تاریخ نگارش : بیست و نهم تير 1390
توسل به قرآن و فرج قریب
رضا رضائی
جناب حاج محمد حسن ایمانى گفتند زمانى امر تجارت مرحوم پدرشان آقاى على اکبر مغازه اى مختل شد و گرفتار مطالبات بسیار و نبودن قدرت بر ادا شدند، در آن اوان جناب عالم ربانى مرحوم حاج شیخ محمد جواد بیدآبادى که در داستان اول و چهارم از ایشان ذکرى شد از اصفهان به قصد شیراز حرکت نمودند و چون آن بزرگوار مورد علاقه و ارادت مرحوم والد بودند درشیرازمنزل ماواردمى شدند. به مرحوم والد خبر رسید که آقاى بیدآبادى به آباده رسیده اند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
جناب حاج محمد حسن ایمانى گفتند زمانى امر تجارت مرحوم پدرشان آقاى على اکبر مغازه اى مختل شد و گرفتار مطالبات بسیار و نبودن قدرت بر ادا شدند، در آن اوان جناب عالم ربانى مرحوم حاج شیخ محمد جواد بیدآبادى که در داستان اول و چهارم از ایشان ذکرى شد از اصفهان به قصد شیراز حرکت نمودند و چون آن بزرگوار مورد علاقه و ارادت مرحوم والد بودند درشیرازمنزل ماواردمى شدند. به مرحوم والد خبر رسید که آقاى بیدآبادى به آباده رسیده اند.
مرحوم والد گفت : در این هنگام شدت گرفتارى ، آمدن ایشان مناسب نبود. چون ایشان به زرقان مى رسند، پنج تومان اضافه مى دهند و مرکب تندروى کرایه مى نمایند تا اینکه قبل از ظهر روز جمعه به شیراز برسند و غسل جمعه را بجا آورند (چون آن بزرگوار سخت مواظب مستحبات بودند خصوصا غسل جمعه که از سنن اکیده است ) و خلاصه پیش از ظهر جمعه وارد منزل شدند و هنگام ملاقات مرحوم والد با ایشان ، فرمودند بى موقع و بى مناسبت نیامدم ، شما از امشب با تمام اهل خانه سرگرم خواندن سوره مبارکه انعام شوید به این تفصیل که بین الطلوعین مشغول قرائت شوید و آیه :(وَرَبُّکَ اْلغَنِىُّ ذُوالرَّحْمَهِ) را تا آخر، 202 مرتبه تکرار کنید به عدد اسماء مبارکه رب و محمد و على علیه السلام پس به حمام رفته و غسل جمعه را بجا آوردند و به منزل مراجعت فرمودند و ما از همان شب شروع به خواندن پرهیز از لقمه شبهه
کردیم پس از دو هفته فرج شد و از هرجهت رفع گرفتاریها گردید و تا آخر عمر مرحوم والد، در کمال رفاه و آسایش بودیم .