علل صعوبت عمل با وجود حصول علم
 تاریخ نگارش : دوم مرداد 1404
علل صعوبت عمل با وجود حصول علم
محمد هادی حاذقی
در مقاله قبل عرض شد که برای انجام اعمال و احکامی که خداوند دستور فرموده زمینه های ایجابی و سلبی وجود دارد که بعضا نقش مانع و ایجاد سختی در انجام کار را باعث میشوند و بعضی موجب تسریع و تسهیل اعمال میباشند .
مواردی از این عوامل را قبلا ذکر کردیم و در این مقاله نیز مطالبی را که به شکلی تاثیر بر ترغیب و ایجاد زمینه های اقدام و عمل را فراهم میآورند بیان مینماپیم و در مقابل نیز مواردی ا که موجب سختی و صعوبت انجام کار نیک میگردند نیز ذکر شده است .
فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى ﴿٥﴾/وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى ﴿٦﴾/فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى ﴿٧﴾/وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى ﴿٨﴾/وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَى ﴿٩﴾ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى ﴿١٠﴾

 کلید واژه : تبلیغات، شایعه، نذیر، مستضعف، ،
 ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرخمن الرحیم
عنوان
علل صعوبت عمل با وجود حصول علم
چکیده
در مقاله قبل عرض شد که برای انجام اعمال و احکامی که خداوند دستور فرموده زمینه های ایجابی و سلبی وجود دارد که بعضا نقش مانع و ایجاد سختی در انجام کار را باعث میشوند و بعضی موجب تسریع و تسهیل اعمال میباشند .
مواردی از این عوامل را قبلا ذکر کردیم و در این مقاله نیز مطالبی را که به شکلی تاثیر بر ترغیب و ایجاد زمینه های اقدام و عمل را فراهم میآورند بیان مینماپیم و در مقابل نیز مواردی ا که موجب سختی و صعوبت انجام کار نیک میگردند نیز ذکر شده است .
فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى ﴿٥﴾/وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى ﴿٦﴾/فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى ﴿٧﴾/وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى ﴿٨﴾/وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَى ﴿٩﴾ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى ﴿١٠﴾
واژه های کلیدی
تبلیغات، شایعه، نذیر، مستضعف، شهادت
مقدمه
حضرت آیت الله جوادی آملی در موارد متعددی تکیه ویژه ای به تمایز دو بخش عقل نظری و نقل عملی مینمایند و اساس علل تمایز این دو بخش را دو نوع گره ذکر میکنند که در متن زیر میآید .
بمنظور هماهنگی در برداشت نسبتا یکسان از موضوع مورد بحث در این سلسله مقالات، این قسمت از بیانات معظم له را به حضور ارسال مینمایم . البته بعضی تعبیرها در مقالات را نیز بعنوان تدبری از جانب بنده محسوب نمائید .
مراد از آیه ﴿لَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾
خب، حالا این گفتگوهای وجود مبارک موسای کلیم با فرعون در قرآن به طور پراکنده ذکر شده یعنی وجود مبارک موسای کلیم نام شریفش بیش از صد بار در قرآن آمده اما این طور نیست که تمام این گفتگوها ردیف شده باشد بدون تقطیع الآن در همین‌جا که محلّ بحث است فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾ ما همه آیات را نشان فرعون دادیم در حالی که این طلیعه امر است هنوز از جریان عصا و ید بیضا باخبر نشد چیزی در اینجا نیامده چه رسد به آن هفت معجزه دیگر آن آیات دَم و ضفادع و قُمّل [16] و امثال ذلک آن هفت معجزه با این دو معجزه که جمعاً نُه معجزه است فرمود: ﴿تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ﴾[17] هیچ کدام از این نُه معجزه را نشان فرعون نداد در این بخش سوره «طه» چیزی از این معجزات یاد نشده مع ذلک فرمود که ما همهٴ آیات را به او نشان دادیم او تکذیب کرد گفت اینها درست نیست و حاضر نشد ایمان بیاورد.


انکار فرعون با یقین به الهی بودن معجزات

در سوره مبارکه «اسراء» بخشی از این مطالب گذشت که این با اینکه برای او مسلّم بود ایمان نیاورد آیه سوره مبارکه «اسراء» این بود ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ فَسْأَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا مُوسَی مَسْحُوراً﴾ ﴿قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً﴾[18] وقتی این معجزات را وجود مبارک موسای کلیم نشان فرعون داد این آیات را او دید برای او مسلّم شد که اینها معجزه است سِحر نیست و از طرف خداست و ایمان نیاورد آن‌گاه وجود مبارک موسی(علیه السلام) فرمود برای تو روشن شد که اینها آیات الهی است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ برای تو مسلّم شد که اینها ساخته بشر نیست بافته سَحره نیست کارِ خداست و خدا نازل کرده و من هم از طرف خدا آمدم خب چرا ایمان نمی‌آوری؟ این تعبیر که فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ﴾[19] مشابه‌اش در بخشهای دیگر خواهد آمد که ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[20] یعنی آل فرعون برای آنها روشن شد و مسلّم شد که اینها کلمات الهی است اما مع ذلک ایمان نیاوردند چطور می‌شود که یک حق برای کسی روشن می‌شود با اینکه برای او بیّن‌الرشد می‌شود مع‌ذلک ایمان نمی‌آورد آیهٴ سورهٴ مبارکه «نمل» این است که ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً﴾ [21] یعنی آیه روشن مُبصِر یعنی ذاتِ بصر یعنی روشن و شفاف خب، این آیات روشن که آمد فرعون گفت اینها سِحر است ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ در حالی که ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ﴾ [22] مهم‌ترین بحث که در سوره مبارکه «اسراء» هم مشابه این گذشت این است که گاهی انسان حق برای او به عنوان بیّن‌الرشد روشن می‌شود اما ایمان نمی‌آورد با اینکه یقین دارد با اینکه قطع دارد ایمان نمی‌آورد تفکیک اینکه یقین هست، قطع هست، تصدیقِ علمی هست ولی تصدیق اعتقادی نیست.
{در این قسمت اجمالا عدم عمل با وجود ایمان، باور، یقین ذکر شد}

اقسام چهارگانه انسان از نظر ادراک و تحریک ظاهری

در ذیل همین آیه سوره مبارکه «اسراء» گذشت که انسان چهار صنف است هم با در نظر گرفتن اوصاف ظاهر و اوصاف باطن مجموعاً می‌شود چهار صنف به حسب ظاهر یعنی در حوزهٴ بدن انسان یک مجاری ادراکی دارد یک مجاری تحریکی از نظر مجاری ادراکی و تحریکی چهار صنف است صنف اول کسانی که مجاری ادراکی‌شان قوی، تحریکی‌شان هم قوی یعنی سامعه و باصره آنها خوب می‌شنود و خوب می‌بیند، دست و پای آنها هم که برای فرار است آماده است و وقتی خطری را دیدند کاملاً فرار می‌کنند، منفعتی را دیدند کاملاً جذب می‌کنند هم مجاری ادراکی اینها قوی است هم مجاری تحریکی اینها. گروه دوم کسانی‌اند که مجاری ادراکی اینها قوی است ولی مجاری تحریکی اینها ضعیف است یعنی خوب می‌بینند، خوب می‌شنوند درک می‌کنند اما در اثر سالمندی یا فرتوتی یا بیماری قدرت بدنی ندارند دست و پایشان یا فلج است یا مریض‌اند یا از کار افتاده‌اند و مانند آن، مجاری ادراکی آن طور که باید کار بکند ضعیف است. قِسم سوم به عکس این است کسی است که جوان است نیرومند است اما قدرت درک چشم و سامعه او ضعیف است کم‌دید است، کم‌بین است، کم‌شنوایی دارد و مانند آن. قِسم چهارم گروهی‌اند که هم مجاری ادراکی آنها ضعیف است و عقب افتاده‌اند، هم مجاری تحریکی اینها مثل اینهایی که معلولین‌اند و در پرورشگاه هستند و امثال ذلک هم از نظر بینایی و شنوایی ضعیف‌اند هم از نظر دست و پا این برای ظاهر که می‌بینید.
اقسام چهارگانه انسان از نظر عقل نظری و عملی

در باطن هم انسان همین چهار گروه‌اند بعضیها هستند که خوش‌درک‌اند اهل عقل و عدل‌اند یعنی هم خوب می‌فهمند از نظر اندیشه و حکمت و عقل نظری، هم اهل عدل‌اند خوب عزم دارند عزم یعنی عزم برای عقلِ عملی است جزم برای اندیشه است و عقل نظری اینها کاملاً از هم جدا هستند اگر کسی موحّد بود اینها را هماهنگ می‌کند وگرنه دستگاهی که مربوط به جزم و اندیشه است از دستگاه عزم و اراده و امثال ذلک کاملاً جداست تفکیکش هم الآن روشن می‌شود بعضیها هستند که اهل عقل‌اند به لحاظ ادراک، اهل عدل‌اند به لحاظ عزم و تصمیم یعنی هم خوب می‌فهمند هم خوب عمل می‌کنند می‌شود عاملِ به عمل صالح تحقیقات دینی او خیلی خوب است تقوا و وارستگی وعدل او هم خیلی خوب است این از هر دو جهت قوی است هم آن عقلی که باید این معارف را بفهمد قوی است هم آن عقلی که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجِنان» [23] قوی است. گروه دوم کسانی‌اند که عقلشان خوب است، اندیشه‌شان خوب است خوب مسائل حلال و حرام را می‌فهمند اما این عقل عملی که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجِنان» ضعیف است این می‌شود عالِم فاسق با اینکه می‌داند چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است از نظر جزم علمی هیچ مشکلی ندارد ممکن است سخنرانی بکند کتاب هم بنویسد در این زمینه اما آن جایی که جای تصمیم و عزم و اراده است مشکل جدّی دارد مثل انسانی که چشمش خوب می‌بیند کجا مار دارد می‌آید اما فلج است نمی‌تواند بدوَد. قِسم سوم گروهی‌اند که بخشهای عملی اینها جای عزم و انگیزهٴ اینها خیلی قوی است ولی اندیشه و ادراک آنها ضعیف است مثل یک مقدّسِ کم‌درک این هر چه بشنود عمل می‌کند اما تشخیصش ضعیف است این قصوری در ناحیه عمل ندارد منتها یک راهنمای خوبی می‌خواهد که خوب درک بکند. قِسم چهارم کسانی‌اند که از هر دو جهت ضعیف‌اند مثل جاهلِ مُتهتّک نه اندیشه خوبی دارد نه انگیزه خوبی دارد.


جدایی اعتقاد و ایمان از علم و یقین در برخی انسان‌ها

چون دستگاه تصمیم‌گیری کاملاً یعنی کاملاً جدای از دستگاه اندیشه و اینهاست انسان می‌شود عالمِ فاسق سرّش این است که ما دوتا گِره و دوتا عَقد داریم عقدی است یعنی گِرهی است بین موضوع و محمول که مستحضرید که در منطق می‌گویند «تُسمّی القضیة عقداً» قضیه را عقد می‌گویند برای اینکه بین محمول و موضوع گِره خورده وقتی گفتیم «زیدٌ قائمٌ» این «هو» گِرهی است که موضوع و محمول را به هم بست این شده عقد این کار اندیشه و علم است بعد از این عصارهٴ این قضیهٴ علمی را این شخص باید به جان خود گِره ببندد این می‌شود اعتقاد و ایمان، اگر به جان خود گِره نبست این فقط عالِم است اگر به جان خود گره بست با دو عقد یک گِره بین موضوع و محمول یک گِره بین نتیجه قضیه و جان خود این می‌شود مؤمنی که دارای عمل صالح است اگر گِره نزد ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾[24] این ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا﴾[25] «سین» هم «سین» تأکید است به طور شفاف، یقین، آشکار برای فرعون ثابت شد این آیات الهی است در سوره مبارکه «اسراء» وجود مبارک موسی بالصراحه به فرعون گفت آخر برای تو روشن شد این حرفهای خداست ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ [26] آخر چرا ایمان نمی‌آوری.
عواقب عدم تسلیم در برابر حق

این ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[27] همین است دوتا طلبه که در اتاق مشغول مباحثه‌اند سوّمی این دو نفر خداست که جمعاً می‌شود دو نفر و خدا ثالثِ اثنین است نه ثالث ثلاثه اینها با اینکه روشن شد حق با رفیق اوست در این مباحثه کردند عبارتی یا جامع‌المقدمات است یا سیوطی است یا مُغنی است همین اول طلبگیش است با اینکه فهمیده حق با اوست این حتماً می‌خواهد بگوید من هم چیز دیگر می‌خواهم بگویم این وقتی بزرگ شد آفتی برای جامعه است اول آسیب به خودش می‌رساند بعد به جامعه در همان اوایل آدم باید خودش را بسازد در برابر حق باید تسلیم بشود دیگر وگرنه انسان اگر بزرگ شد ممکن نیست حق را ببیند و باور کند این می‌شود آسیب و آفت بنابراین در بیان نورانی حضرت امیر هم هست که «مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ» [28] مُصارعه یعنی کُشتی گرفتن اگر کسی با حق کشتی بگیرد یقیناً شکست می‌خورد.

آثار پیوند علم و ایمان توسط عقل

خب، بنابراین این در درون همهٴ ما هم هست ما باید مواظب باشیم که کجا جای جزم است و کجا جای عزم این دو با هم باشند اگر آن روحِ کامل یک رهبری را به عهده گرفت یک نماز جماعتی را در صحنهٴ دل به پا کرد که همهٴ قوای علمی و عملی به او اقتدا کردند این همان بیان نورانی امام سجاد است که فرمود عقل رائد روح است [29] ، انسان یک نماز جماعتی می‌خواند در درون، همهٴ قوا به تبعیّت او حرکت می‌کنند شهوت سرِ جایش محفوظ است، غضب سر جایش محفوظ است نگفتند چیزی را تعطیل کن که گفتند تعدیل کن همهٴ اینها سرِ جایش محفوظ است آن حس و وهم و خیال هم سر جایش محفوظ است حس خیلی کار می‌کند وهم خیلی کار می‌کند خیال خیلی کار می‌کند در تحت رهبری عقل نظری شهوت و غضب هم خیلی کار می‌کنند در تحت هدایت و رهبری عقل عملی اگر آن عقلِ فائق قیادت و رهبری و امامت این امّت را به عهده بگیرد این شخص یک قافلهٴ خوبی خواهد بود
بنابراین وجود مبارک موسای کلیم به فرعون گفت برای تو بیّن‌الرشد ثابت شد که اینها حق است اما ایمان نمی‌آوری چه در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» [30] چه در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» [31] این دو آیه شفاف هست و شفاف شد که گاهی انسان حق برای او قطعی می‌شود ولی او ایمان نمی‌آورد مثل کسی که به صورت قطع آتش را می‌بیند، مار را می‌بیند، عقرب را می‌بیند ولی نمی‌تواند فرار بکند برای اینکه با سوء اختیار خودش این دست و پا را فلج کرده خب کسی دست و پای خودش را فلج کرده چطوری می‌تواند خودش را نجات بدهد.
ناتوانی فرعون و مغالطه او در برابر معجزات الهی

فرمود: ﴿لَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾ با اینکه الآن ملاحظه می‌فرمایید اینجا بسیاری از آیات هنوز مطرح نشده ولی می‌فرماید ما همهٴ این آیات را به فرعون نشان دادیم مثلاً، ﴿لَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ همان طوری که در جریان نمرود فرمود: ﴿فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ﴾[32] جوابی نداشت فرعون هم اینجا جوابی ندارد گفت شما آمدید که ما را با سِحر از مصر بیرون کنید خب این همه سَحره زیر نظر تو هستند مگر با سِحر می‌شود مملکت را گرفت خب این همه سَحره که تو داری کدام یک از اینها توانستند چنین کاری بکنند به موسی و هارون(سلام الله علیهما) می‌گوید شما آمدید سِحر بکنید که کشور ما را بگیرید این حرف قابل گفتن نیست ﴿قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِکَ یَا مُوسَی﴾ حالا می‌خواهد بازی در بیاورد حالا ما مسابقه می‌دهیم خب این همه سَحره‌ای که تو داری در زیر نظر تو کار می‌کنند کسی تا حال چنین کاری کرده که مملکت را با سِحر زیر و رو بکند وجود مبارک موسای کلیم گفت که آنچه را که ما آوردیم حق است و آ‌نچه را که تو می‌گویی باطل، باطل کاری از او ساخته نیست در محدوده خیال ممکن است یک انسان مُختالی را متأثّر بکند ﴿قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا﴾ از اینکه گفت ﴿أَرْضِنَا﴾ چون یک سلطه خاصّی فقط در منطقه مصر و امثال مصر داشت وگرنه منطقه شام و امثال شام که مدین در همان مناطق بود تقریباً شمال شرقی مصر قرار دارد یعنی کسی که از مصر بیرون می‌آید به طرف مشرق به طرف شام و مدین و اینها می‌رود وجود مبارک موسای کلیم وقتی به مدین رسید شعیب فرمود آن جریان قتلی که در مصر اتفاق افتاده و عده‌ای تو را تعقیب می‌کردند ﴿نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾[33] اینجا دیگر آنها به تو دسترسی ندارند اینجا در تحت قدرت آنها نیست معلوم می‌شود که حوزهٴ اقتدار فرعون در همان محدودهٴ مصر و اطراف مصر بود مدین و این قسمت شام زیر سلطهٴ او نبود ﴿مِنْ أَرْضِنَا﴾ هم که گفت همان منطقه را می‌گوید نه منطقه‌های دیگر. خب، ﴿لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِکَ یَا مُوسَی﴾ ﴿فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ﴾ ما هم سِحری مثل سِحر تو می‌آوریم تو اگر تَحدّی کردی گفتی معجزه است معجزه معنایش این است که مُماثل ندارد دیگر ما هم می‌گوییم سِحر است و مماثل دارد و مماثلش هم می‌آوریم ﴿فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَیْنَنَا وَبَیْنَکَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَکَاناً سُوی﴾ که موعد مبارزه و مناظره را دارد تعیین می‌کند.
________________________________________
بخش زیر از خطبه154 نهج البلاغه میباشد.
عاقل با چشم دل سرانجام کار را مینگرد، و پستی و بلندی آن را تشخیص میدهد. دعوت کننده حق، (پیامبر« )»دعوت خویش را ّ به پایان رسانید، و رهبر امت به سرپرستی قیام کرد، پس دعوت کننده حق را پاسخ دهید و از رهبرتان اطاعت کنید. گروهی در دریای فتنه ها ّ فرو رفته، بدعت را پذیرفته، و سنتهای پسندیده را ترک کردند؛ مؤمنان کنارهگیری کرده و گمراهان و دروغگویان به سخن آمدند. مردم! ما اهل بیت پیامبر چونان پیراهن تن او، و یاران راستین او، و خزانه داران َ علوم و معارف وحی، و درهای ورود به آن معارف، میباشیم، که جز َ از در، هیچ کس به خانه َ ها وارد نخواهد شد، و هرکس از غیر در وارد شود، دزد نامیده میشود.
مردم!درباره اهل بیت پیامبر آیات کریمه قرآن نازل شد، آنان گنجینه های علوم خداوند رحمانند، اگر سخن گویند، راست گویند، و اگر سکوت کنند بر آنان پیشی نجویند. پس باید امام و راهنمای مردم به مردم راست بگوید، و راه خرد پیماید و از فرزندان آخرت باشد که از آنجا آمده و بدانجا خواهد رفت. پس آن که با چشم دل بنگرد، و با دیده درون کار کند، آغاز کارش آن است که بیندیشد؛ آیا عمل او به سود اواست یا زیان او؟ اگربه سود است ادامه دهد، و اگر زیانبار است توقّف کند، زیرا عمل کننده بدون آگاهی چون روندهای است که بیراهه میرود، پس هر چه شتاب کند از هدفش دورتر میماند، و عملکننده از روی آگاهی، چون روندهای بر راه راست است، پس بیننده باید به درستی بنگرد، آیا رونده راه مستقیم است یا واپس گرا؟. و بدان که هر ظاهری باطنی متناسب با خود دارد، آنچه ظاهرش پاکیزه، باطن آن نیز پاک و پاکیزه است، و آنچه ظاهرش پلید، باطن آن نیز پلید است،
و پیامبر راستگو فرمود: «همانا خداوند بندهای را دوست دارد، ّ اما کردار او را دشمن، و کردار بندهای را دوست می ّ دارد اما شخص او را دوست ندارد.» آگاه باش! هر عملی رویشی دارد، و هر روینده ای از آب بینیاز نیست، و آبهـا نیز گونـاگون میباشند. پس هـر درختی کـه آبیاریش به انـدازه و نیکو بـاشد، شاخ و برگش نیکو و میوهاش شیرین است، و آنچه آبیاریاش پاکیزه نباشد، درختش عیب دار و میوهاش تلخ است
از نهج البلاغه خطبه154-
تاثیر تبلیغات در عوام

اما اگر کار از مراکز علمی گذشت، ـ یعنی از حوزه و دانشگاه که محورهای علمی است ـ قرآن اصرار دارد عالمانه سخن بگویید؛ اما گذشت و کار به دست دیگران افتاد، آنها هم همین دو مرحله را دارند؛ اگر می‌خواهند از غذایی حمایت کنند، اول تبلیغ است و بعد از مدتی تکرار است؛ آن تبلیغ متأسفانه جای تعلیم می‌نشیند و این تکرار جای تعلیل می‌نشیند؛ مثلاً اگر بخواهند پفک را به خورد بچه‌های مردم بدهند، اول تبلیغ می‌کنند، بعد ده‌بار، بیست‌بار یا سی‌بار تکرار می‌کنند و می‌گویند، این بچه‌ها و مادرانشان هم باور می‌کنند که این ماده غذایی خوبی است، یا فلان ماده دیگر ماده غذایی خوبی است یا فلان پودر، پودر خوبی است. از متخصّص سؤال می‌کنیم، می‌گوید این‌چنین نیست؛ از مسئولین تغذیه سؤال می‌کنیم، می‌گویند این‌چنین نیست. پس کار آنها اوّل تبلیغ است و بعد تکرار؛ بخواهند شخصی را بالا ببرند، همین دو کار است! بخواهند شخصی را پایین بیاورند، همین دو کار است! این فراز و فرود اشخاص این‌طور است، فراز و فرود کالا این‌طور است، فراز و فرود حتی یک پارچه این‌طور است؛ پارچه‌ای را می‌خواهند به خورد مردم بدهند، اول تبلیغ است و بعد تکرار، ده‌بار، بیست‌بار یا سی‌بار که بگویند جامعه باورش می‌شود. جامعه اگر جامعهٴ حوزوی و دانشگاهی باشد با تعلیم و با تعلیل پیش می‌رود نه با تبلیغ. اگر جامعه از مسئله حوزه و دانشگاه جدا شد و خودساخته شد، این جامعه با تبلیغ و با تکرار سامان می‌پذیرد که صبغهٴ علمی ندارد؛ جاهلیّت این‌طور بود، بازار عُکّاظ این‌طور بود، می‌خواستند کسی را بالا ببرند این‌طور بود، می‌خواستند کسی را پایین بیاورند این‌طور بود، کالا، جنس و پارچه‌ای را می‌خواستند بالا ببرند این‌طور بود یا پایین بیاورند این‌طور بود. قرآن فرمود این کارها را نکنید! شما ببینید برهان چیست! ما سرمایه را به شما دادیم! ما در درون شما یک سلسله سرمایه را گذاشیتم! ما بدیهیات را به شما گفتیم! کسی به شما نگفت که «اجتماع نقیضین» محال است، کسی که به شما نگفت «اجتماع ضدّین» محال است، کسی که به شما نگفت که «دور» محال است، اینها را خودتان می‌دانید! کسی که به شما نگفت «الکلّ أعظمُ من الجزء»، اینها بدیهیات است و سرمایه‌های اوّلی است که ما به شما دادیم، این سرمایه را بگیرید و رشد کنید، این می‌شود برهان عقلی. همین عقل می‌گوید من از راهی آمدم؛ ولی نمی‌دانم از کجا آمدم؟ به جایی می‌روم؛ ولی نمی‌دانم کجاست! من مسافری هستم در این بین راه، کسی باید باشد که مرا راهنمایی بکند که کجا بروم؟! و آن می‌شود پیغمبر. ما این قدر می‌فهمیم که از جایی آمدیم، اما کجا بود نمی‌دانیم! این قدر می‌فهمیم که باید جایی برویم، اما کجاست؟ آن‌جا را نمی‌دانیم! پس کسی باید باشد که ما را راهنمایی بکند؛ لذا عقل می‌گوید وحی لازم است، پیغمبر لازم است، آن‌که ما را آفرید باید ما را راهنمایی کند و راهنمایان هم انبیای الهی‌ هستند. عقل می‌گوید این چیزها را خودم می‌فهمم که بدیهیات است و خیلی از چیزها را هم نمی‌فهمم؛ ولی می‌فهمم که راهنمایی باید داشته باشم. پس حرف‌ها یا باید به عقل تکیه کند یا به نقل تکیه کند؛ اما نیاکان ما این‌چنین گفتند، پدران ما این‌چنین گفتند، ما این را شنیدیم پس حق است و آن را نشنیدیم پس باطل است که قرآن کریم چند جا این جریان را نقل می‌کند، می‌فرماید: ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾،[13] ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً﴾.[14] شما که می‌گویید قبول و نکول ما وابسته به پذیرش و نفی آنهاست و چیزی را که آنها قبول بکنند ما قبول می‌کنیم، چون ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ و چیزی را هم که آنها قبول نکنند ما نمی‌پذیریم: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهٰذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾،[15] فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُون﴾،[16] مکرّر این مضمون را ذات اقدس الهی در چند جا گفت، گفت آخر شما چگونه بی‌عقلانه پیرو آنها هستید؟! درباره این سؤال‌هایی هم که از خود شما می‌کنیم، شما این را برابر یک سنّت غیر علمی دارید، این‌طور نیست که برای شما محققانه برهانی اقامه شده باشد، درست است ما از شما سؤال می‌کنیم که خالق آسمان و زمین کیست؟ شما هم می‌گویید خدا؛ اما این را محققانه نمی‌دانید، چون اگر محققانه این را بدانید به لوازم این پاسخ ملتزم می‌شوید! اگر در سوره مبارکه «طور» فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‌ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾؛[17] یعنی در عین حال که ما از شما سؤال می‌کنیم ﴿مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾[18] شما می‌گویید «الله»؛ ولی می‌گوییم همین را عالمانه نمی‌گویید، ﴿بَلْ لا یُوقِنُون﴾[19] در ضمن همین آیات است، ﴿بَلْ لا یُؤْمِنُون﴾[20] در ضمن همین آیات است، در چند جا می‌فرماید از آنها سؤال بکنید خالق آسمان و زمین کیست؟ می‌گویند «الله»، بعد می‌فرماید: ﴿لا یَعْلَمُون﴾؛[21] اینها نمی‌فهمند که دارند چه می‌گویند! اگر خالق آسمان و زمین «الله» است، برخی از ربوبیت‌ها را هم به خدا اسناد دهید: ﴿مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ﴾؟ که ﴿لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[22] اگر این حرف را می‌گویید و می‌فهمید، پس باید به لوازم آن را هم ملتزم باشید. شما چیزهایی را شنیدید و الآن می‌گویید. برهان مسئله را در سوره مبارکه «طور» مشخص کرد، فرمود که شما باید محققانه و عالمانه جزم داشته باشید که خودتان مخلوق هستید و این نظام سپهری هم مخلوق است، برای اینکه انسانی که هستی او عین ذات او نیست، این نمی‌تواند خودبه‌خود پیدا بشود! قسمت8/زخرف/تسنیم
سوره مبارکه «انبیاء» آیه 24 فرمود: ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُم هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلی﴾؛ انبیای قبلی هم همه این حرف را زدند، ﴿بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾، این است که انسان اگر بخواهد حقِّ عمرِ خودش را زنده کند، یا باید بالاخره حوزوی فکر کند یا دانشگاهی؛ یعنی یا با تعلیم و تعلیل حوزوی اُنس پیدا کند یا با تعلیم و تعلیل دانشگاهی که بشود مجتهد یا بشود استاد، وگرنه تبلیغ را به جای تعلیم به خوردش می‌دهند و تکرار را به جای تعلیل به خوردش می‌دهند که در این صورت او به جای اینکه به سراغ غذای اصلی برود، به سراغ غذای بَدَلی می‌رود و به جای اینکه به سراغ یک سلسله اموری که آرام‌بخش است برود، به سراغ مواد می‌رود؛ این تکرار کار تعلیل را برای عوام می‌کند و آن تبلیغ برای عوام کار تعلیم را انجام می‌دهد. در روایات ما هست که «فَإِنَّ الْعِلْمَ إِذَا لَمْ یُعْمَلْ بِهِ لَمْ یَزْدَدْ صَاحِبُهُ إِلَّا کُفْراً وَ لَمْ‌ یَزْدَدْ مِنَ‌ اللَّهِ‌ إِلَّا بُعْدا»؛[38] آدم یک جا بنشیند و چیزی یاد نگیرد، به همان اندازه از خدا دور است. از بیانات نورانی حضرت امیر هست ـ قبلاً ملاحظه فرمودید که اینها در قوس نزول همه چیز را می‌دانستند، چون «اوُّل مَا خَلَقَ الله»[39] اینها هستند، در قوس نزول هر چه بنا بود بشر بداند اینها ‌دانستند؛ اما در قوس صعود براساس ﴿رَبِّ زِدْنی‌ عِلْماً﴾[40] دارند حرکت می‌کنند ـ فرمود روزی که چیزی من یاد نگیرم: «إِذَا أَتَی عَلَیَّ یَوْمٌ لا أَزْدَادُ فِیهِ عِلْمًا یُقَرِّبُنِی إِلَی اللَّهِ فَلا بُورِکَ لِی فِی طُلُوعِ الشَّمْسِ ذَلِکَ الْیَوْمَ»؛[41] چیزی که من در آن روز یاد نگیرم، آن روز برای من مبارک نیست.
8/زخرف/تسنیم
نقش و تاثیر نذیر و منذر

بالا نسبت به پایین کاملاً اشراف دارند، بعد می‌گویند: ﴿لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ‏﴾ یا در همان ورودی است که ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾[36] یعنی وقتی این طبقات را وارد جهنم میکنند، این بداندیشان و کفار و فسّاق را فرشته هایی که مسئول جهنم هستند می‎گویند: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾ این بحث هم قبلاً ملاحظه فرمودید گذشت ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾ درست است، نذیر اوّل و بشیر اوّل انبیا و ائمه(علیهم السلام) هستند؛ اما مستحضر هستید که پیغمبر درِ خانه هر کسی نمیرود، این ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾ مگر سخن‎رانی که در مسجد شما بود، در حسینیه شما بود، پای منبر او ننشسته اید؟ این حرفها را به شما نگفت؟ مگر زمان خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) حضرت به همه روستاها سر میزد و به تکتک آنها مسائل را میگفت یا مبلّغان میرفتند؟ اگر این ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم‏﴾[37] انسان میتواند به جایی برسد که در قیامت ملائکه به حرف او استدلال کنند، بگویند فلان آقا در فلان مسجد به شما نگفت؟ این ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾ معنای آن این نیست که مگر پیغمبر نیامد به شما بگوید، این روحانی که میگوید حرف پیغمبر را میزند، پس انسان می‎تواند، حوزه میتواند کاری بکند که فرشتهها به حرف او استدلال بکنند به سنت او استدلال بکنند. استدلال می‌کنند ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾، آنها میگویند: ﴿بَلی‏ قَدْ جاءَنا نَذیرٌ فَکَذَّبْنا﴾.[38] غرض این است که گاهی اینها میبینند برای حسرت، اصلاً کافر بهشت را نبیند دلیل نداریم؛ اما آن دیدنی که لذت ببرد نیست، دیدن حسرت‎آمیز است. مؤمن جهنم را اصلاً نبیند نیست، آن نگاهی که رنج‎آور باشد نیست؛ اما نگاهی که شکرآور باشد خدا را شاکر هستیم چنین جای بدی بود و ما به اینجا نیامدیم، این ممکن است.
در این قسمت فرمود ما همه نِعَم را برای مؤمنین آماده می‌کنیم، گرچه در قیامت بعد از آن که همه خاک شدند، همه را از خاک بر میانگیزیم، اینها و به نام امام آنها ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾[39] اما دیگر پسر و پدری نیست، چون همه از خاک برخاستند، توالد که نیست؛ اما آن آثاری که در دنیا بود به علاقه «ما کان» سر جای خود محفوظ است، برای اینکه یک شخص از هر نظر متنعّم باشد ممکن است که ذراری او را که مؤمن بودند به آنها ملحق بکنیم، پس «هاهنا امورٌ ثلاثة»: یکی خود شخص است که در روح و ریحان است؛ یکی ذراری، فرزندان، نوهها، نبیرهها، نتیجهها و ندیدههای او که اهل ایمان بودند اینها را به آنها ملحق میکنیم؛ سوم آن بچههای خردسال هستند که آنها ایمانی نداشتند تا ما به اینها ملحق بکنیم، درباره آنها سخنی نیست. ذرّیهای که اهل ایمان باشند، برای تکمیل نشاط بزرگ‎ترها، اینها را با هم جمع می‌کنیم. درست است که ﴿فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُم‏﴾[40] چون همه از خاک هستند، دیگر کسی پسر کسی نیست، پدر کسی نیست؛ اما آن انس و علاقه‎ای که در دنیا بود اینها تمام تلاش و کوشش را داشتند هر کار خیری که کردند به هر حال به فکر پدر و مادر بودند، اینطور نیست که حالا ما بگوییم آنها رفتند، به هر حال هر کدام از ما موظّف هستیم به یاد آنها باشیم، همین که به یاد آنها بودیم ذات اقدس الهی برای اینکه ما را با آنها یکجا جمع کند، این منّت را هم بر آنها و بر ذراری آنها می‌گذارد که اینها را یکجا جمع می‎کند، یک نظام خانوادگی پیدا میکنند لذت کامل میبرند. قسمت4/طور/تسنیم

بیان مسئولیت روحانیت در تبلیغ دین

اگر کسی واقعاً می‌خواهد در حوزه بماند مرجع بشود یا استاد حوزه بشود کرسی تدریس داشته باشد این تمام آن دقایق و مرجع ضمیر رسائل و کفایه و اینها را باید خوب بلد باشد و بتواند تدریس کند اما اکثری عزیزان ما این‌چنین نیستند مسئولیت اینها این است که در شهر و روستا به جای انبیا بنشینند فرمود پیامبران کارشان انذار مردم است ﴿مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ﴾ [7] فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ [8] بعد فرمود اینها باید بیایند حوزه‌ها متفقّه بشوند مقداری علوم اسلامی را یاد بگیرند برگردند به شهر و روستایشان ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ [9] کاری که این طلاّب و روحانیون می‌کنند حالا یا امام جماعت‌اند یا امام جمعه‌اند یا سخنران‌اند یا نویسنده‌اند در شهر و روستا کتاب می‌نویسند اینها به جای انبیا نشستند.

تبیین اهمیت مسئولیت روحانیت با تفسیر ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾

برای اینکه وقتی تبهکاری را به جهنم می‌برند ملائکه از آنها سؤال می‌کنند ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ [10] این ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ معنایش این نیست که مگر پیغمبر درِ خانه‌ات نیامده مگر امام در خانه‌ات نیامده مگر پیغمبران و ائمه(علیهم السلام) تک‌تک درِ خانه تک‌تک مردم می‌رفتند این عالمان دین این واعظان این مبلّغان این نور چشمان امام زمان کار انبیا را می‌کنند؛ فرشتگان به این جهنّمی‌ها می‌گویند مگر در فلان مسجد نبودی مگر پای سخنرانی فلان شخص ننشستی مگر این آقا از آیات قرآن نگفت مگر نگفت اهل بیت چنین گفتند؛ ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾. خب انسان به جایی می‌رسد که سخنرانی‌اش در مسجدها در منبرها در جماعت‌ها در نماز جمعه‌ها مورد احتجاج ملائکه قرار می‌گیرد این کم کار است! این ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ مگر معنایش آن است که مگر پیغمبر درِ خانه‌ات نیامده یا معنایش این است که مگر در مسجد نشنیدی, مگر فلان سخنران نگفت مگر فلان واعظ نگفت مگر فلان امام جماعت نگفت؟ این کم کار است انسان هم خودش را نجات بدهد هم جامعه را.

راهکار موفقیت روحانیت در تبلیغ دین

بنابراین رسالت اصلی ماها که بخواهیم بعد از مدتی به مسئولیتمان برگردیم این است که اول تا آخر قرآن را به خوبی بدانیم یعنی هر جای قرآن را باز کردیم یک ترجمه رقیق و تفسیر روشنی بدانیم که نمانیم حالا تفسیرهای عمیق و اینها مطلب دیگر است ولی هیچ جای آیات قرآن برای ما مجهول نباشد یعنی اول تا آخر قرآن هر جا را باز کردیم کاملاً ‌بدانیم اول تا آخر نهج‌البلاغه را بدانیم اما نه آن طوری که جناب ابن‌ابی‌الحدید می‌گوید من فکر نمی‌کردم کمتر از ده سال طول بکشد [11] آن ابن‌ابی‌الحدید بود آن‌طور را از ما توقع ندارند اما همین معنای ظاهری یعنی هر خطبه‌ای را دیدیم بفهمیم, این وظیفه ماست.

اکرام نبودن زندگی سرمایه‌داری در نگاه اهل بیت(علیهم السلام)

این بحث را لابد مراجعه فرمودید حضرت فرمود اگر کسی متمکّن بود سرمایه‌دار بود و سرمایه‌دارانه زندگی کرد باید بفهمد خدا او را اهانت کرده او را تحقیر کرد [12] هم مسئولین ما باید جلوی تظاهر به ثروت را بگیرند هم ماها باید بدانیم که داشتن, کمال نیست این برهان علوی, برهان تام است خدا رحمت کند صدرالمتألهین را! می‌فرماید قول معصوم, حدّ وسط برهان قرار می‌گیرد [13] حالا برهان یا برهان عقلی است یا نقلی یعنی اگر ثابت شد که این حرف, حرف معصوم است مثل «کلّ متغیّرٍ حادث» می‌تواند حدّ وسط برهان قرار بگیرد یک وقت می‌گوییم «العالَم متغیّر و کلّ متغیّر حادث فالعالم حادث» این می‌شود برهان عقلی, یک وقت «هذا ما قاله المعصوم(علیه السلام) و کلّ ما قاله المعصوم فهو حقّ لا ریب فیه فهذا حقّ لا ریب فیه» قول معصوم بعد از احراز سند و متن می‌تواند حدّ وسط برهان قرار بگیرد خب حضرت فرمود این احترام نیست این شخص باید بداند مورد تحقیر خداست حالا ما تحقیر نکنیم ولی خودمان بپذیریم که متوسّط زندگی کردن ننگ نیست شما شرح حال مرحوم علامه مجلسی و مرحوم مولی صالح مازندرانی که این اصول کافی را یعنی جلد اول و دوم و هشتم کافی نه فروع کافی را, در دوازده جلد شرح کرد که شرح خوبی هم است ملاحظه بفرماید شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی تعلیقه‌های خوبی, پاورقی‌های خوبی هم بر این دوازده جلد دارد این می‌خواست داماد مرحوم مجلسی بشود پدر به دخترش گفت که این طلبه وضع مالی‌اش ضعیف است عرض کرد پدر، نداشتن, ننگ نیست اینها شده دین اینها شدند حافظ دین ما کار نداریم که جامعه چطور است ما باید مسیر جامعه را عوض کنیم این دانشجویان عزیز باید مسیر جامعه را عوض کنند. قسمت 12/احزاب

بررسی اسوه بودن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در نکاح و فهم آن

فرمود من یک حرف تازه‌ای در ازدواج آوردم من نمی‌خواهم نر و ماده با هم جمع بشوند من یک چیز تازه‌ای آوردم به نام نکاح، این سنّت من است «النکاح سنّتی» آن‌گاه به مردها فرمود شما عاقلانه با همسرانتان به سر ببرید ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ [14] رفتارتان, گفتارتان, مضاجعه‌تان, مناکحه‌تان باید عقل‌پسند و نقل‌پسند باشد ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ کمک آنها باشید به خانم‌ها هم فرمود سکینت و آرامش منزل به عهده شماست [15] فرمود این حرف‌ها را من آوردم وگرنه اجتماع نر و ماده به نام ازدواجِ عادی در کفار هم هست در غیر کفار هم هست در حیوانات هم هست من آنها را نیاوردم «النکاح سنّتی» من یک چیز تازه آوردم و اگر کسی سنّ ازدواجش بگذرد و ازدواج نکند و دیر ازدواج بکند این اعراض از سنّت پیغمبر است قهراً به حرام می‌افتد وقتی به حرام افتاد دیگر مسئول است بنابراین مسئله نکاح با حفظ شرایطش از بهترین امور زندگی است حالا یک مقدار مسئولین باید کمک کنند یک مقدار مردم, مسئولینی که مردمی‌اند مردمی که مثل مسئول‌اند دیگر بیگانه نیستند بنابراین باید دست به دست هم بدهند قسمت مهم به عهده خود جوان‌هاست که ادراک صحیح این است فرمود این سنّت را من آوردم.

اجتهادی بودن پایه‌گذاری سُنن حسنه در جامعه

نگاه کنید در اسلام دو اجتهاد است: یک اجتهاد است که قوانین کلی را که خدا در قرآن و ائمه(علیهم السلام) در روایات فرمودند کسی بعد از تحصیلات کامل از این قوانین, فروعی را استخراج بکند فروعی را به این اصول برگرداند اصولی را بر این فروع منطبق کند این همان اجتهادی است که در حوزه‌ها رایج است یک قسمت دیگر اجتهاد در سنّت‌آوری است فرمود: «مَن سَنَّ سنّة حَسنة فله اجرُها و اجرُ من عمل بها الی یوم القیامة» [16] این «سنّ سنة حسنة» یعنی چه؟ یعنی ـ معاذ الله ـ بدعت بگذارید نه, معنایش این است که آن چیزهایی که من گفتم به مردم بگویید نه, معنایش آن است که ببینید جامعه چه چیزی کم دارد مطابق شرایط روز از آن اصولی که ما گفتیم استنباط کنید و آن جامعه را با آن سنّت بپرورانید. یک وقت است امام(رضوان الله علیه) می‌فرماید آخرین جمعه ماه مبارک رمضان راهپیمایی روز قدس است این سنّت حسنه است اصلِ کمک کردن به محرومان و مظلومان چیز خوبی است جمع شدن چیز خوبی است اما حالا واجب نیست که انسان در روز معیّن برود ولی همه قرار بگذارند که یک روز با هم یک ملّت محروم را کمک بکنند هفته وحدت این‌طور است هفته ولایت این‌طور است اینها سنّت‌های حسنه است «مَن سَنَّ سنّة حَسنة» یعنی ببیند نیاز جامعه چیست این نیاز را تحت آن اصول و قواعد کلیّه مندرج بیابد بعد شروع بکند با هم کاری را انجام بدهند اگر چهارشنبه سوری است می‌شود سنّت سیّئه و اگر تظاهرات روز قدس است می‌شود سنّت حسنه.

تاثیر مستضعف نگه داشتن مردم

فرمود:از این ﴿وَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنتَصِرُونَ﴾ ـ بنا شد که آن بیان نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) معنا شود ـ ببینید در آن بیان بلند وجود مبارک سیدالشهداء فرمود من از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که «مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِرا کذا و کذا و کذا» آرام بنشیند «حَقِیقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ»؛[38] فرمود شما الآن می‌دانید که حکومت اموی چه کاری می‌کند، این بیان رسمی پیغمبر است که من شنیدم، فرمود اگر ملتی بنشیند و بشنود که یک هیأت حاکمه‌ای دارد ستم می‌کند و آرام باشد، این حاکم و محکوم «کِلَاهُمَا فِی النَّار»، چرا؟ «حَقِیقاًعَلَی اللَّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ»؛آن مستضعف ستم‌پذیر، در حکم مستکبر است که «کِلَاهُمَا فِی النَّار»، سرّش این است که در جهنّم مستضعفین می‌گویند: خدایا! ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ ٭ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَیِنِ مِنَالْعَذَابِ﴾؛[39] عذاب آنها را دو برابر کن! خدا هم در پاسخ می‌فرماید:﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛[40] شما هم مستکبرید، آنها هم مستکبرند؛ آنها دو گناه کردند، شما هم دو گناه کردید. آنها دو گناه کردند: خودشان بیراهه رفتند و شما را هم تشویق و ترغیب کردند به بیراهه. شما هم دو گناه کردید: یکی اینکه بیراهه رفتید و دیگر اینکه درِ خانه ما را بستید! اگر شما به آن‌جا نرفته بودید و ما را یاری می‌کردید،ما اولیای شما می‌شدیم! فرمود: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ﴾، این استدلال خدا برای جهنّمیو در جهنّم است! فرمود: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛ شما هم مستکبر هستید و دو گناه کردید! آن بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) که به آن مرد شامی گفت اگر شماها نرفته بودید که درِ خانه ما بسته نمی‌شد، شما اموی و مروانی را تقویت کردید.[41] این‌جا فرمود مردان الهی کسانی هستند که اهل «إنتصار» هستند،«إنتصار» یعنی انتقام، نه یعنی نصرت خواهی از دیگری! فرمود خدا می‌تواند «إنتصار» کند،«إنتَصَرَ» یعنی «إنتَقَمَ». در سوره مبارکه که به نام پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هست، در آن‌جا فرمود خدای سبحان اگر می‌خواست از آنها «إنتصار» می‌گرفت؛ یعنی انتقام می‌گرفت. در سوره مبارکه‌ای که به نام حضرت است در آیه چهارم فرمود: ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛اگر خدا می‌خواست از ظالمین انتقام می‌گرفت؛ ولی می‌خواست شما را بیازماید و ببیند شما ملت زیر سلطه و ستم‌پذیری هستید یا نه؟ ﴿وَ لکِن لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾، ولی ﴿وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَن یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾،[42] پس «إنتَصَرَ» یعنی «إنتَقَمَ»؛ یعنی زیر بار ظلم نرفت، همان بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاء»،[43] چقدر این بیان نورانی است! فرمود سنگ‌پذیر نباشید، اگر سنگی آمد فوراً از آن‌جایی که آمد برگردانید، مثل دفاع هشت ساله، به کسی سنگ نزنید، ولی سنگ آمده را برگردانید:«رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاء»،اینکه ما آن کلمات را می‌بوسیم برای همین است. فرمود ذلت‌پذیر نباشید، زیر بار ظلم نروید «لَا یَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیل‌»،[44] این‌جا هم همین است! مردان الهی کسانی هستند که اهل انتقام می‌باشند، نه حمله کنند! ولی اجازه حمله هم نمی‌دهند. امیدواریم این نظام تا ظهور صاحب اصلی آن محفوظ بماند قسمت 33/شورا/تسنیم

وجه تسمیه فقیر

مال چیز خوبی است که قوام مملکت است مطابق آیه سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که ﴿لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً﴾ [19] یعنی ثروت, قوام مملکت است فقیر را که فقیر می‌گویند نه برای اینکه مال ندارد آن‌که مال ندارد فاقد مال است نداشتن مال یعنی فقدان مال, فقیر را فقیر می‌گویند برای اینکه ستون فقراتش شکسته است چون انسانِ ندار قدرت مقاومت ندارد به او می‌گویند فقیر چون ملت گرسنه قدرت ایستادگی ندارد به او می‌گویند فقیر, نه قدرت ایستادن, آ‌ن‌که ایستاده در کوی و برزن دارد گدایی می‌کند نشسته است ایستاده نیست فرمود: ﴿جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً﴾ قیام مردم, مقاومت مردم, ایستادگی مردم بر اساس توانمندی آنهاست اگر کسی گرفتار فقر مالی باشد ستون فقرات او شکسته است و قدرت قیام ندارد مال چیز خوبی است خدا از آن به خیر یاد کرده. [20]

بیان نورانی علی(علیه السلام) در همراه نبودن ثروت با کمال

اما آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که شما تحلیل کنید که ثروتمند بودن و مرفّه بودن آیا کمال است یا کمال نیست این تحلیل عقلیِ حضرت است در نهج‌البلاغه فرمود اگر بگویید کمال است باید بگویید انبیا(علیهم السلام) که ساده‌زیست‌ترین مردم عالَم بودند و این ثروت را نداشتند خدا این کمال را به آنها نداد چه کسی جرأت می‌کند که بگوید کمالی را خدا به انبیا نداد پس اگر داشتن, کمال باشد چون قدر مسلّم این است انبیا دستشان از مسائل مالی کوتاه بود مال‌دار نبودند و مانند طبقه ضعیف به سر می‌بردند باید ملتزم بشوید که این کمال را خدا به انبیا(علیهم السلام) نداد هرگز این التزام ممکن نیست. پس معلوم می‌شود داشتن, کمال نیست قصص انبیا را هم نقل می‌کند جریان حضرت موسی و عیسی و داود را نقل می‌کند فرمود بالأخره این داود با اینکه رهبر انقلاب بود ﴿وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾ [21] با رهبری بالأخره به جایی رسید با انقلاب به جایی رسید اما با زنبیل‌فروشی داشت زندگی می‌کرد. بعد این حرف را می‌زند این حرف را ما نمی‌توانیم بنویسیم نمی‌توانیم روی منبر بگوییم چون از ما قبول نمی‌کنند ولی از علی قبول می‌کنند ما از علی قبول می‌کنیم فرمود حالا که این است نتیجه‌اش این است که اگر کسی ثروتمند بود باید بفهمد که خدا او را تحقیر کرده است مگر این حرف را می‌شود در جامعه گفت آن‌که وضع مالی‌اش خوب است و مرفّهانه به سر می‌برد مورد اهانت خداست این حرف را از ما قبول نمی‌کنند چون خود ما مبتلاییم ولی ما از علی قبول می‌کنیم حتماً این را در نهج‌البلاغه مراجعه بفرمایید فرمود: «أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَهُ» [22] بنابراین این هست, این باید از خود حوزه شروع بشود از دانشگاه شروع بشود ساده‌زیست بودن, شرف دنیا و آخرت است نه طلاقی در پیش است نه آن فضیلت فرزندپروری را انسان از دست می‌دهد نه مشکلات دیگر در پیش است. قسمت 13/صافات/تسنیم

مشروط بودن پذیرش و پاداش عمل صالح به ایمان

فرمود: ﴿مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی‌ وَ هُوَ مُؤْمِن﴾، این ﴿وَ هُوَ مُؤْمِن﴾ برای این است که در «سیّئه» همین «سوء» و «قبح» فعلی برای عِقاب کافی است؛ اگر کسی کار بد کرد، چه مؤمن باشد یا کافر کیفر می‌بیند؛ ولی اگر کار خوب انجام داد، این چنین نیست، هر کسی که کار خوب انجام دهد بهشت برود! حُسن فعلی اگر در کنار حُسن فاعلی بود؛ یعنی شخص مؤمن بود، آن وقت به بهشت او را راه می‌دهند، پس صاحب کار چه مسلمان چه کافر، کار بد کیفر دارد؛ امّا کار خوب را باعث بهشت رفتن بدانند درست نیست، اگر صاحب کار مؤمن باشد بهشت می‌رود.
پرسش: آخرت نتیجه دنیاست؛ دنیا نداشته باشی آخرت هم نداری؟ پاسخ: بله، به ما گفتند دنیا همین ایمان و عمل صالح است، پس اگر دنیا هست؛ یعنی با ایمان و عمل صالح، کار صالح در عالَم فراوان است. غرض این است در جریان حُسن فعلی به تنهایی انسان را به بهشت نمی‌برد، الّا و لابدّ باید حُسن فاعلی ضمیمه آن شود. در سوره مبارکه «مائده» آیه پنج به این صورت آمده است که فرمود: ﴿وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرین﴾؛ اگر کسی کافر بود، حالا حُسن فعلی دارد؛ امّا این چنین نیست که اگر کافر بود، چون حُسن فاعلی ندارد و قبح فاعلی دارد او را به بهشت ببرند. در «سیّئه» هر کس کار بد کرد، به اندازه کار بد کیفر می‌بیند؛ چه مسلمان چه کافر؛ ولی در «حسنه» اگر کار خوب کرد، صِرف اینکه کار او خوب بود بهشت نمی رود؛ البته تخفیف در عذاب هست، در دنیا برکاتی نصیب او می‌شود، در اعراف ممکن است برکاتی نصیب او شود، در برزخ ممکن است برکاتی نصیب او شود؛ ولی اینکه بهشتی باشد، این چنین نیست؛ لذا مؤمن آل فرعون گفت: اگر کسی کار خوب کرد ﴿وَ هُوَ مُؤْمِن﴾، اینها ﴿یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِ حِساب﴾. قسمت غافر/21/تسنیم
زن‌ها را شما طرزی تربیت کردید که اینها با آرایش و با زیور به سر می‌برند، یک؛ در استدلال‌های علمی یا مجاهدت‌ها حضور ندارند، دو؛ به نظر شما و در جامعهٴ شما زن ارزشی ندارد و همین موجودِ بی‌ارزش را برای خدا قائل شدید که خدا دارای دختر است و برای خودتان پسر انتخاب می‌کنید. آیه در صدد این نیست که بگوید زن‌ها ضعیف‌تر از مرد هستند، چون با آیات دیگر باید بسازد! آیات دیگر می‌گویند: ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾. در سوره مبارکه «نحل» و مانند آن فرمود که معیار فضیلت دو چیز است: ایمان است و عمل صالح، هر کسی این کار را بکند ﴿مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی﴾ ما به او حیات طیّب می‌دهیم؛ حالا شما اگر توانستید جامعه را طرزی تربیت کنید که زن‌ها ﴿یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ﴾ نباشند و ﴿فِی الْخِصَامِ﴾ در احتجاجات و در مبارزات حضور داشته باشند، به چه دلیل شما می‌توانید بگویید این مرد أفضل از آن زن است؟ در جامعه جاهلی این‌چنین بود، اما آیا «عند الله» مرد بودن فضیلت است و زن بودند رذیلت؟ یا «عند الله» معیار تقواست؟ بنابراین آیه نمی‌خواهد بگوید «عند الله» زن پَست‌تر از مرد است، بلکه می‌فرماید که جامعه این‌طور است و اگر در آن خطبه نورانی حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که فرمود اینها «نَوَاقِصُ‌ الْعُقُول‌»[6] ‌هستند و مانند آن، شما اگر تمام آن خطبه را ملاحظه بفرمایید، بسیاری از رذایل را برای اهل بصره ذکر می‌کند، با اینکه بصره رجال علمی و مجاهدان فراوانی را تربیت کرده است! چه رذیلتی برای بصره است که برای شهرهای دیگر نیست؟ چه فضیلتی برای شهرهای دیگر است که برای بصره نیست؟ از این شواهد معلوم می‌شود که راجع به قضیهٴ جنگ جمل و آن حادثه است و اگر جریان عایشه و امثال عایشه در آن‌جا مطرح نبود، این‌طور حضرت درباره زن سخن نمی‌فرمود. مانند همین احادیث در فرمایشات نورانی پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هست،[7] اگر قصهٴ جنگ جمل در آن‌جا نبود، حضرت از رذیلت و مذمّت اهالی بصره سخن به میان نمی‌آورد؛ ولی در هر دو بیان هر رذیلتی که برای زن ذکر شده است، راه حلّ آن هم ذکر شده است. پرسش: قرآن هم فرق گذاشته است: ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾.[8] پاسخ: ارث است و ارث که معیار کمال نیست! مگر کسی که مال بیشتری دارد نزد خدا أفضل است؟! از طرفی «مَهریه» دارد که مرد باید بپردازد! «مسکن» دارد که مرد باید بپردازد! «نفقه» دارد که مرد باید بپردازد! «کِسوة» دارد که مرد باید بپردازد! درآمد زن بیشتر از مرد است! لذا فرمود: ﴿أَ وَ مَنْ یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ﴾. کسب و کاسبی برای مرد است؛ ولی اکثر بهره‌ها را زن می‌برد! این‌چنین نیست که اگر مرد دو برابر ارث داشت، پس مرد بالاتر از زن است. در خیلی از موارد زن و مرد ارث آنها یکسان است؛ مثل پدر و مادر که هرکدام یک ششم می‌برند! در بعضی از موارد زن بیشتر از مرد ارث می‌برد؛ در مسئله «حجب» کتابِ ارث ملاحظه کنید، این‌طور است؛ در مسئله «إخوه» که بعضی‌ها «حاجب» باشند این‌طور است که خواهر أبوینی گاهی بیش از برادر اُمّی ارث می‌برد.
بنابراین در اسلام ارث سه قسم است: یک قسم دختر و پسر است که برادر دو برابر می‌برد. یک وقت مادر و پدر هستند که هر دو «لکم سُدُس» است و به اندازه ارث می‌برند؛ زن مثل مرد و مرد مثل زن. گاهی «کَلاله» و «إخوه» است که گاهی می‌بینید «إخوهٴ ابوینی» بیشتر از برادر اُمّی ارث می‌برد؛ پس گاهی زن بیش از مرد می‌برد، گاهی زن به اندازه مرد می‌برد و گاهی زن کمتر از مرد ارث می‌برد؛ اما محور اصلی این است مال داشتن کمال نیست که حالا ما بگوییم چون پسر دو برابر دختر ارث می‌برد، پس او أفضل «عند الله» است. گذشته از اینکه در روایات ما ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) به آن اشاره کردند که اگر یک وقت ارث پسر بیش از دختر است، برای این است که دختر شوهر می‌کند و «مَهریه» می‌گیرد، «کِسوة» می‌گیرد، «نفقه» و مسکن می‌گیرد، تمام درآمدهای مرد را او دارد مصرف می‌کند![9] اگر فرمودند که زن در ایام «عادت» نماز از او فوت می‌شود، در همان روایاتی که از پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) رسیده است[10] دارد و حضرت امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) هم چنین فرمود که اگر می‌تواند وضو بگیرد،[11] این وضو مُبیح صلات نیست و طهارت نمی‌آورد، فقط یک عرض ادبی است! وضو می‌گیرد در مصلای خود در جایی که نماز می‌خواند بنشیند و به اندازه نماز ذکر بگوید، ثواب نماز را می‌برد، پس ترک نماز او ترمیم می‌شود. این‌طور نیست که حالا از عبادتی محروم شد نتواند ترمیم بکند. غرض آن است که این ﴿أَ وَ مَنْ یُنَشَّأُ﴾ منظور این نیست که زن «عند الله» حقیر است، بلکه جامعهٴ شما این‌طور است! ولی اگر شما برای زن‌ها در یک نظام اسلامی ـ مثل نظام کنونی ـ راه را باز گذاشتید، می‌بینید که دخترخانم‌ها اگر رشدشان بیشتر نباشد، کمتر نیست؛ هم در «جامعة الزهراء» و هم در دانشگاه‌ها! اگر دین باشد و اینها را به برکت نظام اسلامی و خون‌های پاک شهدا بپروراند، همین‌طور درمی‌آیند! ما در جامعه عاطفه می‌خواهیم، مرد درست است که عطوف است؛ اما آن فضیلتِ عاطفی را که مادر دارد هرگز پدر ندارد. غرض این است که نزد شما این زن ارزش او کمتر است؛ ولی متأسفانه شما برای خدا دختر قائل‌ هستید و برای خودتان پسر، نه اینکه «عند الله» زن کمتر از مرد است، این دو آیه در صدد این نیست که بگوید ارزش زن نزد خدا کمتر از مرد است، این‌طور نیست! پرسش: ...؟ پاسخ: بله، در مناظرات علمی وقتی جامعه طوری باشد که شخصی مانند فاطمه زهرا(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْها) تشریف آورد، وقتی وارد مسجد مدینه شد همه را خفه کرد! پس «هِیَ فِی الْخِصٰامِ مُبینَةٌ»! وجود مبارک زینب کبریٰ هم همین‌طور بود! حالا آن مصیبت و داغ و مانند آن حرف دیگر بود؛ هم مجلس بنی‌امیه را در کوفه خفه کرد، هم مجلس بنی‌امیه را در شام خفه کرد، همه را خفه کرد! پس «هِیَ فِی الْخِصٰامِ مُبینَةٌ»، منتها یک حسین بن علی(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) می‌خواهد که اینها را بپروراند. زمینه اگر باشد، او هم همین‌طور است! الآن شما می‌بینید که محصّلین «جامعة الزهراء» کمتر از شماها نیستند! آن دانشگاه‌ها کمتر از دانشجوهای پسر نیستند! درس خواندند، بعضی متجزّی شدند و بعضی به اجتهاد رسیدند! کتاب‌های خوبی هم نوشتند و کتاب‌های خوبی هم دارند می‌نویستند. اگر راه باز باشد ـ به برکت خون‌های پاک شهدا ـ اینها هم یاد می‌گیرند. غرض این است که این دو آیه در صدد این نیست که زن «عند الله» ناقص است، بله زن «عندکم» ناقص است! شما که زن را ناقص می‌دانید، برای خودتان پسر قبول کردید و برای خدا دختر، همین! ﴿تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزَی﴾ همین است، اگر زن «عند الله» ناقص بود دیگر نمی‌فرمود ﴿مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً﴾.[12] پرسش: اما ما عملاً می‌بینیم که زنی پیغمبر نمی‌شود؟ پاسخ: آن کار اجرایی است! زن مرجع تقلید هم نمی‌شود؛ ولی زن می‌تواند در حدّ صاحب جواهر فقیه بشود و مرجع تقلید تربیت کند! کارهای اجرایی بله؛ تماس گرفتن با مردم و تماس گرفتن با ارباب رجوع این کار مرد است، این کار اگر نقص نباشد کمال هم نیست. اما زن می‌تواند در حدّ شیخ انصاری باشد، در حدّ صاحب جواهر بشود و شاگردانی تربیت کند که آن شاگردان مرجع تقلید باشند! شاگردانی تربیت کند که استاد دانشکده حقوق باشند که شاگردان او قاضی بشوند، اما کارهای بگیر و ببند و بکش و اینها از زن کمتر ساخته است و این هم کمال نیست! لازم است، ولی کمال آن‌چنانی نیست. اگر زن استاد دانشکده حقوق بود، شاگردان او می‌شوند قاضی، اینکه محذوری ندارد! پرسش: طبیعت آنها چنین است؟ پاسخ: غلبه‌شان این است، ولی اگر بخواهند بپرورانند و جامعه را دو قسم «ارباً اربا» نکنند، همین‌طور درمی‌آید! الآن همِّ «جامعة الزهراء» و آن دانشجویان دانشکده‌های علمی این‌طور نیست! تا جامعه چه باشد و به کدام سَمت بپروراند؟ اینها شبیه قضایای خارجیه است، نه به نحو قضایای حقیقیه، وضع این است! اگر یک وقت شما اینها را خوب تربیت کنید، خوب هم تربیت می‌شوند؛ لذا طبق آیه ﴿مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی﴾، فرمود چه این و چه آن، ما به آنها حیات طیّب می‌دهیم. الآن خیلی از جوامع هستند که مردها را به همین سَبک تربیت کردند، ولی به برکت انقلاب اسلامی وضع مردها هم برگشت. اگر نظام، نظام الهی باشد تربیت می‌شوند، چه مردها و چه زن‌ها. غرض این است که این دو آیه در صدد این نیست که زن «عند الله» ناقص است، بلکه می‌خواهد بگوید زن «عند الجامعه» شما ناقص است؛ شما برای خودتان نمی‌پسندید، بلکه می‌خواهید به خدا نسبت بدهید. قسمت 8/زخرف/تسنیم
روح زن و مرد ندارد. این بدن است که به این صورت ساخته می‌شود یا به آن صورت، وگرنه روح که این بدن را رها می‌کند یا قبل از این بدن در عالَم خود وجود دارد، نه مذکر است نه مؤنث؛ لذا تعلیمات قرآن کریم این است که قرآن برای معارف و عقاید و اخلاق و اوصاف آمده و برای تربیت روح آمده و روح نه مرد است نه زن! این بدن باید انجام وظیفه بکند، بدن یا این‌چنین ساخته شده یا آن‌چنان که هرکدام از اینها هم وظیفه‌ای دارند. پرسش: روح که به بدن وارد می‌شود؟ پاسخ: روح مناسب با این بدن هست، این بدن با این وضع که باشد، یک روح عطوف و عاطفی به آن افاضه می‌شود؛ این تفاوت صنفی است، نه تفاوت نوعی. این‌طور نیست که زن یک نوعی باشد و مرد یک نوعی، اینها دو صنف‌ هستند. مثل خود مردها که اصناف متعدد دارند، زن‌ها هم اصناف متعدد دارند. روح که مجرد است، نه زن است و نه مرد، تربیت‌های دینی هم متوجه روح است؛ لذا می‌فرماید: ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی﴾.[22] چه مرد و چه زن، هر کس دارای عقیدهٴ خوب ـ یعنی حُسن فاعلی ـ و دارای عمل خوب ـ یعنی حُسن فعلی ـ باشد اهل سعادت است. فرمود: ﴿وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنین﴾؛ خود شما درباره دختر این برخورد بد را دارید که ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً﴾؛ شما آنچه را که مثلاً برای پروردگار به عنوان وصف ذکر کردید ـ گفتید او دختر دارد ـ در حالی که خودتان دختر نمی‌پسندید: ﴿وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَانِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا﴾؛ یعنی «صَارَ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا»، وقتی به آنها خبر می‌دادند که خدا به شما دختر داد، از غمبارگی چهره‌ آنها سیاه می‌شد و این غضب را فرو می‌نشاندند و «کظم غیظ» می‌کردند که حالا با این حادثه تلخی که مثلاً بر سر خانواده‌شان آمده چه کار کنند. بعد درباره خود زن و مرد سخن می‌گوید، می‌فرماید زن خصوصیتی دارد چون زندگی انسان به عاطفه و رقّت وابسته است، بخشی از کارها بدون زن حاصل نمی‌شود؛ یعنی تحمّل رنج کودک در هفت‌سال، این فقط مقدور آن عظمت و جلال و شکوه مادرانه مادر است، چون آن عاطفه است که می‌تواند این را تحمّل بکند؛ در این هفت‌سال است که در دانشگاه مادر بچه عاطفه یاد می‌گیرد! چرا بعضی‌ها همین که پدر و مادرشان مختصری سنّ آنها بالا رفته اینها را راهی خانه سالمندان می‌کنند؟ و چرا در بعضی از شهرها و خانواده‌ها اصلاً ممکن نیست که خانه سالمندان آن‌جا راه داشته باشد و اصلاً خانه سالمند ندارند؟ می‌گویند فخر ما این است که پدر و مادرمان را خودمان اداره می‌کنیم: ﴿إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾،[23] ﴿وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی﴾؛[24] فرمود خفض جناح کن! خیلی از شهرها هستند که اصلاً خانه سالمندان را برای خودشان مصیبت می‌دانند، می‌گویند مگر می‌شود که آدم پدر و مادر خودش را به خانه سالمندان بدهد؟ چرا؟ برای اینکه این جوان، این دختر یا این پسر، هفت ‌سال در دانشگاه مادر درس عاطفه گرفت؛ اما حالا که وضع به این صورت شد که پدر و مادر هر دو دارند کار می‌کنند و این بچه را به مَهد کودک می‌سپارند، این‌که دانشگاه عاطفهٴ مادری ندید، این شخص هم وقتی که سنّ او بالا آمد، پدر و مادر را تحویل خانه سالمندان می‌دهد. این کجا عاطفه یاد گرفته؟! این ﴿وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾ برای چیست؟ برای اینکه آن مادر این کار را کرده! به خود پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که الگوی پدرانه است خدا «خفض جناح» دستور داد، به فرزندها هم خفض جناح دستور داد؛ یکی برای ترحّم است و یکی برای احترام. به پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود تو حالا که می‌توانی معراج بروی و عروج کنی، اما این‌طور نباشد که مردم را رها کنی! مردم را زیر پَر بگیر! ﴿وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾، نه «جَناحَکَ مِن الذُّل»! رحیمانه و ترحّمانه پَر پهن کن و این امت را زیر بال خودت نگه بدار. درست است که می‌توانی ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[25] بشوی؛ ولی مردم را رها نکن و مردم را زیر پَر بگیر، اما «جَناح ذُلّ» نیست، ﴿وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾[26] کذا و کذا؛ تو این پَرها را پهن کن و این مردم را زیر پَر بگیر! اگر چه این آیه برای پیغمبر است؛ ولی علما هم باید این‌چنین باشند و مردم هم باید نسبت به فرزندان خود این‌چنین باشند. وقتی کسی زیر پَر بودن را یاد گرفت، وقتی پدر و مادر او پیر شدند او هم پَر پهن می‌کند و اینها را زیر پَر می‌گیرد. من این قصه را چند بار در همین مسجد عرض کردم، من چند سال قبل در دماوند دیدم کسی که تقریباً سنّ او نزدیک به شصت سال بود و با چه عجله‌ای آمده، دیدم یک مقدار آب در دست او هست، گفت حاج آقا‌ این را دَم بزن! گفتم برای چه؟ گفت مادرم مریض است و در خانه بستری است. کسی که شصت ساله است، مادر او نزدیک نود سال است! از راه دور هم آمده! حالا اسم شهر آن بزرگوار را هم نمی‌برم، این معلوم می‌شود تربیت شدهٴ قرآن است! کسی که این همه راه را می‌آید و می‌گوید که این آب را دَم بزن برای اینکه مادرم مریض است، برای اینکه خود او هفت سال دانشگاهِ رَحم و محبت و عاطفه دید! چنین کسی هرگز حاضر نیست که مادر و پدر خود را به خانه سالمندان بدهد؛ اما آن‌که مَهد کودکی است که عاطفه نچشیده است! یکی از پیامدهای مسئله طلاق فراوان هم همین است، برای اینکه این هفت سال، هفت سال عاطفه است! عاطفه را که در حوزه و دانشگاه یاد نمی‌گیرند، عاطفه که یاد گرفتنی نیست، عاطفه چشیدنی است! این را باید در آغوش مادر بچشد. فرمود این بچه‌ها را با عاطفه تربیت کنید و مواظب باشید! این کار، کارِ مرد نیست! این هنر، هنرِ زن است! آن‌قدر ذات اقدس الهی به این زن سرمایه داد که او بتواند این ریاست دانشگاه هفت ساله را طیّ کند.
این بیان نورانی امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که چند بار به مناسبت‌های مختلف هم نقل شد همین است؛ فرمود شما شیعیان ما هستید و یکدیگر را ترک نکنید، «تَزَاوَرُوا»؛ به زیارت یکدیگر بروید، «فَإِنَ‌ فِی زِیَارَتِکُمْ إِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِأَحَادِیثِنَا»؛ برای اینکه شما شیعیان ما که دور هم جمع شدید احادیث ما را نقل می‌کنید، احادیث ما سازنده است: «وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْض‌».[27] ببینید همه ما شنیدیم که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود و این هم درست است؛ این برج‌هایی که می‌سازند، این قصرهایی که می‌سازند این ردیف اوّل سنگ است، ردیف دوم اگر سنگ باشد، سنگ که روی سنگ بند نمی‌شود! یک ملات نرم می‌خواهد. فرمود جامعه را ملات نرم اداره می‌کند، گفتار ما، رفتار ما، سنّت ما، سیرت و سریرت ما آن عاطفهٴ نرم است؛ جامعه را آن عاطفه می‌سازد، وگرنه سنگ که روی سنگ بند نمی‌شود. فرمود شما سخن ما را بیان می‌کنید، به هر حال شیعیان ما هر جا که نشستند حرف ما را می‌زنند: «وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْض‌»، این ملات نرم است که این برج را نگه داشته است! ساختمان را این نگه می‌دارد! جامعه را عاطفه نگه می‌دارد! خانواده را این نگه می‌دارد!
شما جریان طلاق را ملاحظه بفرمایید، در روایات ما ائمه فرمودند ـ ما این ائمه را قبول کردیم! ـ خانه‌ای که با طلاق ویران شده، این خانه فرسوده نیست که چند سال بعد شما بتوانید وام بگیری و بسازی، خانه‌ای که با طلاق ویران شده به این آسانی ساخته نمی‌شود؛ این حرف‌ها راست است! ممکن نیست که کسی ـ معاذ الله ـ گرفتار طلاق بشود، بعد بتواند به زودی خانواده تشکیل بدهد، این حرف‌های آنهاست! مادر این خصوصیت را دارد، درست است که پدر رئوف و مهربان است؛ اما هرگز این هنر را ندارد! تنها کسی که می‌تواند ریاست دانشگاه عاطفه را داشته باشد مادر است، این خاصیت را مادر دارد.
در بعضی از روایات هم هست که کسی آمده خدمت پیغمبر یا امام دیگر(عَلَیهِمُ الصَّلاة وَ عَلَیهِمُ السَّلام) عرض کرد من مشکلی دارم فرمود اگر مادر داری به او احسان بکن و کارهای او را انجام بده که خدا می‌بخشد و از لغزش‌های تو صَرف نظر می‌کند،[28] این کار فقط از مادر ساخته است! ولی در این بخش‌ها فرمود: ﴿أَوَ مَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ وَ هُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ﴾؛ او در زر و زیور و آرایش و آرامش دارد زندگی می‌کند، در آن جدال‌ها حضور ندارد، در جهادها حضور ندارد، او با مِهر زندگی می‌کند، نه با قهر! جامعه را مِهر اداره می‌کند، نه قهر! جنگ جهانی اول را خیلی‌ها نبودند ولی خواندیم، جنگ جهانی دوم را هم کسانی که حدود هشتاد سال دارند دیدند، حداقل کشته این جنگ جهانی اول و دوم هفتاد میلیون بود، این هفتاد میلیون کشته چه اثری کرد؟ الآن اگر ـ خدای ناکرده ـ جنگ جهانی شروع بشود، سخن از هفتصد میلیون است! مگر با «کشتن» جهان آرام می‌شود؟! مگر با «کشتن» جهان اصلاح می‌شود؟! جامعه فقط با عاطفه و نرمیِ رفتار، ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾[29] بودن اداره می‌شود.
شما این روایت را در تفسیر مرحوم امین‌السلام توجه کنید ـ الآن ما در آستانه میلاد وجود مبارک پیغمبر هستیم ـ حضرت به جبرئیل فرمود از بعثت من چیزی هم به تو رسید؟ عرض کرد بله، یا رسول الله! این جبرئیل! حالا این پیغمبر کیست؟ جبرئیل حامل عرش است و یک فرشته عادی که نیست. مرحوم امین‌الاسلام نقل می‌کند که پیغمبر به او فرمود اینکه خدا فرمود: ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾ خَیر ما هم به تو رسید؟ عرض کرد بله «یا رسول الله»![30] از عرش تا فرش را پیغمبر دارد اداره می‌کند که پیغمبر ما هم هست و الآن آنها که بی‌اطلاع از صدر و ساقه نبوت‌اند به صورت داعشی دارند کار می‌کنند، آن بیگانه نگذاشت! مگر با «کشتن» جامعه اصلاح می‌شود؟ مگر با «قهر» جامعه اصلاح می‌شود؟ فقط با لطف و مِهر و محبت جامعه اصلاح می‌شود «و لاغیر». اگر تجربه بود که جنگ جهانی اوّل و دوم کافی بود، یا این فشارهای جنگ‌های نیابتی کافی است!
غرض این است که فرمود زن محور و مدار عاطفه است. عاطفه و آن ملات را درست است که پدر کم و بیش دارد، اما رهبر این عاطفه، استادِ زعیم این عاطفه زن است، ما او را به این صورت خلق کردیم! این با آرایش و آرامش و اینها دارد زندگی می‌کند، در مخاصمات و درگیری‌ها و جدال‌ها و جبهه‌گیری‌ها و اینها حضور ندارد، کار او عاطفی است، او در مخاصمه حضور ندارد، بلکه در معاونت حضور دارد، ما چنین عنصری را آفریدیم! این مظهر رحمت و عاطفه است. ﴿أَ وَ مَنْ یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ﴾، اما ﴿وَ هُوَ فِی الْخِصَامِ﴾، این مذکر بودنِ ضمیر «هو» به مناسبت کلمه و لفظ «مَنْ» است؛ اینها در مخاصمات، در موضع‌گیری‌ها، در احتجاجات و در درگیری‌ها حضور ندارد. در بین شما گروهی هستند متأسفانه ﴿وَ جَعَلُوا﴾ که این ﴿وَ جَعَلُوا﴾ عطف است بر ﴿وَ جَعَلُوا﴾ آیه پانزده و جمعاً عطف هستند بر آن ﴿لَیَقُولُنَّ﴾، این «جلعوا»ها و این «قالوا»ها همه منسجماً به یکجا برمی‌گردد. ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾، اینها را «إناث» قرار دادند، اینها بندگان خدا هستند که جز عبودیّت کار دیگری ندارند. ﴿إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ﴾ شما تجربه کردید؟ فرشته‌ها را می‌شناسید که اینها زن‌ هستند یا مرد؟ ﴿سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ﴾؛ تا شهادت شما نوشته بشود، چون هر کسی شهادت داد در محکمه عدل الهی باید پاسخگو باشد. ﴿وَ یُسْأَلُونَ﴾؛ مسئول هستید و زیر بار سؤال می‌روید؛ این ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ﴾[31] برای همین است، البته در بخشی از قرآن کریم فرمود که ما ایست و بازرسی و سؤال و جواب داریم: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ﴾ که بعد می‌گوییم: ﴿مَا لَکُمْ لاَ تَنَاصَرُونَ﴾.[32] این ایست و بازرسی برای پاسخ به سؤالات است، هر کسی سؤال را پاسخ خوب داد یک نشانه است، هر کسی سؤال را پاسخ خوب نداد یک نشانه‌ دیگری است، در ایست و بازرسی یا موقف دیگر ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾،[33] آن‌جا دیگر جای سؤال نیست، چرا؟ چون پاسخ آن در کنار همان آیه هست، چرا ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾؟ برای اینکه ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾،[34] چه کسی سیاه صورت است و چه کسی سفید صورت، معلوم است، ما قبلاً آن‌جا سؤال کردیم که ﴿تَبْیَضُّ وُجُوهٌ﴾ مشخص شد، ﴿وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾[35] مشخص شد، این‌جا که دیگر جای سؤال نیست! این‌طور نیست که قیامت جای سؤال نیست، نه ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ﴾؛[36] تکان بخورند باید پرسش‌ها را پاسخ بدهند، اما موقف دارد! اینها که سؤال کردیم بعضی چهره‌شان سیاه می‌شود و بعضی چهره‌شان سفید می‌شود، در موقف دیگر آنجا دیگر ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾، چرا؟ چون ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾، این‌که صورت او سیاه است، معلوم می‌شود که جواب ندارد؛ آن‌که صورت او سفید است، معلوم می‌شود که جواب خوب دارد، ما چه چیزی را دوباره از او سؤال می‌کنیم؟ این‌چنین نیست که آن‌جا جای سؤال و جواب نباشد، این برهان مسئله در آیه بعد همان سوره مبارکه «الرحمن» هست، اگر فرمود: ﴿فَیَوْمَئِذٍ﴾ یعنی این موقف که ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾، «فان قیل»: چرا ﴿لاَ یُسْأَلُ﴾؟ برای اینکه ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾. بعضی‌ها «منکوساً»[37] محشور می‌شوند، بعضی‌ها نابینا محشور می‌شوند و بعضی به صورت‌های دیگر درمی‌آیند، ما چه سؤالی بکنیم؟ معلوم است! قسمت 6/زخرف/تسنیم
زندگی حیوانی

برخی‌ها هم که همّتشان بطون آنهاست و در حدّ حیات حیوانی زندگی می‌کنند که ﴿یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الأنْعَامُ﴾؛ مثل حیوان دارند زندگی می‌کنند که فقط همّت آنها خوردن آنهاست. یک بیان نورانی از حضرت امیر هست در آن خطبهٴ شقشقیه که برخی‌ها فقط دو پناهگاه دارد: یک مبدأ و یک مقصد یعنی دو جا دارند؛ بین «نَثِیل» و «مُعتَلَف». شتر وقتی که بررسی می‌شود زندگی‌اش همین دو تا جایگاه است: یک جا «نَثِیل» است و یک جا «مُعتَلَف». «مُعتَلَف» یعنی مرتع که علف دارد، این حیوان کارش این است که علف بخورد و ـ جسارت است ـ مدفوع داشته باشد؛ «نَثِیل» مدفوع او، «مُعتَلَف» یعنی چراگاه او. این در بیانات نورانی حضرت در خطبهٴ شقشقیه است که فرمود حکومت اموی و مروانی و امثال آنها که سقیفه را به بار انداختند و غدیر را غصب کردند، تمام تشکیلات و همّ آنها «بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِه‌»[24] است! خیلی‌ها هستند که تمام زندگی‌شان همین دو در دارد، یک در به آشپزخانه و یک در به دستشویی، همین است! چه وقت غذا می‌خورند و چه وقت خالی می‌کنند! این قرآن تحقیر نکرده کسی را که فرمود: ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[25] این تحقیق است نه تحقیر! قرآن کتاب ادب است! اینکه فرمود: ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ نمی‌خواهد فحش بدهد به اینها، یا اینها را مثلاً تحقیر بکند، نه! حقیقت است! می‌گوید سه راه دارد: یا حرف ما را باور کن که اینها واقعاً حیوان‌ هستند، یا چشم باز کن و باطن اینها را ببین، یا دو روز صبر کن، بعد از مرگ روشن می‌شود که اینها حیوان هستند یا انسان‌! سه تا راه بیشتر ندارد؛ یا حرف ما را قبول کن که ما می‌گوییم ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ﴾، یا خودت آن توفیق را پیدا کن که «وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ حَتّی تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النّورِ»[26] تا باطن را ببینی، یا نه آن نشد و نه این، دو روز صبر کن «عند الاحتضار» معلوم می‌شود که چه کسی انسان است یا حیوان است. در همین خطبه حضرت فرمود اینها تمام تلاش و کوشش اینها بین آشپزخانه و دستشویی است، این بیان نورانی حضرت جامع است! فرمود: «بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِه‌». بعد فرمود: ﴿وَ کَأَیِّن مِن قَرْیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَرْیَتِکَ الَّتِی أَخْرَجَتْکَ﴾؛ اینها شما را از مکّه بیرون کردند، حجاز مگر یک حیات خلوتی در خاورمیانه بیشتر است؟! ما مصر را زیر و رو کردیم! قارون را زیر و رو کردیم و اینها را ما از بین بردیم! اینها چه می‌خواهند بگویند؟ این سه ـ چهار مرحله در سوره مبارکه «سبأ» و غیر «سبأ» گذشت، فرمود: ﴿وَ کَأَیِّن مِن قَرْیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَرْیَتِکَ الَّتِی أَخْرَجَتْکَ أَهْلَکْنَاهُمْ فَلاَ نَاصِرَ لَهُمْ﴾، اما اینها که مردان الهی‌ هستند یا اهل شهادت‌اند یا اهل «قتل»‌اند یا اهل «قتال»؛ به هر حال میدان را حفظ کردند و ما هم بهشت را برای آنها مزیّن کردیم، برای این ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾[27] چند معنا ذکر کردند؛ یکی از آن معانی لطیفی را که اهل معرفت ذکر کردند این است که ـ عُرف یعنی معطّر کردن و خوشبو کردن ـ فرمود ما بهشت را با اینکه همه نعمت‌ها فراوان است، آن را اصلاً معطّر کردیم برای ورود بهشتی‌ها! آن را مزین کردیم! ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾ نه تعریف کردیم، عُرف دادیم، بو دادیم! این کار را کردیم؛ ما با گُل، با ریحان و با عطر این بهشت را عُرف دادیم، نه معرفه کردیم و تعریف کردیم! ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾، وقتی که می‌آیند با یک فضای معطّری روبه‌رو می‌شوند ما این کار را کردیم و اینها در برابر این هستند. بهشت البته ﴿عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾،[28] آن تعریف می‌خواهد، تحدید می‌خواهد که جا کجا باشد؟ در بعضی از روایات دارد که جای هر بهشتی ﴿عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾، نه مجموع برای مجموع! یک بهشتی خانه‌اش به قدری وسیع است که همه اهل دنیا هم اگر مهمان او باشند جا دارند، این طبق بعضی از روایات ماست؛[29] این ﴿عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾ نه یعنی مجموع برای مجموع، این متعلق به کلّ واحد است! حالا کجا باید جا بگیرد و مانند اینها درست است که ﴿عَرَّفَهَا﴾ یعنی «جعلها معروفة له»، آن معنا هم درست است؛ اما بهشت را مزیّن می‌کنند برای «مُقاتل» و «مقتول» و شهید، چنین عالمی است! نسبت به آنها هم فرمود که ما بساط خیلی‌ها را برمی‌داریم، چه اینکه برچیدیم! ما که از آینده خبر نمی‌دهیم، از گذشته داریم می‌گوییم؛ این ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا﴾؛[30] ﴿فَانْظُرُوا﴾ همین است! فرمود شما آثار باستانی می‌شناسید، ما که کوخ‌ها را خراب نکردیم، کاخ‌ها را هم ویران کردیم! شما که آثار باستانی را می‌شناسید ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ﴾![31] یک وقت است که می‌گوییم مؤمنین می‌روند اوضاع را می‌بینند، تخت جمشید را می‌بینند، یک وقت «متوسّم» یعنی وسمه‌شناس، سیماشناس، میراث فرهنگی‌شناس و آثار باستانی‌شناس می‌بیند، این می‌فهمد که آدم‌های عادی نبودند در آن‌جا! فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ﴾؛ آنها که میراث فرهنگی می‌شناسند، آثار باستانی می‌شناسند که دست چه کسانی این آثار را ایجاد کرده، ما آنها را خاک کردیم! آیات عادی باشد و ویران کردن‌های عادی باشد برای همه است و «للمؤمنین» است؛ اما میراث فرهنگی و آثار باستانی به درد هر کسی نمی‌خورد و هر کسی که نمی‌شناسد، آیه که برای او نیست. اگر آیهٴ ویژه است برای وَسمه‌شناس، موسوم‌شناس، سِمه‌شناس و سیماشناس است؛ یعنی باستان‌شناس است ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ﴾ قسمت 4/محمد /تسنیم

دروغ و شایعه

﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ﴾، البته «عند الکلّ» دلیلِ بر حجّیت خبر واحد نیست و همه محققین گفتند این دلیل نیست؛ اما فواید فراوانی برای فرهنگ‌سازی دارد؛ جامعه را آرام می‌کند، این کارِ حرام است، گزارش دروغ، خبر دروغ و رسانه‌های دروغی جامعه را نااَمن می‌کنند، مضطرب می‌کنند، اینها جزء «مُرجِفین فی المدینه» هستند.[6] در سوره مبارکه «احزاب» فرمود اینها که مُرجِف هستند، اگر دست برندارند به عذاب الهی گرفتار می‌شوند. «مُرجِف»، اینکه می‌گویند فلان شخص اَراجیف می‌گوید، این اَراجیف از «رَجفَه» است، «رَجفَه» یعنی لرزه.[7] در صحنه قیامت راجفه‌ای است ﴿تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ﴾،[8] پس‌لرزه است، لرزه‌های متعدّد است. خبری هم که جامعه را لرزان می‌کند، جزء اَراجیف است، رَجفَه است و لرزه ایجاد می‌کند. در سوره مبارکه «احزاب» آیه شصت فرمود: ﴿لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ﴾، یک؛ ﴿وَ الَّذینَ فی‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ که اینها «ضعیف الایمان»اند، دو؛ ﴿وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَةِ﴾، سه؛ مُرجِف یعنی کسی که گزارش‌های بی‌اساس نقل می‌کند که فلان کس این طور گفته! فلان رسانه این طور گفته! فلان روزنامه این چنین نوشته! کسانی که رَجفه و لرزه در جامعه ایجاد می‌کنند، اگر اینها دست برندارند: ﴿لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فیها إِلاَّ قَلیلاً﴾؛ من دستور می‌دهم که تو ای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اینها را تأدیب کنی! پس معلوم می‌شود که این ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾، یک کار اساسی و فرهنگی را بیان می‌کند. درست است که دلیل حجّیت خبر واحد نیست؛ اما می‌گوید خبر دروغ، جامعه را می‌لرزاند، اینها رجفه ایجاد می‌کنند، اینها لرزه ایجاد می‌کنند و امنیت جامعه را به هم می‌زنند. اینها اگر دست برندارند، در ردیف منافقین قرار می‌گیرند، در ردیف ﴿وَ الَّذینَ فی‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ قرار می‌گیرند.
بنابراین خبر دروغ، جامعه را ناآرام می‌کند؛ چه اینکه کتمان حق هم جامعه را ناآرام می‌کند. هر کس مُرجِف باشد؛ یعنی جامعه را بلرزاند، «إما بإظهار الباطل أو بکتمان الحق»، جزء مرجفون خواهد بود و لرزه در جامعه، سلب اطمینان و امنیت از جامعه، جزء گناهان نابخشودنی است. بنابراین این آیه ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ﴾ از بهترین آیات قرآن کریم است برای برقراری فرهنگ عمومی و تمدّنی که مبادا دروغ بگویید! حالا چون آیه بعد همین را تأیید می‌کند که اگر این ولیدی که برادر مادری عثمان بود و یک خبر دروغی داد که «بنی المصطلق»[9] قصد دادنِ زکات نداشتند و قصد داشتند در برابر نظام اسلامی بایستند! اگر اینها دست به شمشیر می‌بردند و جنگ راه می‌انداختند، مسئول آن چه کسی بود؟ فرمود این کارها را نکنید، جامعه را به لرزه در نیاورید و اِرباً اِربا نکنید. ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ﴾ که ﴿لَوْ یُطیعُکُمْ فی‌ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾؛ اینها برکات آن گزارش‌های صحیح و امنیت است. صِدق و آرامش و امنیت؛ جامعه را، فرهنگ را و مردم را آرام می‌کند، این ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾،[10] همین است؛ حالا تنها لازم نیست که امنیت، امنیت نظامی باشد که انسان از غارتگرانِ مسلّح بترسد، همین نااَمنی خودش عذابی ألیم است. البته این آیه ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾، هم‌چنان مطالب فراوانی دارد که ـ إن‌شاءالله ـ ممکن است در بحث‌های بعد ذکر بشود. قسمت 10/حجرات/ تسنیم
شهادت

چند جمله‌ای هم درباره این عزیزانی که حقّ حیات نسبت به همه ما دارند توجه داشته باشیم که وظیفه ما درباره شهادت و شهدا و این بزرگواران چیست؟ هیچ تعارفی ندارد، مسئله آخرت و بهشت و قیامت و ولایت و امامت همه اینها سر جایش محفوظ است «حقٌّ لا ریب فیه»؛ گذشته از آن مقامات, استقلال این مملکت, امنیت این مملکت، آزادی این مملکت, حریّت این مملکت, شئون و جلال و جمال و شکوه این مملکت به برکت تلاش و کوشش امام راحل و شهدا و این جانبازان است. شما می‌دانید خیلی‌ها در این مملکت دم از ایران و آزادی ایران و ایرانیّت می‌زدند و گاهی هم از مکتب ایرانی سخن می‌گفتند، اما ما ایرانی‌ها آنهایی که سنّشان تقریباً در حدود نود و اندی است آنها جنگ جهانی اول و دوم را به خوبی درک کردند و آثار مشئوم این دو جنگ هم برای همه ما روشن است؛ ما همین ایرانی بودیم، اهل این سرزمینیم، هزارها سال در این زمین زندگی می‌کردیم، به کشورمان علاقه‌مندیم و برای کشورمان دفاع می‌کنیم، اما در جنگ جهانی اول هر چه به ما گفتند، ما گفتیم چشم؛ در جنگ جهانی دوم هر چه به ما گفتند، ما گفتیم چشم؛ گفتند باید هفده شهر را بدهید، گفتیم چشم؛ در کودتای ننگین 28 مرداد گفتند گاز را باید به شوروی بدهید، گفتیم چشم؛ نفت را باید به انگلیس و آمریکا بدهید، گفتم چشم؛ گفتند باید ژاندارم منطقه شوید، گفتیم چشم؛ خلیج فارس را برای ما امن کنید، گفتیم چشم؛ کارِ ما چشم بود; اما وقتی امام و روحانیت و مراجع و ملت و مملکت قیام کردند هر چه ما گفتیم آنها گفتند چشم. ما گفتیم اسرائیل باید برود بیرون، گفتند چشم؛ رابطه با آمریکا باید قطع شود و لانه جاسوسی‌ آن باید کَنده شود و جاسوس‌خانه‌اش باید اشغال شود، گفتند چشم؛ گاز را به روسیه نمی‌دهیم، گفتند چشم؛ نفت را به آمریکا و انگلیس نمی‌دهیم، گفتند چشم؛ چطور شد که ما از زمین به آسمان رفتیم؟ این تاریخ را برای بچه‌ها و دوستانتان نقل کنید که بشود تواتر; این دیگر قصّه تاریخ بیهقی و امثال بیهقی نیست که کسی بگوید فلان‌جا سند دارد و فلان‌جا سند ندارد؛ همه ما دیدیم هزارها نفر و جمعیت میلیونی همه دیدند که وقتی این عزیزان عازم جبهه بودند پنجاه‌تا پرچم که بود یک دانه از آنها پرچم سه رنگ نبود؛ تمام این پرچم‌ها یا حسن, یا حسین, یا علی, یا زهرا(سلام الله علیهم) یک موردش پرچم سه رنگ نبود؛ آخر حیایی, شرمی, ما مدیون این نام هستیم.
این سوریه را چه کسی به این صورت در آورد؟ حالا مسئله آخرت سر جایش محفوظ؛ ولی ما بالأخره امنیتی داریم, حیثیتی داریم. این پنجاه‌تا پرچم را ما می‌دیدیم روی دوش این عزیزان بود که یک دانه‌اش پرچم سه رنگ نبود همه‌اش یا علی, یا زهرا, یا حسن, یا حسین(سلام الله علیهم) این مملکت را حفظ کرد و الآن هم همین‌طور است. این شرف ماست, عظمت ماست, حیثیت ماست, دین ماست, آخرت ماست, ناموس ماست ما این را باید حفظ کنیم. درست است که ایران عزیز ماست و ما برای آن جان می دهیم، اما این را یا زهرا و یا علی(سلام الله علیهم) به ما می‌گوید که این کار را بکن، وگرنه ما آن‌جا همین ایرانی بودیم که همیشه می‌گفتیم چشم.
مرحوم مفید(رضوان الله علیه) در امالی نقل می‌کند که در یکی از صحنه‌ها وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرتب آسمان را نگاه می‌کرد، عرض کردند یا رسول الله منتظر چه چیزی هستید؟ فرمود منتظرم ببینم که آفتاب چه وقت از دایره «نصف‌النهار» زائل می‌شود که نماز ظهر را اول وقت بخوانیم یا نه; بعد ظهر شد و نماز ظهر را خواستند بخوانند، حضرت سخنرانی کرد و فرمود مردم «کُنَّا مَرَّةً رُعَاةَ الْإِبِلِ فَصِرْنَا الْیَوْمَ‌ رُعَاةَ الشَّمْس‌»؛[30] مردم ما زمینی بودیم الآن آسمانی شدیم. ما فقط به این فکر می‌کردیم که شتر چه وقت می‌آید, چه وقت شیر می‌دهد, چه وقت می‌خوابد, چه وقت «روث» دارد که جایش را تمیز کنیم. ما شتربان بودیم، الآن شمس‌بان هستیم و منتظریم چه وقت آفتاب از دایره نصف‌النهار زائل شود و با خدا گفتگو کنیم. فرق اکنون ما با قبل این است که ما زمینی بودیم و الآن آسمانی شدیم. ممکن است چهارتا مشکل در مملکت باشد؛ ولی اساس این است. عظمت شهادت, گرامیداشت شهدا، مخصوصاً شهدای هسته‌ای, مخصوصاً شهدای محراب, مخصوصاً شهدای حوزه و دانشگاه؛ آن مواردی که وجود مبارک پیغمبر آنها را در صف اول قرار می‌داد، این است. عظمت برای این مملکت است، ما چه بخواهیم و چه نخواهیم مدیون اینها هستیم؛ یعنی حیثیت ما, امانت ما, امنیت ما به برکت اینهاست.
بسیاری از شماها شاید در عملیات جبهه شرکت کردید یا در مانورها شرکت کردید در یکی از این مانورها که خودم حضور داشتم، چه در خاکریز اول و چه در خاکریز دوم اصلاً سخن از مرز پرگهر نبود؛ کربلا کربلا و یا حسین یا حسین، نوارهای خاکریز اول این بود, نوارهای خاکریز دوم این بود. این کربلا کربلا و یا حسین یا حسین آن مرز پرگهر را حفظ می‌کند، همان مکتب می‌گوید کشور خود را حفظ کن; اما اگر ـ معاذ الله ـ آن نباشد این مرز پرگهر خودش را نمی‌تواند حفظ کند، چه رسد به کربلا کربلا را. در زمان پهلوی دیدیم که این مرز پرگهر خودش را نمی‌تواند حفظ کند، چه رسد به اینکه کربلا را حفظ کند؛ اما کربلا کربلا و یا حسین یا حسین هم خودش را حفظ کرده، هم مرز پرگهر را حفظ کرده و هم آن پرچم یا زهرا خودش را حفظ کرده، هم این پرچم سه رنگ را حفظ کرده، این است که این عزّت و عظمت و جلال و شکوه را ما برای همه شهدا که حشر اینها با انبیا و اولیا باشد قائل هستیم. بزرگواران و مسئولانی که در خدمت اینها هستند سعی بلیغ داشته باشند اینها را با تعظیم و اجلال و اکرام و بزرگداشت ظاهری و معنوی حرمتشان را حفظ کنند و بر همه ما این است که وظیفه‌مان را در آستان مقدس شهادت شهیدان الهی بیش از پیش رعایت کنیم.
آن مطلب مهمی که می‌خواهم عرض کنم، این است که ما واقعاً کنار سفره شهدا و شهادت اینها نشسته‌ایم و حقی هم بر ما دارند که چیز «بیّن الرُّشد» و روشنی است. خدماتی که به شهدا می‌شود، از عطرافشانی گلزار آنها گرفته تا طلب مغفرت و فاتحه و گرامیداشت و همایش‌ها و اینها که انجام شده و انجام می‌شود، کاری که از حوزه علمیه ساخته است و می‌تواند تحت عنوان پایان‌نامه برای بعضی از آقایان باشد، این است که اگر ملتی شهید داد، این خون‌ها زمینه ظهور یک ولیّ خواهد بود! عرفا معمولاً ـ می‌دانید که ـ در بحث کشورداری و سیاست و اینها کمتر بحث می‌کنند، بحث آنها معمولاً در فضای ولایت و امامت و رسالت و اینهاست؛ آنها معتقد هستند که اگر گروهی «لِلَّه» شربت شهادت بنوشند، این زمینهٴ ظهور ولیّ‌ای از اولیای الهی خواهد بود؛ حالا یا آن ولیّ پیغمبر است یا شاگرد پیغمبر است! یا امام معصوم است یا شاگرد او! قبل از مولوی عرفایی بودند که همین حرف را زدند که به وسیله شهادتِ آن کودکانی که ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ﴾[28] برکت آن همان شد که موسای کلیم پیدا شد، بعد شما وقتی نگاه می‌کنید چندین جا می‌گویند: «صدهزاران صد هزاران». صد هزاران طفل سر ببریده گشت ٭٭٭ تا کلیم الله صاحب دیده گشت[29] شهادت در مکتب عرفان تنها این نیست که انسان به استقلال و آزادی برسد، اینها در نزد عارف برکت‌های متوسط است، آن برکت مهمی که عارف از خون شهدا توقع دارد، ظهور ولیّ‌ای از اولیای الهی است! حالا یا امام است یا شاگرد امام، این‌طور خواهد بود. اگر این حرف‌ها را شما در کتاب‌های معارف قرآنی و روایی جمع‌بندی کنید، یک پایان‌نامهٴ عالمانه‌ای خواهید نوشت و حق خون شهدا را به اندازه‌ای که مقدور ماست أدا خواهد کرد، تنها این نیست که حالا فاتحه‌ای بخوانیم و جشنواره بگیریم، اینها این مراحل ابتدایی یا میانی حق‌گذاری خون شهداست، آنها این قدرت را دارند که برای ما یک ولیّ‌ای را ظاهر کنند! اگر کسی خون داد؛ اما نه در راه دین، یا اثری ندارد یا اگر اثری داشته باشد، همین اثر حفظ آب و خاک است. در جنگ جهانی اوّل و دوم ـ حداقل آن هفتاد میلیون است، کمتر از این را که نگفتند ـ هفتاد میلیون نفر کشته شدند، محصول آن چه بود؟ محصول جنگ جهانی اوّل چه بود؟ محصول جنگ جهانی دوم چه بود؟ آلمان به صورت خاکستر درآمد! این آمریکای پلید قدرتی داشت و زورآزمایی کرد که الآن به خیال خودش باید حرف را او بزند. بیست میلیون نفر همین روسیه کشته داد ـ شوروی سابق ـ نیتجهٴ‌ آن چه شد؟ اگر ـ خدای ناکرده ـ الآن جنگ جهانی ظهور بکند، هفتصد میلیون نفر کشته است نه هفتاد میلیون! در این جنگ‌ها هفتاد میلیون نفر کشته شدند، برکت آن چه بود؟ یک ولیّ‌ای ظاهر شد؟! غالباً آن تظاهرات آنهایی که سنّشان کافی بود و در تظاهرات شرکت می‌کردند، معمولاً وضو می‌گرفتند، همان ذکرهایی را که وجود مبارک پیغمبر در غزوات می‌خواند: «یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ» [30] آنها را می‌گفتند، «یَا ﴿کهیعص﴾»،[31] اصلاً ما در راهپیمایی‌هایمان این ذکرها بود: «یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ»، «یَا ﴿کهیعص﴾»، همان‌طوری که پیغمبر در جبهه‌های جنگ این ذکرها را می‌گفت، این دوستان ما هم همین ذکرها را می‌گفتند. این شهادت‌ها باید ولایتی را هم به همراه داشته باشد، آن کسی که رابط بین ظهور ولیّ و تأثیر خون است، شما آقایان هستید! شما باید این کارها را بکنید! زیرا که موسای کلیم برای مردمِ مصر این‌طور ظهور نکرد! مادر موسی تنها یک نفر نبود، از این قبیل مادرها کم نبودند، فقط درباره مادر موسی آمده که ﴿وَ أَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ﴾[32] و همین موسای کلیم وقتی وارد محضر خضر شد، ببینید آیا یک سؤال جدّی کرده یا جوابی شنیده؟ هیچ ارتباطی بین آن جواب و این سؤال نیست؛ اما او آرام شد! موسای کلیم گفت شما این کِشتی را شکستی؟ یک عدّه غرق می‌شوند! خضر در جواب گفت این‌جا اگر کشتی سالم باشد، در این بندر پادشاهی هست: ﴿وَ کَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً﴾؛[33] کشتی سالم را غصب می‌کند، این کشتی هم اگر ما این را نمی‌شکستیم به غصب می‌رفت، هیچ ارتباطی بین این سؤال و آن جواب نیست! موسای کلیم می‌گوید این غرق می‌شود و الآن ما به بندر نمی‌رسیم تا کسی غصب بکند! دقّت کردید که هیچ ارتباطی بین این سؤال و آن جواب نیست! ولی موسی فوراً ساکت شد! چگونه خضر به موسی فهماند که تو یادت نرفته باشد، تو هم یک روز سوار این کشتی شدی و او تو را نجات داد! تو چرا این حرف را می‌زنی؟! این فوراً گفت چشم! این شعر: میان عاشق و معشوق رمزی است ٭٭٭ چه داند آنکه اُشتر می‌چراند[34] این است! آن دو سؤال هم همین‌طور است! یک طوری خضر حرف زد که موسی گفت چشم! با اینکه این جواب و سؤال هیچ ارتباطی با هم ندارند، این می‌توانست بگوید ما که به بندر نمی‌رسیم، شما که این را سوراخ کردی آب می‌آید داخل و همه چیز را به هم می‌زند؛ این سقف کشتی را که شکاف نداد! اگر سقف را می‌شکافت و یک تَرَکی در سقف این کشتی ایجاد می‌کرد که این دیگر ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾[35] نبود! این زیر پا و زیر صندلی را سوراخ کرده، جایی که آب نفوذ می‌کند. موسی عرض کرد که این کار را کردی، ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ همه را به هم می‌زنی؟! این فرمود: ﴿وَ کَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً﴾، او گفت چشم! او چگونه گفت چشم؟! این می‌توانست بگوید که این کشتی که سوراخ شد، آب بی‌رحم وارد کشتی می‌شود، تعادل را به هم می‌زند و همه را فرو می‌برد، نمی‌گذارد که ما به آن بندر برسیم! طرزی به او گفته که تو چرا چنین حرفی می‌زنی؟! تو که یک روز سوار همین کشتی‌ها شدی؟ یک روز هم سوار همین ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾[36] شدی، مگر داخل جعبه نرفتی؟! جعبه که یک پَرِ کاه بود در روی آب و آب آن را به هر طرف می‌برد! کسی که تو را بر دریا مسلّط کرد، همان کس به تو گفت که برو نزد استاد خودت! این رمز و راز در فرمایشات کلیم حق هست، آن دو کار دیگر هم همین‌طور است!
آن وظایف دیگر را موظف هستیم و باید انجام بدهیم؛ اما کار علمی که تبیین شود فرق است بین شهادت شهدای ایران زمین که با وضو می‌رفتند، با آن جنگ جهانی اوّل و دوم که هفتاد میلیون نفر کشته دادند و نتیجه‌ای نگرفتند و استکباری تبدیل به استکبار دیگر شد، چه نتیجه‌ای جنگ جهانی اوّل و دوم داشت؟ اصلاً جلوی ظلم گرفته شد؟ حقی حاکم شد؟ عدلی حاکم شد؟ یا ظالمی به جای ظالمی دیگر نشست؟! یعنی محصول جنگ جهانی اوّل و دوم با آن‌طور بمباران کردن‌ها برقراری عدل و امر شد؟ یا سکوت شد، نه سکون؟! اما دیدید ایران به چه عظمتی تبدیل شد! این اثر را این بزرگان معتقدند! ما برای همه این علما و بزرگان و ادبای خودمان احترام قائل‌ هستیم، ولی این سطح حرف برای علما و دانشمندان ایرانی قبل از اسلام نبود که اگر کسی «قُرْبَة إِلَی اللَّه‌» شربت شهادت بنوشد، زمینهٴ ظهور ولی‌ّای از اولیای الهی می‌شود. این حرف‌های مثنوی برای بعد از اسلام است! حرف‌های عرفایی که قبل از او بودند، برای بعد از اسلام است! این زمینه را از آیات ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ﴾ گرفتند تا ظهور «کلیم الله» پیدا شده است، چون آیات قرآن دارد که اینها ذَبح می‌کردند ذَبح می‌کردند تا ﴿أَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی﴾ که ﴿أَنْ أَرْضِعِیهِ﴾،[37] این اگر در یک پایان‌نامهٴ عالمانه و محققانه نوشته بشود، یعنی آیاتی که دارد ﴿وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا﴾[38] که اینها زنده‌ هستند، زنده‌ هستند؛ یعنی دعا می‌کنند برای ما؟ زنده‌ هستند، خودشان مرفّه‌ می‌باشند؟ بله، خیلی‌ها مرفّه‌ هستند! مگر علما این کار را نمی‌کنند؟ «مِدَادِ الْعُلَمَاء»[39] که بالاتر از خون شهید است! او مرفّه است و در بعد از مرگ هم مرفّه است؛ اما او این کار را و این اثر را بتواند داشته باشد که ولیّ‌ای از اولیای الهی ظهور بکند و یک نظام الهی را مستقر بکند، این اثر که درباره آنها نیامده است! درست است که «مِدَادِ الْعُلَمَاء» افضل است؛ اما نیامده که مثلاً اینها باعث می‌شوند که ولیّ‌ای از اولیای الهی ظهور کند، اما شهید چرا! این‌طور هست. این‌طور نیست که ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ﴾؛ اینها مرده نیستند، ﴿أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾ هستند، ﴿فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾[40] می‌باشند، ﴿وَ یَسْتَبْشِرُونَ﴾ هستند! این ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾، یعنی هر روز و هر لحظه از ذات اقدس الهی می‌خواهند که به ما بشارت بدهید این کسانی که راهیان راه ما هستند کجا هستند: ﴿وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾، این ﴿بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ همان‌طوری که در همان آیات سوره مبارکه «آل عمران» گذشت، عدم ملکه است.
افراد سه قسم‌ هستند: یا اصلاً واقف و متوقف‌ هستند، مثل کسی است که اتومبیل دارد و در خانه خود پارک کرده است، او که حرکت نکرده است! به یک آدم واقفِ متحجّرِ ساکن، نمی‌گویند هنوز نرسید، می‌گویند او هنوز راه نیافتاد، این یک گروه. گروه دوم کسانی‌ هستند که راه افتادند و راه شهدا را دارند طی می‌کنند؛ ولی هنوز به مقصد نرسیدند که به اینها به عنوان عدم ملکه می‌گویند: ﴿بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾؛ گروه سوم کسانی‌ هستند که حرف آنها را گوش دادند، به مقصد رسیدند دارند و دارند وظایف خودشان را انجام می‌دهند؛ اگر کاری به آنها ارجاع شده است، امینانه دارند انجام می‌دهند! پس اینها سه گروه هستند. این ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾ که فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، هر روز شهید به خدا عرض می‌کند که به من مژده بدهید که اینها کجا هستند؟ اینهایی که راهیان راه من هستند و هنوز تا این‌جا به ما ملحق نشدند در چه حالت هستند؟ این همان درخواست رحمت و برکت است! بنابراین اگر این آیات جمع بشود، روایاتی که در ضمن این آیات است تحت تفسیر اینها ذکر بشود و حرف عرفا جمع بشود، آن وقت این عرفان و روایات و قرآن، عظمت شهادت را روشن می‌کند، آن وقت استقلال مملکت، امنیت و آزادی مملکت، اینها جزء فروعات و شاخه‌های فرعی برکات خون شهادت است، آن ظهور ولیّ‌ای از اولیای الهی، آن شجره طوبیٰ است! دخان/ 9/ تسنیم

تسبیحات

از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) سؤال شد که این گنجشک‌ها در «بین ‌الطلوعین» چه می‌گویند؟ فرمود روزیِ خودشان را از ذات اقدس الهی دریافت می‌کنند.[14] اگر کسی باشد که زبان مرغان و طیور را بداند که ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ﴾، این می‌شود «یَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُم»؛ اما اگر کسی است اصلاً صدا را نشنود در اثر «همس» شدید، یعنی خیلی ضعیف است یا اینکه می‌شنود و متوجه نمی‌شود، او مشمول ﴿لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ﴾[15] است؛ اینها در هر حالی تسبیح‌گوی حق‌ هستند و تکویناً این کار را می‌کنند
مرحوم میرداماد و سایر حکما(رضوان الله علیهم) هم گفتند اینکه آن شخص کافر سنگریزه‌ای را دست خودش آورد و به وجود مبارک حضرت عرض کرد در دست من چیست؟ حضرت فرمود من بگویم یا آنچه در دست توست بگوید چیست، گفت آنچه در دست من است اگر شهادت بدهد بهتر است؛ همان سنگریزه در دست این شخص شهادت داده است،[17] این بزرگان می‌گویند معجزه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این نبود که سنگریزه‌ها را به حرف دربیاورد، معجزه این بود که آن پرده غفلت را از گوش این کافر بردارد تا صدای این سنگریزه‌ها را بشنود، وگرنه «توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس»،[18] هر موجودی به هر حال مُسَبِّح حق است: ﴿إِن مِن شَیْ‌ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. قسمت 5/احقاف
«سبحان الله و الحمد لله و لا إله إلا الله»، اینکه جایزه صدیقه کبری شد، قبلاً هم به عرض شما رسید، این سندش هم آمده، اصل آن هم آمده که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود کعبه چهار ضلع دارد، چون بیت المعمور چهار ضلع دارد، بیت المعمور چهار ضلع دارد، چون عرش چهار ضلع دارد؛ عرش چهار ضلع دارد «لِأَنَّ الْکَلِمَاتِ الَّتِی بُنِیَ عَلَیْهَا الْإِسْلَامُ أَرْبَعٌ وَ هِیَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ».[23] ببینید ما را از کعبه برده به عرش، از عرش هم بالاتر برده. این است که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این تسبیحات را جایزه حضرت زهرا قرار داد قسمت12/طور/تسنیم
روایات معراج را که ملاحظه می‌فرمایید دارد که حضرت دید عده‌ای مشغول ساختن ساختمانی‌ هستند، گاهی می‌سازند، گاهی می‌ایستند. حضرت فرمود اینها چه چیزی‌‌ هستند؟ چرا گاهی می‌سازند؟ گاهی می‌ایستند؟ فرمود اینها دارند برای اهل بهشت خانه می‌سازند، هر وقت مصالح ساختمانی برسد، اینها این دیوار را می‌چینند، هر وقت نرسد، نمی‌چینند. فرمود مصالح ساختمانی چیست، فرمود مصالح ساختمانی این است، هر وقت مؤمنی بگوید: «سُبْحَانَ اللَّهِ‏ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَر»، اینها مصالح ساختمانی آنجا است؛[35] معلوم می‌شود ساختمان آنجا را با کلمات الهی و با معارف می‌سازند نه با سنگ و گل. قسمت 10/حدید
در روایات مربوط به کعبه این حدیث شریف هم مرحوم مجلسی(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) در بحار نقل کرد، هم دیگران آوردند که از امام ششم(سَلامُ الله عَلَیْه) سؤال می‌کنند، چرا کعبه را کعبه نامیدند؟ فرمود: چون مکعب شکل است، کعبه است. خانه‌ای که شش سطح داشته باشد، مکعب باشد، می‌گویند کعبه، این چون چهار تا دیوار دارد، یک سقف دارد و یک کف می‌شود کعبه. سؤال کرد، چرا حالا چهار دیوار دارد؟ فرمود: چون «بیت المأمور»، دارای چهار دیوار است. سؤال شد که چرا بیت المأمور دارای چهار دیوار است؟ فرمود چون عرش دارای چهار گوشه است و چهار ضلع است. سؤال شد که چرا عرش دارای چهار گوشه است؟ فرمود: «لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ بَنَی إِبْرَاهِیمُ عَلَیْه السَّلام الْکَعْبَةَ مُرَبَّعاً قَالَ لِأَنَّ الْکَلِمَاتِ أَرْبَعَة»؛ چون آن کلماتی که مبنای دین است، چهارتا است؛ «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَر».[36] این حدیث چقدر به انسان فروغ می‌دهد! کسی مکه مشرف می‌شود که دور همین کعبه بگردد، دیگری مکه مشرف می‌شود که کلمات اربعه در او متحقق بشود و «بینهما» هم مراتب است؛ معلوم می‌شود برای هر چیزی که در جهان طبیعت است، ریشه در آن عالم دارد و بر ما است که به آن ریشه‌های عالی آن برسیم، این ظواهر را انجام بدهیم که کمکم به آن عمق راه پیدا کنیم .قسمت 10/حدید
نتیجه گیری
نهایتا هر گونه از مسایل که تاثیری در زمینه سازی تصمیم گیری دارند می تواند موضوعی برای بررسی عنوان کلی شناخت و تاثیرات جنگ شناختی باشد
البته بایستی این را هم در نظر گرفت که بعضا ارتباط موضوعات و مسایل بطور با واسطه است و طی مراحلی بایستی این ارتباط توسط موضوعات واسط ، تبیین گردد .
در بخش بعدی تلاش میگردد موضوعات در دسته بندی بهتر و محدودتر ارائه گردد مثلا موضوعات مربوط به خانواده .

امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.