تاریخ نگارش : هجدهم تير 1392
اشعاری از شیخ بهایی
مرضیه علمدار .ب
سالی که نکوست، از بهارش پیداست
اگر شیخ بهایی را دانشمند بزرگ علوم دینی و فیلسوفی بزرگ و ریاضیدان میشناسیم به خطا نرفته ایم . اگر اور را معمار ساخت مسجد امام و حمام شیخ میدانیم خطا نکرده ایم. اگر او را طراح ساخت شهر نجف آباد شناخته و اگر او را مبتکر پخت نان سنگک و حلوا شکری میدانیم ، خطا نکرده ایم و ... اما شاید کمتر کسی با اشعار لطیف و نغز این دانشمند آشنا باشد . شاید بعض از اشعارش را خوانده و شنیده باشیم و ندانسته ایم که آن اشعار متعلق به این عالم بزرگوار است .در ذیل چند نمونه از غزلیات این دانشمند بزرگ نگارش شده که انشاءالله مطلوب نظر خوانندگان باشد . خداوند روح بزرگ این عالم را مشمول رحمت خود کند انشاءالله:
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود
نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود
کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند
آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود
حاصل ما از جهان نیست بجز درد و غم
هیچ ندانم چراست این همه رشک حسود
نیست عجب گر شدیم شهره به زرق و ریا
پردهٔ تزویر ما، سد سکندر نبود
نام جنون را به خود داد بهائی قرار
نیست بجز راه عشق، زیر سپهر کبود
من آینهٔ طلعت معشوق وجودم
از عکس رخش مظهر انوار شهودم
ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد
آن دم که ملائک همه کردند سجودم
تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم
گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست، از بهارش پیداست