تاریخ نگارش : نهم خرداد 1390
عصر غیبت (26) وکلای خائن
رضا رضائی
8 - وکلاى خائن و مدعیان دروغین وکالت
همان گونه که در فصل پیشین اشاره شد، در دستگاه وکالت شاهد بروز بعضى از جریانات انحرافى هستیم که ناشى از انگیزه هاى مختلف بوده است . این جریانات را مى توان به دو گروه عمده تقسیم کرد: نوعى انحراف در میان کسانى مشاهده مى شود که قبلا توسط یک امام علیه السلام به عنوان وکیل منصوب ، ولى بعدا به فساد و خیانت گرائیده ، و نوع دیگر انحراف در میان کسانى است که اصلا سابقه وکالت ، نیابت و بابیت نداشته اند، ولى به خاطر انگیزه هایى به دروغ خود را وکیل و نایب امام علیه السلام خوانده و مدت زمانى عده اى را به دور خود جمع کرده و سرانجام رسوا شده اند. این دو جریان هم در عصر ((غیبت صغرى ))و هم در ادوار پیش از شکل گیرى ((سازمان وکالت ))به چشم مى خورد، گرچه به نظر مى رسد در عصر ((غیبت صغرى ))دامنه وسیع ترى یافته است ، و شاید علت آن ، عدم حضور امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشریف ) و احاله امر به وکلا و سفیران در این عصر بود که زمینه را برى فرصت طلبى این دسته از افراد آماده مى ساخت .
شناخت تفصیلى مربوط به این دو جریان ، مستلزم شناخت چهره هایى از است که سردمدار این دو جریان انحرافى بوده اند، لذا در آغاز به بیان جریان اول ؛ یعنى خیانت و فساد در بین وکلاى ائمه علیهم السلام ، شناخت شخصیت هاى مربوط، انگیزه آنان و سرانجام شان مى پردازیم و در قسمت بعد به حول و قوه الهى جریان دوم را بررسى مى نمائیم .
8 - وکلاى خائن و مدعیان دروغین وکالت
همان گونه که در فصل پیشین اشاره شد، در دستگاه وکالت شاهد بروز بعضى از جریانات انحرافى هستیم که ناشى از انگیزه هاى مختلف بوده است . این جریانات را مى توان به دو گروه عمده تقسیم کرد: نوعى انحراف در میان کسانى مشاهده مى شود که قبلا توسط یک امام علیه السلام به عنوان وکیل منصوب ، ولى بعدا به فساد و خیانت گرائیده ، و نوع دیگر انحراف در میان کسانى است که اصلا سابقه وکالت ، نیابت و بابیت نداشته اند، ولى به خاطر انگیزه هایى به دروغ خود را وکیل و نایب امام علیه السلام خوانده و مدت زمانى عده اى را به دور خود جمع کرده و سرانجام رسوا شده اند. این دو جریان هم در عصر ((غیبت صغرى ))و هم در ادوار پیش از شکل گیرى ((سازمان وکالت ))به چشم مى خورد، گرچه به نظر مى رسد در عصر ((غیبت صغرى ))دامنه وسیع ترى یافته است ، و شاید علت آن ، عدم حضور امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشریف ) و احاله امر به وکلا و سفیران در این عصر بود که زمینه را برى فرصت طلبى این دسته از افراد آماده مى ساخت .
شناخت تفصیلى مربوط به این دو جریان ، مستلزم شناخت چهره هایى از است که سردمدار این دو جریان انحرافى بوده اند، لذا در آغاز به بیان جریان اول ؛ یعنى خیانت و فساد در بین وکلاى ائمه علیهم السلام ، شناخت شخصیت هاى مربوط، انگیزه آنان و سرانجام شان مى پردازیم و در قسمت بعد به حول و قوه الهى جریان دوم را بررسى مى نمائیم .
الف - خیانت و فساد در برخى از کارگزاران سازمان وکالت
هرچند ائمه هدى علیهم السلام براى تعیین وکلاى خود، به لحاظ اهمیت و حساسیت این وظیفه ، نهایت دقت را مبذول مى داشتند و کسانى را که مورد اعتماد و داراى شرایط لازم بودند انتخاب مى کردند، ولى با توجه به این که انسان در صورت عدم تهذیب نفس و عدم کسب شرایط لازم برایش وجود دارد، در بین وکلاى ائمه علیهم السلام نیز شاهد بروز و ظهور کسانى هستیم که با وجود داشتن شرایط لازم براى وکالت در ابتداى امر، به علت قرار گرفتن در وضعیتى جدید و مهیا شدن زمینه هاى مناسب و وجود ریشه هاى مقتضى براى فساد و خیانت در وجودشان ، دست به انجام امور ناشایستى زدند که در نتیجه ، موجبات لعن ، عزل و طرد آنان توسط ائمه هدى علیهم السلام فراهم آمد.
البته نمى توان ریشه همه این خیانت ها و لغزش ها را به امر واحدى بازگرداند. در ریشه یابى انگیزه هاى خیانت مى توان به امور متفاوتى برخورد نمود، گرچه به اعتبارى مى توان همه را به مهذب نبودن آنان بازگرداند. انگیزه این وکلا از خیانت ، زمانى روشن تر خواهد شد که شخصیت آنان یک به یک معرفى و انگیزه آنان نیز بررسى شود. بنابراین ، در حد گنجایش بحث ، ابتدا به یادآورى این جریانات در دوران پیش از ((غیبت صغرى )) مى پردازیم و سپس شخصیت وکلاى خائن در عصر ((غیبت صغرى ))را بررسى مى کنیم .
واقفیه
پس از درگذشت امام کاظم علیه السلام در سال (183 ه -)، گروهى از برجسته ترین یاران آن حضرت و وکلاى ایشان در نقاط مختلف به این نظریه گرائیدند که امام علیه السلام زنده است ، و تنها از نظرها پنهان گردیده و به زودى به عنوان قائم آل محمد صلى الله علیه و آله ظاهر شده و حکومت عدل اسلامى را پایه گذارى خواهد نمود. در آغاز که گفته مى شد امام در فاصله 8 ماه ظاهر خواهد شد، گروهى از شیعیان ، از این دیدگاه جانبدارى مى کردند؛ آنان که پس از این ، عقیده خود را عوض نکرده و هیچ کس را به عنوان جانشین آن حضرت نپذیرفتند در جامعه شیعه به عنوان ((واقفه )) شناخته شدند و بعدها از طرف مخالفان خود ((ممطوره ))خوانده شدند و مانند ((فطحیه ))دانشمندان و محدثان برجسته اى از میان آنان برخاستند. برخلاف آنچه برخى از دانشمندان شیعى در قرن پنجم تصور مى کردند که این گروه تا آن زمان منقرض شده اند، پیروان این مذهب حداقل تا اواسط قرن ششم وجود داشته اند.(769) همان گونه که گذشت ، سران این مذهب ، عده اى از چهره هاى برجسته و وکلاى امام کاظم علیه السلام بودند. اسامى این وکلا، آنسان که در منابع آمده ، از این قرار است :
على بن ابى حمزه بطائنى
عثمان بن عیسى الرواسى
زیادبن مروان القندى
احمد بن ابى بشر السراج
ابن ابى سعید المکارى
منصور بن یونس بزرج
این عده به طمع اموالى که به خاطر وکالت ، توسط شیعیان ، در دسترس شان قرار گرفته بود، پس از شهادت امام هفتم علیه السلام منکر شهادت و وفات آن حضرت شدند تا مجبور نباشند اموال را به جانشین آن حضرت ؛ یعنى امام رضا علیه السلام تحویل دهند. یکى از روایاتى که انگیزه این وکلا از این ادعاى باطل را با صراحت بیان کرده است ، روایت ((یونس بن عبدالرحمن ))است . مضمون این روایت چنین است : ((پس از وفات ابوابراهیم ، امام کاظم علیه السلام ، نزد وکلاى آن بزگوار اموال بسیار جمع شده بود و همین مسأله سبب قول به ((وقف ))و انکار وفات امام علیه السلام شد. به عنوان مثال نزد ((زیادبن مروان قندى ))000/70 دینار، و نزد ((على بن ابى حمزه ))000/30 دینار بود. ((یونس بن عبدالرحمن ))پس از مشاهده این جریان انحرافى ، مردم را به قبول امامت امام على بن موسى الرضا علیه السلام فرا مى خواند. ((على بن ابى حمزه ))و ((زیاد بن مروان ))وقتى این وضع را مشاهده مى کنند کسى را نزد او فرستاده و با دادن وعده پرداخت 000/10 دینار به او، از وى مى خواهند که دست از اقدامات خود بردارد. ((یونس ))در پاسخ مى گوید: از ائمه صادقین علیهم السلام روایت شده است که اگر بدعت ها ظاهر شدند بر شخص آگاه لازم است که دانش خود را بروز دهد و اگر چنین نکرد خداوند نور ایمان را از او مى گیرد. و من در هیچ حالى جهاد و امر الهى را ترک نمى کنم . این دو نفر وقتى پاسخ قاطع وى را مى شنوند، دشنام و عداوت با او را در پیش مى گیرند.)) .(770)
علاوه بر انگیزه اقتصادى و طمع مالى ، احتمال وجود انگیزه حسادت در بعضى سران ((واقفیه ))نسبت به امام على بن موسى الرضا علیه السلام نیز مى رود.(771)
البته در بعضى از پیروان جزء، احتمال آن مى رود که واقعا این سخن را باور کرده بودند که امام موسى بن جعفر علیه السلام همان مهدى و قائم آل محمد صلى الله علیه و آله است ، به خصوص که بعضى از سران این فرقه با لطایف الحیل ، قصد القاى این شبهه و باوراندن این عقیده را داشتند. به عنوان نمونه در مورد ((محمد بن بشیر))نقل شده است که ، در صورتى ساخته بود و آن را به طریق شعبده حرکت مى داد و به پیروان ساده دل این فرقه القا مى کرد که این ، همان امام کاظم علیه السلام است که زنده است . همین ((محمد بن بشیر))بود که به خاطر این حرکت کثیف ، خونش توسط امام رضا علیه السلام مباح اعلام شد. حضرت در مورد او به ((على بن حدید مدائنى ))فرمود: ((اگر توانستى وى را به قتل برسانى این کار را بکن ، و اگر در حال توانائى او را نکشتى گناهکار خواهى بود.)) (772)
وکالت و جاسوسى علیه امام رضا علیه السلام
دنیاطلبى و گرایش به ظواهر کاذب آن ، ضعف در ایمان و عدم معرفت کامل نسبت به ائمه علیهم السلام گاه موجب مى شد افرادى که جزء نزدیکان ائمه علیهم السلام و مورد وثوق آنان بودند، در دام وساوس شیطانى فروغلطند و به جاى پایدارى در صراط حق به دامان کثیف حکام فاسد فرو روند.
یکى از این افراد، ((هشام بن ابراهیم عباسى همدانى راشدى ))بود که بنا به روایت ((شیخ صدوق ))در ((توحید))و ((عیون اخبارالرضا)) ، قبل از انتقال امام رضا علیه السلام به ((طوس )) ، از نزدیک ترین افراد به حضرت بود و امور حضرت در ((مدینه ))به دست او انجام مى شد. او شخصى عالم و ادیب بود و در حقیقت به عنوان وکیل ارشد آن حضرت در ((مدینه ))مشغول به کار بوده و اموال و وجوهات از نواحى مختلف به دست او مى رسید. ((هشام بن ابراهیم ))پس از انتقال امام رضا علیه السلام به ((طوس ))به ((فضل بن سهل )) ، ذوالریاستین ، نزدیک شد و کم کم به صورت جاسوس حکومتى در خانه امام علیه السلام درآمد، ((مأمون ))وى را به عنوان دربان حضرت نصب کرد و هیچ اتفاقى در خانه حضرت رخ نمى داد مگر آن که توسط او به ((مأمون ))گزارش مى شد و هرکس قصد ملاقات با حضرت را داشت بایستى از طریق ((هشام بن ابراهیم ))اقدام مى نمود.
وى تا جایى به ((مأمون ))نزدیک شد و مورد وثوق او قرار گرفت که ((مأمون ))فرزندش ((عباس را جهت تعلیم به ((هشام ))سپرد، و از این جهت بود که معروف به ((هشام عباسى ))شد.(773)
فارس بن حاتم بن ماهویه قزوینى ،وکیل خائن امام هادى علیه السلام
او یکى از دستیاران اصلى امام هادى علیه السلام در ((سامرا))بود. از آنجا که اهل ((قزوین ))بود شیعیان این منطقه غالبا به وى مراجعه و وجوهات مالى را به او مى پرداختند؛ ولى دنیاطلبى و فساد درونى موجب شد تا رفته رفته ماهیت اصلى خود را بروز دهد.
او در راستاى انحراف خود به اختلاس اموال امام علیه السلام مبادرت ورزید. مخالفت و رقابت او نسبت به دیگر وکیل ارشد امام علیه السلام در ((سامرا)) ؛ یعنى ((على بن جعفر همانى ))نیز یکى دیگر از وجوه انحراف او بود. کار این رقابت و درگیرى آن چنان بالا گرفت که به دشنام گویى و دشمنى سخت انجامید و این براى جامعه شیعى آن عصر که از هر سو در معرض خطر تهاجم و سوء استفاده دشمنان بود، وضعیتى حساس و خطرناک را پدید آورده بود. و از سویى موجب ایجاد جو بدبینى نسبت به وکلاى حضرت در میان شیعه بود. لذا عده اى از شیعیان براى مدتى از پرداخت وجوه شرعى به پیشگاه امامت خوددارى کردند، علاوه بر این ، به لحاظ وکیل ارشد بودن آن دو، وکلاى مناطق مختلف که تاکنون مبالغ جمع شده را از راه یکى از آن دو به محضر امام علیه السلام ارسال مى داشتند، سرگردان بودند.
امام علیه السلام در پاسخ به این وضع ، جانب ((على بن جعفر همانى ))را گرفت و از وکلاى خود در مناطق مختلف خواست که براى ارتباط خود با ایشان و ارسال وجوهات ، از طریق ((فارس بن حاتم ))استفاده نکنند. در عین حال در همان دستور العمل با روشن بینى آشکار به وکلاى خود یادآور شدند که این دستور را محرمانه نگاه داشته و از تحریکات ((فارس )) خوددارى کنند. راز این دستور آن بود که ((فارس ))مردى با نفوذ و کانال ارتباطى اصلى میان امام و شیعیان مناطق جبال (بخش مرکزى و غربى ایران ) بود که وجوهات خود را معمولا از راه او براى امام علیه السلام مى فرستادند. اما ((فارس )) على رغم دستور امام علیه السلام همچنان به دریافت وجوهات از آن مناطق ادامه مى داد، ولى آنها را خدمت امام علیه السلام نمى فرستاد. اندکى بعد، امام علیه السلام تصمیم گرفتند که دستور خود را رسما به اطلاع پیروان خود برسانند و از وکلاى خود بخواهند که صریحا به شیعیان اعلام کنند که ((فارس ))وکیل ایشان نیست و کسى نباید وجوهات مربوط به امام علیه السلام را در اختیار او قرار دهد. سپس امام با صدور دو نوشته که یکى از آنها تاریخ سه شنبه 9 ربیع الاول سال (250 ه -) را دارد، ((فارس ))را لعن و طرد فرمودند. از این به بعد، ((فارس ))علنا شروع به مبارزه علیه امام علیه السلام کرد. منابع موجود چیزى از جزئیات عملیات و اقدامات او به دست نمى دهند جز آن که او به فسادانگیزى پرداخته و شیعیان را به بدعت فرامى خواند و مى کوشید آنان را به پیروى خود درآورد.
شدت حساسیت و اهمیت مسأله از تصمیم بعدى امام علیه السلام دانسته مى شود که دستور فرمود این شخص به قتل رسانده شود. چنین دستورى از ناحیه ائمه علیهم السلام فقط در موارد استثنایى مسبوق به سابقه بود. پس از صدور این دستور بود که یکى از شیعیان آن حضرت به نام ((جنید))در کمین ((فارس )) نشست و در حالیکه او بین دو نماز مغرب و عشا، از مسجد خارج مى شد با دو ضربه ساطور او را کشته و خود از مهلکه جان سالم به در مى برد و بدین ترتیب ریشه یکى دیگر از جریانات بسیار خطرناک انحرافى در ((نهاد وکالت ))که مى توانست براى جامعه شیعى آن عصر بسیار زیانبار باشد، قطع گردید. (774)
عروة بن یحیى ، سوزاندن و دزدى اموال امام عسگرى علیه السلام
((عروة )) وکیل ارشد امام هادى و عسکرى علیهماالسلام در ((بغداد)) بود. او در آغاز امر آن چنان مورد وثوق آن بزرگواران بود که امام عسکرى علیه السلام ضمن توقیعى از وى به عنوان وکیلنا و ثقتنا و الذى یقبض من موالینا یاد مى کند. در عصر امام عسکرى علیه السلام ، وى نیز مانند ((فارس بن حاتم ))به اختلاس اموال امام علیه السلام پرداخت و در این راه حتى از دروغ بستن به ساحت مقدس امام هادى علیه السلام نیز دریغ نورزید. او در مسیر انحرافى خود، کار را بدانجا رساند که ابتدا بخشى از اموال امام عسکرى علیه السلام را سرقت نمود و بخشى دیگر را نیز به آتش کشید و با این عمل زشت خود، امام علیه السلام را علیه خود به غضب آورد، به طورى که همان شب مشمول نفرین حضرت واقع ، و فرداى آن روز به هلاکت رسید. (775)
انجام فعل شنیع توسط وکیل امام عسکرى علیه السلام
علاوه بر جنبه هاى مالى و دنیاطلبى و یا رذایل نفسانى ؛ نظیر حسادت ، گاهى انحرافات حاصل از شهوت طلبى در بعضى از وکلا موجب بروز انحراف و فساد در بعضى اعضاى نهاد وکالت مى شد.
یکى از وکلاى امام عسکرى علیه السلام که طبق تصریح منابع ، در همسایگى خانه آن بزرگوار سکنى گزیده بود گرفتار هجمه وساوس شیطانى و تحریکات حاصل از شهوت پرستى مى شود و به انجام فعل شنیعى با خادمى مبادرت مى ورزد، ولى قبل از انجام ، امام علیه السلام به طریق معجزه آسا از درهاى بسته بر بالاى سر او حاضر و با خطاب ((اتق الله )) او را از این کار منع مى کند و سپس دستور اخراج وى و آن خادم را صادر مى فرماید. (776)
احمد بن هلال العبرتائى و احمد بن هلال الکرخى
بنا به عقیده برخى پژوهشگران ، این دو نفر، دو شخصیت متمایز از هم هستند، گرچه برخى از رجال شناسان ؛ نظیر ((مامقانى ))و ((خوئى )) بین آنها تمایز قائل نشده و هر دو را یک شخصیت دانسته اند. تمایز آنها از هم ، از بیان ((شیخ طوسى ))در کتاب ((الغیبة )) ، قابل استظهار است . چرا که وى ، ((احمد بن هلال عبرتائى ))را جزء وکلاى مذموم عصر غیبت برشمرده است . به هر حال ، توقیعى از سوى امام عسکرى علیه السلام در لعن ((احمد بن هلال )) صادر شد (777) و علت آن ، خیانت او در اموال امام علیه السلام و اختلاس آنها بود. وى وکیل امام علیه السلام بود و معاصر ائمه پیشین تا امام رضا علیه السلام بوده است . از آنجا که پس از صدور این توقیع ، جامعه شیعه مجددا از حضرت درباره او استفسار نمود، توقیع دیگرى از سوى آن حضرت در تأیید توقیع اول صادر گردید.(778)
ولى ((احمد بن هلال کرخى ))در عصر غیبت صغرى به معارضه با سفیر دوم ((ناحیه مقدسه ))پرداخت و لذا توقیعى از سوى آن ناحیه در لعن و برائت از وى صادر شد.(779)
ابو طاهر، محمد بن على بن بلال البلالى
او از اصحاب امام عسکرى علیه السلام بوده است ، ((طبرسى ))او را از جمه سفراى عصر ((غیبت صغرى ))و از ابواب معروف او برشمرده است . ظاهر کلام او این است که وى در وثاقت و جلالت قدر به منزله افرادى همچون ((قاسم بن العلاء))و ((احمد بن اسحاق اشعرى ))و ((ابوالحسین اسدى ))بوده است . ولى ((شیخ طوسى ))او را جزء وکلاى مذموم عصر غیبت برشمرده که ادعاى بابیت نمودند، و از این رو، ((علامه ))در قبول روایات وى توقف نموده است .
او در زمان امام عسکرى علیه السلام وکیل آن جناب و پس از رحلتش وکیل ((ناحیه مقدسه ))بود، ولى پس از شروغ سفارت سفیر دوم ؛ یعنى ((محمد بن عثمان عمرى )) ، به مخالفت با وى پرداخت و اموال امام علیه السلام را نزد خود نگاه داشت و از تحویل آنها به سفیر دوم امتناع ورزید. جریان معروفى بین او و سفیر دوم واقع شده که در آن ، ((عمرى ))در حالى که ((ابن بلال ))در جمع پیروانش نشسته بود وارد منزل او شده و او را به خدا قسم مى دهد که نسبت به فرمان امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) در مورد بازگرداندن و تحویل اموال به ((عمرى ))اقرار کند و ((ابن بلال ))مجبور به اقرار مى شود. وقتى ((عمرى ))خارج شد به پیروانش مى گوید که ((ابوجعفر عمرى ))مرا وارد خانه اى نمود، در آن خانه صاحب الزمان (عج الله تعالى فرجه الشریف ) از بالاى خانه ، به نحوى که بر من اشراف داشت ، به من امر نمود که اموال را به ((عمرى ))تحویل دهم ، و از شدت هیبت و رعبى که در دلم افتاد فهمیدم صاحب الزمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) است .(780) وى همان کسى است که نسبت به گشاده دستى ((على بن جعفر همانى )) ، وکیل ارشد امام عسکرى علیه السلام ، در سفر حج ، اعتراض نمود و امام علیه السلام پاسخ داد که دیگران را چه کار که در امور مربوط به ما دخالت کنند. (781)
وى به خاطر اصرار بر طریقه انحرافى خود نهایتا همراه با عده اى دیگر؛ مانند ((شریعى )) ، ((نمیرى )) ، ضمن توقیعى از سوى ((ناحیه مقدسه )) ، مورد لعن قرار گرفت .(782)
ابوجعفر، محمد بن على الشلمغانى ، ابن ابى العزاقر
نسبت او به ((شلمغان ))از آن رو است که وى اهل قریه اى به این نام در ((واسط)) بود. او ابتدا دانشمندى صحیح الاعتقاد و فردى صالح بود. کتاب هائى ؛ نظیر ((التکلیف )) ، ((العصمة )) ، ((الزاهر بالحجج العقلیة )) ، ((المباهلة )) ، ((االاوصیاء))و غیر آنها به او منسوب است .(783) وى تا جایى مورد اعتماد بود که ((حسین بن روح )) ، سفیر سوم حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه الشریف )، به هنگام مخفى شدنش در عصر ((مقتدر))عباسى ، وى را به جاى خود به عنوان وکیل و جانشین نصب نمود و در این ایام ، شیعیان در حوائج و مهمات خود به نزد او مراجعه کرده و توقیعاتى نیز به دست او از جانب امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) صادر مى شد.ولى حسادت وى نسبت به ((ابوالقاسم ، حسین بن روح )) ، و دیدگاه انحرافى و غلوآمیزش موجب شد مذهب حق را ترک و داخل در مذاهب باطله و مردود شده و سخنان ناصحیح بر زبانش جارى شود و رفته رفته به غلو و کفر و ارتداد و قول به تناسخ و حلول الوهیت در خودش ، گرائید. او به پیروانش مى گفت : روح رسول الله صلى الله علیه و آله به ((ابوجعفر، محمد بن عثمان عمرى )) و روح امیرالمومنین على علیه السلام به بدن ((ابوالقاسم ، حسین بن روح )) و روح فاطمه سلام الله علیها به بدن ((ام کلثوم ))دختر ((ابوجعفر عمرى ))منتقل شده است . و اظهار مى کرد که این سرّى است عظیم که نباید فاش شود. وى نزد ((بنى بسطام ))جایگاه و منزلتى داشت و به هنگام ارتدادش هرگونه کذب و کفرى را به ((حسین بن روح )) استناد داده و براى ((بنى بسطام ))نقل مى نمود. وقتى خبر این کار به گوش ((ابن روح ))رسید، ((بنى بسطام ))را از پیروى او منع نمود و امر به لعن و تبرى از وى نمود، ولى آنها به خاطر ظاهرفریبى ((شلمغانى ))به پیروى خود از او ادامه دادند.(784) و لذا ((ابن روح ))مجددا در نامه اى به ((بنى بسطام )) ، لعن و تبرى از وى را ابلاغ نمود. (785)
چنان که گذشت ، از جمله عقاید فاسد او آن بود که روح زهرا سلام الله علیها به بدن ((ام کلثوم ))دختر ((ابوجعفر عمرى ))حلول نموده است .(786) این امر باعث انحراف وسیعى در ((بنى بسطام ))شده بود تا جائى که ((حسین بن روح ))مجبور شد در میان شیعیان ، به خصوص ((بنى نوبخت )) ، خبر لعن و انحراف ((شلمغانى ))را منتشر کند و آنان را به لعن و تبرى از وى امر کند. سپس توقیعى از جانب حضرت حجت (عج الله تعالى فرجه الشریف ) در لعن شلمغانى و تبرى از او و پیروانش صادر شد.(787) این توقیع به دست ((ابن روح )) ، زمانى صادر شد که وى در خانه ((مقتدر))زندانى بود و توقعى را توسط یکى از اصحابش به نام ((ابوعلى بن همام ))توزیع نمود و همه سران شیعه از مضمون آن اطلاع یافتند و همگى بر لعن و تبرى از ((شلمغانى ))اتفاق نمودند.
وقتى ((شلمغانى ))از مقابله ((ابن روح ))با خودش آگاه شد و جماعت شیعه را بر لعن و تبرى از خود هماهنگ یافت براى مقابله با این جو در مجلس ((ابن مقله ))(وزیر الراضى بالله ) در سال (322 ه -) در بین جماعت شیعه ، که همگى از ((ابن روح ))لعن و تبرى از او را نقل مى کردند، گفت : ((بین من و او جمع کنید تا دستم را در دستش بگذارم اگر آتشى از آسمان نازل نشد که او را بسوزاند همه آنچه گفته ، حق است .))و با این سخن ((ابن روح ))را دعوت به ((مباهله ))نمود، ولى وقتى خبر این سخن به گوش خلیفه عباسى وقت ، ((الراضى بالله )) ، رسید دستور دستگیرى ((شلمغانى ))را در سال (323 ه -) صادر، و سپس او را با بعضى از پیروانش به قتل رساند و جماعت شیعه را از شر او رهائى داد.(788)
((شلمغانى ))با سوء استفاده از اعتماد ((حسین بن روح ))نسبت به وى ، و سابقه وکالت و وثاقتى که در جامعه شیعه آن عصر داشت و با استفاده از سادگى و خوش بینى جماعتى از شیعیان ، به خاطر حسادت نسبت به ((ابن روح ))و جاه طلبى و کج فکرى ، سرانجام گرفتار سوء عاقبت شده و خود را ملعون و مطرود از سوى مقام امامت نمود.
... ادامه دارد.
پی نوشت:
769- رجال کشى ، ص 493، ح 946؛ الغیبة ، شیخ طوسى ، ص 43.
770- ر. ک : الغیبة ، شیخ طوسى ، ص 44.
771- رجال کشى ، ص 482، ح 908.
772- تنقیح المقال ، ج 3، ش 12846.
773- در این باره ر. ک : رجال کشى ، ص 523، ح 1006؛ بحارالانوار، ج 51، ص 299؛ مکتب در فرایند تکامل ، ص 100.
774- معجم رجال الحدیث ، ج 16، ص 204؛ و ج 11، ص 150؛ وسائل الشیعه ، ج 20، ص 90، درباره شخصیت و سرانجام وى ر. ک : رجال کشى ، ص 573، ح 1086؛ تنقیح المقال ، ج 2، ش 7885؛ رجال ، شیخ طوسى ، ص 420 و 433.
775- بحارالانوار، ج 50، ص 284؛ مناقب ، ج 4، ص 433.
776- متن توقیع طبق نقل شیخ (ره ) چنین است :
روى محمد بن یعقوب قال : خرج الى العمرى فى توقیع طویل اختصرناه : و نحن نبرء الى الله - تعالى - من ابن هلال لا رحمة الله و ممن لا یبرء منه ، فأعلم الا سحاقى و اهل بلده مما أعلمناک من حال هذا الفاجر و جمیع من کان سألک و یسألک عنه (ر. ک : الغیبة ، شیخ طوسى ، ص 214).
777- ر. ک : رجال کشى ، ص 535.
778- شیخ طوسى درباره وى از ابوعلى بن همام نقل کرده است که ، احمد بن هلال از اصحاب امام عسکرى علیه السلام بود. وقتى شیعه بر وکلالت محمد بن عثمان با توجه به تصریح امام عسکرى علیه السلام اتفاق نمودند، وى از قبول این امر امتناع نمود و گفت : من نشنیده ام که امام عسکرى علیه السلام تصریح به وکالت او داشته باشد. بله ، من وکالت پدرش عثمان بن سعید را انکار نمى کنم . شما خود دانید و آنچه شنیده اید! و لذا توسط شیعه و سپس امام علیه السلام مورد لعن واقع شد. توقیعى نیز به دست ابن روح در تبرى از او صادر شد. ر. ک : الغیبة ، شیخ طوسى ، ص 245.
با توجه به این که احمد بن هلال معروف به تصوف بوده و در حالات وى نقل شده است که 54 حج به جاى آورد که 20 مورد از آنها با پاى پیاده بوده است ، لذا در توقیع صادر شده در مورد وى آمده : احذروا الصوفى المتصنع ... ر. ک : تنقیح المقال ، ج 1، ش 573.
779- ر. ک : الغیبة ، شیخ طوسى ، ص 246. در این جریان یکى از کسانى که ناظر این صحنه و شاهد بر سخنان ابن بلال بود و گرایشى نیز به وى داشت از او جدا شد.
780- متن این جریان طبق نقل شیخ (ره ) چنین است :
حج أبوطاهر بن بلال فنظر الى على بن جعفر و هو ینفق النفقات العظیمة فلما انصرف کتب بذلک الى أبى محمد صلى الله علیه و آله فوقع فى رقعته : قد کنا امرنا له بمائة الف دینار، ثم أمرنا له بمثلها فأبى قبوله ابقاء علینا، ما للناس و الدخول فى أمرنا فى ما لم ندخلهم فیه ، قال : و دخل على أبى الحسن العسکرى علیه السلام فأمر له بثلاثین الف دینار . (الغیبة ، شیخ طوسى ، ص 212).
781- ر. ک : تنقیح المقال ، ج 3، ش 11095.
782- شیخ طوسى در ((الغیبة ))نقل نموده که شلمغانى به هنگام نوشتن کتاب تکلیف ، آن را به صورت باب مى نوشت و به حسین بن روح عرضه مى نمود و اگر تأیید مى شد آن را نقل مى کرد و ابن روح امر به استنساخ آن مى نمود. طبق روایتى ، وقتى ابن روح آن کتاب را ملاحظه نمود گفت :
همه آن را از ائمه علیهم السلام نقل نموده ، مگر دو یا سه موضع که دروغ بر آنها بسته است . (الغیبة ، شیخ طوسى ، ص 239).
783- علت این امر آن بود که وى وقتى خبر تکذیب خود توسط ابن روح را شنید با عوام فریبى به بنى بسطام گفت : از آنجا که من افشاء سر نمودم در حالى که از من پیمان بر کتمان گرفته بودند بدین صورت معاقب شده ام ، زیرا این امر، بسیار عظیم است و جز ملک مقرب یا نبى مرسل یا بنده مؤ من امتحان شده از عهده آن بر نمى آید. ر. ک : الغیبة ، شیخ طوسى ، ص 248.
784- هنگامى که خبر لعن او توسط ابن روح به گوشش رسید با نفاقى عجیب شروع به گریستن کرد و گفت : این سخن را باطنى است عظیم ، و آن این است که ، لعنت ؛ یعنى ابعاد، و معناى کلام ابن روح که گفته : لعنة الله ؛ یعنى باعده الله من العذاب و النار، و اکنون به مقام و منزلت خود پى بردم . سپس صورت خود را بر زمین مالید و سجده کرد و بنى بسطام را توصیه به کتمان این سخنان نمود. ر. ک : الغیبة ، شیخ طوسى ، ص 248.
785- شیخ طوسى در کتاب ((الغیبة )) ، از ام کلثوم ، بنت ابوجعفر عمرى نقل مى کند:
((روزى وارد وارد بر مادر ابوجعفر بن بسطام (از بنى بسطام ) شدم . او با کمال احترام با من رفتار نمود و مرا گرامى داشت و حتى شروع به بوسیدن پاى من نمود. وقتى سبب را جویا شدم گفت : شیخ ابوجعفر، محمد بن على (شلمغانى ) سرّى را براى ما فاش ساخته است و ما را امر به کتمان آن نموده و اگر آن را فاش کنیم عِقاب خواهیم شد! وقتى من اصرار شدید نمودم و وعده دادم که این سر را فاش نکنم (در حالى که در درونم ابوالقاسم ، حسین بن روح را استثناء کردم ) گفت : شلمغانى به ما گفته است که روح رسول الله صلى الله علیه و آله به بدن پدرت - یعنى ابوجعفر محمد بن عثمان - و روح امیرالمومنین على علیه السلام به بدن شیخ ابوالقاسم ، حسین بن روح ، و روح فاطمه سلام الله علیها به بدن تو (ام کلثوم ) منتقل شده است پس ، چگونه تو را اعظام و اکرام نکنم ؟ وقتى من این عقاید را تکذیب نمودم ، گفت : اینها سرى عظیمند و اگر تو مرا وادار به افشاى آنها نکرده بودى آنها را باز نمى گفتم .))
ام کلثوم مى گوید: هنگامى که این جریان را به ((ابن روح )) گفتم ، گفت : دخترم ، مبادا دیگر هیچ گونه ارتباطى با این زن برقرار کنى ! این سخنان ، کفر به خدا، و الحاد است که این ملعون در قلوب این جماعت جایگزین کرده تا این که راه را براى قول به حلول خدا در خودش باز کند، همان گونه که نصارى در حق مسیح علیه السلام گفتند، و حلاج گفت ... ( الغیبة ، شیخ طوسى ، ص 249).
786- متن توقیع چنین است :
ان محمد بن على المعروف بالشلمغانى ، و هو ممن عجل الله له النقمة و لا أمهله ، قد ارتد عن الاسلام و فارقه و ألحد فى دین الله و ادعى ما کفر معه بالخالق - جل و علا - وافترى کذبا و زورا و قال بهتانا و اثما عظیما، کذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعیدا و خسروا خسرانا مبینا. و اننا قد برئنا الى الله - تعالى - و الى رسوله و آله - صلوات الله و سلامه و رحمته و برکاته علیهم منه - و لعناه ، علیه لعائن الله تترى من الظار و الباطن فى السر و العلن و فى کل وقت و على کل حال و على من شایعه و تابعه أو بلغه هذا القول منا و أقام علیه تولیه بعده . و أعلمهم اننا من التوقى و المحاذرة منه على ما کنا علیه ممن تقدمه من نظرائه من الشریعى و النمیرى و الهلالى و البلالى و غیرهم . و عادة الله عندنا جمیلة ، و به نثق و ایاه نستعین و هو حسبنا فى کل امورنا و نعم الوکیل . (الغیبة ، شیخ طوسى ، ص 253).
787- تاریخ الغیبة الصغرى ، سید محمد صدر، ص 520.
788- رجال ، کشى ، ص 606، ح 1128.