سیروس عزیزی
...برای ایشان راهی خشک در دریا بزن، از پا گذاشتن در آن نترس و بیم مدار . یا: ... برای ایشان راهی خشک در دریا بزن، مباد که از پا گذاشتن درآن و رفتن بهراسی و بیم بداری.
[ همه نکته ها ] نکته های سيروس عزيزي (2 مورد)
  سوره حمد آیه 4 - یوم الدین
در این آیه ی شریفه، خصوصیت روز جزا مجمل بیان شده است و این اجمال در سوره ی مبارکه ی انفطار، آیات شریفه ی 17 تا 19 تفسیر و تبیین شده است:
" وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ. ثُمَّ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ. یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ."
"وتو چه می دانی که روز جزا چیست؟ ، و باز چه می دانی که روز جزا چیست ؟، روزیست که کسی درباره کسی اختیاری ندارد و فرمان در آن روز مختص خداست." (ترجمه ی علامه طباطبایی رحمه الله علیه).
یوم الدین روزی است که:
"... یَوْمٌ لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ ... "( سوره ی مبارکه ی بقره ، آیه ی شریفه ی 254). "روزی که در آن نه داد و ستدی و نه دوستی و رفاقتی و نه میانجیگری و شفاعتی است".
"...وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ." (سوره ی مبارکه ی بقره ، آیه ی شریفه ی 166) "...و همه ی علل و اسباب گسسته شود...". به عبارت دیگرهمه ی روابط و تأثیر و تأثرات بین اسباب عالم منقطع می شود و هیچ سببی نمی تواند مؤثر واقع گردد. بنابراین هیچ شخصی به نفع هیچ شخص دیگر مالک چیزی نمی باشد، ومطلقا همه ی امور و فرمان از آن خداست.
  سوره مدثر آیه 31 - أَصْحابَ النَّارِ
أَصْحابَ النَّارِ
به نظر می رسد هر چه در قرآن " اصحاب النار" آمده مقصود از آن " اهل آتش " است، مگر در آیه ی مبارکه ی: "وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکَةً... " (سوره ی شریفه مدثر، ابتدای آیه ی مبارکه ی 31) که مقصود و منظور از آن " فرشتگان نگهبان جهنم " است.
[ همه ترجمه ها ] ترجمه های سيروس عزيزي (71 مورد)
  سوره قارعة آیه 3 - پژوهش های شخصی
و چه چیزی تو را آگاه کرد که قارعه ( آن کوبنده ی سهمگین و هولناک) چیست؟
  سوره قارعة آیه 2 - پژوهش های شخصی
چه چیز است آن قارعه (کوبنده‌ی هولناک)؟
  سوره قارعة آیه 1 - پژوهش های شخصی
قارعه (کوبنده‌ای سهمگین و تکان‌دهنده)
[ همه لغت ها ] لغت های سيروس عزيزي (80 مورد)
  سوره قلم آیه 10 - پژوهش های شخصی
«حَلّاف» : در متن آمده است.
 توضيح : ریشه‌شناسی و ساخت واژه
«حَلّاف» صیغه مبالغه از ریشه ثلاثی «حَلَفَ» (باب فَعَلَ – یَفعَلُ) است که در اصل به معنای سوگند خوردن است. این واژه بر وزن «فَعّال» آمده و دلالت بر کثرت و عادت در عمل دارد، یعنی کسی که بسیار و پیوسته سوگند می‌خورد.

ابن فارس در مقاییس اللّغة می‌نویسد:
«الحاء واللام والفاء أصل یدل على قَسَمٍ وحَبْسٍ وشِدّةٍ»،
این ریشه بر سوگند، محکم بستن و شدت دلالت دارد.

راغب اصفهانی در مفردات تصریح می‌کند که:
«الحلف: توکید الأمر المحلوف علیه بذکر شیء معظم عند المحلوف له أو علیه»،
یعنی سوگند، تأکید بر یک امر با یادکرد چیزی بزرگ نزد مخاطب است. در ادامه می‌افزاید:
«الحَلْفُ هو القسم المؤکَّد، سمّی بذلک لأنه یَحلّ فی قلب الحالف، أی یثبت فیه»،
اشاره به آن دارد که سوگند در دل سوگند‌خورنده استقرار می‌یابد و از جدیت و باور برآمده است.

بنابراین، «حَلّاف» به کسی اطلاق می‌شود که از سوگند به‌صورت افراطی، متظاهرانه یا فریبکارانه استفاده می‌کند، بی‌آنکه لزوماً به حقیقت یا تعهدی پایبند باشد.

کاربرد قرآنی
واژه «حَلّاف» تنها یک بار در قرآن کریم آمده است:
﴿وَلَا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَّهِینٍ﴾ (القلم: 10)
و از هر بسیار سوگندخور خوار و پست اطاعت مکن.

این آیه بخشی از سیاقی اخلاقی و اجتماعی در آغاز سوره قلم است که در آن خداوند به پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هشدار می‌دهد از اطاعت افرادی با صفات فاسد و منحط بپرهیزد. صفت «حَلّاف» با «مَهین» (پست و خوار) همراه آمده است تا نشان دهد که کثرت سوگند نشانه‌ای از ضعف شخصیت، فریبکاری و بی‌ارزشی درونی است.

تحلیل معنایی و بلاغی
«حَلّاف» در سیاق آیه ۱۰ سوره قلم همراه با اوصاف دیگری چون «هِمّاز»، «مَشّاءٍ بِنَمیم»، «مَنّاعٍ للخیْر»، «مُعْتَدٍ أثیم»، «عُتُلٍّ زنیم» آمده که همگی بیانگر شخصیتی فرومایه، دروغ‌گو، تهمت‌زن، مانع خیر و فاسد اخلاقی است.

ترکیب بلاغی «کلَّ حَلّافٍ مَهین» با تأکید بر صیغه مبالغه و همراهی با صفت ذمّ (مَهین)، شخصیتی را تصویر می‌کند که از سوگند استفاده ابزاری و فریبنده می‌کند. این کاربرد مکرر از نام خدا یا سوگند دینی، به جای آنکه نشانه ایمان باشد، نشانه بی‌ایمانی و پستی اخلاقی است.

نگاه قرآنی به ریشه «حَ لَ فَ»
در آیات مختلف، مشتقات ریشه «حَ لَ فَ» غالباً با بار منفی به کار رفته‌اند، مگر آنجا که خداوند خود به چیزی سوگند می‌خورد (مانند: وَالفَجرِ، وَالضُّحى، وَالتِّین...) که برای تأکید بر عظمت و حقانیت است.
نمونه‌هایی از کاربردهای منفی سوگند در قرآن:

 وَیَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (المجادلة: 14)
با اینکه می‌دانند، به دروغ سوگند می‌خورند.

 اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً (المجادلة: 16)
سوگندهای خود را سپر (در برابر حق) قرار دادند.

 یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ (التوبة: 96)
به شما سوگند می‌خورند تا از آنان راضی شوید.
این موارد نشان می‌دهد که در فضای قرآنی، فراوان‌سوگند خوردن با بی‌صداقتی، نفاق، فریب و نقض عهد پیوند دارد.

زمینه فرهنگی و تاریخی
در فرهنگ عرب جاهلی، سوگند ابزاری برای تأکید بر صداقت بود و غالباً جنبه دفاعی یا تعهدآور داشت. اما با گذر زمان، این ابزار به دست اهل فریب، دروغ و نفاق افتاد که برای فریب مخاطب، مرتب و بی‌محابا سوگند می‌خوردند.
قرآن با آوردن «حَلّاف» در کنار «مَهین» به این تغییر کارکرد اشاره دارد:
کسی که زیاد سوگند می‌خورد، در حقیقت انسان بی‌اعتباری است که برای جلب اعتماد دروغین، دست به تحقیر نام خدا می‌زند.

مصادیق قرآنی «حَلّاف»
قرآن، گروه‌هایی از انسان‌ها را تصویر می‌کند که با زیاده‌روی در سوگند، مصداقی برای «حَلّاف» به شمار می‌آیند:
منافقان سیاسی و اجتماعی:
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمْ یَقُولُوا... (التوبة: 74)
یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ (التوبة: 96)
دروغ‌گویان و تهمت‌زنندگان که با زبان خود، حق را می‌پوشانند و دروغ را به حقیقت می‌آرایند.
در سنت نبوی و فضای مکّه نیز، افراد ثروتمند و ذی‌نفوذی وجود داشتند که با فریب‌کاری، اطراف پیامبر را پر می‌کردند و برای اثبات صداقت خود، پیوسته قسم می‌خوردند.

احکام و پیامدهای قرآنی
 نهی صریح از اطاعت حَلّاف:
«وَلَا تُطِعْ...» (القلم: 10) نشان می‌دهد که پیروی از چنین افرادی، خطرناک و خلاف هدایت الهی است.
 بی‌اعتمادی به کثرت سوگند:
تکرار سوگند نشانه‌ی صداقت نیست، بلکه گاه نشانه‌ی پنهان‌کاری، فریب یا بی‌اعتمادی به خود است.

 پستی روح و تحقیر نام خدا:
حَلّاف با زیاده‌روی در سوگند، حرمت نام خدا را می‌شکند و اعتماد عمومی را خدشه‌دار می‌کند.

جمع‌بندی
«حَلّاف» در قرآن، تنها در آیه ۱۰ سوره قلم آمده، اما ریشه مفهومی آن در سراسر قرآن در صفات منافقان، دروغ‌گویان، و اهل فریب تکرار شده است. این واژه نشان‌دهنده شخصی است که به دلیل ضعف شخصیت، فقدان صداقت و میل به فریب دیگران، به صورت افراطی و ابزاری سوگند می‌خورد.
از دید قرآن، چنین فردی نه‌تنها شایسته اطاعت نیست، بلکه باید از او دوری کرد، چرا که خوار، بی‌ارزش، فریبکار، و در خدمت منافع باطل است. این هشدار اخلاقی، نه فقط در زمان پیامبر، بلکه برای هر عصر و جامعه‌ای کاربرد دارد.

  سوره قلم آیه 13 - پژوهش های شخصی
«زَنیم» : در متن آمده است.
 توضيح :  تحلیل ریشه‌شناسی، معنایی و بلاغی
واژه «زَنیم» از واژگان نادر قرآن کریم است که تنها یک‌بار در آیه ۱۳ سوره قلم به‌کار رفته و با بار معنایی بسیار سنگین، در اوج ساختار نکوهش و مذمت به‌کار رفته است. بررسی دقیق این واژه از منظر ریشه‌شناسی، صرف‌شناسی، لغت‌شناسی، بلاغت، و سیاق قرآنی نشان می‌دهد که «زَنیم» اشاره به فردی دارد که با وجود ظاهر انتساب به قبیله یا گروهی، در باطن فاقد اصالت، پیوند خویشاوندی و مقبولیت اجتماعی است و همچون زائده‌ای طردشدنی به اجتماع تحمیل شده است. این واژه در بافت آیه نه‌تنها به توصیف شخصی خاص در صدر اسلام می‌پردازد، بلکه الگویی از لئامت، بی‌ریشگی، و فساد شخصیتی ارائه می‌دهد و از این جهت جایگاه ویژه‌ای در نظام معنایی قرآن می‌یابد.

۱. جایگاه و ساختار نحوی واژه در قرآن
واژه «زَنیم» تنها یک‌بار در قرآن، در آیه زیر آمده است:

﴿عُتُلٍّ بَعْدَ ذَٰلِکَ زَنِیمٍ﴾ (قلم، ۶۸:۱۳)
«خشن و بی‌رحم، و پس از آن همه [صفات]، زنیم است.»
این آیه در ادامه توصیف شخصیتی است که به صفاتی چون «هماز»، «مشاء بنمیم»، «منّاع للخیر»، «معتد»، و «أثیم» متصف شده است. واژگان «عُتُلّ» و «زَنیم» در انتهای این فهرست، نقش تأکیدی و جمع‌بندی دارند.
از نظر نحوی، «زَنیم» بدل از «عُتُلّ» یا صفتی است که بر شدت نکوهش دلالت می‌کند. تعبیر «بَعْدَ ذَٰلِکَ» نیز از نظر بلاغی نشان می‌دهد که آنچه پس از آن می‌آید، مرحله‌ای فراتر یا غایتِ قبح و پلیدی است.

۲. صرف‌شناسی و اشتقاق واژه
واژه «زَنیم» بر وزن «فَعیل» است که می‌تواند دلالت بر صفت مشبهه (ثبات در صفت) یا اسم مفعول داشته باشد.
اگر صفت مشبهه باشد، به معنای کسی است که دارای صفت زنم است؛ یعنی الصاق‌شده، زائده، و تحمیل‌شده بر جماعت.
اگر اسم مفعول باشد، به معنای کسی است که به قوم یا جماعتی ملحق شده، بی‌آن‌که تعلقی واقعی و اصیل به آن داشته باشد.

۳. ریشه‌شناسی واژه «زَنیم»
این واژه از ریشه ثلاثی «زَ ‌نَ ‌مَ» گرفته شده که در زبان عربی معانی خاصی دارد. کاربردهای ریشه «زَنَمَ» در لغت به این شرح است:
 زَنَمَ الشاة: زائده‌ای گوشتی است که در کنار گوش یا گردن گوسفند آویزان است؛ چیزی زشت و اضافی.
 زَنَمَ الشیءَ على الشیءِ: چیزی را به چیز دیگر چسباندن و الصاق کردن.
 زَنیم: از منظر مجازی، به فردی گفته می‌شود که نَسَب او به‌ زور و جعلی به قبیله‌ای الصاق شده، بی‌آن‌که پیوند خونی یا ریشه‌دار داشته باشد.

۴. اقوال لغویون و مفسران درباره «زَنیم»
مطابق آثار معتبر لغوی و تفسیری، معانی گوناگونی برای واژه «زَنیم» گزارش شده است:

الف. لغت‌نامه‌ها:
 خلیل بن أحمد (العین): زنیم کسی است که در نسب او طعن باشد؛ او را به قومی الصاق کرده‌اند و از آنان نیست.
 جوهری (الصحاح): زنیم به‌معنای ملحق‌شده است؛ نه از اصل قبیله، بلکه الصاقی.
 ابن‌سیده (المحکم): زنیم، مردی است که او را به‌نسبی منتسب کرده‌اند و او از آن قوم نیست؛ ملحق، نه اصیل.
 ازهری (تهذیب): زنیم کسی است که پیوند اجتماعی او جعلی یا تحمیلی است.

ب. اقوال مفسران:
 زمخشری (الکشاف): زنیم کسی است که با نسبت جعلی به قبیله‌ای نسبت داده شده و این نَسَب دروغین، همچون زائده‌ای بر تن اوست.
 طبرسی (مجمع‌البیان): زنیم یعنی کسی که اصل و ریشه‌ای ندارد و نسبش مشخص نیست.
 فخر رازی: تأکید دارد که «زنیم» اشاره به نَسَب مشکوک دارد و بی‌ریشگی شخص، در اخلاق و گفتار او اثر می‌گذارد.
۵. تحلیل بلاغی و سیاقی
در این آیه، از سبک بلاغیِ تصعید و شدت تدریجی بهره‌گیری شده است؛ یعنی صفات از ظاهری‌ترین (غیبت و بدگویی) به درونی‌ترین و پست‌ترین حالات انسانی (بی‌رحمی و بی‌اصالتی) می‌رسد. «زَنیم» آخرین صفت است؛ یعنی پایین‌ترین رتبه انسانیت، کسی که نه‌تنها خشن، متعدی، و فاسق است، بلکه از نظر هویتی و اصالت اجتماعی نیز بی‌ریشه است. در نثر عربی، آوردن صفت نهایی با تنوین، نوعی تحقیر نیز دارد.

۶. جمع‌بندی نهایی و تعریف پیشنهادی
زنیم در سیاق قرآنی، واژه‌ای نادر ولی بسیار پرمعناست که در یک کلمه، تحقیر اجتماعی، اخلاقی، و هویتی را توأمان دربردارد. این واژه در آیه ۱۳ سوره قلم، به کسی اطلاق شده که:

 از نظر نَسَب و قبیله‌ای، فاقد اصالت و الصاق‌شده به قوم است؛
 زائده‌ای ناپسند در اجتماع و همچون وصله‌ای ناجور است؛
 بی‌ریشه، طردشده، و فاقد هرگونه وابستگی حقیقی است؛
 رفتارهایش (فحاشی، خشونت، منع خیر) نیز ثمره همین بی‌ریشگی وجودی اوست؛
 و در نهایت، «زنیم» تصویری از انسانی مطرود، نفرت‌انگیز و خالی از کرامت انسانی است.
  سوره نور آیه 11 - پژوهش های شخصی
«إفک» : در متن آمده است.
 توضيح : إفک: دروغی که حقیقت را واژگون می‌کند
۱. ریشه‌شناسی و تحلیل لغوی
واژه «إِفْک» (به کسر همزه و سکون فاء) مصدر ثلاثی مجرد از ریشه «أفکَ - یأفِکُ - إفکاً» است. و از لحاظ ریشه‌شناسی، بر مفهومی دلالت دارد که جوهره آن «برگرداندن»، «دگرگون ساختن»، «انحراف از مسیر حقیقت» و در نهایت «دروغ‌سازی» است. در لغت‌نامه‌های معتبر عربی، این واژه چنین تحلیل شده است:
راغب اصفهانی در مفردات‌الفاظ قرآن می‌نویسد:
«الإفک: هو صَرف الشیءِ عن وجهه»؛ یعنی برگرداندن چیز از مسیر اصلی‌اش. و در ادامه می‌افزاید: «کل ما یُقلب من الحق إلى الباطل فهو إفک»؛ هر چیزی که از حق به سوی باطل وارونه شود، افک است.
 ابن‌منظور در لسان العرب می‌نویسد:
«أفَکهُ یَأفِکُهُ إفکاً، إذا صرفه عن الشیء و قلّبه»؛ کسی را از راهی بازگرداندن و او را منحرف کردن.
 زمخشری در اساس‌البلاغه آورده است:
افک، نوعی دروغ بزرگ و برساخته است که با قلب حقیقت، انسان را فریب می‌دهد.
 طریحی در مجمع‌البحرین می‌نویسد:
«الإفک أبلغ الکذب»، افک شدیدترین و پرمکرترین گونه دروغ است.

در نتیجه، افک تنها یک دروغ ساده نیست، بلکه برساخته‌ای آگاهانه، نظام‌مند، و انحرافی از حقیقت است؛ نوعی جعل و تحریف آگاهانه که ساختاری پیچیده دارد. به عبارت دیگر«افک» دلالت بر تغییری دارد که حقیقت یک پدیده را از جایگاه اصیل خود به سوی دروغ، باطل و کژی منحرف می‌سازد. به همین جهت، به دروغ و تهمت‌های بزرگ نیز «افک» گفته می‌شود.

۲. کاربرد قرآنی واژه «إفک»
واژه «إفک» و مشتقات آن، در آیات مختلفی از قرآن کریم آمده است که هم بار معنایی دقیق آن را آشکار می‌کند و هم نشان می‌دهد قرآن با چه دقتی این مفهوم را در بسترهای گوناگون به کار گرفته است.

۲.۱. افک به معنای دروغ بزرگ و تهمت سازمان‌یافته
﴿إِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالإِفْکِ عُصْبَةٌ مِّنکُمْ﴾ (نور/۱۱)
«بی‌گمان کسانی که این دروغ بزرگ (افک) را ساختند، گروهی از خود شما بودند.»
این آیه آغازگر «آیات افک» است که به داستان تهمت ناروا به یکی از همسران پیامبر اشاره دارد. افک در این آیه، افترا و دروغی نظام‌یافته است که توسط یک «عصبه» یعنی حلقه‌ای از منافقان به قصد تخریب حیثیت اجتماعی و ایجاد فتنه در جامعه صورت گرفت.

۲.۲. افک به معنای برگرداندن از حقیقت (تحریف فکری)
﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَأْفِکَنَا عَنْ آلِهَتِنَا﴾ (احقاف/۲۲)
«گفتند: آیا آمده‌ای تا ما را از خدایانمان بازگردانی؟»
در این آیه، کافران افک را به معنای «برگرداندن از عقیده» به کار برده‌اند. این نشان می‌دهد افک می‌تواند در سطح باور و اعتقاد نیز تحقق یابد: تحریف ایدئولوژیک و عقیدتی.

۲.۳. افک در ساخت دروغ‌های جادویی
﴿فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ﴾ (اعراف/۱۱۷)
«عصا، آن‌چه آنان به دروغ می‌ساختند را بلعید.»
در این آیه، افک به «دروغ‌سازی ساحران» درباره معجزات و فریب مردم اشاره دارد؛ جایی که دروغ با پوشش «فنون و نمایش» عرضه می‌شود.

۲.۴. افاک: دروغ‌پرداز حرفه‌ای
﴿وَیْلٌ لِّکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ﴾ (جاثیه/۷)
«وای بر هر دروغ‌پرداز گناه‌پیشه.»

«أفّاک» صیغه مبالغه است؛ کسی که در دروغ‌ سازی استاد است. أفّاک نه تنها دروغ می‌گوید، بلکه دروغ را می‌پرورد، مهندسی می‌کند و آن را به نظام فکری جامعه تزریق می‌کند.

۲.۵. افک در انحراف فطری از حق
﴿یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ﴾ (ذاریات/۹)
«از آن (حق) روی‌گردان می‌شود کسی که از قبل منحرف گشته است.»
در این‌جا افک در بستر روانی و فطری معنا می‌یابد؛ کسی که حقیقت را نمی‌پذیرد، گویی که در ذات و فطرت خود از حق منحرف شده است.

۲.۶. مؤتفکات:
جامعه‌های واژگون شده
﴿وَالْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوَى﴾ (نجم/۵۳)
«و شهرهای زیر و رو شده (قوم لوط) را در هم کوبید.»
«مؤتفکه» از همان ریشه افک است؛ جامعه‌ای که ساختار اخلاقی، اعتقادی و رفتاری‌اش وارونه گشته، و مستوجب عذاب الهی شده است.

۳. افک در جامعه: تحلیلی اجتماعی و اخلاقی
در جامعه، افک نه فقط در سطح فردی که در سطوح جمعی، رسانه‌ای، سیاسی و فرهنگی نیز بروز می‌کند. چند ویژگی افک اجتماعی از نگاه قرآن عبارت‌اند از:

 ساختارمند بودن:
افک معمولاً از سوی گروهی (عُصبه) و با نقشه قبلی شکل می‌گیرد.
 هدفمندی:
هدف افک، تخریب شخصیت، ایجاد فتنه، تضعیف اعتماد عمومی و فروپاشی نظام اخلاقی جامعه است.
 زیرکی در پوشش:
افک اغلب با ظاهری حق‌به‌جانب، تحت عنوان نصیحت، خبر، نقل قول یا حتی تفسیر عرضه می‌شود.
 ضربه‌زننده به امنیت روانی جامعه:
افک باعث سوءظن، آشفتگی روانی، انشقاق اجتماعی و فروپاشی بنیان اعتماد عمومی می‌شود.

۴. خطرات بی‌توجهی به افک
بی‌تفاوتی نسبت به افک، پیامدهایی سهمگین دارد:

 تضعیف عدالت اجتماعی:
افک با دروغ‌سازی، جای حق و باطل را عوض می‌کند و عدالت را قربانی می‌سازد.

 سقوط اخلاقی:
جامعه‌ای که افک در آن رایج شود، ارزش‌های اخلاقی چون صداقت، انصاف، و پاکدامنی در آن بی‌ارزش می‌شود.

 زمینه‌سازی برای نفاق و فتنه:
چنان‌که در ماجرای افک، منافقان بودند که آتش شایعه را شعله‌ور کردند.

 خشم الهی و عذاب اجتماعی:
همان‌گونه که مؤتفکات (شهرهای واژگون شده ی قوم لوط) با افساد ساختاری و دروغ و انحراف، مستوجب عذاب شدند و شهرشان زیر و رو شد

5. تفاوت « إفک» و «کذب»
تفاوت معنایی «إفک» و «کذب» در قرآن کریم در نوع، شدت و هدف دروغ نهفته است. «کِذب» واژه‌ای عام برای هر نوع سخن یا ادعای نادرستی است که با واقعیت مطابقت ندارد و ممکن است کوچک یا بزرگ، فردی یا جمعی، آگاهانه یا ناآگاهانه باشد. در مقابل، «إفک» نوعی دروغ خاص، بزرگ و ساختگی است که با قصد قلب حقیقت، تحریف واقعیت و فریب دیگران به کار می‌رود و معمولاً با پیامدهای سنگین اجتماعی یا اعتقادی همراه است. به بیان دیگر، «إفک» نوعی «کذب» است، اما نه هر «کذبی» را می‌توان «إفک» نامید؛ زیرا «إفک» بار معنایی شدیدتر، ساختاریافته‌تر و هدف‌مندتری دارد. برای مثال، نسبت دادن افترا به همسر پیامبر (ص) در سوره نور، یا نسبت دادن فرزند به خدا در سوره صافات، از مصادیق «إفک عظیم» است که نشان‌دهنده دروغ‌هایی با نیت تحریف دین و تخریب چهره‌های محوری جامعه ایمانی است؛ در حالی‌که «کذب» می‌تواند صرفاً تکذیب آیات الهی یا انکار حقیقت باشد، بی‌آن‌که لزوماً ساختاریافته یا افتراآمیز باشد. بنابراین، تفاوت این دو در شدت، ساختار و نیت دروغ نهفته است.

6. نتیجه و جمع‌بندی
«إفک» در قرآن، نه فقط یک دروغ ساده، بلکه انحراف نظام‌مند، انکار حقیقت، و تحریف آگاهانه در سطح فکر، باور، گفتار و اجتماع است. قرآن با لحنی هشداردهنده، افک را تهدیدی برای جان و ایمان و انسجام جامعه می‌داند.
ماجرای افک در سوره نور، تنها گزارش یک حادثه تاریخی نیست؛ بلکه نقشه راهی قرآنی برای مواجهه با شایعه، تهمت و تخریب رسانه‌ای است. قرآن با شفافیت، مؤمنان را به هوشیاری، پرهیز از گمان بد، توقف در برابر شایعات، و جست‌وجوی عدالت فرا می‌خواند.
بی‌تفاوتی نسبت به افک، بی‌تفاوتی به حقیقت است؛ و جامعه‌ای که در برابر افک ایستادگی نکند، دیر یا زود خود قربانی آن خواهد شد.

[ همه اﻋﺮاب ها ] اﻋﺮاب های سيروس عزيزي (1 مورد)
  سوره مومنون آیه 88 - پژوهش های شخصی
بررسی واژه ی«عَلَیهِ»
 توضيح : واژه «عَلَیهِ» در عبارت «وَ لَا یُجَارُ عَلَیهِ» از نظر نحوی و معنایی بسیار مهم است.
1. جایگاه نحوی «عَلَیهِ»
این کلمه جار و مجرور است و متعلق به فعل «یُجَارُ» که مجهول است.
در چنین ساختاری، «عَلَی» به معنای «بر ضد» نیست، بلکه نشان‌دهنده کسی است که قرار است مورد حمایت قرار گیرد.
در زبان عربی، وقتی فعل «أَجَارَ» (یُجِیرُ) به کار می‌رود، معمولاً مفعول مستقیم را می‌گیرد (مثلاً: «أَجَارَهُ» = او را پناه داد). اما وقتی به صورت مجهول بیاید، عبارت با «عَلَی» نشان می‌دهد که کسی قرار است مورد حمایت یا تحت پناه قرار بگیرد، اما این اتفاق نمی‌افتد.
2. تحلیل معنایی
در این آیه، «وَ لَا یُجَارُ عَلَیهِ» به این معناست که هیچ‌کس نمی‌تواند خدا را تحت حمایت خود قرار دهد یا او را در پناه بگیرد.

«عَلَیهِ» نشان می‌دهد که این عمل باید بر روی خدا انجام شود، اما این کار شدنی نیست.
برخلاف مخلوقات که نیاز به پناه و حمایت دارند، خداوند بی‌نیاز از هرگونه حمایت است.

3. تفاوت با «علیه» در مفهوم «بر ضد»
در برخی موارد، «عَلَی» ممکن است معنای «بر ضد» بدهد، اما در اینجا چنین برداشتی صحیح نیست.
اگر «عَلَیهِ» به معنای «بر ضد او» بود، باید انتظار داشت که عبارت به مفهومی مانند «هیچ‌کس علیه او پناه داده نمی‌شود» منتهی شود، که با مضمون آیه همخوانی ندارد. در اینجا، تأکید بر این است که هیچ‌کس نمی‌تواند خدا را تحت پناه یا حمایت خود قرار دهد.

نتیجه‌گیری:
پس «عَلَیهِ» در این آیه به این معناست که هیچ‌کس نمی‌تواند خدا را تحت حمایت خود بگیرد، برخلاف او که به دیگران پناه می‌دهد.