تاریخ نگارش : هفتم بهمن 1390
ماه ربیع الاول، در گذرتاریخ
حاجیه تقی زاده فانید
با توجه به آغاز ماه ربیع الاول و حوادث مهم این ماه،
کلید واژه : ماه ربیع الاول،
روز اول :
1 - لیلة المبیت:
در سال سیزدهم بعثت مردم مدینه با رسول خدا در مکه معظمه بیعت نمودند که حضرت به مدینه مهاجرت کند و در مدینه مانند جان خود حفظ نمایند چون این معاهده برقرار گشت مردم مدینه به وطن خود بازگشتند و کفار قریش را از پیمان ایشان با پیامبر(ص) آگاه شدند بر کین ایشان افزود و قرار بر این گذاشتند که از هر قبیله مردى دلاور انتخاب کرده تا با هم پیامبر(ص) را بکشند و خونش در میان قبائل پراکنده گردد و عشیره پیامبر(ص) را قوت مقابله با تمام قبائل نمىشود این جماعت شب اول ربیع الاول در اطراف خانه پیامبر(ص) جمع شده و قرار گذاشتند وقتى پیامبر(ص) به رختخواب رود بر سرش ریخته خونش بریزند خداوند متعال به پیامبر(ص) موضوع را اطلاع داد و آیه شریفه اذ یمکر بک الذین کفروا لیُثبتوک او یقتلوک او یُخرجوک و یمکرون و یمکر اللّه و اللّه خیر الماکرین (سوره انفال آیه 30) نازل شد و ماءمور گشت که امیرالمؤمنین(ع) را به جاى خود بخواباند و از مکه بیرون رود.
پیامبر(ص) (صل اللّه علیه و آله و سلم ) به على (علیه السلام) فرمود خداوند امر کرده در جاى من بخوابى و من خارج شوم على (علیه السلام) عرض کرد یا رسول الله اگر من در جاى شما بخوابم شما نجات مىیابى فرمود بلى در این موقع عرض کرد الحمد الله الذى جعل نفسى وقاء لنفس رسول اللّه و سجده شکر بجا آورد و حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) او را دربرگرفت و بسیار گریست ، جبرئیل نازل و دست آن حضرت را گرفت و از خانه بیرون بُرد و حضرت پیامبر(ص) این آیه را تلاوت نمود وجعلنا من بین ایدیهم سدّا و من خلفهم سدّا فاغشیناهم فهم لا یبصرون و کف خاکى به روى ایشان پاشید و فرمود شاهت الوجوه (یعنى زشت شود رویها) مشرکین حضرت را ندیدند و پیامبر(ص) به غار ثور تشریف بردند و سه روز در آنجا ماندند روز چهارم روانه مدینه گردیده و در دوازدهم ربیع الاول وارد مدینه طیبه شدند و این هجرت به اشاره امیرالمؤمنین(ع) مبدء تاریخ مسلمانان قرار گرفت چنانکه در اول کتاب مشروحا به این موضوع پرداخته شده .
2- مسموم نمودن حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام):
حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) را در سال260 ه درچنین روزی مسموم نمودند و آن حضرت در روز هشتم ربیع الاول به شهادت رسیدند
روز دوم
1- بناء تاریخ یزدجردى یا یزدگردی 11 قمرى.
زرتشتیان مبدأ تاریخ خود را سال جلوس یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، در سال ۶۳۲ میلادی یا وفات او در سال ۶۵۲ میلادی، قرار داده و آنرا تاریخ یزدگردی می خوانند.
ایرانیان را عادت بر این بود که تاریخ را از سال جلوس هر پادشاهی به حساب میآوردند چون بعد از یزدگرد، ایران پادشاهی نیافت، زرتشتیان همان سال ۶۳۲ را، مبدأ تاریخ خود قرار دادند و هنوز هم بطور مداوم نزد زرتشتیان ایران و هند جریان دارد.
[کریستن سن. ایران در زمان ساسانیان ص ۵۳۲]
تاریخی که مبنی بر وفات یزدگرد سوم بوده، چندی رواج داشته و بتدریج متروک شدهاست. در قرون اولیه هجری در بعضی نواحی ایران هر دو نوع تاریخ یزدگردی یعنی هم آنکه مبنی بر تاریخ جلوس بوده و هم آنکه مبنی بر تاریخ وفات یزدگرد بوده، معمول بودهاست. گاهی حتی در یک زمان و یک ناحیه به موازات همدیگر، در سکههای یافت شده، این دو تاریخ دیده میشود. در سکههای امرای طبرستان (اسپهبدان) و همچنین حکام اسلامی طبرستان، تا حدود سال ۱۶۳ هجری، ضرب سکه، با تاریخ وفات یزدگرد، مستعمل بودهاست.[ تقی زاده، ص ۱۹۶]
2- وفات محمد اعرج، مدفون در قم 315 ق
محمد اعرج بن موسى، ابى سُبْحة بن ابراهیم اصغر بن موسى بن جعفر (ع) عقبش فقط از موسى اصغر است و معروف به ابرش مىباشد و موسى سه پسر داشت ابوطالب محسن - ابواحمد حسین - ابو عبدالله محمد.
ابواحمد حسین بن موسى ابرش سیدى فاضل و عالم و نقیب نقباء طالبیین در بغداد بود و از جانب بهاء الدوله قاضى القضاة گردید و مکررا امیر الحاجّ گشت .
ابواحمد حسین بن موسى ابرش دو فرزند داشت على و محمد.
على ملقب به رضى ذو حسبین کنیهاش ابوالحسن جامع کتاب نهج البلاغه مصنف کتاب المتشابه فى القران و غیرها که احوال هر دو بزرگوار در محل خود خواهد آمد.
مرحوم سید احمد گیلانى از نسب شناسان قرن دهم در سراج الانساب صفحه 79 مىنویسد: ابوالقاسم على مرتضى علم الهدى و ابوالحسن محمد رضى رحمهما الله نسل هر دو منقرض شده .
روز سوم
سنگ باران کرد و سوزانید کعبه معظمه 64 ق :
یزید بن معاویه به مسلم بن عقبه نوشت هر وقت از مدینه فارغ شدى به جانب مکه معظمه برو و به قلع عبدالله بن زبیر بپرداز چون مسلم از قتل و غارت اهل مدینه فارغ شد عزم مکه و قتل عبدالله و خراب کردن خانه خدا پرداخت و در راه آثار مرگ را در خود مشاهده کرد حصین بن نمیر ملعون را خواند بامر یزید سردارى لشکر را باو داد و گفت ملاحظه نکنى که خانه خداست امر یزید از او بالاتر است منجنیقها را نصب کرده و از خرابى خانه خدا و قتل خویشان پیغمبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) پرهیز مکن و بعد از این سخنان بدرک واصل شد.
حصین با لشکر شام وارد مکه گردید به کوه ابوقبیس و اطراف مکه منجنیقها را نصب کرد و آتش و سنگ مىانداختند در سوم ماه ربیع الاول سال 64 ق اثواب و ابواب کعبه و مسجدالحرام را سوختند و بیت الله الحرام برهنه ماند.
روز چهارم
خروج حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) از غار ثور سال 13 بعثت .
سه روز پیامبراسلام(ص)(ص) در غار ثور بود و امیرالمؤ منین(ع) روزها به غار سر میزد و روز سوم پیامبر(ص) تصمیم گرفت به مدینه برود از امیرالمؤمنین(ع) سه شتر خواست تاشب حرکت نماید و حضرت على(ع) را جانشین و مؤتمن خود قرار داد جهت ردّ امانات و اداء دیون و حرکت دادن دختران و عیالات به مدینه .
حضرت امیر(ع) با عبدالله بن اریقط شتران را فرستاد پیامبراسلام(ص) شب چهارم ربیع الاول از غار خارج شد و هنگام خروج از مکه معظمه درنهایت حزن واندوه بود و به کعبه خطاب نمود،اى حرم الهى خدا مىداند علاقه مرا به تو و اگر اهل تو مرا بیرون نمىکردند غیر از تو شهرى را اختیار نمىکردم من مىروم و از جدائى تو غمگینم .
جبرئیل نازل شد و آیه انّ الذى فرض علیک القرآن لرادّک الى معاد یعنى همان خدائى که احکام قرآن را بر تو واجب کرد تو را به جایگاه و زادگاهت باز مىگرداند، خداوند پیامبر(ص) را تسلّى داد که دوباره مراجعت خواهى نمود.
ابوبکر و عامر و عبدالله بن اریقط دلیل راه و ملازم رکاب همایونی آن حضرت بودند از بیراهه به مدینه رهسپار شدند و در راه کرامات متعدده از پیامبر(ص) ظاهر شد و مسلمین مدینه شب و روز در انتظار حضرت پیامبر(ص) بودند و هر روز از مدینه بیرون مىآمدند و ماءیوس برمى گشتند تا خبر مقدم مبارک را شنیدند و تا حیره به استقبال سید عالم(ص) شتافتند.
روز پنجم
1- وفات جناب سکینه دختر حضرت امام حسین(ع) در سال 117 ق :
سُکَینه (با ضمّ سین و فتح کاف) دختر امام حسین(ع) (علیه السلام) و والده ماجدهاش رباب دختر امرءالقیس است.
نامش «آمنه» یا «امینه» بوده که مادرش رباب او را سکینه ملقب ساخت.
سکینه زنى بزرگوار و عاقله و فصیحه و بلیغه و از علم و ادب و شعر حظّ وافر داشت بعد از وفاتش به احترام آن خاتون خالدبن عبدالملک حاکم مدینه پیغام داد جنازه را حرکت ندهند تا من بیایم، از شب تا صبح حمل جنازه به تأخیر افتاد و در اطراف آن جنازه عطر و عودها سوزانیدند بعضى نوشتهاند در مدینه مدفون است و بعضى در مصر دانند و بعضى در مکه .
این مخدره به عبدالله بن الحسن پسر عمویش که در کربلا شهید شده معقوده بود که قبل از زفاف عبدالله به شهادت رسید. نوشتهاند بعدا مصعب بن زبیر بن عوام آن مخدره را تزویج نمود و بعد از آن عبدالله بن عثمان بن عفّان.
ناگفته نماند که حضرت سید الشهداء به این خاتون علاقه بیشتر داشت و در کربلا به سن نسوان بود.
بزرگترین غم سکینه
موقع وداع امام حسین(ع) اشک به صورت سکینه جارى شد به امام عرض کرد استسلمت للموت؟ پدر جان مهیاى مرگ شدهاى فرمود کیف لا یستسلم للموت من لا ناصر له و لا معین؟! چگونه مهیاى مرگ نشود کسى که یار و معینى ندارد آن مخدّره به شدّت گریست .
روز هشتم
1- شهادت حضرت ابومحمد امام حسن عسکرى
در چنین روزی در سال 260 ق حضرت ابومحمد امام حسن عسکرى(ع) درحالیکه آن مظلوم 28 سال داشت در اثر زهریکه به دستور معتمد بالله عباسى به آن حضرت خورانده شد شهید گردید.
والده ماجدهاش حُدَیث یا سلیل یا سوسن که از زنان متقیه و صالحه بود و حضرت جز امام غائب حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف خلفى نداشت و همسرش نرجس خاتون بود.
نوشتهاند دو نفر از ائمه(ع) موقع شهادت، اولادشان منحصر به یک پسر بود. یکى امام حسن عسکرى و دیگرى امام رضا (علیه السلام) ولى در اولاد امام رضا (علیه السلام) اختلاف وجود دارد.
ابوالادیان نامههاى حضرت عسکرى را به شهرها مىبرد روزى حضرت، (پس از اینکه مسموم شده بودند) نامههائى به ابوالادیان داد که به مدائن ببرد حضرت فرمود پساز پانزده روز که به سامراء وارد مىشوى مىبینى صداى ناله از خانه من بلند شده است .
ابوالادیان گوید عرض کردم اگر چنین است پس امام بعد از شما کیست؟
فرمود: هر کس که جواب نامههاى مرا از تو بخواهد، عرض کردم علامت دیگر، فرمود هر کس به جنازه من نماز بخواند، عرض کردم علامت دیگر، فرمود هر کس خبر دهد در همیان چیست.
نامهها را به مدائن بردم جوابها را گرفته روز پانزدهم به سُرَّ مَن راى (سامراء) وارد شدم دیدم صداى ضجه و ناله از خانه حضرت بلند شده نزدیک جعفر رفتم که در درب خانه نشسته بود و مردم بر او تسلیت مىگفتند سلام کردم و تسلیت گفتم از من چیزى نخواست ناگاه عقید خادم آن حضرت بیرون آمد گفتاى آقاى من جنازه حاضر است بیا نماز بخوان ، برخاست مردم در اطراف او بودند جعفر جلو رفت نماز بخواند ناگاه طفلى بیرون آمد که رویش مانند ماه مىدرخشید از عباى جعفر گرفته عقب کشید و فرمود من اولایم بر پدرم نماز بخوانم جعفر عقب ایستاد حضرت امام عصر (علیه السلام) بر پدرش نماز خواند سپس جواب نامه را از من مطالبه کرد همه را دادم ، با خود گفتم این دو علامت ولى همیان باقى ماند، نشسته بودیم ناگاه چند نفر از اهل قم آمد از شهادت امام حسن عسکرى (علیه السلام) باخبر شدند پرسیدند امام پس از او کیست مردم جعفر را نشان دادند سلام کردند و تسلیت گفتند اظهار کردند که با ما نامهها و مال هست اگر بگوئى نامه از کیست و مال چقدر است بر شما تحویل مىدهیم .
جعفر برخاست گفت مردم از ما علم غیب مىخواهند خادم بیرون آمد گفت با شما نامههائى از فلان و فلان هست و همیانى که در او بیست هزار دینار وجود دارد، نامهها و مال را به خادم دادند و گفتند کسى که ترا فرستاده است، امام است. جعفر به معتمد خلیفه خبر داد، از طرف معتمد به شدت امام غائب تحت تعقیب قرار گرفت ولى هر چه تفحص کردند چیزى نیافتند.
چون خبر شهادت منتشر شد بازارها تعطیل و مردم عزادار شدند از صبح تا شام جنازه حضرت در سر دست مردم بود ابى عیسى پسر متوکل ظاهرا بر حضرت عسکرى (علیه السلام) نماز خواند و جنازه مطهره را در سامراء در خانه خود جنب پدر بزرگوارش دفن نمودند.
امام یک فرزند ذکور داشت که او قائم آل محمد(عج) است و مىنویسند یک دختر نیز داشت ولى نام و نشان آن در کتب دیده نشده.
(احتجاج ص 246 و کمال الدین ص 484)
در جواب سؤالاتى که از امام عصر (علیه السلام) شده امام در جواب با خط خود مرقوم نمودند آنچه از امر منکرین ولایت پرسیدى بین خدا و بین کسى قرابتى نیست هر کس مرا انکار کند از من نیست و راه او، راه پسر نوح است (یعنى گمراه است) اما راه عمویم جعفر مثل راه برادران یوسف مىباشد (یعنى جعفر مثل برادران یوسف توبه کرده و نادم شده بود).
عمدة الطّالب ص 199؛ آورده است: جعفر که کنیهاش ابوعبدالله ملقّب به کذّاب است ابوکرین (بسیار از هر چیز) گفتهاند زیرا 120 نفر اولاد داشته و اولاد او را رضویّون گویند.
جعفر در سال 271 قمرى در 45 سالگی وفات کرد و قبرش در سامرّاء در خانه پدر بزرگوارش حضرت امامهادى (علیه السلام) است چون او ادعاى امامت به غیر حق کرد لذا او را کذّاب گویند و اگر توقیع شریف صحیح باشد چنین برمى آید که جعفر توبه کرده .
در سراج الانساب مرحوم گیلانى ص 73 آمده: نسل جعفر مشهور از شش پسر است اسماعیل و طاهر و یحیى الصوفى وهارون و على و ادریس که نسل بعضى در مصر و بعضى در سوریه و بعضى در اصفهان و بعضى در سبزوار مىباشد.
2- آغاز امامت حضرت مهدی(عج)
بعد از رحلت امام حسن عسکرى (علیه السلام) امامت به فرزند یگانهاش لنگر زمین و آسمان و قطب دائره امکان و ناموس دهر و زمان یعنى حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشریف انتقال یافت .
3- شهادت شیخ بزرگوار زین العابدین شهید ثانى 965 یا 966 ق :
از جمله علماء و مفاخر شیعه در قرن دهم هجرى افضل المتاخرین و اکمل المتبحرین زین الدین معروف به شهید ثانى مىباشد که در زهد و ورع مشار الیه با لبنان بود.
علماى عامّه از توجه مردم به این فقیه حسد مىبردند دو نفر براى مرافعه به نزدش آمدند حکم صادر نمود محکوم علیه غضبناک شده به سوى قاضى صیدا شکایت کرد قاضى کسى فرستاد که شهید را بیاورد و آن جناب به مکه مشرف شده بود قاضى صیدا به سلطان سلیمان پادشاه آل عثمان نوشت .
انّه و جد ببلاد الشام رجل مبدع خارج عن المذاهب الاربعة.
یعنى در بلاد شام مردى بدعت گذار پیدا شده که خارج از مذاهب اربعه است ، سلطان کسى فرستاد تا شهید را بیاورند و با علماء مباحثه کند تا به مذهب او مطلع شوند قاصد از حال شهید استفسار نمود گفتند به مکه رفته در اثناء راه مکه به او رسید آن جناب فرمود با من باش تا حج بیاورم قبول کرد، بعد از فراغ روانه اسلامبول شدند نزدیک به بلاد اسلامبول در قریه با یزید شخصى آمد پرسید این کیست گفت از علماى شیعه امامیّه ، مىخواهم به نزد سلطان ببرم گفت در راه اذیت دادهاى در نزد سلطان شکایت مىکند و کسانى هم پیدا مىشوند که به این مرد اعانت مىنمایند و باعث هلاکت تو شود خوبست سرش را جدا کنى و نزد سلطان ببرى ، آن شخص چنین کرد و سر آن مظلوم را کنار دریا جدا نمود و ببرد.
طایفهاى از ترکمانان در آن شب نورها دیدند که از آسمان به آن مکان نزول کرده و بالا مىرود آن بدن طیب را در آن مکان مدفون ساختند و قبّهاى بر روى آن بنا نهادند و قاتل را بعد از محاکمه در نزد سلطان به قتل رسانیدند.
شرح لمعه؛ از آخرین تألیفات این شهید است که در شش ماه و شش روز تمام کرد و در سال 965 یا 966 قمرى، پنجم ربیع الاول شربت شهادت نوشید که آن مظلوم 54 یا 55 سال داشت از تألیفاتش 83 کتاب نوشتهاند از جمله : الروضة البهیّه - روض الجنان - شرح الفیّه - مسالک الافهام شرح بسمله - اسرار الصّلوة - تمهید القواعد - کشف الرّیبه - منیة المرید - مناسک حجّ و غیرها.
4- وفات شیخ بزرگوار حسین حارثى والد مرحوم شیخ بهائى که یکى از علماى بزرگ شیعه است، در بحرین در سال 984 قمرى
روز نهم
قتل عمر بن خطاب 23 قمرى یا کشته شدن عمر بن سعد (وقایع الشهور بیرجندى ) 66 قمرى .
ولى بین الفریقین مشهور است که عمر در اواخر ذیحجة الحرام کشته شده.
لکن محمد بن طبرى از علماى عامه گوید: المقتل الثانى یوم التاسع من شهر ربیع الاول و صاحب جواهر از علماى شیعه در جلد پنجم به این قول تمایل نموده .
اعتدال: شایسته است در اینجا یادآوری کنیم که متأسفانه همه ساله، در چنین روزی، ((دقیقاً در هفته وحدت)) عدهای از فریب خوردگان صهیونیست، با جعل نام شیعه برای خود و بدون توجه به فتوای جمیع مراجع تقلید شیعه، مبنی بر حرمت اهانت به مقدسات مذاهب اسلامی و بدون توجه به اینکه در این زمان، حفظ اتحاد مسلمین از نیازهای ضروری اسلام است، آلت دست صهیونیستها شده و آتشافروز اختلافی هستند که آرزوی صهیونیست است و عدهای نیز که از این طریق نان میخورند، برای کسب سود نامشروع، مردم را فریب داده و با نادیده گرفتن فتاوای نائبان حضرت مهدی(عج)، قلب امام عصر(عج) را به درد میآورند.
لذا؛ لازم است همه بدانند که این گونه رفتارها هیچ ارتباطی به شیعه ندارد بلکه از دستورات صهیونیست است که به نام شیعه انجام میشود و .....
کشته شدن عمر بن سعد لعین
مرحوم سید حسن عاملى در اصدق الاخبار مىفرماید: عمر بن سعد موقع خروج مختار پنهان شده بود. عبدالله بن جعدة را که خواهرزاده حضرت امیرالمؤمنین(ع) و نزد مختار بسیار محترم بود واسطه نمود تا از مختار امان نامه بگیرد. مختار نوشت عمر بن سعد در امان است مادامیکه احداث حدث نکند (او چنین فهمید که کار تازهاى انجام ندهد) امام باقر (ع) مىفرماید منظور مختار این است که بیت الخلا نرود.
بعد از امان نامه، عمر بن سعد از مخفى گاه بیرون آمد و نزد مختار مىرفت و مختار نیز احترام مىنمود و در پهلوى خود مىنشاند یزید بن شراحیل به زیارت محمد بن حنفیه رفت صحبت از مختار شد محمد گفت مختار خیال مىکند که او از شیعیان ماست در صورتیکه قاتلان حسین (ع) را نزد خود جاى مىدهد و صحبت مىکند یزید آن را در کوفه به مختار رساند مختار تصمیم گرفت عمر بن سعد را به قتل رساند.
روزى مختار به دوستان خود گفت فردا کسى را خواهم کشت که پاهاى بزرگ و چشمهاى فرو رفته و ابروهاى پر مو دارد و با کشتن او مؤ منان شاد شوند.
هیثم نخعى در آن جا بود به خیالش آمد که مختار عمر بن سعد را مىگوید لذا پسر خود را نزد عمر بن سعد فرستاد و جریان را خبر داد عمر بن سعد گفت چگونه مرا مىکشد که امان نامه داده بالاخره فرزندش حفص را به پیش مختار فرستاد از وفادارى به امان نامه سوال کرد مختار گفت بنشین بعد، از ابوعمره کیسان را آهسته دستور داد که رفته عمر بن سعد را بکشد و دو نفر دیگر نیز همراه کرد.
ابوعمره نزد ابن سعد رفت و گفت امیر ترا مىخواهد عمر سعد خواست برخیزد که پایش در جبّهاش گیر کرد و افتاد ابوعمره با شمشیر زد و کشت و سرش را برید و در دامن خود پیش مختار برد مختار به حفص گفت این سر را مىشناسید حَفص گفت انّا لله و انّا الیه راجعون بلى مىشناسم پس از او زندگى خیرى ندارد مختار گفت راست گفتى تو نیز بعد از او زنده نمىمانى دستور داد او را نیز بکشند و سرش را کنار سر پدرش نهادند مختار گفت عمر در مقابل حسین و پسرش در مقابل على اکبر و مسلما برابر نمىباشد به خدا سوگند اگر سه چهارم قریش را بکشم اندازه یک بند انگشت امام نمىشود سپس سر عمر بن سعد و پسرش را پیش محمد بن حنفیّه فرستاد محمد بعد از دیدن سرها سر به سجده نهاد و شکر نمود و گفت بعد از این مختار را سرزنش و مذمتى نیست و خدایا این روز را از مختار فراموش مکن و به او از خاندان پیامبر(ص) بهترین پاداش را بده .
در کامل ابن اثیر ج 4 ص 242 آمده : ابن سیرین گوید حضرت على (علیه السلام) به عمر بن سعد فرمود چگونه خواهى بود که میان بهشت و آتش مخیّر شوى ولى تو آتش را اختیار کنى . ادامه دارد
منبع-اعتدال