تاریخ نگارش : ششم بهمن 1391
اصول مسائل اخلاقى در قرآن و روایات
علیرضا یعقوبی سورکی
- گروهى از فلاسفه قدیم که از بنیانگذاران علم اخلاق محسوب مىشوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند; و به تعبیر دیگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه کردهاند:
1- حکمت
2- عفت
3- شجاعت
4- عدالت
و گاه خداپرستى را هم به آن ضمیمه کرده و آن را به پنج اصل رساندهاند.
بنیانگذار این مکتب را «سقراط» مىتوان شمرده; او معتقد بود:
کلید واژه : اصول مسائل /اخلاقى /قرآن /و روایات
اصول مسائل اخلاقى در قرآن و روایات
قبل از ورود در این بحث لازم استیک نگاه اجمالى به اصول مسائل اخلاقى در مکتبهاى دیگر بیندازیم.
1- گروهى از فلاسفه قدیم که از بنیانگذاران علم اخلاق محسوب مىشوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند; و به تعبیر دیگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه کردهاند:
1- حکمت
2- عفت
3- شجاعت
4- عدالت
و گاه خداپرستى را هم به آن ضمیمه کرده و آن را به پنج اصل رساندهاند.
بنیانگذار این مکتب را «سقراط» مىتوان شمرده; او معتقد بود:
«نیکوکارى (و اخلاق) بسته به تشخیص نیک و بد (یعنى دانائى) است، و فضیلتبطور مطلق جز دانش و حکمت چیزى نیست; اما دانش چون در مورد ترس و بىباکى، یعنى آگاهى بر این که از چه چیز باید ترسید، و از چه چیز باید نترسید ملاحظه شود، «شجاعت» است، و هرگاه درباره تمناهاى نفسانى به کار رود «عفت» خوانده مىشود، و هرگاه علم به قواعدى که حاکم بر روابط مردم نسبتبه یکدیگر است منظور گردد «عدالت» است، و اگر وظائف انسان سبتبه خالق در نظر گرفته شود «دیندارى و خداپرستى» است. این فضائل پنجگانه، یعنى حکمت، شجاعت، عفت، عدالت و خداپرستى، اصول نخستین اخلاق سقراطى است.» (1)
بسیارى از دانشمندان اسلام که درباره علم اخلاق کتاب نوشته یا بحثهایى داشتهاند، این اصول چهارگانه یا پنجگانه را پذیرفته و دقتهاى بیشترى روى آن به عمل آورده، و پایههاى محکمترى براى آن چیدهاند، و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمینهها قرار دادهاند.
آنها در نگرش تازه خود به این اصول مىگویند:
نفس و روح انسان داراى سه قوه است:
1- قوه «ادراک» و تشخیص حقایق
2- جاذبه یا نیروى جلب منافع و به تعبیر دیگر «شهوت» (البته نه شهوت جنسى فقط، بلکه هرگونه خواستهاى به معنى وسیع کلمه).
3- نیروى دافعه و به تعبیر دیگر «غضب».
سپس اعتدال هر یک از سه قوه را یکى از فضائل اخلاقى دانستهاند که به ترتیب «حکمت» و «عفت» و «شجاعت» نامیدهاند.
سپس افزودهاند: هرگاه نیروى شهوت و غضب در اختیار قوه ادراک و تمیز نیک و بد قرار گیرد، «عدالت» حاصل مىشود که اصل چهارم است.
بهتعبیر دیگر، تعادل هریک از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضیلتى است که حکمت و عفت و شجاعت نام دارد، و ترکیب آنها با یکدیگر، یعنى تبعیتشهوت و غضب از نیروى ادراک، فضیلت دیگرى محسوب مىشود که عدالت نام دارد; چرا که بسیار مىشود، انسان، شجاعت که حد اعتدال نیروى غضب است دارد ولى آن را بجا مصرف نمىکند(مثل اینکه آنرا درجنگهاى بیهوده و بىهدف بهکار مىگیرد، دراینجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نیست، اما اگر این صفت فضیلت (شجاعت) در راه یک هدف عالى و عقلانى به کار گرفته شود، یعنى با حکمت آمیخته گردد، عدالتبه وجود مىآید.
به این ترتیب، این گروه از دانشمندان اسلام، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زیر پوشش یکى از این چهار اصل قرار دادهاند، و عقیده دارند فضیلتى نیست جز این که تحتیکى از این چهار عنوان جاى مىگیرد; و بعکس، رذائل همواره در طرف افراط و تفریط یکى از این چهار فضیلت است.
براى توضیح بیشتر درباره این مکتب اخلاقى به کتاب «احیاءالعلوم» و «محجةالبیضاء» و سایر کتب معروف اخلاقى مراجعه شود. (2)
نقد و بررسى
تقسیم فضائل به چهار شاخه اصلى که در تحلیل بالا آمده بر خلاف آنچه در ابتدا به نظر مىرسد، ریشه اسلامى مسلمى ندارد; بلکه نتیجه تحلیلهایى است که دانشمندان اسلام از کلمات حکماى یونان گرفته و آن را تکمیل کردهاند، هر چند در بعضى از روایات مرسله اشارهاى به آن دیده مىشود.
در روایتى که به على علیه السلام نسبت داده شده است چنین مىخوانیم:
«الفضائل اربعة اجناس: احدها الحکمة وقوامها فى الفکرة، والثانى العفة وقوامها فىالشهوة، والثالث القوة وقوامها فىالغضب، والرابع العدل وقوامه فىاعتدال قوى النفس; فضائل چهار نوع است: یکى از آنها حکمت است که ریشه آن در تفکر مىباشد، دومى عفت است که اساس آن شهوت است، سومى قوت است و اساس آن در غضب است، و چهارمى عدالت است و ریشه آن در اعتدال قواى نفسانیه مىباشد.» (3)
این حدیث گرچه هماهنگى کامل با تقسیمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزدیک به آن مىباشد; و همانگونه که در بالا آمد حدیث، مرسل است و از نظر سند خالى از اشکال نیست.
به هر حال، آنچه به علماى اخلاق یا حکماى یونان در این تقسیم چهارگانه ایراد مىشود، جهات زیر است:
1- پارهاى از ملکات اخلاقى را - که به یقین جزء فضائل است - به زحمت مىتوان در این چهار اصل جاى دارد; مثلا، «حسن ظن یا خوشبینى» یکى از فضائل است و نقطه مقابل آن «بدبینى و بدگمانى و سوءظن» است، اگر بنا باشد در شاخههاى بالا جا بگیرد، باید در شاخه حکمت واقع شود، در حالى که حسن ظن را نمىتوان جزء حکمتشمرد; زیرا خوشبینى و حسن ظن با تشخیص صحیح نسبتبه واقعیات «دوتا است» بلکه گاه به روشنى از آن جدا مىشود، به این معنى که قرائن ظن-ى بر صدور گناه و خطا از کسى آشکار باشد ولى به حسن ظن و خوشبینى آنها را نادیده مىگیرد.
همچنین صبر در برابر مصائب و شکر در مقابل نعمتها، بىشک از فضائل است; در حالى که نه مىتوان آنها را در قوه تشخیص و ادراک جاى داد، و نه در مساله جذب منافع یا دفع مضار، بخصوص اگر شخص صابر و شاکر براى ارزش ذاتى این صفات پایبند به آن باشد، نه براى منافعى که در آینده از آنها عاید مىشود.
و نیز شاید کم نباشد صفات دیگرى که جزء فضائل است و به زحمت مىتوان آنها را در آن شاخههاى چهارگانه قرار داد.
2- «حکمت» را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفریط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمردهاند، در حالى که حکمت، بازگشتبه تشخیص واقعیتها مىکند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملکات نفس است نه ادراکات عقل، و لذا هرگز در مورد افراد خوش فکر تعبیر به حسن اخلاق نمىشود.
اخلاق مىتواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درک خوب جزء اخلاق نیست; یا به تعبیر دیگر، عقل و قوه ادراک راهنماى عواطف و غرائز انسان است، و به آنها شکل مىدهد و اخلاق کیفیتهایى است که بر این غرائز و امیال عارض مىگردد.
3- اصرار بر این که همیشه فضائل اخلاقى، حد وسط در میان افراط و تفریط است نیز صحیح به نظر نمىرسد، هرچند غالبا چنین است، زیرا مواردى پیدا مىکنیم که افراطى براى آن وجود ندارد; مثلا، قوه عقلیه هر چه بیشتر باشد بهتر است، و افراطى براى آن تصور نمىشود; و این که «جربزه» را افراط در قوه عقلیه گرفتهاند صحیح نیست، زیرا «جربزه» از کثرت فهم و هوش ناشى نمىشود، بلکه نوعى کجروى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت یا مانند آن است.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله از نظر قدرت عقل و فکر به قدرى بالا بود که از ایشان تعبیر به عقل کل مىشود، آیا این بر خلاف فضیلت است!
درست است که عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنجهایى مىشود که افراد بىخبر و غافل و ناآگاه از آن آسودهاند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مىشود.
همچنین «عدالت» را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفریط آن را «ظلم» و انظلام (پذیرش ظلم) مىدانند در حالى که قبول ظلم و تن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نیست، و از مقوله دیگرى محسوب مىشود.
بنابراین، مساله حد وسط بودن صفات فضیلت در برابر افراط و تفریطهاى صفات رذیلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است، اما هرگز نمىتوان آن را یک حکم عام شمرد، و آن را به عنوان یک اصل اساسى در بحثهاى اخلاقى پذیرفت.
نتیجه: اصول چهارگانهاى که قدماء براى اخلاق شمردهاند و در واقع تکمیلى استبر آنچه فلاسفه یونان قدیم داشتهاند، نمىتواند به عنوان یک الگوى جامع براى تقسیم صفات اخلاقى شمرده شود، هر چند نسبتبه بسیارى از مسائل اخلاقى صادق است.
بازگشتبه اصول اخلاقى در قرآن
اکنون به بررسى اصول اخلاقى در قرآن باز مىگردیم. مىدانیم قرآن مجید به صورت یک کتاب کلاسیک تنظیم نشده که فصول و ابواب و مباحثى به شکل این گونه کتابها داشته باشد، بلکه مجموعهاى از وحى آسمانى است که به تدریج و بر حسب نیازها و ضرورتها نازل شده است، ولى مىتوان آن را با استفاده از روش تفسیر موضوعى در چنین قالبهایى ریخت.
از تقسیمهایى که از مجموع آیات قرآن استفاده مىشود این است که اصول اخلاق را مىتوان در چهار بخش خلاصه کرد:
1- مسائل اخلاقى در ارتباط با خالق
2- مسائل اخلاقى در ارتباط با خلق
3- مسائل اخلاقى در ارتباط با خویشتن
4- مسائل اخلاقى در ارتباط با جهان آفرینش و طبیعت
مساله شکرگزارى (شکر منعم) و خضوع در مقابل خداوند و رضا و تسلیم در برابر فرمان او و مانند اینها، جزء گروه اول است.
تواضع و فروتنى، ایثار و فداکارى، محبت و حسن خلق، همدردى و همدلى و مانند آن، از گروه دوم مىباشد.
پاکسازى قلب از هرگونه ناپاکى و آلودگى، و مدارا با خویشتن در برابر تحمیل و فشار بر خود و امثال آن، از گروه سوم است.
عدم اسراف و تبذیر و تخریب مواهب الهى و مانند آن، از گروه چهارم است.
همه این اصول چهارگانه، شاخههایى در قرآن مجید دارد که در بحثهاى موضوعى آینده در تک تک مباحث اخلاقى به آن اشاره خواهد شد.
البته این شعب چهارگانه با شعب چهارگانهاى که در کتاب «اسفار» فیلسوف معروف «ملاصدرا شیرازى» و پیروان مکتب او آمده است، متفاوت است. آنها مطابق روش معروف خود که انسان را در مسیر سعادت به مسافرى تشبیه مىکنند و مسائل خودسازى را به سیر و سلوک تعبیر مىنمایند، براى انسان چهار سفر قائل شدهاند:
او مىگوید سالکان از عرفا و اولیاء الله چهار سفر دارند:
1- سفر از خلق به سوى حق (السفر من الخلق الى الحق)
2- سفر به حق در حق (السفر بالحق فى الحق)
3- سفر از حق به سوى خلق به وسیله حق (السفر من الحق الى الخلق بالحق)
4- سفر به حق در خلق (السفر بالحق فى الخلق)
ناگفته پیداست که این سفرهاى اربعه یا مراحل چهارگانه خودسازى و سیر و سلوک الى الله، راه دیگرى را مىپیماید، هر چند شباهتهایى در پارهاى از قسمتها میان آن و شاخههاى چهارگانه اخلاق که در سابق به آن اشاره کردیم وجود دارد.
در قرآن مجید مجموعه آیاتى وجود دارد که به نظر مىرسد اصول کلى اخلاق در آن ترسیم شده است.
از جمله، مجموعه آیات سوره لقمان است، که از این آیه شروع مىشود:
«ولقد آتینا لقمان الحکمة ان اشکرلله; ما به لقمان حکمتبخشیدیم (و به او الهام کردیم) شکر خدا را به جاى آور!» (سوره لقمان، آیه12)
در زمینه معارف و عقائد، نخستسخن از شکر منعم مىگوید، و مىدانیم مساله شکر منعم، نخستین گام در طریق شناختخداست; و به تعبیر دیگر - همانگونه که علماى علم عقائد و کلام تصریح کردهاند - انگیزه حرکتبه سوى شناختخداوند همان مساله شکر نعمت است; چرا که انسان، هنگامى که چشم باز مىکند خود را غرق نعمتهاى فراوانى مىبیند، و بلافاصله وجدان او وى را به شناختبخشنده نعمت دعوت مىکند، و این آغاز راه براى معرفة الله است.
سپس به سراغ مساله توحید مىرود، و با صراحت مىگوید: «لاتشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم; چیزى را همتاى خدا قرار نده که شرک ظلم عظیمى است!»
و در مرحله دیگر، سخن از معاد مىگوید که دومین پایه مهم معارف دینى است; مىگوید: «یابنى انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فى صخرة او فى السموات او فى الارض یات بها الله; پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (عمل نیک یا بد) باشد و در دل سنگى یا گوشهاى از آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامتبراى حساب) حاضر مىسازد! » (سوره لقمان، آیه16)
سپس به اصول اساسى اخلاق و حکمت عملى پرداخته و به امور زیر اشاره مىکند:
1- مساله احترام نسبتبه پدر و مادر، و شکرگزارى از آنها به دنبال شکر پروردگار (ووصینا الانسان بوالدیه.... ان اشکرلى ولوالدیک)
(سوره لقمان، آیه14)
2- اهمیت دادن به نماز و رابطه با پروردگار و نیایش و خضوع در برابر او (اقم الصلوة) (سورهلقمان، آیه17)
3- امر به معروف و نهى از منکر (وامر بالمعروف وانه عن المنکر) (سوره لقمان، آیه17)
4- صبر و شکیبایى در مقابل حوادث تلخ زندگى (واصبر على ما اصابک) (سوره لقمان، آیه17)
5- حسن خلق در برابر مردم (ولاتصعر خدک للناس) (سوره لقمان، آیه18)
6- تواضع و فروتنى و ترک تکبر در برابر خدا و خلق (ولاتمش فى الارض مرحا ان الله لایحب کل مختال فخور) (سوره لقمان، آیه18)
7- میانهروى و اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن (و همه چیز) (واقصد فى مشیک واغضض من صوتک) (سوره لقمان، آیه19)
به این ترتیب، مشاهده مىکنیم که قسمت عمدهاى از فضائل اخلاقى، به عنوان حکمت لقمان در آیات منعکس است که شامل شکر و صبر و حسن خلق و تواضع و میانهروى و دعوت به نیکیها و مبارزه با بدیها مىشود، که ضمن هفت آیه توضیح داده شده است. (آیه13 تا19)
در آیات سه گانه سوره انعام که از آیه151 شروع و به153 ختم مىشود، ده فرمان مهم بیان شده است، که قسمت مهمى از اصول اخلاقى را در برگرفته از جمله: ترک ظلم و ستم، سبتبه فرزندان، ایتام، عموم مردم; و رعایت عدالت در برابر هر کس، و ترک جانبدارى تعصبآلور از نزدیکان و بستگان و دوستان در برابر نقض اصول عدالت، و نیز پرهیز از زشتکاریهاى ظاهر و باطن و همچنین حقشناسى در برابر پدر و مادر، و پرهیز از آنچه موجب تفرقه مىشود، و نیز اجتناب از هرگونه شرک. (4)
اصول اخلاقى اسلامى در روایات
در روایات اسلامى نیز احادیثى که بیانگر اصول اخلاقى حسنه و سیئه است دیده مىشود که روش مخصوص به خود را تعقیب مىکند، نه روشى را که حکماى یونان داشتهاند، از جمله:
1- در حدیث معروفى که در کتاب «اصول کافى» از امام صادق علیه السلام نقل شده است چنین مىخوانیم که: یکى از یاران آن حضرت به نام «سماعة بن مهران» مىگوید: با گروهى از اصحاب آن حضرت در خدمتش بودیم که سخن از عقل و جهل به میان آمد، فرمود: «لشکریان عقل و جهل را بشناسید تا هدایتشوید»، من گفتم فدایتشوم، تا شما شرح ندهید ما آگاه نخواهیم شد، امام فرمود: «خداوند در آغاز، عقل را آفرید... سپس جهل را (عقل از در اطاعت در آمد و جهل طریق معصیت را پویید) خداوند هفتاد و پنج لشکر به عقل داد و هفتاد و پنج لشکر که ضد آن بود به جهل.»
سپس امام، هفتاد و پنج لشکر (5) عقل و جهل را به شرح زیر بیان فرمود:
الخیرو هو وزیر العقل; نیکى وزیر عقل است
وجعل ضده الشر وهو وزیر الجهل; و ضد آن بدى است که وزیر جهل است
والایمان وضده الکفر; و ایمان و ضدش کفر
والتصدیق وضده الجمود; و تصدیق (ایمان به آیات الهى و انبیاء) و ضدش انکار
والرجاء وضده القنوط; امید و ضدش نومیدى
والعدل وضده الجور; و عدالت و ضدش ستم
والرضاء وضده السخط; رضا و خشنودى و ضدش خشم و نارضایى
والشکر وضده الکفران; شکرگزارى و ضدش کفران
والطمع وضده الیاس; طمع (به آنچه در دست مردم است) و ضدش نومیدى(از آنها)
والتوکل وضده الحرص; توکل و ضدش حرص
والرافة وضده القسوة; رافت و ضدش سنگدلى
والرحمة وضدها الغصب; رحمت و ضدش غضب
والعلم وضده الجهل; علم و ضدش جهل
والفهم وضده الحمق; فهم و ضدش حماقت
والعفة وضده التهتک; عفت و ضدش پردهدرى
والزهد وضده الرغبة; زهد و ضدش دنیاپرستى
والرفق وضده الخرق; مدارا و ضدش خشونت
والرهبة وضده الجراة; خدا ترسى و ضدش بىباکى و جسارت
والتواضع وضده الکبر; تواضع و ضدش تکبر
والتؤدة وضدها التسرع; متانت و آرامش و ضدش شتابزدگى
والحلم وضده السفه; بردبارى و ضدش سفاهت و نابردبارى
والصمت وضده الهذر; خاموشى و ضدش بیهودهگویى
والاستسلام وضده الاستکبار; تسلیم (در برابر حق) و ضدش استکبار
والتسلیم وضده الشک; تسلیم (در برابر عقائد الهى) و ضدش شک
والصبر وضده الجزع; صبر و ضدش بىتابى
والصفح وضده الانتقام; گذشت و ضدش انتقام
والغنى وضده الفقر; بىنیازى و ضدش فقر
والتذکر وضده السهو; توجه و ضدش غفلت
والحفظ وضده النسیان; حفظ و ضدش فراموشکارى
والتعطف وضده القطیعة; محبت و پیوند و ضدش قطع رابطه
والقنوع وضده الحرص; قناعت و ضدش حرص
والمؤاساة وضدها المنع; مواسات و ضدش منع
والمودة وضدها العداوة; دوستى و ضدش عداوت
والوفاء وضده الغدر; وفا و ضدش پیمان شکنى
والطاعة وضدها المعصیة; اطاعت و ضدش معصیت
والخضوع وضده التطاول; خضوع و ضدش برترىجویى
والسلامة وضدها البلاء; سلامت و ضدش بلا
والحب وضده البغض; محبت و ضدش کینهتوزى
والصدق وضده الکذب; راستى و ضدش دروغگویى
والحق وضده الباطل; حق و ضدش باطل
والامانة وضدها الخیانة; امانت و ضدش خیانت
والاخلاص وضده الشوب; خلوص و ضدش آلودگى نیت
والشهامة وضدها البلادة; شهامت و ضدش خمودى
والفهم وضده الغباوة; فهم و ضدش کودنى
والمعرفة وضدها الانکار; معرفت و ضدش عدم عرفان
والمداراة وضدها المکاشفة; مدارا و ضدش پردهدرى
وسلامة الغیب وضدها المماکرة; حفظالغیب و ضدش توطئهگرى
والکتمان وضده الافشاء; کتمان (اسرار مردم) و ضدش افشاگرى
والصلاة و ضدها الاضاعة; نماز و ضدش بىنمازى
و الصوم و ضده الافطار; روزه و ضدش افطار
والجهاد وضده النکول; جهاد و ضدش خوددارى از جهاد
والحج وضده نبذ المیثاق; حج و ضدش پیمان شکنى خدا
وصون الحدیث وضده النمیمة; نگهدارى سخنان و ضدش سخنچینى
وبرالوالدین وضده العقوق; نیکى به پدر و مادر و ضدش مخالفت و آزار
والحقیقة وضدها الریاء; حقجویى و ضدش ریاکارى
والمعروف وضده المنکر; معروف و ضدش منکر
والسترو ضده التبرج; پوشیدگى و ضدش نمایش زینت
والتقیة وضدها الاذاعة; تقیه و ضدش افشاى اسرار
والانصاف وضده الحمیة; انصاف و ضدش تعصب
والتهیئة وضدها البغى; مصالحه و ضدش کارشکنى
والنظافة وضدها القذر; نظافت و ضدش کثافت
والحیاء وضدها الجلع; حیا و ضدش بىحیایى
والقصد وضده العدوان; میانهروى و اعتدال و ضدش تجاوز
والراحة وضدها التعب; راحت و ضدش رنج
والسهولة وضدها الصعوبة; سهولت و ضدش سختگیرى
والبرکة وضدها المحق; برکت و ضدش نقصان
والعافیة وضدها البلاء; تندرستى و ضدش بیمارى
والقوام وضدها المکاثرة; اعتدال و ضدش فزون طلبى
والحکمة وضدها الهواء; حکمت و ضدش هواپرستى
والوقار وضده الخفة; وقار و ضدش جلفى و سبکى
والسعادة وضدها الشقاوة; سعادت و ضدش شقاوت
والتوبة وضدها الاصرار; توبه و ضدش اصرار بر گناه
والاستغفار وضده الاغترار; پوزش طلبیدن و ضدش مغرور بودن
والمحافظة وضدها التهاون; جدیت و ضدش سستى
والدعاء وضده الاستنکاف; دعا و ضدش خوددارى از دعا
والنشاط وضده الکسل; نشاط و ضدش کسالت
والفرح وضده الحزن; شادى و ضدش غم
والالفة وضدها الفرقة; الفت و جوشش با مردم ضدش جدایى طلبى
والسخاء وضده البخل; سخاوت و ضدش بخل
فلاتجتمع هذه الخصال کلها من اجناد العقل الافى نبى او وصى نبى او مؤمن قد امتحن الله قلبه للایمان واما سائر ذلک من موالینا فان احدهم لایخلو من ان یکون فیه بعض هذه الجنود حتى یستکمل وینقى من جنود الجهل فعند ذلک یکون فى الدرجة العلیا مع الانبیاء والاوصیاء وانما یدرک ذلک بمعرفة العقل وجنوده وبمجانبة الجهل وجنوده وفقنا الله وایاکم لطاعته ومرضاته انشاء الله.
سپس امام فرمود: این لشکریان عقل بطور کامل جمع نمىشود مگر در پیامبر یا وصى پیامبر یا مؤمنى که خداوند قلبش را براى ایمان آزموده و شایستگى پیدا کرده است، ولى سایر دوستان ما بعضى داراى بخشى از این لشکریانند و در راه تکمیل آن و طرد لشکر جهل از خود مىباشند و در آن هنگام در درجه بالا با انبیاء و اوصیاء قرار مىگیرند، و این در صورتى ممکن است که آگاهى کافى نسبتبه عقل و لشکریانش و دورى از جهل و لشکریانش حاصل شود; خداوند ما و شما را براى اطاعتش و کسب رضاى او موفق دارد! (6)
حدیثبالا، حدیث جامعى درباره اصول و فروع اخلاق اسلامى است که بعضى از صاحبنظران آن را بطور مستقل موضوع بحث قرار داده، و کتاب جداگانهاى پیرامون آن نوشتهاند.
2- در حدیثى که در نهجالبلاغه در کلمات قصار آمده است مىخوانیم که از امام امیرمؤمنانعلى علیه السلام درباره ایمان پرسیدند (ذیل حدیث نشان مىدهد که منظور از ایمان، ایمان علمى و عملى است که اصول اخلاق را نیز شامل مىشود) امام در جواب فرمود: «الایمان على اربع دعائم، على الصبر والیقین والعدل والجهاد; ایمان بر چهار پایه قرار دارد: بر صبر و یقین و عدالت و جهاد.»
سپس افزود «والصبر منها على اربع شعب، على الشوق والشفق والزهد والترقب; صبر نیز بر چهار پایه استوار است; بر شوق و ترس و زهد و انتظار.» (شوق به بهشت و پاداشهاى الهى، و ترس از کیفرها و دوزخ، که مایه حرکتبه سوى خوبیها و پرهیز از بدیها است) و زهد و بىاعتنایى نسبتبه زرق و برق دنیا که سبب مىشود انسان مصائب را ناچیز شمرد، و انتظار مرگ و پایان زندگى که انسان را به انجام اعمال نیک تشویق مىکند.
بعد افزود: «والیقین منها على اربع شعب، على تبصرة الفطنة وتاول الحکمة، وموعظة العبرة، وسنة الاولین; یقین نیز بر چهار بخش تقسیم مىشود: بینش در هوشیارى و زیرکى، رسیدن به دقایق حکمت، پند گرفتن از حوادث و توجه به روش پیشینیان.»
سپس مىافزاید: «و العدل منها على اربع شعب، على غائص الفهم، وغور العلم، وزهرة الحکم، ورساخة الحلم; عدالت نیز بر چهار شاخه است: دقتبراى فهم مطالب، غور در علم و دانش، (سپس) قضاوت صحیح و (سرانجام) حلم و بردبارى پایدار.»
و در پایان مىفرماید: «والجهاد منها على اربع شعب على الامر بالمعروف والنهى عن المنکر و الصدق فىالمواطن، وشنآن الفاسقین; جهاد نیز چهار شاخه دارد: امر به معروف، و نهى از منکر، صدق و راستى در معرکه نبرد، و دشمنى با فاسقان.»
سپس به ستونهاى چهارگانه کفر که نقطه مقابل آن است، مىپردازد و یک به یک را شرح مىدهد. (7)
همانگونه که ملاحظه مىشود، امام با دقتبىنظیرى اصول اساسى ایمان و کفر و آثار آن را در درون و برون که شامل اخلاق عملى مىشود ترسیم فرموده و براى هر شاخه، شاخههاى دیگرى ذکر کرده است، که بررسى جزئیات این حدیث مقال دیگرى را مىطلبد.
3- در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم:
«اربع من اعطیهن فقد اوتى خیر الدنیا والاخرة، صدق حدیث واداء امانة، وعفة بطن وحسن خلق; چهار چیز استبه هر کس داده شود خیر دنیا و آخرت به او داده شده است: راستى در سخن گفتن و اداء امانت، و عفتشکم (پرهیز از حرام) و حسن خلق.» (8)
4- همین معنى بطور فشردهتر و در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است، کسى خدمتش رسید و تقاضا کرد چیزى به او بیاموزد که خیر دنیا و آخرت در آن باشد، و مشتمل بر سخن طولانى نباشد، امام علیه السلام در پاسخ او فرمود: «لاتکذب; دروغ مگو!» (9)
در واقع چنین است که ریشه تمام فضائل اخلاقى بر راستى و صدق قرار گرفته که انسان نه تنها به مردم دروغ نگوید، به خویشتن هم دروغ نگوید و حتى به خداى خود دروغ نگوید; هنگامى که در نماز «ایاک نعبد وایاک نستعین» مىخواند و مىگوید خداوندا تنها تو را مىپرستم و تنها از تو یارى مىجویم، کمترین دروغى در این سخن نباشد، از هرگونه معبود شیطانى و هواى نفس برکنار باشد و تنها خضوع و تسلیمش در برابر حق باشد; پس، از تکیه کردن بر مال و جاه و قدرت و مقام و ما سوى الله بر کنار باشد، تنها تکیه بر لطف خدا کند و از او مدد جوید. اگر کسى چنین باشد تمام اصول و فروع اخلاق در او زنده مىشود.
5- در روایات اسلامى تعبیراتى تحت عنوان «افضل الاخلاق» (برترین صفات اخلاقى) یا «اکرام الاخلاق» و «احسن الاخلاق» و «اجملالخصال» دیده مىشود که در آنها نیز اشاره به بخشهاى مهمى از اصول اخلاقى شده است; از جمله، در حدیثى مىخوانیم: «سئل الباقر علیه السلام عن افضل الاخلاق فقال الصبر والسماحة; از امام باقر علیه السلام درباره بهترین اخلاق سؤال شد، فرمود: صبر (شکیبایى و استقامت) و جود و بخشش است.» (10)
در حدیث دیگرى از على علیه السلام آمده، فرمود: «اکرم الاخلاق السخاء واعمها نفعا العدل; با ارزشترین اخلاق اسلامى سخاوت و پرسودترین آنها عدالت است.» (11)
در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: «اشرف الخلائق التواضع والحلم ولین الجانب;برترین صفات اخلاقى، تواضع و حلم و نرمش و انعطافپذیرى و مدارااست.» (12)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که از آن حضرت پرسیدند:
«اى الخصال بالمرء اجمل فقال وقار بلامهابة، وسماح بلا طلب مکافاة، وتشاغل بغیر متاع الدنیا; کدامیک از صفات انسانى زیباتر است؟ فرمود: وقارى که توام با ایجاد ترس نباشد، و بخششى که انتظار مقابله با مثل در آن نباشد، و مشغول شدن به غیر متاع دنیااست.» (13)
6- باز در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که در آن اصول اخلاق زشت، تحت عنوان اصولالکفر بیان شده است، فرمود:
«اصول الکفر ثلاثة: الحرص والاستکبار والحسد; اصول کفر سه چیز است: حرص و تکبر و حسد.»
سپس در توضیح این سه اصل چنین بیان فرمود:
«فاما الحرص فان آدم حین نهى عن الشجرة حمله الحرص ان اکل منها، واما الاستکبار فابلیس حین امر بالسجود لآدم استکبر، واما الحسد فابنا آدم حیث قتل احدهما صاحبه; اما حرص (در آنجا ظاهر شد که) آدم هنگامى که نهى از آن درخت مخصوص شد، حرص او را وادار کرد که از آن بخورد (و از بهشتبیرون برده شد) و اما تکبر (آنگاه ظاهر شد که) ابلیس هنگامى که مامور به سجود براى آدم شد تکبر ورزید (و از سجده خوددارى کرد و براى همیشه ملعون و مطرود درگاه الهى شد) و اما حسد (آنگاه ظاهر شد که) دو پسر آدم یکى بر دیگرى حسد برد و او را به قتل رسانید.» (14)
به این ترتیب، سرچشمه بدبختیهاى بزرگى که در جهان انسانیتیا در آغاز آن رخ داد، این سه صفت نکوهیده بود. حرص، آدم را از بهشت الهى بیرون کرد; و استکبار، ابلیس را براى همیشه از درگاه خدا راند; و حسد پایه قتل و خونریزى و جنایت در جهان شد.
7- این سخن را با حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مىدهیم، امام صادق علیه السلام مىگوید: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
«ان اول ماعصى الله عزوجل به ست: حب الدنیا وحب الریاسة، وحب الطعام وحب النوم وحب الراحة وحب النساء; نخستین چیزى که نافرمانى و عصیان الهى به وسیله آن انجام شد شش چیز بود: محبت (افراطى به مال) دنیا و ریاست و طعام و خواب و راحت طلبى و زنان!» (15)
از مجموع آنچه در بالا ذکر شد اصول فضایل اخلاقى و رذایل اخلاقى اجمالا روشن شد; ولى همانگونه که از مجموع روایات نیز استفاده مىشود عدد خاص و معینى نمىتوان براى این معنى در نظر گرفت; چرا که اخلاق نیک و بد انگیزههاى بسیار متنوع و عوامل و عوارض مختلف و گوناگون دارد; و به تعبیر دیگر، همانگونه که صفات جسمانى انسان، تعداد و شماره خاصى ندارد، صفات روحانى خوب و بد نیز از شماره بیرون است.
پىنوشتها:
1- سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 18 (با کمى تلخیص).
2- المهجة البیضاء، جلد 5، ص96 و97.
3- بحارالانوار، جلد 75، ص 81، حدیث 68.
4- براى توضیح بیشتر این فرمانهاى دهگانه که در آیات سه گانه فوق آمده است، در تفسیر نمونه، ذیل همین سه آیه، جلد ششم، صفحه 28 به بعد مراجعه فرمایید.
5- توجه داشته باشید که تعداد امورى که در این روایت آمده 78 موضوع است ولى با توجه به این که خیر و شر موضوع مستقلى در برابر امور دیگر نیست، بلکه جامع در میان آنها است; به علاوه ایمان و کفر و تصدیق و تکذیب مربوط به اصول عقائد است، این سه مورد از مجموعه جدا مىشود و باقیمانده همان هفتاد و پنج موضوع خواهد بود.
6- اصول کافى، ج 1، ص 20 تا23، حدیث 14.
7- کلمات قصار نهجالبلاغه، کلمه 31 (با تلخیص); شبیه این حدیث درباره شعب چهارگانه کفر، در اصول کافى، جلد 2، ص 391 (باب دعائم الکفر و شعبه) آمده است.
8- غرر الحکم.
9- تحف العقول، ص 264.
10- بحارالانوار، ج36، ص 358.
11- و 12- غررالحکم.
13- اصول کافى، ج 2، ص 240.
14- اصول کافى، ج 2، ص289.
15- بحار، ج69، ص 105، ح3.