6.

244- بحار، جلد 75، صفحه 55.

245- بحار،جلد 75، صفحه‏356، حدیث 11.

246- سوره بقره، آیه‏32.

247- سوره مزمل، آیه‏8.

248- سوره اعراف، آیه‏205.

249- سوره ق، آیه‏16.

250- میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 975، چاپ جدید، بحث ذکر.

251- همان مدرک

252- سوره مائده، آیه‏90.

253- سوره منافقون، آیه‏9.

254- میزان الحکمه، ج 2، صفحه 975 ، چاپ جدید.