تاریخ نگارش : هفتم بهمن 1390
ماه ربیع الاول، در گذرتاریخ
حاجیه تقی زاده فانید
با توجه به آغاز ماه ربیع الاول و حوادث مهم این ماه،
کلید واژه : ماه ربیع الاول،
روز اول :
1 - لیلة المبیت:
در سال سیزدهم بعثت مردم مدینه با رسول خدا در مکه معظمه بیعت نمودند که حضرت به مدینه مهاجرت کند و در مدینه مانند ‏جان خود ‏حفظ نمایند چون این معاهده برقرار گشت مردم مدینه به وطن خود بازگشتند و کفار قریش را از پیمان ایشان با ‏پیامبر(ص) آگاه شدند بر ‏کین ایشان افزود و قرار بر این گذاشتند که از هر قبیله مردى دلاور انتخاب کرده تا با هم پیامبر(ص) را ‏بکشند و خونش در میان قبائل ‏پراکنده گردد و عشیره پیامبر(ص) را قوت مقابله با تمام قبائل نمى‌شود این جماعت شب اول ربیع ‏الاول در اطراف خانه پیامبر(ص) جمع ‏شده و قرار گذاشتند وقتى پیامبر(ص) به رختخواب رود بر سرش ‍ریخته خونش بریزند ‏خداوند متعال به پیامبر(ص) موضوع را اطلاع ‏داد و آیه شریفه اذ یمکر بک الذین کفروا لیُثبتوک او یقتلوک او یُخرجوک و یمکرون ‏و یمکر اللّه و اللّه خیر الماکرین (سوره انفال آیه 30) ‏نازل شد و ماءمور گشت که امیرالمؤمنین(ع) را به جاى خود بخواباند و از ‏مکه بیرون رود.‏
پیامبر(ص) (صل اللّه علیه و آله و سلم ) به على (علیه السلام) فرمود خداوند امر کرده در جاى من بخوابى و من خارج شوم على ‏‏(علیه ‏السلام) عرض کرد یا رسول الله اگر من در جاى شما بخوابم شما نجات مى‌یابى فرمود بلى در این موقع عرض کرد الحمد ‏الله الذى جعل ‏نفسى وقاء لنفس رسول اللّه و سجده شکر بجا آورد و حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) او را ‏دربرگرفت و بسیار گریست ‏، جبرئیل نازل و دست آن حضرت را گرفت و از خانه بیرون بُرد و حضرت پیامبر(ص) این آیه را ‏تلاوت نمود وجعلنا من بین ایدیهم سدّا ‏و من خلفهم سدّا فاغشیناهم فهم لا یبصرون و کف خاکى به روى ایشان پاشید و فرمود ‏شاهت الوجوه (یعنى زشت شود رویها) مشرکین ‏حضرت را ندیدند و پیامبر(ص) به غار ثور تشریف بردند و سه روز در آنجا ‏ماندند روز چهارم روانه مدینه گردیده و در دوازدهم ربیع ‏الاول وارد مدینه طیبه شدند و این هجرت به اشاره امیرالمؤمنین(ع) ‏مبدء تاریخ مسلمانان قرار گرفت چنانکه در اول کتاب مشروحا به این ‏موضوع پرداخته شده .‏
‏2- مسموم نمودن حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام):
حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) را در سال260 ه درچنین روزی مسموم نمودند و آن حضرت در روز هشتم ربیع ‏الاول به ‏شهادت رسیدند
روز دوم
‏1-‏ بناء تاریخ یزدجردى یا یزدگردی 11 قمرى.‏
زرتشتیان مبدأ تاریخ خود را سال جلوس یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ‏ساسانی، در ‏سال ۶۳۲ میلادی یا وفات او در سال ۶۵۲ میلادی، قرار داده و آنرا تاریخ یزدگردی می خوانند.‏
ایرانیان را عادت بر این بود ‏که تاریخ ‏را از سال جلوس هر پادشاهی به حساب می‌آوردند چون بعد از یزدگرد، ایران پادشاهی نیافت، زرتشتیان همان سال ‏‏۶۳۲ را، مبدأ تاریخ ‏خود قرار دادند و هنوز هم بطور مداوم نزد زرتشتیان ایران و هند جریان دارد.
[کریستن سن. ایران در زمان ‏ساسانیان ص ۵۳۲]‏
تاریخی که مبنی بر وفات یزدگرد سوم بوده، چندی رواج داشته و بتدریج متروک شده‌است. در قرون اولیه هجری در بعضی ‏نواحی ایران ‏هر دو نوع تاریخ یزدگردی یعنی هم آنکه مبنی بر تاریخ جلوس بوده و هم آنکه مبنی بر تاریخ وفات یزدگرد بوده، ‏معمول بوده‌است. گاهی ‏حتی در یک زمان و یک ناحیه به موازات همدیگر، در سکه‌های یافت شده، این دو تاریخ دیده می‌شود. ‏در سکه‌های امرای طبرستان ‏‏(اسپهبدان) و همچنین حکام اسلامی طبرستان، تا حدود سال ۱۶۳ هجری، ضرب سکه، با تاریخ ‏وفات یزدگرد، مستعمل بوده‌است.[ تقی ‏زاده، ص ۱۹۶]‏
2- وفات محمد اعرج، مدفون در قم 315 ق
محمد اعرج بن موسى، ابى سُبْحة بن ابراهیم اصغر بن موسى بن جعفر (ع) عقبش فقط از موسى اصغر است و معروف به ابرش مى‌باشد و موسى سه پسر داشت ابوطالب محسن - ابواحمد ‏حسین - ابو ‏عبدالله محمد.‏
ابواحمد حسین بن موسى ابرش سیدى فاضل و عالم و نقیب نقباء طالبیین در بغداد بود و از جانب بهاء الدوله قاضى القضاة گردید ‏و مکررا ‏امیر الحاجّ گشت .‏
ابواحمد حسین بن موسى ابرش دو فرزند داشت على و محمد.‏
على ملقب به رضى ذو حسبین کنیه‌اش ابوالحسن جامع کتاب نهج البلاغه مصنف کتاب المتشابه فى القران و غیرها که احوال هر ‏دو ‏بزرگوار در محل خود خواهد آمد.‏
مرحوم سید احمد گیلانى از نسب شناسان قرن دهم در سراج الانساب صفحه 79 مى‌نویسد: ابوالقاسم على مرتضى علم الهدى و ‏ابوالحسن ‏محمد رضى رحمهما الله نسل هر دو منقرض شده .‏
روز سوم
سنگ باران کرد و سوزانید کعبه معظمه 64 ق :‏
یزید بن معاویه به مسلم بن عقبه نوشت هر وقت از مدینه فارغ شدى به جانب مکه معظمه برو و به قلع عبدالله بن زبیر بپرداز ‏چون مسلم ‏از قتل و غارت اهل مدینه فارغ شد عزم مکه و قتل عبدالله و خراب کردن خانه خدا پرداخت و در راه آثار مرگ را در ‏خود مشاهده کرد ‏حصین بن نمیر ملعون را خواند بامر یزید سردارى لشکر را باو داد و گفت ملاحظه نکنى که خانه خداست امر ‏یزید از او بالاتر است ‏منجنیق‌ها را نصب کرده و از خرابى خانه خدا و قتل خویشان پیغمبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) پرهیز ‏مکن و بعد از این سخنان بدرک ‏واصل شد.‏
حصین با لشکر شام وارد مکه گردید به کوه ابوقبیس و اطراف مکه منجنیقها را نصب کرد و آتش و سنگ مى‌انداختند در سوم ماه ‏ربیع ‏الاول سال 64 ق اثواب و ابواب کعبه و مسجدالحرام را سوختند و بیت الله الحرام برهنه ماند.‏
روز چهارم ‏
خروج حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) از غار ثور سال 13 بعثت .‏
سه روز پیامبراسلام(ص)(ص) در غار ثور بود و امیرالمؤ منین(ع) روزها به غار سر میزد و روز سوم پیامبر(ص) تصمیم ‏گرفت به ‏مدینه برود از امیرالمؤمنین(ع) سه شتر خواست تاشب حرکت نماید و حضرت على(ع) را جانشین و مؤتمن خود قرار ‏داد جهت ردّ امانات ‏و اداء دیون و حرکت دادن دختران و عیالات به مدینه .‏
حضرت امیر(ع) با عبدالله بن اریقط شتران را فرستاد پیامبراسلام(ص) شب چهارم ربیع الاول از غار خارج شد و هنگام خروج از ‏مکه ‏معظمه درنهایت حزن و‌اندوه بود و به کعبه خطاب نمود،‌اى حرم الهى خدا مى‌داند علاقه مرا به تو و اگر اهل تو مرا بیرون ‏نمى‌کردند ‏غیر از تو شهرى را اختیار نمى‌کردم من مى‌روم و از جدائى تو غمگینم .‏
جبرئیل نازل شد و آیه انّ الذى فرض علیک القرآن لرادّک الى معاد یعنى همان خدائى که احکام قرآن را بر تو واجب کرد تو را به ‏جایگاه و ‏زادگاهت باز مى‌گرداند، خداوند پیامبر(ص) را تسلّى داد که دوباره مراجعت خواهى نمود.‏
ابوبکر و عامر و عبدالله بن اریقط دلیل راه و ملازم رکاب همایونی آن حضرت بودند از بیراهه به مدینه رهسپار شدند و در راه ‏کرامات ‏متعدده از پیامبر(ص) ظاهر شد و مسلمین مدینه شب و روز در انتظار حضرت پیامبر(ص) بودند و هر روز از مدینه ‏بیرون مى‌آمدند و ‏ماءیوس برمى گشتند تا خبر مقدم مبارک را شنیدند و تا حیره به استقبال سید عالم(ص) شتافتند.‏
روز پنجم ‏
‏1-‏ وفات جناب سکینه دختر حضرت امام حسین(ع) در سال 117 ق :‏
سُکَینه (با ضمّ سین و فتح کاف) دختر امام حسین(ع) (علیه السلام) و والده ماجده‌اش رباب دختر امرءالقیس است. ‏
نامش «آمنه» یا «امینه» بوده که مادرش رباب او را سکینه ملقب ساخت.‏
سکینه زنى بزرگوار و عاقله و فصیحه و بلیغه و از علم و ادب و شعر حظّ وافر داشت بعد از وفاتش به احترام آن خاتون خالدبن ‏عبدالملک ‏حاکم مدینه پیغام داد جنازه را حرکت ندهند تا من بیایم، از شب تا صبح حمل جنازه به تأخیر افتاد و در اطراف آن جنازه ‏عطر و عودها ‏سوزانیدند بعضى نوشته‌اند در مدینه مدفون است و بعضى در مصر دانند و بعضى در مکه .‏
این مخدره به عبدالله بن الحسن پسر عمویش که در کربلا شهید شده معقوده بود که قبل از زفاف عبدالله به شهادت رسید. نوشته‌اند ‏بعدا ‏مصعب بن زبیر بن عوام آن مخدره را تزویج نمود و بعد از آن عبدالله بن عثمان بن عفّان. ‏
ناگفته نماند که حضرت سید الشهداء به این خاتون علاقه بیشتر داشت و در کربلا به سن نسوان بود.‏
بزرگترین غم سکینه
موقع وداع امام حسین(ع) اشک به صورت سکینه جارى شد به امام عرض کرد استسلمت للموت؟ پدر جان مهیاى مرگ شده‌اى ‏فرمود کیف ‏لا یستسلم للموت من لا ناصر له و لا معین؟! چگونه مهیاى مرگ نشود کسى که یار و معینى ندارد آن مخدّره به شدّت ‏گریست .‏
روز هشتم
‏1- شهادت حضرت ابومحمد امام حسن عسکرى
‏در چنین روزی در سال 260 ق حضرت ابومحمد امام حسن عسکرى(ع) درحالیکه آن مظلوم 28 سال ‏داشت در اثر زهریکه به دستور معتمد بالله عباسى به آن حضرت خورانده شد ‏شهید گردید.
والده ماجده‌اش حُدَیث یا سلیل یا سوسن که از زنان متقیه و صالحه بود و حضرت جز امام غائب حضرت ‏مهدى عجل الله تعالى ‏فرجه الشریف خلفى نداشت و همسرش نرجس خاتون بود.‏
نوشته‌اند دو نفر از ائمه(ع) موقع شهادت، اولادشان منحصر به یک پسر بود. یکى امام حسن عسکرى و دیگرى امام رضا (علیه ‏السلام) ولى ‏در اولاد امام رضا (علیه السلام) اختلاف وجود دارد.‏
ابوالادیان نامه‌هاى حضرت عسکرى را به شهرها مى‌برد روزى حضرت، (پس از اینکه مسموم شده بودند) نامه‌هائى به ابوالادیان ‏داد که به ‏مدائن ببرد حضرت فرمود پس‌از پانزده روز که به سامراء وارد مى‌شوى مى‌بینى صداى ناله از خانه من بلند شده است .‏
ابوالادیان گوید عرض کردم اگر چنین است پس امام بعد از شما کیست؟
فرمود: هر کس که جواب نامه‌هاى مرا از تو بخواهد، ‏عرض کردم ‏علامت دیگر، فرمود هر کس به جنازه من نماز بخواند، عرض کردم علامت دیگر، فرمود هر کس خبر دهد در ‏همیان چیست.‏
نامه‌ها را به مدائن بردم جوابها را گرفته روز پانزدهم به سُرَّ مَن راى (سامراء) وارد شدم دیدم صداى ضجه و ناله از خانه ‏حضرت بلند ‏شده نزدیک جعفر رفتم که در درب خانه نشسته بود و مردم بر او تسلیت مى‌گفتند سلام کردم و تسلیت گفتم از من ‏چیزى نخواست ناگاه عقید ‏خادم آن حضرت بیرون آمد گفت‌اى آقاى من جنازه حاضر است بیا نماز بخوان ، برخاست مردم در ‏اطراف او بودند جعفر جلو رفت نماز ‏بخواند ناگاه طفلى بیرون آمد که رویش مانند ماه مى‌درخشید از عباى جعفر گرفته عقب کشید ‏و فرمود من اولایم بر پدرم نماز بخوانم جعفر ‏عقب ایستاد حضرت امام عصر (علیه السلام) بر پدرش نماز خواند سپس جواب نامه ‏را از من مطالبه کرد همه را دادم ، با خود گفتم این ‏دو علامت ولى همیان باقى ماند، نشسته بودیم ناگاه چند نفر از اهل قم آمد از ‏شهادت امام حسن عسکرى (علیه السلام) باخبر شدند پرسیدند ‏امام پس از او کیست مردم جعفر را نشان دادند سلام کردند و تسلیت ‏گفتند اظهار کردند که با ما نامه‌ها و مال هست اگر بگوئى نامه از ‏کیست و مال چقدر است بر شما تحویل مى‌دهیم .‏
جعفر برخاست گفت مردم از ما علم غیب مى‌خواهند خادم بیرون آمد گفت با شما نامه‌هائى از فلان و فلان هست و همیانى که در ‏او بیست ‏هزار دینار وجود دارد، نامه‌ها و مال را به خادم دادند و گفتند کسى که ترا فرستاده است، امام است. جعفر به معتمد خلیفه خبر ‏داد، از طرف ‏معتمد به شدت امام غائب تحت تعقیب قرار گرفت ولى هر چه تفحص کردند چیزى نیافتند.‏
چون خبر شهادت منتشر شد بازارها تعطیل و مردم عزادار شدند از صبح تا شام جنازه حضرت در سر دست مردم بود ابى عیسى ‏پسر ‏متوکل ظاهرا بر حضرت عسکرى (علیه السلام) نماز خواند و جنازه مطهره را در سامراء در خانه خود جنب پدر بزرگوارش ‏دفن نمودند.
امام ‏یک فرزند ذکور داشت که او قائم آل محمد(عج) است و مى‌نویسند یک دختر نیز داشت ولى نام و نشان آن در کتب دیده ‏نشده.
(احتجاج ص 246 و ‏کمال الدین ص 484)‏
در جواب سؤالاتى که از امام عصر (علیه السلام) شده امام در جواب با خط خود مرقوم نمودند آنچه از امر منکرین ولایت ‏پرسیدى بین ‏خدا و بین کسى قرابتى نیست هر کس مرا انکار کند از من نیست و راه او، راه پسر نوح است (یعنى گمراه است) اما ‏راه عمویم جعفر مثل ‏راه برادران یوسف مى‌باشد (یعنى جعفر مثل برادران یوسف توبه کرده و نادم شده بود).‏
عمدة الطّالب ص 199؛ آورده است: جعفر که کنیه‌اش ابوعبدالله ملقّب به کذّاب است ابوکرین (بسیار از هر چیز) گفته‌اند زیرا 120 ‏نفر ‏اولاد داشته و اولاد او را رضویّون گویند.‏
جعفر در سال 271 قمرى در 45 سالگی وفات کرد و قبرش در سامرّاء در خانه پدر بزرگوارش حضرت امام‌هادى (علیه السلام) است ‏چون او ‏ادعاى امامت به غیر حق کرد لذا او را کذّاب گویند و اگر توقیع شریف صحیح باشد چنین برمى آید که جعفر توبه کرده .‏
در سراج الانساب مرحوم گیلانى ص 73 آمده: نسل جعفر مشهور از شش ‍پسر است اسماعیل و طاهر و یحیى الصوفى و‌هارون و ‏على و ‏ادریس که نسل بعضى در مصر و بعضى در سوریه و بعضى در اصفهان و بعضى در سبزوار مى‌باشد.‏
‏2- آغاز امامت حضرت مهدی(عج)‏
بعد از رحلت امام حسن عسکرى (علیه السلام) امامت به فرزند یگانه‌اش لنگر زمین و آسمان و قطب دائره امکان و ناموس دهر و ‏زمان ‏یعنى حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشریف انتقال یافت .‏
‏3- شهادت شیخ بزرگوار زین العابدین شهید ثانى 965 یا 966 ق :‏
از جمله علماء و مفاخر شیعه در قرن دهم هجرى افضل المتاخرین و اکمل المتبحرین زین الدین معروف به شهید ثانى مى‌باشد که ‏در زهد ‏و ورع مشار الیه با لبنان بود.‏
علماى عامّه از توجه مردم به این فقیه حسد مى‌بردند دو نفر براى مرافعه به نزدش آمدند حکم صادر نمود محکوم علیه غضبناک ‏شده به ‏سوى قاضى صیدا شکایت کرد قاضى کسى فرستاد که شهید را بیاورد و آن جناب به مکه مشرف شده بود قاضى صیدا به ‏سلطان سلیمان ‏پادشاه آل عثمان نوشت .‏
انّه و جد ببلاد الشام رجل مبدع خارج عن المذاهب الاربعة.
یعنى در بلاد شام مردى بدعت گذار پیدا شده که خارج از مذاهب اربعه ‏است ، ‏سلطان کسى فرستاد تا شهید را بیاورند و با علماء مباحثه کند تا به مذهب او مطلع شوند قاصد از حال شهید استفسار نمود ‏گفتند به مکه ‏رفته در اثناء راه مکه به او رسید آن جناب فرمود با من باش تا حج بیاورم قبول کرد، بعد از فراغ روانه اسلامبول ‏شدند نزدیک به بلاد ‏اسلامبول در قریه با یزید شخصى آمد پرسید این کیست گفت از علماى شیعه امامیّه ، مى‌خواهم به نزد سلطان ‏ببرم گفت در راه اذیت ‏داده‌اى در نزد سلطان شکایت مى‌کند و کسانى هم پیدا مى‌شوند که به این مرد اعانت مى‌نمایند و باعث ‏هلاکت تو شود خوبست سرش را ‏جدا کنى و نزد سلطان ببرى ، آن شخص چنین کرد و سر آن مظلوم را کنار دریا جدا نمود و ‏ببرد.‏
طایفه‌اى از ترکمانان در آن شب نورها دیدند که از آسمان به آن مکان نزول کرده و بالا مى‌رود آن بدن طیب را در آن مکان مدفون ‏ساختند ‏و قبّه‌اى بر روى آن بنا نهادند و قاتل را بعد از محاکمه در نزد سلطان به قتل رسانیدند.‏
شرح لمعه؛ از آخرین تألیفات این شهید است که در شش ماه و شش روز تمام کرد و در سال 965 یا 966 قمرى، پنجم ربیع الاول ‏شربت ‏شهادت نوشید که آن مظلوم 54 یا 55 سال داشت از تألیفاتش 83 کتاب نوشته‌اند از جمله : الروضة البهیّه - روض الجنان ‏‏- شرح الفیّه - ‏مسالک الافهام شرح بسمله - اسرار الصّلوة - تمهید القواعد - کشف الرّیبه - منیة المرید - مناسک حجّ و غیرها.‏
‏4- وفات شیخ بزرگوار حسین حارثى والد مرحوم شیخ بهائى که یکى از علماى ‏بزرگ شیعه ‏است، ‏در بحرین در سال 984 قمرى
روز نهم ‏
قتل عمر بن خطاب 23 قمرى یا کشته شدن عمر بن سعد (وقایع الشهور بیرجندى ) 66 قمرى .‏
ولى بین الفریقین مشهور است که عمر در اواخر ذیحجة الحرام کشته شده.‏
لکن محمد بن طبرى از علماى عامه گوید: المقتل الثانى یوم التاسع من شهر ربیع الاول و صاحب جواهر از علماى شیعه در جلد ‏پنجم ‍به ‏این قول تمایل نموده .‏
اعتدال: شایسته است در اینجا یادآوری کنیم که متأسفانه همه ساله، در چنین روزی، ((دقیقاً در هفته وحدت)) عده‌ای ‏از فریب ‏خوردگان صهیونیست، با جعل نام شیعه برای خود و بدون توجه به فتوای جمیع مراجع تقلید شیعه، مبنی بر حرمت ‏اهانت به مقدسات ‏مذاهب اسلامی و بدون توجه به اینکه در این زمان، حفظ اتحاد مسلمین از نیازهای ضروری اسلام است، آلت دست ‏صهیونیست‌ها شده و ‏آتش‌افروز اختلافی هستند که آرزوی صهیونیست است و عده‌ای نیز که از این طریق نان می‌خورند، ‏برای کسب سود نامشروع، مردم را ‏فریب داده و با نادیده گرفتن فتاوای نائبان حضرت مهدی(عج)، قلب امام عصر(عج) را به درد می‌آورند.‏
لذا؛ لازم است همه بدانند که این گونه رفتارها هیچ ارتباطی به شیعه ندارد بلکه از دستورات صهیونیست است که به نام شیعه انجام می‌شود و ‏‏.....
‏کشته شدن عمر بن سعد لعین
مرحوم سید حسن عاملى در اصدق الاخبار مى‌فرماید: عمر بن سعد موقع خروج مختار پنهان شده بود. عبدالله بن جعدة را که ‏خواهرزاده ‏حضرت امیرالمؤمنین(ع) و نزد مختار بسیار محترم بود واسطه نمود تا از مختار امان نامه بگیرد. مختار نوشت عمر ‏بن سعد در امان ‏است مادامیکه احداث حدث نکند (او چنین فهمید که کار تازه‌اى انجام ندهد) امام باقر (ع) مى‌فرماید منظور مختار این ‏است که بیت الخلا نرود.‏
بعد از امان نامه، عمر بن سعد از مخفى گاه بیرون آمد و نزد مختار مى‌رفت و مختار نیز احترام مى‌نمود و در پهلوى خود مى‌نشاند ‏یزید بن ‏شراحیل به زیارت محمد بن حنفیه رفت صحبت از مختار شد محمد گفت مختار خیال مى‌کند که او از شیعیان ماست در ‏صورتیکه قاتلان ‏حسین (ع) را نزد خود جاى مى‌دهد و صحبت مى‌کند یزید آن را در کوفه به مختار رساند مختار ‏تصمیم گرفت عمر بن سعد را ‏به قتل رساند.‏
روزى مختار به دوستان خود گفت فردا کسى را خواهم کشت که پاهاى بزرگ و چشم‌هاى فرو رفته و ابروهاى پر مو دارد و با ‏کشتن او ‏مؤ منان شاد شوند.‏
هیثم نخعى در آن جا بود به خیالش آمد که مختار عمر بن سعد را مى‌گوید لذا پسر خود را نزد عمر بن سعد فرستاد و جریان را ‏خبر داد ‏عمر بن سعد گفت چگونه مرا مى‌کشد که امان نامه داده بالاخره فرزندش حفص را به پیش مختار فرستاد از وفادارى به ‏امان نامه سوال ‏کرد مختار گفت بنشین بعد، از ابوعمره کیسان را آهسته دستور داد که رفته عمر بن سعد را بکشد و دو نفر دیگر ‏نیز همراه کرد.‏
ابوعمره نزد ابن سعد رفت و گفت امیر ترا مى‌خواهد عمر سعد خواست برخیزد که پایش در جبّه‌اش گیر کرد و افتاد ابوعمره با ‏شمشیر زد ‏و کشت و سرش را برید و در دامن خود پیش مختار برد مختار به حفص گفت این سر را مى‌شناسید حَفص گفت انّا لله ‏و انّا الیه راجعون ‏بلى مى‌شناسم پس از او زندگى خیرى ندارد مختار گفت راست گفتى تو نیز بعد از او زنده نمى‌مانى دستور داد ‏او را نیز بکشند و سرش را ‏کنار سر پدرش نهادند مختار گفت عمر در مقابل حسین و پسرش در مقابل على اکبر و مسلما برابر ‏نمى‌باشد به خدا سوگند اگر سه ‏چهارم قریش را بکشم اندازه یک بند انگشت امام نمى‌شود سپس سر عمر بن سعد و پسرش را ‏پیش محمد بن حنفیّه فرستاد محمد بعد از ‏دیدن سرها سر به سجده نهاد و شکر نمود و گفت بعد از این مختار را سرزنش و مذمتى ‏نیست و خدایا این روز را از مختار فراموش مکن ‏و به او از خاندان پیامبر(ص) بهترین پاداش را بده .‏
در کامل ابن اثیر ج 4 ص 242 آمده : ابن سیرین گوید حضرت على (علیه السلام) ‏به عمر بن ‏سعد فرمود چگونه خواهى بود که میان بهشت و آتش مخیّر شوى ولى تو آتش را اختیار کنى .‏ ادامه دارد
منبع-اعتدال