تاریخ نگارش : دهم آذر 1393
خودیابی درآشوب روزگار
مرضیه علمدار .ب
هر کسی میخواهد بفهمد راه هدایت خودش چیست ؟یعنی واقعا در کدام بخش از پازل هستی جای دارد
ناشر : بر گرفته از نظرات اقای ملکیان
آزمایش ذهنی اول: کجای پازل هستی قرار داریم؟
هر کسی میخواهد بفهمد راه هدایت خودش چیست ؟یعنی واقعا در کدام بخش از پازل هستی جای دارد یک موقعیت فرضی را در نظر بگیرد و این موقعیت فرضی است که در افسانهها و اسطورهها هم زیاد پیش میآید.
در اسطوره و داستانها معمولا به یک شخصی، قهرمان داستان یا غیرقهرمان داستان میگویند یک آرزویت برآورده میشود اما دو نکته بعدش میگویند:
اولا این آرزو اگر پشیمان شدی دیگر برنمیگردد! اگر گفتی ایکس را میخواهم و ایکس وارد زندگیت شد دیگر اینکه هرچه عجز، لابه، گریه، زاری و فلان و فلان فایده ندارد
اینکه این مسأله اینقدر در قصهها میآید به خاطر این است که نیاز جدی روح بشر همین است.
اگر میخواهید بفهمید کجای این عالم باید قرار بگیرید؛ ببینید آرزوی چه زندگیای را دارید.
آزمایش ذهنی دوم: سرمایه عمر را صرف چه می کنیم؟
یک کار دومی وجود دارد این است که اگر به شما گفته شود که فقط یکسال از عمرتان باقی مانده و واقعا باورتان بیاید ببینید در این یکسال میروید سراغ چه کاری؟
فقط یکسال فرجه دارید اگر واقعا باورتان بیاید در این یکسال چه کار میکنید؟ خب بعد این یکسال را کمتر کنید، بکنید یک فصل ۳ ماه بعد بکنیدش یک ماه و بعد یک هفته و بعد یک شبانهروز. به نظرم میآید شما آن ۲۴ساعتی که به نظرتان میآید این کارها را تمامشان کنم و بعد از دنیا بروم این آن چیزیست که فریاد درون شماست. این فریاد فریاد ناشنیده ایست که درون ما وجود دارد ما باید این دامنه را بتوانیم محدودش کنیم! این همان چیزی است که شما در تمام زندگی باید بروید به دنبالش و آن چیزی است که شما را برای آن خواستهاند.
آزمایش ذهنی سوم: چه چیزی را حاضر نیستیم از دست بدهیم؟
یک وقت در کشتی یی قرار داریم که آسیب دیده وکشتی باید سبک باشد وگرنه غرق میشود به این خاطر به مسافران می گویند یکی از چمدانهایتان را در دریا بینداز ید تا کشتی سبک شود. به اندازه یک چمدانت را…
خب معمولا در چنین وقتی شما چه کار میکنید؟ به زندگیتان نگاه میکنید، و چیزهایی را که چندان به انها وابسته نیستید ونبودشان مشکل خاصی ایجاد نمی کند را دور می اندازید
یک تصفیهای در زندگیتان میکنید! باز هم ندا دادند باز هم کافی نیست. انسان میرود سراغ آنهایی که یک درجه از قبلیها عزیزتر بودند. خب آنها را هم باید بیندازیم بازهم گفتند که نه بازهم کافی نیست باید یکبار دیگه باید تصفیه کنید
انسان در زندگی دایماً چیزی را فدای چیز دیگری بکند. نمیشه آدم همه چیز را با هم داشته باشد. اما آن چیست که حاضر نیستید ازش بگذرید و میگویید این را دیگر حاضر نیستم یعنی میگویید جانم را میدهم ولی این را دیگر نمیدهم! آن چیز چیزیست که شما را برای آن ساختهاند.