تاریخ نگارش : بیست و یکم تير 1390
جوان در قرآن (1)
فاطمه نصیری خلیلی
قرآن در مورد جوانان گزارش و ارزش گذارى چشم گیرى دارد و آنان را داراى قدرتى مى داند که در بعد روحى اش به خیر خواهى، آرمان گرایى، ستیز با فساد محیط، همگرایى و الگوپذیرى قابل تفسیر مى باشد. اگر جوانان از آسیب هاى: رکود فکرى، حماقت ناشى از خودخواهى، ناامیدى، حاکمیت غریزه جنسى و احساس حقارت مصون بمانند و بزرگسالان در حوزه تعبد، آموزش، پرورش، مدارا، احترام به شخصیت، معرفى الگو و ازدواج با آنان همکارى نمایند تاریخ به شکل مطلوب رقم مى خورد.
کلید واژه : جوان، قرآن، نیروى جوانى، آموزش، پرورش، کمال طلبى، آرمان گرایى، آسیب پذیرى، تعبد، الگو، همیارى، شخصیت.
ناشر : نویسنده: سید ابراهیم سجادی | فصلنامه پژوهشهای قرآنی
قرآن فصل جوانى را فرصت استثنایى عمر انسان مىداند. این واقعیت در آیات متعدد، با تعبیرات گوناگون مطرح شده است.
گفتههاى قرآن در باب شناخت نیرو و استعداد جوانى به دو بخش گزارش و ارزشگذارى، قابل تقسیم است:
گزارشها
در بخش گزارش، قرآن از رخدادهاى تاریخى یاد مىکند که به دست جوان طرّاحى و اجرا شده است. در این قسمت، هم اتفاقات تلخ و هشداردهنده که اشاره به آسیب پذیرى فوقالعاده این قشر دارد، مطرح مىشود و هم از شاهکارهاى مثبت و سرنوشتساز آنان سخن به میان مىآید.
اقدام همراه حضرت موسى علیه السلام به نابودى غلامى (یعنى جوانى که تازه صورتش موى و سبیل در آورده بود)، به این دلیل که به نیروى تهدید شده نسبت به پدر و مادرش تبدیل شده بود، گواهى است بر آسیب پذیرى جوان. قرآن مىگوید: «فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ» (کهف /74)
«پس آن دو به راه خود ادامه دادند تا این که به نوجوانى برخوردند پس معلم موسى او را کشت».
همراه حضرت موسىعلیه السلام راز و رمز این اقدام به ظاهر ناخوشایند را، این گونه توضیح داد:
«وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَکُفْراً» (کهف /80)
«اما آن نوجوان (که کشتم) پدر و مادر با ایمان داشت و ترسیدیم که آن دو را به طغیان و کفر بکشاند.
ماجراى پسر نوح و هلاکت او به دلیل مخالفت با پدرش، نمونه دیگرى است براى آسیبپذیرى جوان؛ چه آن که تعبیر «بُنَىّ» به معناى جوان است. چنانکه در آیات: یوسف /5 و لقمان /13 و صافات /12 به همین معنا مىباشد. و سیره قوم نوح نیز این بود که روحیه مخالفت با نوح علیه السلام را در سنین جوانى در فرزندانشان پرورش مىدادند. در روایتى آمده است:
«کان الرجل منهم یأتى بابنه و هو صغیر فیقفه على رأس نوح فیقول یا بنى ان بقیت بعدى فلا تطیعن هذا المجنون» 1
«سیره هر مردى از قوم نوح این بود که پسرش را در خوردسالى مىآورد بالاى سر نوحعلیه السلام و مىگفت: اگر بعد از من زنده بودى، از این مرد دیوانه پیروى مکن».
سیره تبلیغاتى تربیتى قوم نوح چونان جا افتاده بود که نوحعلیه السلام در مقام مناجات با پروردگارش عرض کرد:
«إِنَّکَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلاَ یَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً کَفَّاراً» (نوح /27)
«همانا اگر آنها را باقى بگذارى بندگانت را گمراه مىکنند و جز نسل فاجر و کافر به دنیا نمىآورند».
موج سیره تبلیغاتى مخالفان کنعان پسر نوح را نیز در سنین جوانى به دور از دید پدرش به کام خود برد، به گونهاى که ترس از طوفان هم نتوانست او را به همراهى با پدر وا دارد.
«وَنَادَى نوحٌ ابْنَهُ وَکَانَ فِى مَعْزِلٍ یَا بُنَىَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَلاَ تُکُن مَعَ الْکَافِرِینَ. قَالَ سَآوِى إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ» (هود /43 - 42)
«نوح فرزندش را که در گوشهاى بود، صدا زد: پسرم همراه ما سوار شو و با کافران مباش گفت: به زودى به کوهى پناه مىبرم تا مرا از آب حفظ کند».
در بخش گزارشهاى مثبت، قرآن به نقل مواردى مىپردازد که جوان صرفاً به دلیل روحیه فضیلت پذیرى ویژه این مقطع سنى به اقدام تاریخى و آموزنده دست یازیده است:
نمونه یک:
حضرت ابراهیمعلیه السلام در جوانى به رشد لازم دست یافت و بر اساس آن به سراغ بت شکنى و پى آمد منفى آن شتافت.
«وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِىأَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ» (انبیاء /51 - 52)
«ما رشد ابراهیم را از پیش به او دادیم و به او آگاه بودیم آن هنگام که به پدر و قوم او گفت این مجسمههاى بى روح چیست که همواره آنها را مىپرستید».
«فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ» (انبیاء / 58-60)
«همه بتها را قطعه قطعه کرد مگر بزرگ آنها را، بدین منظور که شاید به سراغ آن بیایند. گفتند: که با بتهاى ما چنین کارى را کرده است؟ بى تردید او از ستمگران است. گفتند: شنیدهایم که جوان ابراهیم نام درباره بتها سخن مىگفته است».
نمونه دوم:
اسماعیل، در سنین نوجوانى در اوج بردبارى و حلم، قدم نهاد و در پاسخ مشورت خواهى پدرش که خواب دیده بود وى را سر مىبرد، گفت: به مأموریتت عمل کن و خواست خداوند را انجام بده مرا ثابت قدم خواهى یافت:
«فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِیمٍ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَنَادَیْنَاهُ أَن یَاإِبْرَاهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا کَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ» (صافات /101 - 105)
«ما به ابراهیم بشارت نوجوان حلیم و بردبار را دادیم، هنگامى که آن غلام در عرصه فعالیت، همکار پدرش شد، ابراهیم گفت: پسرم: خواب دیدهام که تو را ذبح مىکنم، نظرت در این باره چیست؟ گفت: پدرم: دستورى که به تو داده شده اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت. وقتى هر دو تسلیم شدند و ابراهیم جبین اسماعیل را بر زمین گذاشت، او را ندا دادیم کهاى ابراهیم، آن مأموریتى که در عالم خواب به عهدهات گذاشته شده بود، انجام دادى ما این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم».
نمونه سوم:
حضرت یوسفعلیه السلام در سالهاى جوانى ظرف وجودش مالامال حکمت و علم شد و در پناه خداوند از آزمون جنسى به بهاى سالها زندگى در زندان، سربلند بیرون آمد،
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَیْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (یوسف /22 - 24)
«وقتى یوسف به کمال جسمى و روحى رسید، به او حکم و علم دادیم و این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم و آن زن که یوسف در خانهاش بود، از او تمناى کامجویى کرد و درها را بست. گفت بشتاب به سوى آنچه براى تو آماده و مهیاست، یوسف گفت: پناه مىبرم به خداوند و او پروردگارم است که مقام مرا گرامى داشته است. همانا ستمگران به رستگارى نمىرسند و آن زن قصد او را کرد و او نیز - اگر برهان پروردگار را نمىدید - قصد وى را مىکرد. این گونه کردیم تا بدى و فحشا را از او دور سازیم، زیرا او از بندگان مخلص ما بود».
نمونه چهارم:
موسى علیه السلام در جوانى رنگ کاخ نشینى که رفاه زدگى و مسؤولیتنشناسى است، بر خود نگرفت؛ بلکه بر عکس در پى همکارى با مظلومان و ستیز با ستمگران بر آمد:
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ. وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِیعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِى مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّه فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ» (قصص /14 - 15)
«وقتى موسى به کمال جسمى و عقلى رسید، ما به او حکمت و دانش دادیم و این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم. او موقعى که اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را دید که با هم مىجنگیدند، یکى از پیروان او بود و دیگرى از دشمنانش، آن کس که از پیروان او بود، مدد خواست، موسى مشت محکمى بر سینه آن دیگرى زد و به حیات او پایان داد».
نمونه پنجم:
موسىعلیه السلام پس از بعثت و رسیدن به مقام رسالت، وقتى به مصر بازگشت و مشغول دعوت به دین و مبارزه با دستگاه خودکامه فرعونى شد، با استقبال صادقانه جوانان مواجه گردید و تنها مجموعهاى از کم سن و سال ترهاى قوم بنى اسرائیل راه او را پیش گرفتند. در حالى که ترس شکنجه فرعون و اشراف خودى، بر آنها سایه افکن بود.
«فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن یَفْتِنَهُمْ» (یونس /82)
«پس به موسى ایمان نیاوردند جز جوانانى از قوم او، در حالى که مىترسیدند از این که در معرض شکنجه فرعون و سران خودشان قرار بگیرند».
نمونه ششم:
در ماجراى اصحاب کهف، قابل مطالعه است که تعدادى از کاخ نشینان جوان، به جنگ و مخالفت با محیط آلوده به شرک، بت پرستى و خود کامگى برخاسته و به قصد حفظ ایمان و باورشان به زندگى در آسایش و رفاه پشت پا زده و راه هجرت و آوارگى را در پیش گرفته و با انتخاب زندگى جدید، خواب و مرگ ویژه خود، معجزه یاد ماندنى را در تاریخ به ثبت رساندند:
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» (کهف /14 - 13)
«ما داستان آنها را به حق، براى تو بازگو مىکنیم، آنها جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایت شان افزودیم. ما دلهاى آنها را محکم ساختیم، در آن هنگام که قیام کردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است، هرگز غیر او معبودى را نمىپرستیم که [اگر چنین گوییم] سخنى به گزاف گفتهایم».
تمامى داستانهاى بالا بیانگر نوعى رابطه بین سنین جوانى و پاى بندى به ارزشها، پاکىها و پرخاش بر ضد گرایشها و سنتهاى باطل است.
واژههاى: «غلام»، «بلغ اشدّه»، «ذریة» و «فتیة» که همه به مقطع سنى معین اشاره دارد، قطعىترین دلالتش این است که در این فصل از زندگى، انسانها گرایش نیرومندى نسبت به گزارههاى یاد شده دارند و باید آن را پاس داشت.
ارزیابى و ارزشگذارى
قرآن در کنار گزارشها از احساس و رفتار جوان، قضاوت صریحترى نیز دارد که در آن از دوره جوانى به دوره «شدّت» و «قوت» تعبیر مىکند. دورهاى که از دو طرف در محاصره ضعف و ناتوانى مىباشد و در آن، تمایل به آرمانها و آرزوهاى ارزشمند و ارج گذارى به حقوق والدین تجلى مىیابد:
«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَکُم مِن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَشَیْبَةً یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِیمُ الْقَدِیرُ» (روم /54)
«خدا همان کسى است که شما را آفرید، در حالى که ضعیف بودید، سپس بعد از ناتوانى قوت بخشید. پس از آن ضعف و پیرى قرار داد، او هر چه بخواهد، مىآفریند و دانا و تواناست».
«ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّى وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً» (حج /5)
«بعد شما را به صورت کودک بیرون آوردیم؛ سپس هدف این است که شدّت و نیرومندى خود را به دست آورید، در این میان بعضى از شما مىمیرند و بعضى به پایینترین مرحله عمر کشانده مىشود تا بعد از داشتن آگاهى چیزى را نداند!»
«ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَمِنکُم مَن یُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمّىً» (غافر /67)
«سپس شما را به صورت طفل بیرون مىآورد، بعد به شدّت و نیرومندى مىرسید و بعد از آن پیر مىشوید - گروهى از شما پیش از این مرحله مىمیرند - و در نهایت به سر آمد عمر خود مىرسید».
«وَمَن نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِى الْخَلْقِ أَفَلَا یَعْقِلُونَ» (یس /68)
«و کسى را که عمر طولانى دهیم آفرینشش را واژگون مىکنیم».
«وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِى فِى ذُرِّیَّتِى إِنِّى تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّى مِنَ الْمُسْلِمِینَ»(احقاف /15)
«ما به انسان سفارش نمودیم که به پدر و مادرش نیکى کند، مادرش او را با ناراحتى حمل مىکند و با ناراحتى بر زمین مىگذارد و دوران حمل و از شیر گرفتنش سى ماه است، تا زمانى که به کمال قدرت و رشد برسد و به چهل سالگى قدم گذارد، مىگوید: پروردگارا! مرا توفیق ده تا نعمتى را که به من و پدر و مادرم دادهاى، قدر دان باشم و کار شایسته انجام دهم که آن را مىپسندى و مایه خوشنودى تو است و فرزندانم را صالح گردان من به سوى تو بازگشتم و من از مسلمانانم».
آغاز و پایان جوانى
در این که رسیدن به شدت و قوّت بیانگر مرحلهاى از عمر انسان است که بین دوره کودکى و پیرى قرار دارد، تردیدى نیست، اما در رابطه با زمان آغاز، پایان و امتداد این مقطع سنى، اختلاف نظر جدى میان پژوهشگران حوزه لغت، تفسیر، فقه و روانشناسى، وجود دارد، به عنوان نمونه:
جوانى از زمان بلوغ شروع مىشود و تا سى سالگى ادامه دارد.2
از سى سالگى آغاز و تا چهل سالگى ادامه دارد.3
از هفده سالگى آغاز و تا چهل سالگى تداوم مىیابد. از هجده سالگى آغاز و تا سى سالگى استمرار دارد.4
انسان در بیست پنج سالگى به نیرومندى مىرسد.5
حد و مرزى براى رسیدن به نیرومندى «بلغ اشده» وجود ندارد، معیار بلوغ، کمال عقل و داشتن رشد است و با کنار هم قرار گرفتن عقل، توانائى و کمال آفرینش، نیرومندى به وجود مىآید.6
«استفاده از واژه «قوة» و «ضعف» به صورت نکره به قصد ابهام افکنى و نا معین جلوه دادن کمیت این مقطع، صورت گرفته است؛ زیرا افراد در زمانهاى مختلف به قوت و نیرومندى مىرسد».7
یک نگاه به این دیدگاهها این پرسش را در پى دارد که آیا دوره جوانى و نیرومندى، زمان معینى ندارد و چنانکه گفته شده است: به دلیل اختلاف آب و هوا، شرایط فکرى و فضاى فرهنگى، در جوامع مختلف، جوانى یک مفهوم نسبى است و نه مطلق، مدت دوره کودکى، جوانى و پیرى، در عمر افراد گوناگون فرق مىکند،8 یا این که زمانى مشخص دارد، دیدگاه قرآن در این باره چیست؟
به کارگیرى واژه «ثم» در آیات (روم /54 و حج /5 و مؤمن /67) به عنوان حرف ربط که افاده ترتیب و تأخیر دارد، بى تردید گویاى این حقیقت است که ضعف و ناتوانى با یک فاصله زمانى، آغاز و تدریجاً جایگزین قوت و شدّت مىشود.
قرآن وقتى به یتیم اجازه تصرف در مالش را مىدهد که به شدّت و نیرومندى رسیده باشد و نیرومندى را به بلوغ و رسیدن به رشد تفسیر مىکند:
«وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشِدَّهُ» (انعام /152) و (اسراء /34)
«و به مال یتیم جز به بهترین صورت نزدیک نشوید تا به حد اشد خود برسد.»
«وَابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ» (نساء /6)
«یتیمان را چون به حد بلوغ برسند، بیازمایید، اگر در آنها رشد یافتید، اموالشان را به آنها بدهید.»
دستور به آزمایش، هنگام رسیدن به بلوغ، براى فهم رسیدن به مرحله رشد دو نکته را در خود نهفته دارد: یکى امکان پیدایش همزمان بلوغ و رشد و دیگر امکان پیدایش رشد، با فاصلهاى، بعد از زمان بلوغ.
در روایتى، امام صادق علیه السلام در پاسخ پرسش از این که تصرفات یتیم کى موثر است؟ فرمود: «حتّى یبلّغ اشده، قال و ما اشده؟ قال الاحتلام»9 «زمانى که به شدّت و نیرومندى برسد، گفت: شدّت او چیست؟ فرمود: جنب شدن».
این که بلوغ معیار تکلیف شناخته شده، با این که خرد و خردورزى از شرایط تکلیف مىباشد، مىتواند دلیل بر این باشد که بلوغ، نوعاً با رشد و خرد ورزى همراه است یا مىتواند همراه باشد.
خرد جوان، از آزادگى ویژهاى برخوردار است و هنوز آلایش عادتها، دلبستگىهاى مادى و زمینى، باورهاى سنتى نبایسته و ...، دامنگیر آن نشده است. اگر کمبودى دارد کمبود تجربه و آگاهى است که مىتواند توسط بزرگترها جبران گردد، به همین دلیل علىعلیه السلام خطاب به یکى از کارگزارانش مىفرماید:
«اذا احتجت الى المشورة فى أمر قد طرأ علیک فاستبده ببدایة الشبان فانّهم احدّ اذهاناً و اسرع حدساً ثم رده بعد ذلک الى رأى الکهول الشیوخ، لیستعقبوه و یحسنوا الاختبار له فان تجربتهم اکثر»10
«هرگاه کارى برایت پیش آمد و نیاز به مشورت پیدا کردى، در آغاز آن را با جوانان، در میان گذار. زیرا آنها تیز فهمتر و با فراست ترند سپس آن را در معرض نظر سالخوردگان و پیران قرار ده، تا در معرض ارزیابى قرار دهند، چه آنکه تجربه ایشان بیشتر است».
از تقارن و انضمام چهل سالگى به زمان بلوغ قدرت در آیه 15 سوره احقاف به عنوان مقطع آرمانخواهى انسان، مىتوان الهام گرفت که چهل سالگى نهایت مرز قدرتمندى او مىباشد، چونانکه در روایتى از امام صادقعلیه السلام آمده است:
«اذ بلغ العبد ثلاثاً و ثلاثین سنةً فقد بلغ اشدّه و اذا بلغ اربعین سنة فقد بلغ منتهاه فاذا ظعن فى احدى و اربعین فهو فى نقصان»11
«هرگاه، بنده به سىوسه سالگى رسید، به شدّت و نیرومندى خود دست یافته است و هرگاه به چهل سالگى قدم گذاشت، نهایت دوره قدرتش را تجربه مىکند، زمانى که به منزل چهل و یک سالگى بار انداخت، او به نقصان مىگذارد.»
بنابراین، سخن ابن منظور، قابل پذیرش مىنماید، آنجا که مىگوید:
«فبلوغ الاشدّ محصور الاول محصور النهایة غیر محصور ما بین ذلک»12
«بلوغ نیرومندى، از آغاز و انجام محدود است امّا وسط، آن حد ندارد.»
بنابراین نیرومندى مورد نظر قرآن، پیش از بلوغ و پس از چهل سالگى، میسّر نیست. ولى ممکن است دیرتر از بلوغ جنسى حاصل آید و زودتر از چهل سالگى رو به افول گذارد، واقعیتى که مىتواند اختلاف روایات13 را در باب زمان پیدایش قدرت جوانى، توجیه کند و راز تعبیر «الحدث» در مورد امام حسنعلیه السلام سى و سه ساله در کلام امام علىعلیه السلام را نیز آشکار کند، آنجا که فرمود:
«و انما قلب الحدث کالارض الخالیة ما ألقى فیها من شىء قبلته فبادرتک بالادب قبل أن یقسو قلبک و یشغل لبّک»14
«همانا دل جوان، مانند زمین آمادهاى است که هر آنچه در آن کاشته شود، مىپذیرد، بر این مبنا، پیش از آنکه دلت سخت گردد و خردت به بند کشیده شود، به تربیتت برخاستم.»
حقیقت نیروى جوانى
همانگونه که دیدیم قرآن با گزارش اقدامات جسورانه و شجاعانه جوان، نوعى از تبیین و تعریف براى «قوت» در فصل جوانى، ارائه داد. ما براى تفصیل و تشریح بیشتر دیدگاه قرآن ناگزیریم به سنت که حقانیتش را از قرآن مىگیرد و نیز تحقیقات روانشناسان در سدههاى اخیر، مراجعه کرده و ویژگىهاى مثبت زمینههاى آسیبپذیرى جوان را در پرتو این دو منبع به مطالعه بگیریم، آنگاه برخورد بایسته با این سرمایه خدادادى را که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم سفارش کرده است، مورد شناسایى قرار دهیم.
قرآن نمىگوید در فصل جوانى انسان داراى قدرت و قوت است، بلکه مىگوید که جوان چیزى جز قوت نیست و قوت در قرآن، اختصاص به توان جسمى ندارد و شامل نیرومندى روحى نیز مىشود. به همین دلیل قرآن، در توضیح ضعف و نقصان پیرى، زوال توان علم آموزى و حفظ علم را به عنوان مصداق آن دو مطرح مىکند: «لکیلا یعلم من بعد علم شیئا» (نحل /70) در روایتى نیز آمده است:
«عن اسحاق ابن عمار قال سألت ابا عبداللَّه،علیه السلام عن قول اللَّه «خذوا ما آتیناکم بقوة» (بقره /63)، أقوة فى البدن ام قوة فى القلوب؟ قال فیهما جمیعا»15
«از امام صادقعلیه السلام پرسیدم که مراد از قوت در آیه که مىگوید: «آنچه را به شما دادهایم یا قوت بگیرید» قدرت جسمى است یا توان روحى؟ امامعلیه السلام فرمود هر دو مراد است».
تعدادى از مفسّران نیز ذیل آیه 54 سوره روم، در بیان معناى قوت مىگوید: مقصود توان اندامى، روحى، عقلى و علم آموزى است.16
واقعیت این است که توان جسمى، با بلوغ، به رشد نهایى نمىرسد، تا تعبیر قوت را توجیه کند. آنچه در این مقطع فعالیّت دارد، خستگى ناپذیرى در برابر فعالیت جسمى است که خود منشأ روان شناختى دارد. خستگى ناپذیرى تا سالها ادامه دارد و از داشتههاى ارزشمند انسان به حساب مىآید.
بنابراین نیرومندى جوان را باید در شخصیت انسانى او جستجو کرد که «بر ساختار کلى روانشناختى فرد دلالت دارد و خوى (تمایلات عاطفى فطرى)، منش، هوش، حساسیتها، گرایشها، علایق، عقاید، آرزوها و آرمانهاى او را در بر مىگیرد. تمایلات و نحوه برخورد با آنها، نشاندهنده شخصیت فرد هستند».17
جوان در گذشته، کودکى بود که با آمیزه متشکل از جسم، روح و فطرت، قدم به دنیا یعنى محیط خانواده، هستهاى مرکب از پدر و مادر، قدم گذاشت، تا فطرتش در بستر آن شکوفا شود یا گرد و غبار آلاینده بر آن بنشیند. در روایتى از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم آمده است:
«کل مولود یولد على الفطرة حتى یکون ابواه یهوّدانه و ینصّرانه»18
«هر کودکى، با فطرت توحیدى به دنیا مىآید. این پدر و مادرش است که او را یهودى یا نصرانى بار آورد».
مطالعات روانشناختى کودک نیز حقیقت یاد شده را تأیید مىکند:
«همه بچهها پاک و معصوم متولد مىشوند، بدین لحاظ است که مىگوییم: بچهها بهشتى هستند»19
قرآن حامى روایت فوق بوده و فطرت را معادل کل دین (سوره روم /30) معرفى مىکند. به این معنا که تمام تمایلات، منشها، باورها و آرمانهاى ارزشى که دین بدآنهافرا مىخواند، ریشه در آفرینش انسان دارد.
در فصل جوانى، به رغم تمام کنشهاى محیط خانواده و جامعه، فطرت با تمام توان به خود نمایى مىپردازد. گویا کودک در عالم کودکى غرق دنیاى خود بوده، اصلاً توجه جدى به تخریبهاى تربیتى نداشته و اینک که دوره ضعف را پشت سر مىگذارد، با ظهور بلوغ به خود آمده، به باز خوانى منشور فطرتش رو مىآورد و آهنگ زندگى را بر اساس آن سر مىدهد تا در بزرگسالى در دام محافظهکارى نبایسته علایق مادى، اخلاق فاسد، فکر انحرافى و آرمانها و تصمیمگیرىهاى باطل، گرفتار نیاید.
شفافیت نسبى آینه فطرت که آمیخته با آزادى معنوى و اجتماعى است، به جوانان فرصت انتخاب و عمل مناسب با خود را، مىدهد، الهامهاى فطرى حساسیتى را در آنها به وجود مىآورد که بر اساس آن، نمىتوانند در قبال تعطیلى عمل به ارزشها و خودنمایى ضد ارزشها، بى تفاوت بمانند.
پی نوشتها:
--------------------------------------------------------------------------------
1 - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، دوم، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1403 ق، 287/11 و 299.
2 - صحیح مسلم بشرح النووى، چاپ چهارم، بیروت، دار الفکر، 1403 ه ، 173/9
3 - الزحیلى، وهبة، التفسیر المنیر، چاپ اول، بیروت، دارالفکر المعاصر، دمشق، دار الفکر، 1411 ه ، 23 و 157 / 24
4 - ابن منظور، لسان العرب، دار الصادر، بىتا 3 / کلمه شدد.
5 - طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1379 ه ، 384/4 - 3
6 - همان، 71/7 - 8.
7 - طباطبائى، محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، چاپ دوم، قم، مؤسسه مطبوعاتى، اسماعیلیان، 1390 ه ، 205/16
8 - نراقى، احسان، جامعه، جوانان، دانشگاه، چاپ دوم، تهران، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 50-52 / 1354
9 - صدوق، محمد بن على، الخصال، چاپ چهارم، قم مؤسسه النشر الاسلامى، 1414 ه ، /495
10 - ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، مصر، دار احیاء الکتب العربیة، 1387 ه ، 20 / حکمت 866
11 - الخصال /545
12 - لسان العرب، 3 / کلمه شدد
13 - الحویزى، عبدعلى، تفسیر نور الثقلین، چاپ چهارم، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، 117/4 1373
14 - نهج البلاغه، نامه 31 قسمت چهارم.
15 - بحرانى، هاشم، البرهان فى تفسیر القرآن، چاپ اول، بیروت، مؤسسة الاعلمى، 232/1 1419.
16 - سید، قطب، فى ظلال القرآن، چاپ اول، بیروت، دار الشروق، 2776/5 1405؛ مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، چاپ چهاردهم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 479/16 1376
17 - لئونورام. تى. درویل، چه چیز به زندگى ارزش مىبخشد، ترجمه مهدى پرتوى، انتشارات بهزاد، 221/ 1372
18 - صحیح مسلم بشرح النووى، 207/16 و مجمع البیان، 33/8-7.
19 - جان گرى، بچهها بهشتى هستند، ترجمه مهدى قراچه داغى، چاپ اول، نشر البرز، 21 / 1379.
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.