تاریخ نگارش : هشتم آبان 1392
ما باید بیدار باشیم
مرضیه علمدار .ب
مردی به دربار حاکم می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا او را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. حاکم ناله و فریاد مرد را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟
مردی به دربار حاکم می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا او را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. حاکم ناله و فریاد مرد را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان ،وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور حاکم می رسد و حاکم از وی می پرسد: «چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟»
مرد با درشتی می گوید: «دزد همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!»
حاکم می پرسد: «وقتی اموالت به سرقت می رفت تو کجا بودی؟»
مرد می گوید: «من خوابیده بودم!»
حاکم می گوید: «خوب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟»
مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود.
مرد می گوید: «من خوابیده بودم، چون فکر می کردم تو بیداری!»
حاکم لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند و در آخر می گوید: «این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم.»
23
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.