تاریخ نگارش : بیست و ششم دي 1391
تکبر و استکبار از منظر قرآن کریم
علیرضا یعقوبی سورکی
نتیجه نهایى
از آنچه در آیات مذکور بیان گردیده نتیجه مى‏گیریم که قرآن مجید «تکبر و استکبار» را از زشت‏ترین صفات و بدترین اعمال و نکوهیده‏ترین خصلت‏هاى انسانى مى‏شمرد، صفتى که مى‏تواند سرچشمه انواع گناهان و حتى سرچشمه کفر گردد، و آنها که در این خصلت زشت غوطه‏ور گردند، هرگز روى سعادت را نخواهند دید و راه به سوى قرب خدا پیدا نمى‏کنند. بنابراین سالکان الى الله و راهیان راه حق، قبل از هر کار باید ریشه استکبار و خودخواهى و خود برتربینى را در وجود خود بخشکانند که بزرگترین مانع راه آنهاست.

کلید واژه : تکبر/استکبار/قران / منظر/
تکبر و استکبار از منظر قرآن کریم

نخستین صفت از صفات رذیله که در داستان انبیاء و آغاز خلقت انسان به چشم مى‏خورد و اتفاقا به اعتقاد بسیارى از علماى اخلاق، ام المفاسد و مادر همه رذایل اخلاقى و ریشه تمام بدبختیها و صفات زشت انسانى است، تکبر و استکبار مى‏باشد که در داستان شیطان به هنگام آفرینش آدم(ع) و امر به سجود فرشتگان و همچنین ابلیس براى او آمده است.

داستانى است‏بسیار تکان دهنده و عبرت انگیز، داستانى است‏بسیار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى.

قابل توجه اینکه پیامدهاى سوء تکبر و استکبار نه تنها در داستان آفرینش آدم دیده مى‏شود که در تمام طول تاریخ انبیاء - طبق آیاتى که خواهد آمد - نیز نقش بسیار مخرب آن آشکار است.

امروز نیز در جوامع انسانى مساله استکبار، سخن اول را در مفاسد جهانى و نابسامانى‏هاى اجتماعى بشر مى‏زند و بلاى بزرگ بشریت در عصر ما نیز همین استکبار است که بدبختانه همه در آتش آن مى‏سوزند و فریاد مى‏کشند، ولى کمتر کسى در فکر چاره است!

با این اشاره به قرآن مجید بازمى‏گردیم و آیات قرآن را در این زمینه مرور مى‏کنیم، از آیات مربوط به آدم گرفته تا خاتم مورد بحث و بررسى قرار مى‏دهیم.

1- و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس ابى واستکبر و کان من الکافرین (سوره‏بقره،آیه‏34)

2- قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین (سوره‏اعراف،آیه‏13)

3- وانى کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثیابهم و اصروا واستکبروا استکبارا (سوره‏نوح،آیه‏7)

4- فاما عاد فاستکبروا فى الارض بغیر الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم یروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة و کانوا بآیاتنا یجحدون (سوره‏فصلت،آیه‏15)

5- قال الملا الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا او لتعودن فى ملتنا قال اولو کنا کارهین (سوره‏اعراف، آیه‏88)

6- و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبینات فاستکبروا فى الارض و ما کانوا سابقین (سوره‏عنکبوت،آیه‏39)

7- لتجدن اشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود والذین اشرکوا و لتجدن اقربهم مودة للذین آمنوا الذین قالوا انا نصارى ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا و انهم لایستکبرون (سوره‏مائده، آیه‏82)

8- ثم عبس و بسر × ثم ادبر واستکبر × فقال ان هذا الا سحر یؤثر (سوره‏مدثر،آیه‏22تا24)

9- الذین یجادلون فى آیات الله بغیر سلطان اتاهم کبر مقتا عندالله و عند الذین آمنوا کذلک یطبع الله على کل قلب متکبر جبار (سوره‏مؤمن،آیه‏35)

10- قیل ادخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فبئس مثوى المتکبرین (سوره‏زمر،آیه‏72)

11- ساصرف عن آیاتى الذین یتکبرون فى الارض بغیر الحق و ان یروا کل آیة لایؤمنوا بها و ان یروا سبیل الرشد لایتخذوه سبیلا و ان یروا سبیل الغى یتخذوه سبیلا ذلک بانهم کذبوا بآیاتنا و کانوا عنها غافلین (سوره‏اعراف،آیه‏146)

12- لاجرم ان الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون انه لایحب المستکبرین (سوره‏نحل،آیه‏23)

13- لن یستنکف المسیح ان یکون عبدا لله و لا الملائکة المقربون و من یستنکف عن عبادته و یستکبر فسیحشرهم الله جمیعا × فاما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله و اما الذین استنکفوا و استکبروا فیعذبهم عذابا الیما و لایجدون لهم من دون الله ولیا و لا نصیرا (سوره‏نساء،آیه‏172-173)

14- ان الذین کذبوا بآیاتنا واستکبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لایدخلون الجنة حتى یلج الجمل فى سم الخیاط و کذلک نجزى المجرمین (اعراف، 40)

ترجمه

1- و (یاد کن) هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده و خضوع کنید!» همگى سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید (و به خاطر نافرمانى و تکبرش) از کافران شد!

2- گفت: «از آن(مقام و مرتبه‏ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تکبر کنى! بیرون رو که تو از افراد پست و کوچکى!

3- (در داستان نوح آمده است): «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آنها را بیامرزى، انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدت استکبار کردند»!

4- (در مورد قوم عاد مى‏خوانیم): «اما قوم عاد بناحق در زمین تکبر ورزیدند و گفتند: «چه کسى از ما نیرومندتر است؟! آیا نمى‏دانستند خداوندى که آنان را آفریده از آنها قویتر است؟ و (به خاطر این پندار) پیوسته آیات ما را انکار مى‏کردند!»

5- (در داستان شعیب آمده است): «اشراف زورمند و متکبر از قوم او گفتند: «اى شعیب‏» به یقین تو و کسانى را که به تو ایمان آورده‏اند از شهر و دیار خود بیرون خواهیم کرد یا به آیین ما بازگردید!» گفت: «آیا (مى‏خواهید ما را بازگردانید) اگر چه ما مایل نباشیم؟!»

6- (در داستان موسى(ع) آمده است): «و «قارون و فرعون‏» و «هامان‏» را نیز هلاک کردیم، موسى با دلایل روشن به سراغشان آمد، اما آنان در زمین برترى‏جویى کردند، ولى نتوانستند بر خدا پیشى گیرند!»

7- (و در باره مسلمانان و عصر پیامبر(ص) مى‏خوانیم): «بطور مسلم، دشمن‏ترین مردم نسبت‏به مؤمنان را یهود و مشرکان خواهى یافت و نزدیکترین دوستان به مؤمنان را کسانى مى‏یابى که مى‏گویند «ما نصارى هستیم‏» این به خاطر آن است که در میان آنها افرادى عالم و تارک دنیا هستند و آنها (در برابر حق) تکبر نمى‏ورزند».

8- بعد چهره در هم کشید و عجولانه دست‏به کارشد - سپس پشت (به حق) کرد و تکبر ورزید - و سرانجام گفت: (این قرآن) چیزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پیشینیان نیست!

9- همانها که در آیات خدا بى آنکه دلیلى براى آنها آمده باشد به مجادله برمى‏خیزند (این کارشان) خشم عظیمى نزد خداوند و نزد آنان که ایمان آورده‏اند بار مى‏آورد، این گونه خداوند بر دل هر متکبر جبارى مهر مى‏نهد!»

10- به آنان گفته مى‏شود: «از درهاى جهنم وارد شوید جاودانه در آن بمانید، چه بد جایگاهى است جایگاه متکبران!»

11- به زودى کسانى را که در روى زمین بناحق تکبر مى‏ورزند از (ایمان به) آیات خود منصرف مى‏سازم! آنها چنانند که اگر هر آیه و نشانه‏اى را ببینند به آن ایمان نمى‏آورند، اگر راه هدایت را ببینند آن را راه خود انتخاب نمى‏کنند و اگر طریق گمراهى را ببینند آن را راه خود انتخاب مى‏کنند! (همه اینها) به خاطر آن است که آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافل بودند!

12- قطعا خداوند از آنچه پنهان مى‏دارند و آنچه آشکار مى‏سازند با خبر است، او مستکبران را دوست نمى‏دارد!

13- هرگز مسیح از این ابا نداشت که بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او (از این ابا دارند) و آنها که از عبودیت و بندگى او روى برتابند و تکبر کنند به زودى همه آنها را(در قیامت) نزد خود جمع خواهدکرد; اما آنها که ایمان آوردندو اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طور کامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و آنها را که ابا کردند و تکبر ورزیدند مجازات دردناکى خواهد کرد و براى خود غیر از خدا سرپرست و یاورى نخواهند یافت!

14- کسانى که آیات ما را تکذیب کردند و در برابر آن تکبر ورزیدند(هرگز) درهاى آسمان به رویشان گشوده نمى‏شود و(هیچگاه) داخل بهشت نخواهد شد مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این گونه گنهکاران را جزا مى‏دهیم!

تفسیر و جمع‏بندى

بلاى بزرگ در طول تاریخ بشر
آیات قرآن مجید مملو است از بیان مفاسد استکبار و بدبختى‏هاى ناشى از تکبر و مشکلاتى است که در طول تاریخ بشر از این صفت مذموم در جوامع انسانى به وجود آمده، تاثیر این صفت رذیله در پیشرفت و تکامل انسان در جهات معنوى و مادى بر هیچ کس پوشیده نیست و آنچه در آیات بالا آمده در واقع گلچینى از آیات ناظر به این موضوع است.

در آیه اول و دوم سخن از ابلیس و داستان معروف او به میان آمده، در آن هنگام که خداوند به همه فرشتگان دستور داد که به خاطر عظمت آفرینش آدم(ع) سجده کنند - و ابلیس در آن زمان به خاطر مقام والایش در صف فرشتگان جاى گرفته بود - همگى سجده کردند جز ابلیس که در برابر این فرمان خدا سرپیچى کرد و استکبار ورزید و از کافران شد، و به دنبال این سرپیچى صریح و آشکار و حتى آمیخته به اعتراض نسبت‏به اصل فرمان خدا، فرمود از آن مقام و مرتبت فرود آى! تو حق ندارى در آن جایگاه تکبر کنى! بیرون رو که از افراد پست و حقیر خواهى بود. (و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس ابى واستکبر و کان من الکافرین... قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین) (1)

در حقیقت این نخستین گناهى است که در جهان به وقوع پیوست، گناهى که سبب شد فردى همچون ابلیس که سالیان دراز - و به تعبیر امیر مؤمنان على(ع) در خطبه قاصعه شش هزار سال خدا را عبادت کرده بود - به خاطر تکبر یک ساعت تمام اعمال و عبادات او بر باد رفت(و از آن مقام والا که همنشین با فرشتگان و مقام قرب خدا بود یکباره سقوط نمود).

(اذ احبط عمله الطویل و جهده الجهید، و کان قد عبدالله ستة آلاف سنة... عن کبر ساعة واحدة) (2)

در این داستان عبرت‏انگیز نکات بسیار مهمى در باره خطرات تکبر نهفته شده و از آن به خوبى استفاده مى‏شود ککه این صفت رذیله ممکن است‏سرانجام به کفر و بى‏ایمانى منتهى گردد، چنانکه در آیات بالا آمده بود ابى واستکبر و کان من الکافرین. (3)

همچنین این داستان نشان مى‏دهد که ابلیس به خاطر حجاب خطرناک کبر و غرور از واضحترین مسائل بى‏خبر ماند، چرا که هنگامى که زبان به اعراض در برابر خداوند سبحان گشود عرض کرد: قال لم اکن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون; «گفت: من هرگز براى بشرى که او را از گل خشکیده‏اى که از گل بد بویى گرفته شده است آفریده‏اى، سجده نخواهم کرد»! (4)

در حالى که پر واضح است که شرف آدم به خاطر آفرینش از گل بدبو نبود، بلکه به خاطر همان روح الهى بود که قرآن در سه آیه قبل از آیه فوق به آن اشاره کرده است: فاذا سویته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین; «هنگامى که (آفرینش آدم را نظام بخشیدم) و کار او را به پایان بردم و در وى از روح خود(یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگى براى او سجده کنید». (5)

حتى ابلیس نتوانست‏برترى خاک را از آتش درک کند، خاکى که منبع تمام برکات و پیدایش حیات و محل زندگى انسانها و انواع معادن و منابع و حتى منبع ذخیره آب و ذخیره مواد آتش زاست، لذا با خیره‏سرى گفت: «خلقتنى من نار و خلقته من طین; (من چگونه او را سجده کنم در حالى که) مرا از آتش آفریده‏اى و او را از خاک‏»!

اضافه بر این، بسیارى از افراد هستند که گرفتار لغزش و خطا مى‏شوند، ولى هنگامى که به اشتباه خود پى بردند باز مى‏گردند و توبه و اصلاح مى‏کنند، ولى تکبر و استکبار، از امورى است که حتى اجازه بازگشت‏بعد از بیدارى را نیز به انسان نمى‏دهد، به همین دلیل شیطان هنگامى که متوجه خطاى خود شد توبه نکرد، زیرا کبر و غرور به او اجازه نداد سر تسلیم و تعظیم در برابر پدیده بزرگ آفرینش(انسان) فرود آورد، بلکه بر لجاجت‏خود افزود و سوگند یاد کرد که همه انسانها را - جز عباد مخلصین خداوند - گمراه سازد و به این نیز بسنده نکرد، از خدا عمر جاویدان خواست تا این برنامه زشت و انحرافى را تا پایان جهان ادامه دهد!

به این ترتیب کبر و خودخواهى و خود برتر بینى مایه لجاجت، حسد، کفر، ناسپاسى در برابر حق و ویرانگرى و فساد خلق خدا شد.

و به این ترتیب، شیطان - همان گونه که مولاى متقیان امیر مؤمنان على(ع) در خطبه قاصعه مى‏فرماید - پایه استکبار و تعصب را در زمین گذاشت و با عظمت‏خداوند به مبارزه برخاست! «فعدو الله امام المتعصبین و سلف المستکبرین الذى وضع اساس العصبیة و نازع الله رداء الجبریة وادرع لباس التعزز، و خلع قناع التذلل; این دشمن خدا پیشواى متعصبان و سرسلسله مستکبران جهان است که اساس تعصب را پى‏ریزى کرد و با خداوند در مقام جبر و تیتش به ستیز و نزاع پرداخت و لباس استکبار را بر تن پوشید و پوشش تواضع و فروتنى را فروگذارد». (6)

و درست‏به همین دلیل خدا او را ذلیل و خوار و پست کرد، همان گونه که امیر مؤمنان على(ع) در ادامه همان خطبه مى‏فرماید: «الا ترون کیف صغره الله بتکبره و وضعه بترفعه فجعله فى الدنیا مدحورا، و اعد له فى الآخرة سعیرا؟!; آیا نمى‏بینید چگونه خداوند او را به خاطر تکبرش، تحقیر کرد و بر اثر بلند پروازى بى دلیلش، وى را پست و خوار نمود، از همین رو او را در دنیا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت براى او مهیا نمود». (7)

کوتاه سخن اینکه: هر قدر بیشتر در داستان ابلیس و پیامدهاى تکبر او اندیشه مى‏کنیم به نکات مهمترى در باره خطرات تکبر و استکبار دست مى‏یابیم.

در سومین آیه به داستان نوح(ع) که نخستین پیامبر اولوا العزم و صاحب شریعت‏بود مى‏رسیم، این داستان نیز نشان مى‏دهد که سرچشمه کفر و لجاجت و بت‏پرستان زمان او مساله استکبار بود.

هنگامى که شکایت آنها را به درگاه خدا مى‏برد عرض مى‏کند: (بارلها!) من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند تا آنها را بیامرزى انگشتان خود را در گوشهاى خود قرار داده و لباسهایشان را به خود پیچیدند و در مخالفت لجاجت ورزیدند و به شدت استکبار نمودند. (وانى کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثیابهم و اصروا واستکبروا استکبارا) (8)

باز در اینجا مى‏بینیم که استکبار و خود برتر بینى سرچشمه کفر و لجاجت و دشمنى با حق گردید.

بلاى استکبار در میان آنها به حدى بود که از شنیدن سخنان حق که احتمالا مایه بیدارى آنها مى‏شد وحشت داشتند، انگشت در گوشها مى‏گذاردند و لباس به سر مى‏کشیدند، مبادا امواج صوتى نوح(ع) وارد گوش آنها شود و مغزشان را بیدار کند! این دشمنى و عداوت با سخن حق دلیلى جز تکبر شدید نداشت.

همانها بودند که به نوح(ع) خرده گرفتند و گفتند: چرا گروهى از جوانان با ایمان و تهیدست اطراف تو را گرفته‏اند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسانهاى بى سر و پا یاد کردند و گفتند: تا اینها در اطراف تو هستند، ما به تو نزدیک نمى‏شویم!

آرى تکبر و خودخواهى بلاى عجیبى است، همه فضایل را مى‏سوزاند و خاکستر مى‏کند.

در واقع صفت رذیله استکبار عامل اصلى اصرار و لجاجت آنها بر کفر همان تکبر و خود برتر بینى بود تا آنجا که از ترس تاثیر سخنان نوح(ع) انگشت در گوششان مى‏کردند و جامه بر سر مى‏افکندند مبادا حرف حق را بشنوند.

جالب اینکه این عمل دلیل بر آن بود که آنها به حقانیت دعوت نوح(ع) و تاثیر سخنان وى ایمان داشتند، وگرنه دلیلى نداشت که انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپیچند.

این احتمال نیز وجود دارد که پیچیدن لباس بر خود براى این بود که نه آنها نوح(ع) را ببینند و نه نوح آنها را، مبادا دیدن آن پیامبر موجب تمایل به او گردد و مشاهده آنها به وسیله نوح موجب شناسایى آنها براى تکرار دعوت گردد.

بالاخره حالت «عجب‏» و «خود بزرگ بینى‏» موجب شد که هشدارهاى نوح(ع) را تا آخرین لحظات که فرصتى براى نجات داشتند نادیده بینگارند و حتى کمترین احتمال صدق را براى گوینده این هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامى که نوح(ع) کشتى مى‏ساخت گروه گروه که از کنار او مى‏گذشتند او را به باد تمسخر مى‏گرفتند، ولى نوح(ع) باز به آنها هشدار داد و گفت: «...ان تسخروا منا فانا نسخر منکم کما تسخرون; اگر (شما امروز) ما را مسخره‏مى‏کنید، ما همین‏گونه در آینده شما را مسخره خواهیم کرد(ولى در آن روز که در میان امواج طوفان سراسیمه به هر سو مى‏روید و فریاد مى‏کشید و التماس مى‏کنید و هیچ پناهگاهى ندارید!» (9)

اصولا یکى از نشانه‏هاى مستکبران این است که همیشه مسائل جدى را که در مسیر خواسته‏ها و منافع آنان نیست‏به بازى و شوخى مى‏گیرند و همیشه مسخره کردن مستضعفان جزئى از زندگى آنان را تشکیل مى‏دهد و بسیار دیده‏ایم که در مجالس پر گناه خود به دنبال فرد با ایمان تهیدستى مى‏گردند که او را به اصطلاح ملعبه و مضحکه خود سازند و بدین وسیله تفریح کنند!

آنها به خاطر همین روح استکبار، خود را عقل کل مى‏پندارند و به گمان اینکه ثروت انبوه آنان که از طرق حرام به دست آمده، نشانه هوشیارى و کاردانى و لیاقت آنان است‏به خود اجازه مى‏دهند دیگران را تحقیر کنند.

در چهارمین آیه زمان نوح(ع) را پشت‏سر مى‏گذاریم، به عصر قوم عاد و پیامبرشان حضرت هود(ع) مى‏رسیم، در اینجا باز مى‏بینیم عامل اصلى بدبختى، همان استکبار است، مى‏فرماید: «اما قوم عاد بناحق در زمین استکبار جستند و گفتند: چه کسى از ما نیرومندتر است؟ آیا آنها نمى‏دانستند خداوندى که آنها را آفریده از آنان قوى‏تر است؟! آنها(به خاطر این پندار) پیوسته آیات ما را انکار مى‏کردند»،(فاما عاد فاستکبروا فى الارض بغیر الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم یروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة و کانوا بآیاتنا یجحدون) (10)

باز مى‏بینیم در اینجا صفت رذیله استکبار سبب شد که به راستى خود را قوى‏ترین موجود جهان بدانند و حتى قدرت خدا را فراموش کنند و در نتیجه آیات الهى را انکار نمایند و میان خود و حق مانع بزرگى ایجاد کنند.

جالب اینکه آیه بعد از آن(آیه 16 سوره فصلت) نشان مى‏دهد که خدا براى تحقیر این متکبران لجوج آنها را به وسیله تندبادى شدید و هول‏انگیز در روزهاى شوم پرغبارى(که اجساد آنها را مانند پر کاه به این سو و آن سو پرتاب مى‏کرد) مجازات نمود!

آرى تکبر، حجابى است که به انسان اجازه نمى‏دهد حتى برترى قدرت خدا را بر نیروى ناچیز خودش ببیند و باور کند!

تعبیر «بغیر الحق‏» در واقع قید توضیحى است، چرا که تکبر و استکبار براى انسانها در هر حال حق نیست و سزاوار نمى‏باشد، این قبایى است که بر قامت انسانها نارساست، بزرگى تنها به خدا مى‏برازد و بس!

در پنجمین آیه به زمان «شعیب‏»(ع) مى‏رسیم، در آنجا نیز مى‏بینیم عامل اصلى بدبختى و گمراهى قوم شعیب استکبار بود، مى‏فرماید: «زورمندان قوم شعیب که تکبر مى‏ورزیدند گفتند: اى شعیب! سوگند یاد مى‏کنیم که تو و کسانى را که به تو ایمان آورده‏اند از شهر و آبادى خود بیرون خواهیم کرد، مگر اینکه به آیین ما بازگردید»، (قال الملا الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا او لتعودن فى ملتنا قال اولو کنا کارهین) (11)

چرا شعیب به افرادى که به او ایمان آورده بودند و راه خداپرستى و تقوا را پیش گرفتند باید از شهر و دیار خود تبعید شوند؟ آیا دلیلى جز این داشت که زورمندان و ثروتمندان متکبر که ایمان آوردن به شعیب و ملحق شدن به مؤمنان را براى خود کوچک مى‏شمردند، به مقابله با او برخاستند؟!

اینکه مى‏گفتند: او لتعودن فى ملتنا (یا اینکه به آیین ما بازگردید) نه به خاطر این بود که به آیین خود ایمان داشتند، بلکه به خاطر این بود که منسوب به آنها و متعلق به آنها بود و تکبر و حب ذات ایجاب مى‏کرد که آنچه متعلق به آنهاست، مورد علاقه آنها باشد!

آیه ششم ناظر به عصر موسى و فرعون و قارون است، در داستان آنها نیز عامل اصلى انحراف و گمراهى و بدبختى - یا یکى از عوامل اصلى - تکبر ذکر شده، مى‏فرماید: ما «قارون‏» و «فرعون‏» و «هامان‏» را نیز هلاک کردیم، موسى با دلایل روشن به سراغ آنها آمد ولى آنها در زمین استکبار و برترى‏جویى کردند(به همین دلیل تسلیم حق نشدند و ما آنها را هلاک کردیم) و آنها نتوانستند بر خدا پیشى گیرند(و از چنگال عذاب الهى فرار کنند)، (و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبینات فاستکبروا فى الارض و ما کانوا سابقین) (12)

قارون مرد ثروتمندى بود که ثروت باد آورده‏اش را دلیل بر عظمت‏خود در پیشگاه خدا مى‏پنداشت و معتقد بود بر اثر لیاقتش داراى این ثروت عظیم شده، پیوسته به خود مى‏بالید و با کبر و غرور خوشحالى مى‏کرد و اصرار داشت‏با نمایش ثروت، فقیران و تهیدستان را هر چه بیشتر تحقیر کند، هر چه به او نصیحت کردند که این ثروت را وسیله‏اى براى وصول به سعادت اخروى قرار دهد در او اثر نکرد، چرا که غرور و کبر اجازه نمى‏داد واقعیتهاى زندگى را ببیند و این امانت‏هاى الهى را که چند روزى در دست اوست‏به صاحبانش بسپارد!

فرعون که بر تخت‏سلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تکبر بیشترى بود او حتى قانع به این نبود که مردم او را پرستش کنند، مایل بود که او را «رب اعلى‏» (خداى بزرگ) بدانند!

«هامان‏» وزیر مقرب فرعون که در تمام مظالم و ستمها یار و یاور او بود بلکه این امور به دست او انجام مى‏شد نیز به تصریح قرآن گرفتار کبر و غرور شدیدى بود.

و هر سه دست‏به دست هم دادند و با پیامبر بزرگ خدا موسى(ع) به مبارزه برخاستند و در زمین فساد کردند و سرانجام گرفتار شدیدترین عذاب الهى شدند، فرعون و هامان در میان امواج نیل که سرمایه اصلى قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهایش در زمین فرو رفت.

در هفتمین آیه سخن از قوم عیسى بن مریم(ع) است و تفاوت میان آنها و قوم یهود را بیان مى‏کند، مى‏فرماید: «به یقین یهود و مشرکان را دشمن‏ترین مردم نسبت‏به مؤمنان خواهى یافت و نزدیکترین آنها را از نظر دوستى و محبت‏به مؤمنان کسانى مى‏یابى که مى‏گویند ما نصرانى هستیم‏»، (لتجدن اشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود والذین اشرکوا و لتجدن اقربهم مودة للذین آمنوا الذین قالوا انا نصارى ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا و انهم لایستکبرون) (13)

سپس به دلیل و علت این تفاوت اشاره کرده، مى‏فرماید: «این به خاطر آن است که در میان آنها(مسیحیان) افرادى دانشمند و تارک دنیا، هستند و آنان تکبر نمى‏ورزند»، (ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا و انهم لایستکبرون)

از این تعبیر به خوبى روشن مى‏شود که یکى از عوامل اصلى عداوت یهود نسبت‏به اهل ایمان تکبر و استکبار آنان بود، در حالى که یکى از دلایل محبت گروهى از نصارى نسبت‏به اهل ایمان عدم استکبار آنها بود.

افراد مستکبر خواهان این هستند که دیگران در مقابل آنها ذلیل و حقیر و فقیر و ناتوان باشند، به همین دلیل اگر آنان از نعمتى برخوردار شوند به عداوت و ستیز با آنان برمى‏خیزند، آرى «استکبار» سبب «حسد» و «کینه‏» و «عداوت‏» مى‏شود.

درست است که این سخن در باره همه نصارى نیست‏بلکه بیشتر ناظر به نجاشى و قوم او در حبشه است که از مسلمانان مهاجر استقبال کردند و به توطئه‏ها و وسوسه‏هاى نمایندگان قریش بر ضد آنان وقعى ننهادند و همین امر سبب شد که مسلمانان پناهگاهى مطمئن در سرزمین حبشه براى خود یافتند و خود را از شر مشرکان قریش که سخت کینه‏توز بودند حفظ کردند، ولى به هر حال این آیه نشان مى‏دهد که استکبار خمیر مایه عداوت و دشمنى با حق و پیروان حق است در حالى که تواضع مایه محبت و دوستى و خضوع در برابر حق و پیروان حق است.

هشتمین آیه بر این معنى تاکید مى‏کند که «استکبار» سبب «کفر و بى‏ایمانى و لجاجت و انعطاف ناپذیرى در برابر حق‏» است، در اینجا سخن از عصر پیامبر(ص) و زمان ظهور اسلام است. سخن از ولید بن مغیره مخزومى است، که مى‏فرماید: سپس چهره در هم کشید و با عجله دست‏به کار شد، آنگاه پشت‏به حق کرد و تکبر ورزید و گفت: «این(قرآن) چیزى جز یک سحر جالب همچون سحرهاى پیشینیان نیست‏»! (ثم عبس و بسر× ثم ادبر واستکبر × فقال ان هذا الا سحر یؤثر) (14)

تعبیر به «سحر» به خوبى نشان مى‏دهد که «ولید» این واقعیت را پذیرفته بود که قرآن تاثیر فوق العاده‏اى در افکار و دلها مى‏گذارد و جاذبه عجیبى دارد که دلها را به سوى خود مى‏کشاند، اگر «ولید» به دیده حق‏طلبانه در آن مى‏یگریست، این تاثیر فوق‏العاده را دلیل بر اعجاز قرآن مى‏شمرد و ایمان مى‏آورد، ولى چون با دیده غرور و استکبار به آن نگاه کرد قرآن را به صورت سحرى همچون سحرهاى پیشینیان مشاهده کرد.

آرى هرگاه حجاب استکبار بر چشم دل انسان بیفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى‏کند.

مشهور است که «ولید» به قدرى مغرور و خودخواه بود که مى‏گفت: «انا الوحید بن الوحید، لیس لى فى العرب نظیر، و لا لابى نظیر!; من منحصر به فردم! پدر من نیز منحصر به فرد بود! در میان عرب همانندى ندارم، پدر من نیز همانند نداشت!».

این در حالى است که «ولید» نسبت‏به مردم آن محیط فرد دانشمندى محسوب مى‏شد و عظمت قرآن را به خوبى دریافته بود و جمله عجیب او در باره قرآن که محرمانه به طایفه بنى مخزوم گفت‏شاهد این مدعاست: «ان له لحلاوة، و ان علیه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق، و انه لیعلو و لایعلى علیه; گفتار او(قرآن) شیرینى خاص و زیبایى و طراوت ویژه‏اى دارد، شاخه‏هایش پرمیوه و ریشه‏هایش قوى و نیرومند است، سخنى است که از هر سخنى بالاتر مى‏رود و هیچ سخنى بر آن برترى ندارد!» (15)

این تعبیر نشان مى‏دهد که او بیش از هر کس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولى کبر و غرورش اجازه نمى‏داد که آفتاب عالمتاب حق را ببیند و در برابر آن تسلیم گردد!

در نهمین آیه که به دنبال سخنان مؤمن آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او و یا جمله مستقل معترضه‏اى از آیات قرآن مجید باشد مى‏خوانیم: «(اسرافکاران وسوسه‏گر) کسانى هستند که در آیات الهى به مجادله برمى‏خیزند بى‏آنکه حجتى براى آنها آمده باشد»! (الذین یجادلون فى آیات الله بغیر سلطان اتاهم) (16)

سپس مى‏افزاید: «این کار(یعنى جدال بى‏اساس در مقابل حق) خشم عظیمى(براى آنها نزد خدا و کسا4نى که ایمان آورده‏اند بر مى‏انگیزد»، (کبر مقتا عندالله و عند الذین آمنوا)

و در پایان آیه در واقع به دلیل این اعمال یعنى عدم تسلیم آنها در برابر حق اشاره کرده، مى‏فرماید: «این گونه خداوند بر قلب هر متکبر جبارى مهر مى‏نهد»، ( کذلک یطبع الله على کل قلب متکبر جبار)

«یطبع‏» از ماده «طبع‏» در این گونه موارد به معنى مهر نهادن است و اشاره به کارى است که در گذشته و حال انجام مى‏شود که هرگاه بخواهند چیزى دست نخورده باقى بماند و دخل و تصرفى در آن نشود، آن را محکم مى‏بندند و گره مى‏زنند و روى آن گره را ماده چسبنده‏اى گذاشته و بر آن مهر مى‏نهند که اگر کسى بخواهد در آن تصرفى کند مجبور است مهر را بشکند، در نتیجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقیب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروز از آن تعبیر به «لاک و مهر» یا «سیم و سرب‏» مى‏کنند.

بنابراین، مهر نهادن بر دلهاى متکبران جبار اشاره به این است که لجاجتها و دشمنى‏ها در برابر حق چنان پرده ظلمانى بر فکر آنها مى‏اندازد که به هیچوجه قادر به درک حقیقتى نیستند، تنها خودشان را مى‏بینند و منافعشان و هوا و هوسهایشان را، فکر آنها به صورت ظرف دربسته‏اى در مى‏آید که نه محتواى فاسد را مى‏توان از آن بیرون کرد و نه محتواى صححیح را وارد آن ساخت، این نتیجه «تکبر» و «جباریت‏» است که در واقع صفت دوم نیز از صفت اول متولد مى‏شود; زیرا «جبار» در این گونه موارد به معنى کسى است که از روى خشم و عضب، مخالفان خود را مى‏زند و مى‏کشد و نابود مى‏کند و پیرو فرمان عقل نیست، و به تعبیر دیگر کسى است که به خاطر خودمحورى و خود بزرگ‏بینى، دیگران را مجبور به پیروى از خود مى‏کند(بنابراین جباریت ثمره شوم تکبر است).

البته این واژه(جبار) گاهى بر خداوند اطلاق مى‏شود که مفهوم دیگرى دارد و به معنى شخص جبران کننده نقایص و اصلاح کننده شکستگى‏ها و کاستى‏هاست.

در دهمین آیه به یک اصل کلى اشاره شده است که مخصوص به گروه معینى نیست و آن اینکه هنگامى که کافران را به کنار دوزخ مى‏برند: «به آنها گفته مى‏شود از درهاى جهنم وارد شوید و جاودانه در آن بمانید» سپس مى‏افزاید: «چه بد جایگاهى است جایگاه متکبران!»، (قیل ادخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فبئس مثوى المتکبرین) (17)

شبیه همین معنى در آیات متعدد دیگرى نیز آمده است، از جمله در آیه 60 سوره زمر مى‏خوانیم: «الیس فى جهنم مثوى للمتکبرین; آیا در جهنم جایگاه خاصى براى متکبران نیست؟!»

این نکته قابل توجه است که از میان تمام صفات رذیله دوزخیان، تکیه بر تکبر آنها شده است و این نشان مى‏دهد تا چه حد این صفت رذیله در سقوط و بدبختى انسان مؤثر است، تا آنجا که انسان را به دوزخ مى‏کشاند و در دوزخ نیز جایگاه ویژه‏اى که عذابى سخت‏تر و دردناکتر دارد براى او مهیا مى‏سازد.

این نکته نیز شایان دقت است که «مثوى‏» از ماده «ثوى‏» به معنى قرارگاه و محل استقرار و یا اقامت توام با استمرار است، اشاره به اینکه آنها خلاصى از دوزخ ندارند.

در یازدهمین آیه باز به صورت یک اصل کلى سخن از متکبران به میان آمده مى‏فرماید: «به زودى کسانى را که در روى زمین به ناحق تکبر ورزیدند از ایمان به آیات خود روى‏گردان مى‏سازیم، به گونه‏اى که هر آیه و نشانه‏اى را(از حق) ببینند به آن ایمان نمى‏آورند، اگر راه هدایت را ببینند آن را انتخاب نمى‏کنند و اگر راه ضلالت را مشاهده کنند، آن را راه خود برمى‏گزینند! (همه اینها) به خاطر آن است که آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافل ماندند»، (ساصرف عن آیاتى الذین یتکبرون فى الارض بغیر الحق و ان یروا کل آیة لایؤمنوا بها و ان یروا سبیل الرشد لایتخذوه سبیلا و ان یروا سبیل الغى یتخذوه سبیلا ذلک بانهم کذبوا بآیاتنا و کانوا عنها غافلین) (18)

تعبیرات تکان‏دهنده این آیه از عمق مصایبى که متکبران به آن گرفتار مى‏شوند خبر مى‏دهد، خداوند این گونه افراد را چنان مجازات مى‏کند که در برابر حق نفوذ ناپذیر شوند، به گونه‏اى که اگر تمام آیات الهى و معجزات گوناگون را ببینند باز ایمان نمى‏آورند، اگر راه راست را مقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمى‏روند و اگر طریق گمراهى را مشاهده کنند فورا آن را به عنوان طریق و مسلک خود مى‏پذیرند.

تعبیر به «بغیر الحق‏» در واقع قید توضیحى است، چرا که عظمت و کبریایى تنها خدا را مى‏سزد که وجودش بى‏نهایت در بى‏نهایت است، اما براى انسان که ذره ناچیز و بى‏مقدارى در پهنه عالم هستى است هرگونه خود بزرگ‏بینى غلط و ناحق است.

بعضى آن را به اصطلاح قید احترازى شمرده‏اند و گفته‏اند تکبر دو گونه است، تکبر در مقابل اولیاء الله «ناحق‏» است، ولى در مقابل دشمنان خدا «حق‏» است.

اما با توجه به جمله «یتکبرون فى الارض; آنها در روى زمین تکبر مى‏ورزند» روشن مى‏شود که این تفسیر مطابق محتواى آیه نیست; (19) زیرا تکبر در زمین(استکبار در روى زمین و در برابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نکوهیده است.

به هر حال در ادامه این آیه به یکى از مهمترین آثار زیان‏بار تکبر اشاره کرده مى‏فرماید: «آنها هر آیه و نشانه‏اى را از حق ببینند به آن ایمان نمى‏آورند و به عکس اگر راه ضلالت و گمراهى را مشاهده کنند فورا به آن متمایل مى‏شوند».

آرى کبر و غرور حجابى است که سبب مى‏شود انسان حق را باطل و باطل را حق ببیند، حجابى که شاهراه‏هاى سعادت را از نظر پنهان مى‏کند و کوره راه‏هاى خطرناک ضلالت را شاهراه سعادت نشان مى‏دهد، چه بدبختى از این بالاتر که انسان تمام نشانه‏هاى حق را نادیده بگیرد و قدم در راه ضلالت‏بگذارد و گمان کند در مسیر سعادت گام برمى‏دارد.

در دوازدهمین آیه مى‏فرماید: «به یقین خداوند از آنچه آنها پنهان مى‏کنند یا آشکار مى‏سازند با خبر است او مستکبران را دوست نمى‏دارد»، (لاجرم ان الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون انه لایحب المستکبرین) (20)

شبیه این تعبیر در قرآن مجید کرارا دیده مى‏شود مانند:

«والله لایحب الظالمین; خدا ظالمان را دوست ندارد» (آل عمران، 140)

«والله لایحب المفسدین; خداوند مفسدان را دوست ندارد» مائده، 64)

«ان الله لایحب المعتدین; خداوند تجاوزگران را دوست ندارد» (مائده، 87)

«انه لایحب المسرفین; خداوند اسرافکاران را دوست ندارد» (انعام، 141)

«ان الله لایحب الخائنین; خداوند خائنان را دوست ندارد» (انفال، 58)

«ان الله لایحب الفرحین; خداوند شادى کنندگان مغرور و سرکش را دوست نمى‏دارد» (قصص، 76)

در آیه مورد بحث مى‏فرماید: «انه لایحب المستکبرین‏».

دقت در این گونه تعبیرات نشان مى‏دهد که رابطه خاصى در میان آنها وجود دارد.

مى‏توان گفت قدر مشترک میان صفات رذیله‏اى که در آیات هفتگانه بالا آمده، همان حب ذات و خود بزرگ‏بینى است که سرچشمه «ظلم‏» و «فساد» و «اسراف‏» و «فخرفروشى‏» بر دیگران مى‏شود.

اینکه مى‏فرماید: خدا این گروه‏هاى هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش این است که آنها را از ساحت قدسش طرد مى‏کند; چرا که بدترین و خطرناکترین رذایل اخلاقى که مانع قرب الى الله است‏بر وجود آنها حاکم است.

در سیزدهمین آیه مورد بحث که طبق شان نزولى که مفسران ذکر کرده‏اند ناظر به گفتگوى گروهى از مسیحیان نجران است، مى‏فرماید: «مسیح هرگز از این استنکاف نداشت که بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او(از بندگى خدا استنکاف دارند) و آنها که از عبودیت و بندگى او خوددارى کنند و تکبر ورزند به زودى همه آنها را در قیامت محشور خواهد کرد(و مجازاتشان مى‏کند)»، (لن یستنکف المسیح ان یکون عبدا لله و لا الملائکة المقربون و من یستنکف عن عبادته و یستکبر فسیحشرهم الله جمیعا) (21)

در آیه بعد به عنوان تاکید بیشتر بر این اصل مهم سرنوشت‏ساز، مى‏فرماید: «اما آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور کامل خواهد داد و از فضلش بر آنها خواهد افزود و آنها را که استنکاف کردند و تکبر ورزیدند مجازات دردناکى خواهد نمود(و در برابر این مجازات سخت الهى) براى خود غیر از خدا یار و یاورى نخواهند یافت!»، (فاما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله و اما الذین استنکفوا و استکبروا فیعذبهم عذابا الیما و لایجدون لهم من دون الله ولیا و لا نصیرا) (22)

این آیات ناظر به ادعاهاى بى‏اساس گروهى از مسیحیان است که به الوهیت مسیح(ع) قائل بودند و تصور مى‏کردند اگر کسى مسیح(ع) را از مقام خدایى پایین آورد و او را بنده خدا بداند اهانتى به مقام والاى او نموده است.

قرآن مى‏گوید: نه مسیح و نه هیچ‏یک از فرشتگان مقرب خدا چنین مقامى براى خود قائل نبوده و نیستند، همه خود را بنده خدا مى‏دانند و در برابر ساحت مقدسش خاضعند و رسم عبودیت‏بجا مى‏آورند. سپس به عنوان یک اصل کلى مى‏گوید: هر کس - حتى پیامبران بزرگ الهى یا فرشتگان - از عبودیت او روى برگردانند و به استکبار روى آورند، مجازات دردناکى خواهند دید و هیچ کس نمى‏تواند در برابر این مجازات آنها را یارى دهد.

قابل توجه اینکه: در آیه اخیر، ایمان و عمل صالح در نقطه مقابل استکبار و خودبرتربینى قرار گرفته است و از آن به خوبى مى‏توان نتیجه گرفت آنها که راه استکبار را در پیش مى‏گیرند نه ایمان درستى دارند و نه عمل صالحى!

استنکاف در اصل از ماده «نکف‏» (بر وزن نصر) در اصل به معنى پاک کردن قطرات اشک از صورت به وسیله انگشتان است، بنابراین استنکاف از عبودیت‏خداوند به معنى دور شدن و فاصله گرفتن از اوست که ممکن است منشاهاى گوناگونى از قبیل جهل و نادانى، سستى و تنبلى و غیر آن داشته باشد، ولى هنگامى که جمله «استکبروا» بعد از آن قرار مى‏گیرد، اشاره به استنکافى است که سرچشمه آن کبر و غرور است و ذکر این جمله پشت‏سر یکدیگر اشاره به همین نکته لطیف است(دقت کنید).

به هر حال تعبیرات کوبنده این آیات دلیل بر اهمیت‏خطراتى است که صفت زشت استکبار براى هر انسانى به بار مى‏آورد و این همان چیزى است که ما به دنبال آن هستیم.

در چهاردهمین و آخرین آیه مورد بحث‏به یکى دیگر از پیامدهاى دردناک استکبار اشاره کرده، مى‏فرماید: «کسانى که آیات ما را تکذیب کردند و در برابر آن تکبر ورزیدند، درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى‏شود و هرگز داخل بهشت نمى‏شوند، مگر اینکه شتر از سوراخ سوزنى بگذرد! این چنین ظالمان را کیفر مى‏دهیم!»، (ان الذین کذبوا بآیاتنا واستکبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لایدخلون الجنة حتى یلج الجمل فى سم الخیاط و کذلک نجزى المجرمین) (23)

در این آیه اولا «تکذیب آیات الهى‏» در کنار «استکبار» قرار گرفته، و همان‏گونه که سابقا نیز اشاره شد یکى از علل مهم انکار آیات خدا و قیام در برابر پیامبران، مساله «استکبار» بوده است، گاه مى‏گفتند: این پیامبر(ص) چه برترى بر ما دارد؟ چرا آیات الهى بر ما نازل نشده است؟ و گاه مى‏گفتند: گرداگرد او را گروهى از جوانان فقیر و تهیدست گرفته‏اند! ما اجازه نمى‏دهیم آنها با ما در یک صف قرار گیرند، اگر پیامبر(ص) این مؤمنان فقیر را کنار نزند شرکت ما در مجلس او امکان‏پذیر نخواهد بود! و به این بهانه‏ها و امثال آن از پذیرش آیات خداوند سر باز مى‏زدند.

تعبیر به لایدخلون الجنة حتى یلج الجمل فى سم الخیاط که تنها در همین مورد در قرآن مجید آمده است، تاکید واضحى است‏بر عظمت گناه استکبار و برترى‏جویى، یعنى همان‏گونه که عبور شتر(یا مطابق تفسیر دیگرى طناب ضخیم (24) ) از سوراخ سوزن خیاطى غیر ممکن است، ورود افراد متکبر در بهشت پر نعمت الهى نیز محال مى‏باشد; گویى راه بهشت‏به قدرى باریک است که تشبیه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها که خود را کوچک مى‏شمرند قادر بر عبور از آن نیستند.

جمله «لاتفتح لهم ابواب السماء»، (درهاى آسمان براى آنان گشوده نمى‏شود) اشاره به مطلبى است که در احادیث اسلامى نیز وارد شده و آن اینکه هنگامى که مؤمنان از دنیا مى‏روند، روح و اعمال آنها را به سوى آسمانها مى‏برند و درهاى آسمانها به روى آنان گشوده مى‏شود(و فرشتگان از آنان استقبال مى‏کنند) اما هنگامى که روح و اعمال کافران(و متکبران) را به سوى آسمانها مى‏برند درها به روى آنان گشوده نمى‏شود و منادى صدا مى‏زند آن را برگردانید و به سوى جهنم ببرید! (25)

نتیجه نهایى
از آنچه در آیات بالا آمد نتیجه مى‏گیریم که قرآن مجید «تکبر و استکبار» را از زشت‏ترین صفات و بدترین اعمال و نکوهیده‏ترین خصلت‏هاى انسانى مى‏شمرد، صفتى که مى‏تواند سرچشمه انواع گناهان و حتى سرچشمه کفر گردد، و آنها که در این خصلت زشت غوطه‏ور گردند، هرگز روى سعادت را نخواهند دید و راه به سوى قرب خدا پیدا نمى‏کنند. بنابراین سالکان الى الله و راهیان راه حق، قبل از هر کار باید ریشه استکبار و خودخواهى و خود برتربینى را در وجود خود بخشکانند که بزرگترین مانع راه آنهاست.