تاریخ نگارش : هشتم تير 1390
داستان بلعم باعورا در قرآن
رضا رضائی
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَیْنَهُ ءَایَتِنَا فَانسلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشیْطنُ فَکانَ مِنَ الْغَاوِینَ(175)
وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَهُ بهَا وَ لَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلى الاَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکلْبِ إِن تحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَث أَوْ تَترُکهُ یَلْهَث ذَّلِک مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِئَایَتِنَا فَاقْصصِ الْقَصص لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ(176)
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَیْنَهُ ءَایَتِنَا فَانسلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشیْطنُ فَکانَ مِنَ الْغَاوِینَ(175)
وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَهُ بهَا وَ لَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلى الاَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکلْبِ إِن تحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَث أَوْ تَترُکهُ یَلْهَث ذَّلِک مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِئَایَتِنَا فَاقْصصِ الْقَصص لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ(176)
175. حکایت کسى را که آیه هاى خویش به او تعلیم دادیم و از آن به در شد و شیطان به دنبال او افتاد و از گمراهان شد، براى آنها بخوان .
176. اگر مى خواستیم ، وى را به وسیله آن آیه ها بلندش مى کردیم ، ولى به زمین گرایید (پستى طلبید و به دنیا میل کرد) و هوس خویش را پیروى کرد. حکایت وى حکایت سگ است که اگر بر او هجوم برى ، پارس مى کند و اگر او را واگذارى ، پارس مى کند. این حکایت قومى است که آیه هاى ما را تکذیب کرده اند. پس این خبر را بخوان ، شاید آنها اندیشه کنند.
(از سوره مبارکه اعراف )
داستان بلعم باعوراء در قرآن
این آیات داستان دیگرى از داستانهاى بنى اسرائیل را شرح مى دهد، و آن داستان ((بلعم بن باعورا)) است ، خداى تعالى پیغمبر خود رسول اکرم (صلوات اللّه علیه ) را دستور مى دهد که داستان مزبور را براى مردم بخواند تا بدانند صرف در دست داشتن اسباب ظاهرى و وسایل معمولى براى رستگار شدن انسان و مسلم شدن سعادتش کافى نیست ، بلکه مشیت خدا هم باید کمک کند، و خداوند، سعادت و رستگارى را براى کسى که به زمین چسبیده (سر در آخور تمتعات مادى فرو کرده ) و یکسره پیرو هوا و هوس گشته و حاضر نیست به چیز دیگرى توجه کند، نخواسته است ، زیرا چنین کسى راه به دوزخ مى برد. آنگاه نشانه چنین اشخاص را هم برایشان بیان کرده و مى فرماید: علامت اینگونه اشخاص این است که دلها و چشمها و گوشهایشان را در آنجا که به نفع ایشان است بکار نمى گیرند، و علامتى که جامع همه علامتها است این است که مردمى غافلند.
((و اتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها...))
بطورى که از سیاق کلام بر مى آید معناى آوردن آیات ، تلبس به پاره اى از آیات انفسى و کرامات خاصه باطنى است ، به آن مقدارى که راه معرفت خدا براى انسان روشن گردد، و با داشتن آن آیات و آن کرامات ، دیگر درباره حق شک و ریبى برایش باقى نماند.
و معناى ((انسلاخ )) بیرون شدن و یا کندن هر چیزى است از پوست و جلدش ، و این تعبیر کنایه استعارى از این است که آیات چنان در بلعم باعورا رسوخ داشت و وى آنچنان ملازم آیات بود که با پوست بدن او ملازم بود، و بخاطر حبث درونى که داشت از جلد خود بیرون آمد.
و ((اتباع )) مانند ((اتباع )) و ((تبع )) پیروى کردن و بدنبال جاى پاى کسى رفتن است ، و کلمات : ((تبع )) و ((اتبع )) و ((اتبع )) هر سه به یک معنا است . و ((غى )) و ((غوایه )) ضلالت را گویند، و گویا بیرون شدن از راه بخاطر نتوانستن حفظ مقصد باشد، پس فرق میان ((غوایت )) و ((ضلالت )) این است که اولى دلالت بر فراموش کردن مقصد و غرض هم مى کند، پس کسى که در بین راه درباره مقصد خود متحیر مى شود ((غوى )) است و کسى که با حفظ مقصد از راه منحرف مى شود ((ضال )) است ، و تعبیر اولى نسبت به خبرى که در آیه است مناسب تر است ، براى اینکه بلعم بعد از انسلاخ از آیات خدا و بعد از اینکه شیطان کنترل او را در دست گرفت راه رشد را گم کرد و متحیر شد، و نتوانست خود را از ورطه هلاکت رهایى دهد، و چه بسا هر دو کلمه یعنى غوایت و ضلالت در یک معنا استعمال شود، و آن خروج از طریق منتهى به مقصد است .
مفسرین در تعیین صاحب این داستان اقوال مختلفى دارند و ان شاء الله همه آنها و یا بعضى از آنها در بحث روایتى آینده نقل مى شود، و آیه شریفه هم بطورى که ملاحظه مى فرمایید اسم او را مبهم گذاشته و تنها به ذکر اجمالى از داستان او اکتفاء کرده است ، ولیکن در عین حال ظهور در این دارد که این داستان از وقایعى است که واقع شده ، نه اینکه صرف مثال بوده باشد.
و معناى آیه چنین است : ((و اتل علیهم )) بخوان بر ایشان ، یعنى بر بنى اسرائیل و یا همه مردم ، خبر از امر مهمى را و آن ((نبا)) داستان مردى است که ((الذى آتیناه آیاتنا)) ما آیات خود را برایش آوردیم ، یعنى در باطنش از علائم و آثار بزرگ الهى پرده برداشتیم ، و بهمین جهت حقیقت امر برایش روشن شد ((فانسلخ منها)) پس بعد از ملازمت راه حق آن را ترک گفت . ((فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین )) شیطان هم دنبالش را گرفت و او نتوانست خود را از هلاکت نجات دهد.
((و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الى الارض و اتبع هواه ...))
((اخلاد)) به معناى ملازمت دائمى است ، و اخلاد بسوى ارض ، چسبیدن به زمین است ، و این تعبیر کنایه است از میل به تمتع از لذات دنیوى و ملازمت آن .
کلمه ((لهث )) وقتى در سگ استعمال مى شود به معناى بیرون آوردن و حرکت دادن زبان از عطش است .
پس اینکه فرمود: ((و لو شئنا لرفعناه بها)) معنایش این مى شود که اگر ما مى خواستیم او را بوسیله همین آیات به درگاه خود نزدیک مى کردیم (آرى در نزدیکى به خدا ارتفاع از حضیض و پستى این دنیا است همچنانکه دنیا بخاطر اینکه انسان را از خدا و آیات او منصرف و غافل ساخته و به خود مشغول مى سازد اسفل سافلین است ) و بلند شدن و تکامل انسان بوسیله آیات مذکور که خود اسباب ظاهرى الهى است باعث هدایت آدمى است ، و لیکن سعادت را براى آدمى حتمى نمى سازد زیرا تمامیت تاءثیرش منوط به مشیت خدا است و خداوند سبحان مشیتش تعلق نگرفته به اینکه سعادت را براى کسى که از او اعراض کرده و به غیر او که همان زندگى مادى زمینى است ، اقبال نموده حتمى سازد. آرى ، زندگى زمینى آدمى را از خدا و از بهشت که خانه کرامت او است باز مى دارد، و اعراض از خدا و تکذیب آیات او ظلم است ، و حکم حتمى خدا جارى است به اینکه مردم ظالم را هدایت نکند، ((و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون )). و لذا بعد از جمله ((و لو شئنا لرفعناه بها)) فرمود: ((لکنه اخلد الى الارض و اتبع هواه )) و بنابراین بیان ، تقدیر کلام این مى شود: ((لکنا لم نشاء ذلک لانه اخلد الى الارض و اتبع هواه : و لیکن ما چنین چیزى را نخواستیم براى اینکه او به زمین چسبیده و هواى دل خود را پیروى کرده ، و چنین کسى مورد اضلال ما است نه مورد هدایت )). همچنانکه فرموده : ((و یضل الله الظالمین و یفعل الله ما یشاء)).
((فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ))
یعنى او داراى چنین خوئى است ، و از آن دست بر نمى دارد، چه او را منع و زجر کنى و چه به حال خود واگذاریش . و کلمه ((تحمل )) از حمله کردن است نه از حمل و بدوش کشیدن .
((ذلک مثل القوم الذین کذبوا بایاتنا))
پس تکذیب از آنان سجیه و هیئت نفسانى خبیثى است که دست بردار از صاحبش نیست ، زیرا آیات ما یکى دو تا نیست ، همواره آیات ما را به حواس خود احساس مى کنند و در نتیجه تکذیب ایشان نیز مکرر و دائمى است .
((فاقصص القصص ))
کلمه ((القصص )) مصدر است ، و به معناى ((اقصص قصصا داستان بگو داستان گفتنى )) است و ممکن هم هست اسم مصدر و به معناى ((اقصص القصه : داستان کن این قصه را)) بلکه تفکر کنند و در نتیجه براى حق منقاد شده و از باطل بیرون آیند.
داستان بلعم باعورا در روایات
على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود در ذیل آیه ((و اتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا...)) مى گوید: پدرم از حسین بن خالد از ابى الحسن امام رضا (علیه السلام ) برایم نقل کرد که آن حضرت فرمود: بلعم باعورا داراى اسم اعظم بود، و با اسم اعظم دعا مى کرد و خداوند دعایش را اجابت مى کرد، در آخر بطرف فرعون میل کرد، و از درباریان او شد، این ببود تا آنروزى که فرعون براى دستگیر کردن موسى و یارانش در طلب ایشان مى گشت ، عبورش به بلعم افتاد، گفت : از خدا بخواه موسى و اصحابش را به دام ما بیندازد، بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نیز به جستجوى موسى برود الاغش از راه رفتن امتناع کرد، بلعم شروع کرد به زدن آن حیوان ، خداوند قفل از زبان الاغ برداشت و به زبان آمد و گفت : واى بر تو براى چه مرا مى زنى ؟ آیا مى خواهى با تو بیایم تا تو بر پیغمبر خدا و مردمى با ایمان نفرین کنى ؟ بلعم این را که شنید آنقدر آن حیوان را زد تا کشت ، و همانجا اسماعظم از زبانش برداشته شد، و قرآن درباره اش فرموده : ((فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین ، و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الى الارض و اتبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث )) این مثلى است که خداوند زده است .
مؤ لف : ظاهر اینکه امام در آخر فرمود: ((و این مثلى است که خداوند زده است )) این است که آیه شریفه اشاره به داستان بلعم دارد...
و در الدر المنثور است که فاریابى و عبدالرزاق و عبد بن حمید و نسائى و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابى حاتم و ابو الشیخ و طبرانى و ابن مردویه همگى از عبداللّه بن مسعود نقل کرده اند که در ذیل آیه ((و اتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها)) گفته است : این شخص مردى از بنى اسرائیل بوده که او را ((بلعم بن اءبر)) مى گفتند.
و نیز در همان کتاب آمده که عبد بن حمید و ابو الشیخ و ابن مردویه از طرقى از ابن عباس نقل کرده اند که گفت : این مرد بلعم بن باعورا و در نقل دیگرى بلعام بن عامر بوده و همان کسى بوده که اسم اعظم مى دانسته ، و در بنى اسرائیل بوده است .
مؤ لف : اینکه وى اسمش بلعم و از بنى اسرائیل بوده از غیر ابن عباس نیز روایت شده ، و از ابن عباس غیر این هم روایت کرده اند
منبع : پایگاه اطلاع رسانی حکومت جهانی امام مهدی
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.