تاریخ نگارش : هفتم مهر 1392
طعم سیب
سیده منصوره خادم
از خدا گله کردم
دنیا چه بود؟ یک میوۀ ممنوعه؟ من چه باید باشم؟ یک انسان سر گشته، گریزان از عشق، گریزان از زندگی، گریزان از لذت و هر چه در آن است؟ پس گفتم شاید از امتحان خدا رد شوم، من سزاوار قبولی نبودم. پس سیب را از درخت زندگی ام چیده ام و گاز زدم طعم سیب طعم پشیمانی می داد، آن را بو کردم.
وقتی که خداوند گل وجودی ام را شکل می داد و در سرشتم می دمید، می خواستم هوسران نباشم، غافل نباشم، اسیر شیطان نشوم، زر و زیور دنیا مرا فریفته خود نکند ولی همین که گام هایم به زمین رسید احساس کردم همان چه که نمی خواستم شد.
من مانده بودم با یک دنیا پریشانی. به هر چه دست می زدم ممنوع بود. یک دنیا پر از وسوسه های رنگارنگ و من یک نگاه گرسنه از پشت پنجره زندگی به هر چه دست می زدم امتحان خدا بود. اینجا دنیا بود یا میدان مین؟
از خدا گله کردم
دنیا چه بود؟ یک میوۀ ممنوعه؟ من چه باید باشم؟ یک انسان سر گشته، گریزان از عشق، گریزان از زندگی، گریزان از لذت و هر چه در آن است؟ پس گفتم شاید از امتحان خدا رد شوم، من سزاوار قبولی نبودم. پس سیب را از درخت زندگی ام چیده ام و گاز زدم طعم سیب طعم پشیمانی می داد، آن را بو کردم.
بوی هجران می داد بوی فراق از یار. سیب از خجالت در دستم رنگ باخته بود و من از شرم سرخ شده بودم. ناگهان سیب را انداختم و دویدم. دویدم به سوی یار، مثل کودکی که به دنبال مادر می دود، هر چه می دویدم دنیا را کوچک تر می دیدم ... همه چیز رنگ باخته بود و آنچه مانده بود رنگ خدا بود.
به دنبال بوی پیراهنش دویدم، دامانش را گرفتم وبه چشمانی کشیدم که عمری به روی او بسته بودم. چشمانم را باز کردم به ناگه در چشمان خدا گم شدم. در نگاهش وضو گرفتم و دو رکعت نماز عشق خواندم. نماز به من دو بال پرواز داد، پرواز به سوی یار، یاری که در آغوش گرمش آرام گرفتم.
حال معنای عشق را فهمیدم، لذت واقعی را تجربه کردم. سر به شانه های خدا به آرامش رسیدم و بعد، از آن بالا به دنیا نگاه کردم مثل سیب سرخی می چرخید، همان میوۀ ممنوعه که طعم تلخش هنوز زیر زبانم است
از وبلاگ دریای نور
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.