تاریخ نگارش : اول بهمن 1390
نظر شیعه درباره شهادت امام رضا (ع)
آسیه افشار
مأمون از مرو به سرخس و از سرخس به طوس میآید تا از آن جا عازم بغداد شود، ولی مدتی در طوس درنگ میکند.
طبری مینویسد: «مأمون مدتی در کنار قبر پدرش هارون درنگ کرد و پس از آن، علی بن موسی انگور بسیار خورد و ناگهان درگذشت!»
کلید واژه : شهادت امام رضا(ع)
نظر شیعه درباره شهادت امام رضا (ع)
مأمون از مرو به سرخس و از سرخس به طوس میآید تا از آن جا عازم بغداد شود، ولی مدتی در طوس درنگ میکند.
طبری مینویسد: «مأمون مدتی در کنار قبر پدرش هارون درنگ کرد و پس از آن، علی بن موسی انگور بسیار خورد و ناگهان درگذشت!»
طبری که تنها هنرش گردآوری نقلهاست و معمولاً از تجزیه و تحلیل مسائل ناتوان است، با بینشی نامهربانانه به تاریخ زندگی امامان شیعه مینگرد، چنان که در همین عبارت کوتاه، اگر فردی کمترین آگاهی سیاسی داشته باشد با خواندن آن، از سادهاندیشی یا غرضورزی او شگفتزده میشود.
آیا به راستی مأمون، آن قدر پدر دوست است که در آن شرایط بحرانی، کنار قبر او اتراق کند یا میخواهد از استخوانهای پوسیده پدر قدرت طلبد و از نفسهای پر برکت او، پشتوانه معنوی جوید تا به بغداد سفر کند و آشوبها را بخواباند! در همین ایام، علی بن موسی(ع)، آن مرد الهی که همه عالمان و متکلمان زمانش را مغلوب ساخته و زاهدترین، حکیمترین و موجهترین چهره عصرش شناخته میشود، چون کودکی ناآگاه یا مردی پرخور، در خوردن انگور زیادهروی میکند! شگفتتر این که بدین سبب، ناگهان بدرود حیات میگوید!
خواننده این عبارت، نمیداند که به ثبت رسیدن اینگونه تعبیرها در تاریخ، نتیجه اوج سیاستبازی مأمون است یا معلول بیمهری و غرضورزی مورخانی که پاک شمردن دامان مأمون برایشان اهمیت بیشتری از بیان واقعیت داشته است. البته میتواند هر دو باشد.
طبری در ادامه این نقل مینویسد: «مأمون پس از رحلت علی بن موسی در نامهای به حسن بن سهل، به شدت از رحلت امام اظهار غم و اندوه کرد و به عباسیان و موالی و اهل بغداد نامه نوشت و آنان را از وفات آن حضرت مطلع ساخت!»
در این جملات به ظاهر نامربوط و گسسته، ارتباطی وثیق با اهداف مأمون دیده میشود، زیرا او قبل از عزیمت به بغداد، سعی میکند تا شورشیان عباسی و آشوبگران بغدادی را تسکین خاطر دهد و جالبتر این که از بخت خوش خلیفه! حسن بن سهل ـ این عنصر بانفوذ که شاید قتل برادرش را هنوز کار مأمون بداند و درصدد انتقام باشد ـ در همین سال به بیماری جنون مبتلا میشود و او را به زنجیر میکشند. بدین سان زمینه از هر جهت برای عزیمت مأمون به بغداد و خواباندن آشوبها هموار میشود.
شهادت علی بن موسی علیهالسلام
وقتی موسی بن جعفر(ع)، پس از زندانهای طولانی و شکنجههای مداوم در زندان به شهادت میرسد و با این حال، هارون سعی میکند، شهادت آن گرامی را، مرگی طبیعی جلوه دهد! بدیهی است که مأمون نیز از این تلاش دریغ نکند.
این است که برخی وفات امام را به خوردن انگور و گروهی به مرگ طبیعی و دستهای به بدخواهی و دسیسه عباسیان نسبت دادهاند و جمعی هم چون شیعه، شخص مأمون را عامل مسمومیت و شهادت آن گرامی دانستهاند.
از نظریه اول که سخیفترین نظریه است و سعی دارد علاوه بر پوشاندن جنایت مأمون، وجهه معنوی امام را نیز مخدوش سازد، باید کریمانه گذشت، زیرا نسبت چنان امری به امام که خود حکیم و خردمند و زاهد است و به دیگران دستورالعملهای بهداشتی میدهد، جز از سر عداوت و غرضورزی و یا ناآگاهی نمیتواند باشد.
مگر این امام نیست که در «رساله ذهبیه» به مأمون مینویسد: «ای مأمون! جسد به منزله زمینی است که آبادانی آن به مراقبت بسیار نیازمند است. اگر بیش از اندازه به آن آب برسد محصولش فاسد خواهد شد و اگر آب به آن نرسد از تشنگی خواهد مرد... باید نیک بیندیشی و بنگری که چه چیزی با طبیعت تو سازگار است و آن را نیرومند میسازد و چه چیزی زیانآور است و سلامت تو را به خطر خواهد انداخت. پس اندازهگیری در خوراک را همواره در نظر داشته باش... پیش از آن که کاملاً سیر شوی از خوردن دست بردار که به صلاح جسم و سلامتی توست و سبب رشد عقلانی تو خواهد بود.»
آیا ممکن است امام با این دانستهها و معارف و با آن شخصیت معنوی و الهی، در نتیجه بیمبالاتی در خوردن، زمینه مرگ خویش را فراهم کند!؟
در میان نویسندگان و تاریخنگاران برخی مانند ابن جوزی، احمد امین، یعقوبی و... بر این عقیدهاند که امام به کسالتی مبتلا شد و به مرگ طبیعی، در طوس درگذشت و مسمومیتی در کار نبوده است.
ابن جوزی مینویسد: «بعضی بر این باورند که مأمون، علی بن موسی الرضا(ع) را مسموم ساخته است، ولی این دیدگاه پذیرفته نیست، زیرا خلیفه از درگذشت امام به شدت نگران شد و چندین روز گرد خوردنیها و نوشیدنیها و لذتهای گوناگون نرفت، حتی هنگام ورود به بغداد با لباس سبز وارد شد، در حالی که حدود یک سال از ماجرای رحلت حضرت میگذشت. وفات امام در اثر کسالتی بود که در طوس بر آن جناب عارض شد.»
احمد امین چنین مینویسد: «به گمان من عبدالله مأمون در کارش خلوص داشت، لکن مقدر چنین بود که حضرت در اثر کسالت سه روزه در گذرد.»
آنگاه وی میافزاید: «گرچه مورخان شیعه ادعا کردهاند که مأمون به دلیل نارضایتی از نتایج ولایتعهدی، حضرت را مسموم ساخت، ولی با توجه به تأثر شدید خلیفه بعید است که او چنین اقدامی کرده باشد. علاوه بر این که مأمون هنگام ورود به بغداد، همچنان لباس سبز را که شعار علویان بود بر تن داشت و از نیروهای نظامی و درباریان نیز خواسته بود تا چنین کنند؛ هر چند پس از مدتی چون عباسیان را از این شیوه ناراضی یافت آن را تغییر داد. به هر حال با توجه به چنین قراین و شواهدی اگر امام مسموم هم شده باشد، شخصی غیر از مأمون آن را مرتکب شده است.»
یعقوبی نیز ضمن شمارش و بررسی حوادث سال ۲۰۳ ه. ق مینویسد: «علی بن موسی بن جعفر در قریهای که به آن نوقان میگفتند درگذشت و بیماری وی بیش از سه روز به طول نینجامید.»
سادهاندیشی و جمود از مورخانی که قرنها قبل میزیستهاند دور از انتظار نیست، ولی از نویسندهای چون احمد امین که در روزگار خودش گریه استعمار را بر غارت مستعمرات دیده است، شگفتا! که اقدامات فریبکارانه و اندوه سیاسی مأمون را ملاک داوری و تحلیل تاریخ قرار داده است!
به هر حال، با درنگ در آثار عالمانی که به عصر ائمه(ع) نزدیک بودهاند و نیز با توجه به روایات گوناگونی که به بعضی از آنها اشاره خواهیم داشت، این نظریه نمیتواند مستند و قابل قبول باشد. بنابراین، آنچه میان حدیثشناسان و تاریخنگاران از اتقان و استحکام برخوردار است و روایات نیز بر آن گواهی میدهد، این است که شهادت حضرت رضا(ع) به وسیله انگور یا انار مسموم بوده است.
احمد امین پس از این که در مورد حضرت، مرگ طبیعی را میپذیرد، مینویسد: «بنابر قراین و شواهد، اگر حضرت را مسموم کرده باشند، به وسیله فرد یا افرادی غیر از مأمون صورت گرفته است.»
یکی دیگر از نویسندگان در گزارش سفر خلیفه از مرو به بغداد مینویسد: «مأمون از مرو به سرخس آمد و در آن جا قتل فضل، اتفاق افتاد و قراین نشان میدهد که تدبیر آن با خلیفه بوده است، زیرا فضل به خلیفه خیانت کرد و منشأ دشمنی میان او و عباسیان شد و او میدانست تا فضل زنده است امکان ارتباط میان آنها میسر نیست. بدین جهت او را کشت و سرهای بریده چهار تن را که به قتل فضل متهم کرده بودند، برای برادرش حسن بن سهل فرستاد و به وی تسلیت گفت و چون روز عید فطر عازم بغداد شد، در طوس حادثه دیگری رخ داد و علی بن موسی الرضا وفات کرد و خلیفه را متهم کردند که عامل قتل اوست.»
آنگاه این نویسنده ادامه میدهد: «بعید نیست که عدهای از عباسیان هوادار مأمون به دلیل این که از تیرگی میان او و عباسیان رنج میبردهاند و منشأ اختلاف را ولایتعهدی حضرت رضا(ع) میدانستهاند کمر به قتل امام بستهاند، تا بدین وسیله زمینه آشتی میان آنان را فراهم کنند. از این رو، خلیفه رساله معروف خود را به عباسیان بغداد نوشت و درباره مسأله خلافت به آنان اطمینان داد.»
این نظریه گواه و سند تاریخی ندارد جز آنچه از کلام اربلی به دست میآید و آن نیز ابهام دارد. تنها نقطه روشنی که در این دیدگاه دیده میشود، این است که تا اندازهای به واقعیت مسائل سیاسی نزدیک شده است و احتمال شهادت را، احتمال قابل قبول شناخته است.
مأمون، عامل اصلی
با توجه به آنچه گذشت، این نظریه تقویت میشود که حضرت رضا(ع) به مرگ طبیعی از دنیا نرفته و عامل اصلی شهادت آن حضرت، شخص خلیفه بوده است.
علامه مجلسی مینویسد: «حق همان است که صدق و مفید رحمهم الله اظهار داشته و بزرگان بدان باور دارند که حضرت رضا(ع) به وسیله سم مأمون ـ که نفرین خدا بر او و دیگر غاصبان و ستمگران باد ـ شهید شده است.»
علامه سیدمحسن امین پس از نقل دیدگاههای مختلف در مورد شهادت حضرت مینویسد: «نظر من این است که هر چند امام هنگام ورود به طوس، کسالتی داشتند، ولی خلیفه از این فرصت بهره جسته و امام را مسموم ساخته است. چه این که خلیفه با انعکاس خبر ولایتعهدی در بغداد و بیعت بغدادیان با ابراهیم بن مهدی، دریافت که حکومت در شرایط خاصی قرار گرفته و با وجود فضل بن سهل و نیز حضرت رضا(ع) امیدی به بهبودی اوضاع نیست. از این رو، فضل را کشت و پس از گذشت زمانی، امام را مسموم کرد و اگر فرض کنیم در امر بیعت با امام حسن نیت داشته است، اما حفظ حکومت و سلطنت که چه بسا صاحبان آن در این راه دست به کشتن نزدیکان خود نیز زدهاند، مأمون را واداشت تا به کشتن آن بزرگوار اقدام کند.»
یکی از قراین مهم این حقیقت که شهادت امام به دست مأمون بوده، این است که در همان روز شهادت، مردم اجتماع کرده و همگان بر این عقیده بودند که خلیفه، حضرت را مسموم ساخته است.
اهمیت این امر از آن روست که مردم حاضر در محیط زندگی امام، بیش از دیگران موقعیت و شرایط سیاسی امام و مأمون را درک میکردند.
عبدالله بن موسی در نامهای که آن روز به مأمون نگاشت، به این اقدام خلیفه تصریح کرده، او را عامل قتل معرفی میکند.
از اباصلت هروی نیز سؤال شد: چگونه مأمون به قتل امام رضا(ع) تن داد، با این که وی را احترام میکرد و او را ولیعهد پس از خود قرار داد؟
اباصلت ضمن تأیید قتل امام رضا(ع) به دست شخص خلیفه اظهارداشت: «اگر خلیفه، امام را احترام و اکرام میکرد، از آن جهت بود که به برتری امام آگاه و معترف بود و اگر ولایتعهدی را به او تفویض کرد، برای آن بود تا با این عمل وانمود کند که حضرت دنیاطلب است، در نتیجه از توجه مردم به حضرت کاسته شود؛ هر چند چنین نشد، بلکه با تشکیل محافل علمی، چهره امام و شخصیت علمی او بر همگان روشن شد و روز به روز از موقعیت خلیفه کاسته شد، تا جایی که دوست و دشمن امام را شایسته خلافت میدانست. این امر بر خلیفه گران آمد و بر کینه و حسادت او نسبت به حضرت افزود. به ناچار حیلهای اندیشید و امام را مسموم ساخت و به شهادت رساند.»
شهادت امام به وسیله مأمون، مظلومیتی بود که به تاریخ شیعه و اهل بیت(ع) افزوده شد و بیت دیگری بود که بر قصیده شاعران آزاده و حقیقت طلب افزوده شد و در ادبیات حماسی انعکاس یافت.
علاوه بر این، در مصادر تاریخی سخن از قیامهایی به میان آمده است که در پی شهادت حضرت و به عنوان خونخواهی بر پا شده است.
احمد بن موسی، برادر امام با همراهی حدود سه هزار تن و به نقل دیگر، دوازده هزار تن، برای خونخواهی حضرت بغداد را ترک گفت و در شیراز با فرماندار منتخب حکومت عباسی درگیر شد و در همین جریان او و برادرش محمد عابد در آن دیار به شهادت رسیدند.
شهادت امام از دیدگاه روایات
در لابهلای روایات که از مهمترین منابع و مستندات تاریخی به شمار میآیند، نکاتی بسیار درباره شهادت امام رضا(ع) وارد شده است. این روایات را به سه دسته میتوان تقسیم کرد:
۱) روایاتی که از زبان پیامبر(ص) و ائمه(ع) وارد شده است.
۲) روایاتی که از شخص امام رضا(ع) رسیده است.
۳) روایاتی که شاهدان و گواهان موثق از جزئیات و چگونگی شهادت امام، گزارش دادهاند.
* ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمود: پدرم امام باقر روزی جابربن عبدالله انصاری را خواست و به او فرمود: «یا جابر اخبرنی عن اللوح الذی رأیته فی ید امی فاطمه.»
ای جابر! از آن لوح که در دست مادرم فاطمه دیدهای، برایم سخن بگو.
جابر گفت: برای تبریک ولادت حسین بن علی(ع) به حضور مادرت فاطمه(س) شرفیاب شدم. در دست وی لوح سبزی دیدم که گویی از زمرد بود. درباره آن لوح از فاطمه(س) سؤال کردم؛ در پاسخ من فرمود: هدیه خداوندی است به پدرم که در آن نام پدرم، همسرم، فرزندان و امامان نسل من آمده است. پدرم نیز آن را به من داده است تا مرا مژده بخشد. در بخشی از لوح که به هشتمین امام(ع) مربوط است چنین آمده است: «یقتله عفریت مستکبر»؛ او را عفریتی خودخواه و قدرت طلب خواهد کشت.
* طریحی در ماده «حفد» حدیثی از پیامبر اکرم(ص) نقل میکند که حضرت فرمود: «تقتل حفدتی بارض خراسان.»
فرزندی از فرزندانم در زمین خراسان کشته خواهد شد.
* در روایتی از امام صادق(ع) آمده است: مردی از نسل فرزندم موسی به دنیا خواهد آمد که به خراسان رفته و در آن جا مسموم میشود و به شهادت میرسد.
* در روایتی از امام رضا(ع) چنین آمده است: به خدا سوگند هیچ یک از ما نیست جز این که به شهادت رسیده است.
به ایشان گفته شد: شما را چه کسی خواهد کشت؟
امام فرمود: بدترین مردم زمانم، مرا با سم میکشد.
در سخنانی که میان امام و مأمون پیش از ولایتعهدی گذشت، از جمله دلایل امام برای نپذیرفتن ولایتعهدی این بود که: «پدرم از پدر و اجداد گرامیاش نقل کرده است که جدم رسول خدا(ص) درباره من فرمود: من قبل از تو (ای مأمون) به وسیله سم و مظلومانه به شهادت خواهم رسید و اگر اجازه داشتم میگفتم که کشنده من کیست.»
آخرین موردی که امام از خصوصیات شهادت خود سخن گفته، اندک زمانی قبل از ارتحال بوده است که حقایقی را به دو تن از محرمان راز: «اباصلت هروی» و «هرثمه بن اعین» بیان داشته و از جمله فرموده است: «اینک هنگام بازگشت من به سوی خدا فرا رسیده و زمان آن است که به جدم رسول خدا(ص) و پدرانم بپیوندم. طومار زندگیم به انجام رسیده است. این طاغی (مأمون) تصمیم گرفته است تا با انگور و انار مسموم مرا به قتل رساند.»
ابونواس ضمن قصیدهاش سروده است:
باؤا بقتل الرضا من بعد بیعته عصابه شقیت من بعد ماسعدوا و معشر هلکوا من بعد ماسلموا
و ابصروا بعضهم من رشدهم و عموا و معشر هلکوا من بعد ماسلموا و معشر هلکوا من بعد ماسلموا
برخی از آنها پس از بیعت با حضرت رضا(ع) به کشتن وی شتاب کردند و بعد از بصیرت و آگاهی کوردل شدند. آن گروهی که پس از خوشبختی به تیرهبختی گرایید! آن جماعتی که پس از سلامتی و نجات، نابود گردید!
دعبل، نیز این مرثیه گران را در اشعار خویش چنین بازتاب داده است:
الا مالعین بالدموع استهلت علی من بکته الارض و استرجعت له و قد اعولت تبکی السماء لفقده فنحن علیه الیوم اجدر بالبکاء رزئنا رضی الله سبط نبینا و ما خیر دنیا بعد آل محمد الا لا تبالیها اذا ما اضمحلت
ولو نفرت ماء الشؤون لقلت رؤوس الجبال الشامخات و ذلت و انجمها ناحت علیه وکلت لمرزئه عزت علینا و جلت فاخلفت الدنیا له و تولت الا لا تبالیها اذا ما اضمحلت الا لا تبالیها اذا ما اضمحلت
چه شده است که دیدگان، نرم نرم میبارند و گریند، در حالی که اگر آب دیده تمام شود و چشمان بخشکند، باز هم کم است.
در مصیبت کسی که زمین بر او گریست و کوههای بلند و سر به فلک کشیده، در سوگ او به ناله و فغان آمده و عزادار شدند و آسمان از فقدان او فریاد برآورده و ستارگان بر او نوحه کردهاند.
اکنون سزاوارتر است که ما بر او اشک ریزیم، که مصیبتی بس گران و بزرگ بر ما وارد شده است.
ما به از دست دادن سبط پیامبر(ص) مصیبت دیدهایم؛ مصیبتی که بر اهل دنیا گران و سنگین بود.
و دیگر پس از فقدان خاندان پیامبر(ع) در دنیا و زندگی آن خیری نیست و دیگر خوشی جایگاهی ندارد و آرزوی ماندن در ما نیست.
زمان شهادت امام
در تعیین سال شهادت امام نقلهای مختلفی به ثبت رسیده است:
سال ۲۰۲ ه. ق
سال ۲۰۳ ه. ق
نظریه دوم نزد صاحبنظران مشهورتر است و شیخ کلینی آن را برگزیده و مسعودی نیز آن را نقل کرده است.
برخی از نویسندگان معاصر به استناد این که تاریخ ضرب سکههایی که نام امام بر آنها نقش بسته است به سال ۲۰۴ ه. ق نیز دیده شده، اظهار کردهاند که پس باید سال شهادت را ۲۰۴ ه. ق بدانیم.
ولی چنان که علامه سیدمحسن امین یادآور شده است، تاریخ ضرب سکهها دلیل آن نمیشود که سکهها در زمان حیات امام ضرب شده باشد، بلکه ممکن است مردم به جهت تبرک پس از شهادت امام آنها را تهیه کرده باشند.
در تعیین روز شهادت آن حضرت نیز اتفاق نظر نیست و نظریههای زیر دیده میشود:
ـ هفت روز مانده به پایان ماه رمضان.
ـ ۲۳ ذی القعهده.
ـ آخرین روز ذی الحجه.
ـ اول ماه صفر.
ـ ۱۷ ماه صفر.
ـ آخر ماه صفر.
در میان این نقلها، نظریه آخر یعنی آخرین روز از ماه صفر، مشهورترین و قابل اعتمادترین نقل است.
در بیشتر نقلها، روز جمعه، روز شهادت آن حضرت دانسته شده است.
بنابراین، مشهورترین و قویترین نظریه در تاریخ شهادت آن حضرت، روز جمعه، آخرین روز ماه صفر سال ۲۰۳ ه. ق میباشد و آن گرامی در هنگام شهادت، پنجاه و پنج سال از عمر پربرکتش میگذشته است.
مکان شهادت و مرقد امام رضا(علیهالسلام)
امام در شهر طوس به شهادت رسید و چنان که خود پیشبینی و سفارش کرده بود، آن حضرت را در نقطهای از سناباد که بعدها «مشهدالرضا» نام گرفت، به خاک سپردند.
گویا چنین مقدر بود تا فرزندی از نسل پیامبر اکرم(ص) و امامی از ائمه اثنی عشر، در سرزمینی دور از «مدینه الرسول» به شهادت رسد، تا مرقد نورانیش، قلب میلیونها موحد دلباخته را متوجه کوثر زلال ولایت کند و بارگاهش در سرزمین پهناور اهل محبت و ولایت، مأمن دلهای رمیده و آهوان پناهجویی باشد که از صیاد عصیان گریخته و به دامان ولی خدا، پناهنده شده و خواهند شد.
سلام بر او آنگاه که تولد یافت و آن زمان که مظلومانه و دور از خاندان به شهادت رسید و آن روز که در اوج شکوه و عظمت، گام بر صحنه رستاخیز گذارد و چون آفتاب، جان شیعیانش را نور امید بخشد.
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.